چرا شرق‌شناسی را دوست دارم؟

ادوارد سعید با فرهنگ روشنگر غربی خصومتی نداشت. آنچه آزارش می‌داد غرب به عنوان یک کل نبود، بلکه آن جریان راست پرتبختر خود شیفته بود

 ادوارد سعید -  ژاک برک - ماکسیم ردونسون،
ادوارد سعید - ژاک برک - ماکسیم ردونسون،
TT

چرا شرق‌شناسی را دوست دارم؟

 ادوارد سعید -  ژاک برک - ماکسیم ردونسون،
ادوارد سعید - ژاک برک - ماکسیم ردونسون،

این تیتر به نظر می‌رسد برای برخی تحریک‌آمیز باشد؛ چگونه ممکن است یک تحصیل‌کرده و فرهنگی عرب، زبان به تعریف از شرق‌شناسی و مستشرقان باز کند؟ شایسته بود بلافاصله آنها را به فحش می‌کشید و همان ملودی معروف را تکرار می‌کرد: استعمار، امپریالیزم، دشمنی با میراث و امت اسلامی و... این را هرگز از زبان من نخواهند شنید چون به نظر من شرق‌شناسی بزرگ‌ترین خدمت را به میراث عربی اسلامی کرد. و شخصاً اعتراف می‌کنم، میراث عربی اسلامی را خوب نفهمیدم مگر پس از آنکه به فرانسه رفتم و 33 سال پیوسته مقیم آنجا شدم و با کتاب‌های نفیس شرق‌شناسی آشنا شدم. اما در اینجا منظورم شرق‌شناسی آکادمیک متبحر در دانش است و نه استشراق دیوانه بی‌مایه. بزرگ‌ترین خطایی که برخی فرهیختگان عرب نوگرا که به استشراق حمله کردند مرتکب شدند این بود که بین این دو نوع استشراق تفاوت قائل نمی‌شدند. و نتیجه این بود که همه را در یک کفه ترازو گذاشتند. این یورش کوبنده به استشراق از طرف محافظه‌کارها و سنتی‌ها به طور کلی صورت نگرفت وگرنه مسئله چندان سنگین نبود. بلکه از سوی فرهیختگان نوگرای بزرگی همچون انور عبدالملک، ادوارد سعید و دیگران صورت گرفت. و همه اینها آب به آسیاب بنیادگران تاریک‌اندیش و همه ایدئولوژیست‌های مخالف شکستن گره‌ها و نقاط بسته میراث ریختند. و نتیجه فاجعه فرهنگی بود. به نظر من ادوارد سعید در پایان عمر از این کرده خود پشیمان شد پس از آنکه احساس خطرکرد. این را می‌توان از آن مقدمه‌ای که نوشت و در پایان چاپ دوم کتاب مشهور شرق‌شناسی قرارداد فهمید. درآن مقدمه موضعش را درباره سوء استفاده بنیادگراها از کتابش توضیح می‌دهد و از این کار تأسف می‌خورد و از آن برائت می‌جوید. و در حقیقت مرد خصومتی با فرهنگی روشنگرای غرب نداشت. چگونه ممکن است با آن دشمنی کند در حالی که از آن سیراب شده است؟ آنچه آزارش می‌داد غرب به عنوان یک کل نبود، بلکه آن جریان راست پرتبختر خود شیفته بود. ادوارد سعید بنیادگرا نیست! هرچند کتابش با شادی شدیدی مورد بهره‎برداری بنیادگراها و ملی‌گراها و دیگر غوغاسالاران قرارگرفت. فراموش نکنیم کتابش با وجود درخشش به دلیل نداشتن تخصص در مطالعات عربی و اسلامی از خطاها و احکام شتاب‌زده رنج می‌برد. اما ادوارد سعید در نهایت چهره فرهنگی بزرگی با گرایش انسانی عمیق بود که با رحمت و سایه‌اش شامل مردم شرق و غرب می‌شود. او پل تمدنی عالی بین جهان عرب از یک جهت و جهان اروپایی-امریکایی از جهت دیگر می‌ساخت. به متنی که ماه سپتامبر 2003 پیش از درگذشتش در مجله (لوموند دیپلماتیک) با عنوان:« گرایش انسانی: آخرین سنگر ما دربرابر بربریت» نگاه کنید. درآن متن خواستار شکل‌گیری گرایش انسانی سکولار جهانی شد که بدون استثنا شامل همه بشود. در این متن که شبیه آخرین وصیت است، نژادپرستی و فرقه‌گرایی به شکل کامل مذموم می‌شود. خوشبختانه ادوارد سعید، سعدی یوسف نبود! این یک کارش به مرز همدلی با داعش رسید و خلیفه البغدادی را به عنوان آزادی‌بخش عراق می‌دید! چگونه ممکن است شاعری بزرگ چنین سقوطی بکند؟ چگونه ممکن است چشم‌انداز تا این حد بسته بشود؟ این از حد عقل و توانم خارج است...

اما اجازه بدهید به اصل موضوع برگردیم هرچند این ازآن جدا نیست، برای آنکه بفهمیم علت جنگ سختی که میان مسلمانان سنتی از یک جهت و دانشمندان شرق‌شناس از سوی دیگر روی داد چه بود، باید مشکل را بر زمینه بحث علمی محکم بگذاریم نه بر زمینه هیجان‌ها و لجاجت‌های بی حاصل. در این حال چنین می‌توان گفت: شایسته است بدانیم که روش‌مندی تاریخی شرق‌شناسی اول بر میراث یهودی-مسیحی تطبیق داده شد پیش از آنکه توسط شرق‌شناسان بزرگی همچون گولدزهمایر و تئودور نولدکه و ژوزف شاخت و بسیاری دیگران بر میراث عربی اسلامی تطبیق داده شود. و این بدین معناست که دانشمندان اروپایی روشمندی علمی را پیش از آنکه برمیراث ما تطبیق دهند، اول بر میراث خود تطبیق دادند. و در نتیجه هدف‌شان ویران ساختن میراث اسلامی ما نبود، مگر اینکه دوست باشند اول میراث مسیحی خود را نیز نابود کنند! علم فقط نادانی و معارف غلط را ویران می‌کند. علم آباد می‌کند و می‌سازد و افق‌های گسترده‌ می‌گشاید. اما گاهی ناچار می‌شود اندیشه‌های غلط و تصورات رسوخ یافته کهنه را ویران سازد پیش از آنکه آباد کند و اندیشه‌های سالم بنیاد کند. تصورات غیبی که سر سنتی‌ها را از میراث دینی آکنده، بیشتر اوقات ستایشی‌اند و نه تاریخی. و این برهمه دین‌باوران در همه ادیان تطبیق می‌یابد. و علم شرق‌شناسی برای آنکه به تصویر حقیقی از میراث اسلامی برسد ناچار به تکه‌تکه کردن تصویر ستایشی می‌شود که از صدها سال گذشته به ارث رسیده است. و به همین دلیل جنگ‌ها بین آنها و بین قطب‌های بنیادگراها و شیوخ مسلمانان شعله‌ور شد. به حمله چهره‌های بزرگ اسلامی همچون شیخ مصری محمد الغزالی و شیخ سوری مصطفی السباعی به شرق‌شناس شهیر گولدزهمایر نگاه کنید به این دلیل که روشمندی تاریخی را برقرآن کریم و حدیث شریف نبوی پیاده کرد. این کار از نظر آنها به مثابه حمله به قداست میراث و تلاش برای نابود کردن آن بود. و این بلافاصله پس از جنگ جهانی صورت گرفت. اما می‌توان گفت، طه حسین و محمد حسنین هیکل و دیگر روشنگرایان نهضتی عرب مورد هجوم مشابه از سوی شیوخ سنت‌گرایی قرارگرفتند که آنها را به عنوان مستشرقان جدید و شاگردان مستشرقان به حساب آوردند. و به طور کلی چنین حملاتی به شرق‌شناسی از سوی محافظه‌کاران سنتی بی شماربود. و این هرگز ما را به وحشت نمی‌اندازد بلکه آن را مسئله‌ای طبیعی و کاملاً قابل انتظار می‌بینیم. اما مسئله‌ای که انتظار نداشتیم این بود که فرهیختگان نوگرایی مرتکب همان خطا بشوند! به همین دلیل می‌گوییم: جنگ با نورعلم در جهان عرب و سراسر جهان اسلامی کافی است! مخالفت با حرکت تاریخ بس است! باید همه این را بدانند: میراث عربی و اسلامی در سال‌های آینده تن به روشمندی تاریخی-نقدی خواهد سپرد همان طور که میراث مسیحی در اروپا پس از مقاومتی طولانی و عناد و مخالفت و سرسختی از سوی بنیادگراهای مسیحی تن داد. مشرق عربی نمی‌تواند از ویروس فرقه‌گرایی که آن را نابود می‌کند و مانع از شکل‌گیری وحدت ملی‌اش می‌شود رها گردد مگر پس از دست‌زدن به این کار فکری آزادیبخش بزرگ، به این فتح المبین. همه جهان اسلامی نمی‌تواند برخیزد مگر پس از حل مشکل بنیادگرایی. این مشکل مختص جهان عرب نیست بلکه همه ملت‌های مسلمان را شامل می‌شود. به این باید افزود که این تصورات اشتباه و قالب‌ریزی شده در برنامه‌های آموزشی از میراث خود عامل تولید میلیون‌ها تندرو و داعشی و تروریست است. و نمی‌توان با این جریان‌ها مقابله کرد مگر پس از حذف تصورات لاهوتی که عقل جوانان را آکنده و ریشه‌های آن در اعماق تاریخ زده شود. روشن است که لاهوت دینی کهن-یا فقه تکفیری- است که مشروعیت الهی را به این جریان‌های افراطی می‌پوشاند و به آنها اعتماد به نفس هولناکی می‌بخشد و توانی وحشتناک برای کشتن و سربریدن می‌دهد. اگر این نبود اصلاً جسارت و جرأت انجام همه این کارهای خشونت‌بار و انفجارهای دیوانه‌وار را نمی‌یافتند که جان ده‌ها و صدها بلکه هزاران شهروند را درو می‌کنند همان طور که صبح 11 سپتامبر اتفاق افتاد. و در نتیجه، مبارزه با آن باید دقیقاً در زمینه‌ خاص خودش روی دهد: یعنی زمینه فکر دینی که برآن مستولی شد و آن را به گروگان گرفت وگرنه امکان ندارد از آنها و ویروس سرکشش نجات یافت که اکنون به وسعت جهان رسیده است. اسلام به عنوان دین بزرگ جهانی شایسته سرنوشتی دیگر است: شایسته نگاهی دیگر و فهمی تجددی و روشنگراست. میراث ما یکی از بزرگ‌ترین میرات‌های دینی بشری است. و کسانی که به آن خدمت کردند و تجدید بخشیدند، مستشرقان بزرگی همچون لویی ماسینیون، ژاک برک، آندره میکل، ماکسیم ردونسون، کلود کاهن، روژه ارنالدز، ژوزف وان ایس، آلن دو لبرا و ده‌ها تن دیگر بودند. میراث عظیم ما شایستگی دارد که جدیدترین روش‌های علمی و اصطلاحات فکری برآن تطبیق شود به این امید که از تاریکی‌های تکفیری رها شود و تصویر درخشانش که روزگاری جهان را روشن ساخت نمایان شود. به همین دلیل خواهان ترجمه اصلی‌ترین کتاب‌های شرق‌شناسی به زبان عربی هستیم. درآنجا دریایی از گنج‌های معرفت درباره ما و میراث ما به زبان‌های مختلف فرانسه، انگلیسی و آلمانی وجود دارد. و متأسفانه همچنان برای ما ناشناخته‌اند؛ به این دلیل که جریان‌های محافظه کار مسلط مانع از ترجمه می‌شوند یا اگر کسی دل به دریا زد و ترجمه کرد مصادره می‌شوند!

از این نتیجه می‌گیریم، دفاع از میراث در این نیست که مانع بررسی علمی-تاریخی‌اش بشویم یا آن را مومیایی‌ شده در «یخچال تاریخ» بگذاریم، همان کاری که سنتی‌ها و محافظه‌کارها می‌کنند. بلکه در آزاد ساختن آن از بسته بودن داخلی است همان طور که مسیحیت اروپا با میراث مسیحی کرد و به نتایجی درخشان و آزادی‌بخش رسیدند. منظور من این است که آنها را از دالان‌های تاریک گذشته و عقلانیت تکفیری و کشتارهای فرقه‌ای کاتولیکی-پروتستانتی رها ساخت. و این همان تعصب‌هایی است که می‌رود تا امروز جهان عرب و اسلام را نابود کند.

در پایان به کتاب دایرة المعارفی قطوری اشاره می‌کنم که اخیراً در پاریس با عنوان: قرآن مورخان منتشر شد. این کتاب شامل فتوحات معرفتی بزرگ بی سابقه است. درباره آن به طور مفصل در کتابی که جدیداً توسط انتشارات «دار المدی» با عنوان: «العرب بین الانوار و الظلمات. محطات و اضائات» منتشر شد صحبت کرده‌ام.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.