محمد سبیلا گام در راه ابن رشد، نیای اندلسی‌اش گذاشت

روشنگر مغربی مسئله رابطه سنت و مدرنیته را بهتر از دیگران مطرح کرد

محمد سبیلا گام در راه ابن رشد، نیای اندلسی‌اش گذاشت
TT

محمد سبیلا گام در راه ابن رشد، نیای اندلسی‌اش گذاشت

محمد سبیلا گام در راه ابن رشد، نیای اندلسی‌اش گذاشت

چندین بار درحاشیه همایش‌های فکری که در الدار البیضاء، فاس، مکناس، المحمدیه، رباط و... برگزار شده بود با محمد سبیلا پژوهشگر مغربی که هفته پیش درگذشت دیدار داشته‌ام. و چقدر همایش و نشست درمغرب، این کشور فرهنگی زیبا که به عنوان وارث مشروع تمدن بزرگ اندلسی به شمار می‌آید برگزار می‌شود.
در همه این دیدارها برادری و دوستی بی‌دریغش را لمس می‌کردم و باید دغدغه‌های فکری مشترک بین ما دو نفر را دراینجا اضافه کنم. او به شدت درگیر مسئله سنت و مدرنیته بود و من نیز هستم. او استاد بزرگ فلسفه در دانشگاه مشهور محمد پنجم رباط و پیش از آن رئیس بخش فلسفه دانشگاه ریشه‌دار فاس بود. به نظرمن هیچ روشنفکر مغربی و حتی عرب بیشتر از محمد سبیلا به مسئله روشنگری و مدرنیته نپرداخت. او الگوی همه ما در این زمینه بود. برای اطمینان کافی است نگاهی به عناوین کتاب‌هایش بیاندازیم: مدارهای مدرنیته، مغرب رودرروی مدرنیته، مدرنیته و پسامدرنیته، دفاع از عقل و مدرنیته و...
به نظرمن دکتر محمد سبیلا دریافت چگونه مسئله رابطه بین سنت و مدرنیته را به شکلی تازه‌‌تر و بهتر از الجابری یا دیگر روشنفکران عرب مطرح کردند، پیش بکشد. الجابری بیشتر از او سنت‌گرا بود. این بدین معنا نیست که محمد سبیلا دشمن سنت بود، به هیچ وجه... سرشار از سنت عربی اسلامی بود و به آن افتخار می‌کرد. اما می‌دانست چگونه بین جنبه‌های روشن و تاریک، جنبه‌های پیشرو و واپس‌گرای سنت را از هم جداکند. به همین دلیل وقتی کسی برای به مخمصه انداختنت ازتو بپرسد که: با سنت هستی یا علیه آن؟ به سرعت با پرسشی دیگر پاسخش را بده: کدام سنت را می‌گویی؟ دوست من، سنت دو دامنه دارد نه یکی. محمد سبیلا در این زمینه در نهایت شفافیت بود. دراین باره به ما چنین می‌گوید:« متأسفانه جنبه روشن سنت و میراث عقلانی، روشنگرا و اجتهادی موجود در فرهنگ عربی احیاء نشد. برعکس آن را مدفون کردند و تنها سویه تاریک و افراطی خشونت طلب را اشاعه دادند». اینگونه می‌بینیم که او به طورکامل نوع مشکلی را که جوامع عربی و اسلامی ازآن رنج می‌برند می‌شناخت. تبلیغ جنبه‌های تاریک سنت و میراث بر صفحه شبکه‌های ماهواره‌ای و برنامه‌های آموزشی بیانگر مشکل حقیقی است. خطرناک‌تر ازآن پنهان و مدفون ساختن جنبه‌های روشنگراست. در نتیجه ما با محمد سبیلا از سربازان مدافع سنت و میراث طرفیم، اما نه هر هرسنتی یا همه میراث. هرگز از جنبه‌های تاریک اندیش تکفیری که کرامت هر دیگری را پست می‌شمارد، دفاع نمی‌کنیم. اما متأسفانه آن طور که گفته می‌شود، این جنبه همچنان مسلط و حاکم برافکار عمومی جهان عرب است. دلیل آن هم اینکه این امتداد دوران طولانی انحطاط است. و تو نمی‌توانی به آسانی با هزار سال تحجر فکری و سنگ و مومیایی شدن مبارزه کنی. محمد سبیلا کاملاً از همه اینها آگاه بود. می‌دانست نبرد روشنگری با جریان‌های تاریک‌اندیش نابرابر بلکه بسیار سخت و دشوار است.
درباره وضعیت فلسفه چطور؟ نظرش دراین باره چه بود؟ محمد سبیلا در اینجا نیز دست برزخم می‌گذارد و می‌گوید:« مشکل این است که جهان عرب و جهان اسلام به فلسفه به عنوان اینکه کالایی غربی است و برما وارد شده نگاه می‌کند. درآن نهالی یونانی و بیگانه با فرهنگ ما دید. علاوه براین فقهای ما، فلسفه را به زندقه و الحاد متهم کردند. چرا؟ چون گفتمان فلسفی، گفتمانی است که در اصول و ساختار استدلالی‌اش با گفتمان سنتی دینی تفاوت دارد. این یکی با همه احترام به آن، گفتمانی آکنده از مسلمات و یقینیات قطعی راسخ در جان‌هاست که غیرقابل بحث و بررسی‌اند. اما گفتمان فلسفی در برابر بررسی، پرسشگری‌ و داد و ستد گشوده است. فلسفه پرسش‌هایی باز مطرح می‌کند و تو را ناگزیر نمی‌کند پیشاپیش به باورها یا امور یقینی نهایی و قطعی ایمان بیاوری». به گفته اندیشمند بزرگ مغربی چنین می‌افزاییم: نیچه این عبارت عمیق را می‌گفت: نه شک بلکه این یقین است که می‌کشد! بدین معنا که هیچ کسی به نام فلسفه کشته نمی‌شود بلکه بسیاری به نام امور یقینی دگمائی متحجر کشته می‌شوند. به همین دلیل محمد سبیلا چنین به ما می‌گوید: فلسفه دانش حقایق نیست بلکه تنها پرسش‌هایی باز است. و به همین دلیل دشمنی‌های دائمی و قوی از طرف بین فلسفه و از طرف دیگر بین همه اشکال باورهای دگماتیزم پابرجاست. و این مسئله در همه جوامع بشری وجود دارد، اما در جوامع عربی و اسلامی ما شکل تندی به خود گرفت. به نظر دکتر سبیلا تاریخ عربی اسلامی مالامال از تحقیر فلاسفه و تلاش‌هایی برای ریشه کن ساختن فلسفه است. حوادثی وجود دارند که ثابت می‌کنند حاکمان گذشته تدریس فلسفه در دانشگاه القرویین را ممنوع ساخته بودند. خوشبختانه این وضعیت اخیراً بسیار تغییرکرده. در سایه شاه روشن محمد ششم فلسفه در دانشگاه‌های مغرب و حتی دبیرستان‌های مغرب تدریس می‌شود.
البته محمد سبیلا می‌دانست دشمنی با فلسفه در درجه اول به فقهای دوره انحطاط برمی‌گردد و نه متون اولیه اسلامی. او می‌داند قرآن کریم در آیه‌های روشن بسیاری ما را به کاربردعقل، تفکر و تدبر تشویق می‌کند. او در اینجا به ابن رشد می‌رسد که در ابتدای کتاب مشهورش «فصل المقال» برای پوشاندن جامه مشروعیت به تحصیل فلسفه و توجه به آن به این آیات استناد کرد. کتابی که بین شریعت و حکمت یا بین دین و فلسفه آشتی برقرارمی‌کند. استاد بزرگ فلسفه محمد سبیلا همه اینها را می‌داند. و پا درجای پای نیای بزرگ اندلسی خود می‌گذاشت. اما مشکل در دوران تاریک اخیر انحطاط است.
فکردیگری هست که محمد سبیلا برآن نیز تمرکز کرد. که در یک اصطلاح خلاصه می‌شود: گذشت معرفتی یا گذشت تاریخی. منظور او ازاین اصطلاح تفاوت تاریخی بین جهان عرب و غرب است. به نظر او ما باید آنچه در زمینه فلسفه از دست دادیم را درک کنیم. باید از دست دادن تاریخی قدیم و از دست دادن تاریخی نوین را دریابیم. منظور چیست؟ از نظر او قدمای عرب همه آثار ارسطو، افلاطون و دیگر فلاسفه یونان را ترجمه نکردند. و ما در دوران معاصر مثلاً همه آثار دکارت، کانت و هگل را ترجمه نکردیم. فرهنگ عربی معاصر این قله‌های سربه فلک کشیده از اندیشه‌های عام بشری و این کوه‌ها و جنگل‌ها را هنوز کشف نکرده‌ است. و این مایه نقصی بزرگ درآن و برای آن می‌شود. این مسئله قابل گذشت نیست. این موضوع قابل استمرار نیست. سپس سبیلا با تأمل و شگفتی می‌گوید:« آیا می‌دانید ما متون کامل دکارت، کانت، هگل، نیچه، هایدگر، برگسون و ده‌ها تن دیگر را نداریم؟ به همین دلیل ما باید دست به جبران مافات بزنیم. پیش ازآنکه همه آنچه از دست دادیم و گذشته را ترجمه و هضم کنیم وقت بسیاری می‌برد».
این فکر محمد سبیلا برایم خیلی جالب بود و فکرمی‌کنم صد در صد درست است. در فرهنگ ما یک کمبود و حفره بزرگی وجود دارد که باید بست و پرکرد. تا وقتی که همه مراحل گذشته در تاریخ اندیشه فلسفی را نفهمیم همچنان نوعی تهی بودن و خلأ درونی احساس خواهیم کرد. این احساس را خواهیم داشت که چیزی کم داریم و فرهنگ ما را شکننده و سطحی، ایدئولوژیک یا قابل نفوذ برای ایدئولوژی دماگوژی می‌سازد. آن چیز مهمی که کم داریم چیست؟ در این پرسش ساده خلاصه می‌شود: دست‌آوردهای فلسفی بزرگی که در تاریخ بشر از قرن شانزدهم تا به امروز کسب شده کدامند؟ و حتی فتوحات علمی یا انقلاب‌های علمی کدامند؟ آیا یک روشنفکر عرب می‌تواند از معنا و مفهوم عمیق همه این لحظات سرنوشت‌ساز در تاریخ اندیشه بشری ناآگاه بماند؟ یا آیا پس ازآن می‌توان نام روشنفکر بر او گذاشت؟
پس ازآنکه اخیراً به کتاب قطوری دست یافتم که مروری بر تاریخ فلسفه از ابتدا تا انتهای آن دارد، از درستی این طرح مطمئن‌تر شدم. برای اولین بار معنای لحظه افلاطونی، لحظه ارسطویی، لحظه رواقی، لحظه اپیکوری، لحظه مسیحیت، لحظه دوره رنسانس، لحظه دکارت و... را درتاریخ اندیشه دانستم. لحظه لایبنیتس، فلسفه انگلوسکسونی، لحظه کانت و روشنایی‌ها، لحظه روسو و توکویل، لحظه هگل و فلسفه ایده‌‌آلیستی آلمانی، لحظه شوپنهاور، لحظه شاگردش نیچه، لحظه مارکس، لحظه فروید و... را از یاد نباید برد و همین طور تا به امروز می‌توان ادامه داد. پس از آنکه خوب با همه این لحظه‌های اساسی و بنیادی آشنا شدیم و هضم و درک کردیم، فرهنگ عربی می‌تواند در مقابل فرهنگ فرانسوی، آلمانی و انگلیسی به طور برابر قرارگیرد. این جوهر پروژه محمد سبیلا است، این درس بزرگی است که سبیلا برای ما برجای گذاشت؛ او که بسیار بر منافع فرهنگ عربی و آینده آن غیور بود. و این از دست دادن تاریخی که بین اندیشه عربی و اندیشه اروپایی فاصله انداخت جانش را می‌گزید. می‌خواست به هرشکلی این حفره فلسفی کهنه را پرکند که همچنان بین ما و ملت‌های پیشرفته فاصله می‌اندازد. پس فاتحه می‌خوانیم برای محمد سبیلا، استاد دانشگاه، و الگوی اخلاقی و فانوس دریایی برای نسل‌ها.



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟
تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟
رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی