چرا شرق‌شناسی را دوست دارم؟

ادوارد سعید با فرهنگ روشنگر غربی خصومتی نداشت. آنچه آزارش می‌داد غرب به عنوان یک کل نبود، بلکه آن جریان راست پرتبختر خود شیفته بود

 ادوارد سعید -  ژاک برک - ماکسیم ردونسون،
ادوارد سعید - ژاک برک - ماکسیم ردونسون،
TT

چرا شرق‌شناسی را دوست دارم؟

 ادوارد سعید -  ژاک برک - ماکسیم ردونسون،
ادوارد سعید - ژاک برک - ماکسیم ردونسون،

این تیتر به نظر می‌رسد برای برخی تحریک‌آمیز باشد؛ چگونه ممکن است یک تحصیل‌کرده و فرهنگی عرب، زبان به تعریف از شرق‌شناسی و مستشرقان باز کند؟ شایسته بود بلافاصله آنها را به فحش می‌کشید و همان ملودی معروف را تکرار می‌کرد: استعمار، امپریالیزم، دشمنی با میراث و امت اسلامی و... این را هرگز از زبان من نخواهند شنید چون به نظر من شرق‌شناسی بزرگ‌ترین خدمت را به میراث عربی اسلامی کرد. و شخصاً اعتراف می‌کنم، میراث عربی اسلامی را خوب نفهمیدم مگر پس از آنکه به فرانسه رفتم و 33 سال پیوسته مقیم آنجا شدم و با کتاب‌های نفیس شرق‌شناسی آشنا شدم. اما در اینجا منظورم شرق‌شناسی آکادمیک متبحر در دانش است و نه استشراق دیوانه بی‌مایه. بزرگ‌ترین خطایی که برخی فرهیختگان عرب نوگرا که به استشراق حمله کردند مرتکب شدند این بود که بین این دو نوع استشراق تفاوت قائل نمی‌شدند. و نتیجه این بود که همه را در یک کفه ترازو گذاشتند. این یورش کوبنده به استشراق از طرف محافظه‌کارها و سنتی‌ها به طور کلی صورت نگرفت وگرنه مسئله چندان سنگین نبود. بلکه از سوی فرهیختگان نوگرای بزرگی همچون انور عبدالملک، ادوارد سعید و دیگران صورت گرفت. و همه اینها آب به آسیاب بنیادگران تاریک‌اندیش و همه ایدئولوژیست‌های مخالف شکستن گره‌ها و نقاط بسته میراث ریختند. و نتیجه فاجعه فرهنگی بود. به نظر من ادوارد سعید در پایان عمر از این کرده خود پشیمان شد پس از آنکه احساس خطرکرد. این را می‌توان از آن مقدمه‌ای که نوشت و در پایان چاپ دوم کتاب مشهور شرق‌شناسی قرارداد فهمید. درآن مقدمه موضعش را درباره سوء استفاده بنیادگراها از کتابش توضیح می‌دهد و از این کار تأسف می‌خورد و از آن برائت می‌جوید. و در حقیقت مرد خصومتی با فرهنگی روشنگرای غرب نداشت. چگونه ممکن است با آن دشمنی کند در حالی که از آن سیراب شده است؟ آنچه آزارش می‌داد غرب به عنوان یک کل نبود، بلکه آن جریان راست پرتبختر خود شیفته بود. ادوارد سعید بنیادگرا نیست! هرچند کتابش با شادی شدیدی مورد بهره‎برداری بنیادگراها و ملی‌گراها و دیگر غوغاسالاران قرارگرفت. فراموش نکنیم کتابش با وجود درخشش به دلیل نداشتن تخصص در مطالعات عربی و اسلامی از خطاها و احکام شتاب‌زده رنج می‌برد. اما ادوارد سعید در نهایت چهره فرهنگی بزرگی با گرایش انسانی عمیق بود که با رحمت و سایه‌اش شامل مردم شرق و غرب می‌شود. او پل تمدنی عالی بین جهان عرب از یک جهت و جهان اروپایی-امریکایی از جهت دیگر می‌ساخت. به متنی که ماه سپتامبر 2003 پیش از درگذشتش در مجله (لوموند دیپلماتیک) با عنوان:« گرایش انسانی: آخرین سنگر ما دربرابر بربریت» نگاه کنید. درآن متن خواستار شکل‌گیری گرایش انسانی سکولار جهانی شد که بدون استثنا شامل همه بشود. در این متن که شبیه آخرین وصیت است، نژادپرستی و فرقه‌گرایی به شکل کامل مذموم می‌شود. خوشبختانه ادوارد سعید، سعدی یوسف نبود! این یک کارش به مرز همدلی با داعش رسید و خلیفه البغدادی را به عنوان آزادی‌بخش عراق می‌دید! چگونه ممکن است شاعری بزرگ چنین سقوطی بکند؟ چگونه ممکن است چشم‌انداز تا این حد بسته بشود؟ این از حد عقل و توانم خارج است...

اما اجازه بدهید به اصل موضوع برگردیم هرچند این ازآن جدا نیست، برای آنکه بفهمیم علت جنگ سختی که میان مسلمانان سنتی از یک جهت و دانشمندان شرق‌شناس از سوی دیگر روی داد چه بود، باید مشکل را بر زمینه بحث علمی محکم بگذاریم نه بر زمینه هیجان‌ها و لجاجت‌های بی حاصل. در این حال چنین می‌توان گفت: شایسته است بدانیم که روش‌مندی تاریخی شرق‌شناسی اول بر میراث یهودی-مسیحی تطبیق داده شد پیش از آنکه توسط شرق‌شناسان بزرگی همچون گولدزهمایر و تئودور نولدکه و ژوزف شاخت و بسیاری دیگران بر میراث عربی اسلامی تطبیق داده شود. و این بدین معناست که دانشمندان اروپایی روشمندی علمی را پیش از آنکه برمیراث ما تطبیق دهند، اول بر میراث خود تطبیق دادند. و در نتیجه هدف‌شان ویران ساختن میراث اسلامی ما نبود، مگر اینکه دوست باشند اول میراث مسیحی خود را نیز نابود کنند! علم فقط نادانی و معارف غلط را ویران می‌کند. علم آباد می‌کند و می‌سازد و افق‌های گسترده‌ می‌گشاید. اما گاهی ناچار می‌شود اندیشه‌های غلط و تصورات رسوخ یافته کهنه را ویران سازد پیش از آنکه آباد کند و اندیشه‌های سالم بنیاد کند. تصورات غیبی که سر سنتی‌ها را از میراث دینی آکنده، بیشتر اوقات ستایشی‌اند و نه تاریخی. و این برهمه دین‌باوران در همه ادیان تطبیق می‌یابد. و علم شرق‌شناسی برای آنکه به تصویر حقیقی از میراث اسلامی برسد ناچار به تکه‌تکه کردن تصویر ستایشی می‌شود که از صدها سال گذشته به ارث رسیده است. و به همین دلیل جنگ‌ها بین آنها و بین قطب‌های بنیادگراها و شیوخ مسلمانان شعله‌ور شد. به حمله چهره‌های بزرگ اسلامی همچون شیخ مصری محمد الغزالی و شیخ سوری مصطفی السباعی به شرق‌شناس شهیر گولدزهمایر نگاه کنید به این دلیل که روشمندی تاریخی را برقرآن کریم و حدیث شریف نبوی پیاده کرد. این کار از نظر آنها به مثابه حمله به قداست میراث و تلاش برای نابود کردن آن بود. و این بلافاصله پس از جنگ جهانی صورت گرفت. اما می‌توان گفت، طه حسین و محمد حسنین هیکل و دیگر روشنگرایان نهضتی عرب مورد هجوم مشابه از سوی شیوخ سنت‌گرایی قرارگرفتند که آنها را به عنوان مستشرقان جدید و شاگردان مستشرقان به حساب آوردند. و به طور کلی چنین حملاتی به شرق‌شناسی از سوی محافظه‌کاران سنتی بی شماربود. و این هرگز ما را به وحشت نمی‌اندازد بلکه آن را مسئله‌ای طبیعی و کاملاً قابل انتظار می‌بینیم. اما مسئله‌ای که انتظار نداشتیم این بود که فرهیختگان نوگرایی مرتکب همان خطا بشوند! به همین دلیل می‌گوییم: جنگ با نورعلم در جهان عرب و سراسر جهان اسلامی کافی است! مخالفت با حرکت تاریخ بس است! باید همه این را بدانند: میراث عربی و اسلامی در سال‌های آینده تن به روشمندی تاریخی-نقدی خواهد سپرد همان طور که میراث مسیحی در اروپا پس از مقاومتی طولانی و عناد و مخالفت و سرسختی از سوی بنیادگراهای مسیحی تن داد. مشرق عربی نمی‌تواند از ویروس فرقه‌گرایی که آن را نابود می‌کند و مانع از شکل‌گیری وحدت ملی‌اش می‌شود رها گردد مگر پس از دست‌زدن به این کار فکری آزادیبخش بزرگ، به این فتح المبین. همه جهان اسلامی نمی‌تواند برخیزد مگر پس از حل مشکل بنیادگرایی. این مشکل مختص جهان عرب نیست بلکه همه ملت‌های مسلمان را شامل می‌شود. به این باید افزود که این تصورات اشتباه و قالب‌ریزی شده در برنامه‌های آموزشی از میراث خود عامل تولید میلیون‌ها تندرو و داعشی و تروریست است. و نمی‌توان با این جریان‌ها مقابله کرد مگر پس از حذف تصورات لاهوتی که عقل جوانان را آکنده و ریشه‌های آن در اعماق تاریخ زده شود. روشن است که لاهوت دینی کهن-یا فقه تکفیری- است که مشروعیت الهی را به این جریان‌های افراطی می‌پوشاند و به آنها اعتماد به نفس هولناکی می‌بخشد و توانی وحشتناک برای کشتن و سربریدن می‌دهد. اگر این نبود اصلاً جسارت و جرأت انجام همه این کارهای خشونت‌بار و انفجارهای دیوانه‌وار را نمی‌یافتند که جان ده‌ها و صدها بلکه هزاران شهروند را درو می‌کنند همان طور که صبح 11 سپتامبر اتفاق افتاد. و در نتیجه، مبارزه با آن باید دقیقاً در زمینه‌ خاص خودش روی دهد: یعنی زمینه فکر دینی که برآن مستولی شد و آن را به گروگان گرفت وگرنه امکان ندارد از آنها و ویروس سرکشش نجات یافت که اکنون به وسعت جهان رسیده است. اسلام به عنوان دین بزرگ جهانی شایسته سرنوشتی دیگر است: شایسته نگاهی دیگر و فهمی تجددی و روشنگراست. میراث ما یکی از بزرگ‌ترین میرات‌های دینی بشری است. و کسانی که به آن خدمت کردند و تجدید بخشیدند، مستشرقان بزرگی همچون لویی ماسینیون، ژاک برک، آندره میکل، ماکسیم ردونسون، کلود کاهن، روژه ارنالدز، ژوزف وان ایس، آلن دو لبرا و ده‌ها تن دیگر بودند. میراث عظیم ما شایستگی دارد که جدیدترین روش‌های علمی و اصطلاحات فکری برآن تطبیق شود به این امید که از تاریکی‌های تکفیری رها شود و تصویر درخشانش که روزگاری جهان را روشن ساخت نمایان شود. به همین دلیل خواهان ترجمه اصلی‌ترین کتاب‌های شرق‌شناسی به زبان عربی هستیم. درآنجا دریایی از گنج‌های معرفت درباره ما و میراث ما به زبان‌های مختلف فرانسه، انگلیسی و آلمانی وجود دارد. و متأسفانه همچنان برای ما ناشناخته‌اند؛ به این دلیل که جریان‌های محافظه کار مسلط مانع از ترجمه می‌شوند یا اگر کسی دل به دریا زد و ترجمه کرد مصادره می‌شوند!

از این نتیجه می‌گیریم، دفاع از میراث در این نیست که مانع بررسی علمی-تاریخی‌اش بشویم یا آن را مومیایی‌ شده در «یخچال تاریخ» بگذاریم، همان کاری که سنتی‌ها و محافظه‌کارها می‌کنند. بلکه در آزاد ساختن آن از بسته بودن داخلی است همان طور که مسیحیت اروپا با میراث مسیحی کرد و به نتایجی درخشان و آزادی‌بخش رسیدند. منظور من این است که آنها را از دالان‌های تاریک گذشته و عقلانیت تکفیری و کشتارهای فرقه‌ای کاتولیکی-پروتستانتی رها ساخت. و این همان تعصب‌هایی است که می‌رود تا امروز جهان عرب و اسلام را نابود کند.

در پایان به کتاب دایرة المعارفی قطوری اشاره می‌کنم که اخیراً در پاریس با عنوان: قرآن مورخان منتشر شد. این کتاب شامل فتوحات معرفتی بزرگ بی سابقه است. درباره آن به طور مفصل در کتابی که جدیداً توسط انتشارات «دار المدی» با عنوان: «العرب بین الانوار و الظلمات. محطات و اضائات» منتشر شد صحبت کرده‌ام.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»