شاعران میان نمایش و زهد

دو نوع کاملاً متفاوت

محمود البریکان-عبدالوهاب البیاتی - نزار قبانی-حِسَب الشیخ جعفر
محمود البریکان-عبدالوهاب البیاتی - نزار قبانی-حِسَب الشیخ جعفر
TT

شاعران میان نمایش و زهد

محمود البریکان-عبدالوهاب البیاتی - نزار قبانی-حِسَب الشیخ جعفر
محمود البریکان-عبدالوهاب البیاتی - نزار قبانی-حِسَب الشیخ جعفر

شاعران راه‌های زیادی برای معرفی خود و اعلام جودشان به عنوان تجربه‌های ثابت شعری درجهان دارند، اما به نظرمی‌رسد دو جریان مشخص برای چنین اعلامی وجود دارد؛ این دو خط کاملاً متفاوتند: اول خطی است که روح تبلیغاتی را درپیش می‌گیرد به گونه‌ای که شاعر به مدیر روابط عمومی تبدیل می‌شود، با همه درتماس است، همه را می‌شناسد، در اکثر فعالیت‌ها خواه به صورت شرکت کننده یا میزبان حضور دارد؛ و همه اینها انرژی اضافی است که به دور از شعر صرف می‌شود تا به کار پروژه شعر بیاید، اما همزمان آن شاعر را به دنیای روابط عمومی می‌کشد که به شاعر-آن طور که گمان می‌کند- خدمت می‌کند. فکر می‌کنم از میان شاعران عراقی عبدالوهاب البیاتی و از شاعران عرب نزار قبانی بیش از همه چنین ویژگی داشتند؛ حضور و روابط‌شان به شکلی کاملاً روشن چنین نشان می‌داد.
و این بدین معنا نیست که این دو شاعر نیستند و بدون این روابط چیزی نداشته باشند، اما آنچه ازآنها هویداست اینکه بسیار درگیر مسئله روابط عمومی شدند که به شعر خدمت می‌کند. از این دو شاعر بزرگ تعداد زیادی شاعر زاده شد که درنسل‌های مختلف در فرهنگ عربی و در عراق به طور مشخص تقسیم شدند و هر از چندگاهی شاعرانی همانند البیاتی و قبانی در روش مدیریت استعداد شعری خود ظهور می‌کنند. و این مسئله اشتباه یا ملاک و معیاری برای نکوهش آنها نیست، بلکه توصیفی برای شماری از شاعران در مدیریت استعداد شعری و نوشتن شعر است و توصیف این شاعران به اصطلاحی نزدیک می‌شود که فوزی کریم به کاربرد؛(شعراء الرایه/شاعران علم) با وجود اینکه سخنش متوجه شاعران ایدئولوژی زده است، اما از منظر این اصطلاح آنها به سمت فکر حضور و خودفریفتگی همیشگی می‌روند.
جریان دیگر شاعرانی هستند که هیچ ارتباطی با آنچه در بالا گفتیم ندارند؛ سرگرم روابط عمومی نمی‌شوند، اهمیتی به این نمی‌دهند که شاعر صاحب نامی باشند، دغدغه‌ای جز این ندارند که شعری بنویسند خواه به مخاطبان برسد یا نه، از اینکه به همایش‌ها و جشنواره‌ها دعوت نشوند دلگیر نمی‌شوند و حتی شمار بسیاری از آنها به همایش‌ها دعوت می‌شوند و عذرخواهی می‌کنند. در دیدارها و پرتو افکنی‌ها زهد پیشه می‌کنند و به نگرانی شعر و اندوهشان بسنده کرده‌ و دور سروده‌ها حلقه زده‌اند با وجود آنکه دغدغه پیشبرد متن شعری خود را دارند و در سطح اندیشه و آگاهی از سطوح شعرحاضرند و اینکه می‌دانند تجربه‌های جهانی در این زمینه به کجا رسیده‌است، اما درهمان حال در زبان، روابط عمومی، حضور و همه چیز اقتصاد و صرفه‌جویی پیشه می‌‌کنند؛ وارد کنکاش‌ها و جدل‌ها یا درگیری‌های نسل‌ها که به جنگ خروس‌ها می‌ماند نمی‌شوند و هم و غم این را ندارند که بیانیه‌های شعری بنویسند و از چاپ متن‌هایشان چندان جشنی برپانمی‌کنند.
فکرمی‌کنم مشهورترین این شاعران که از صحنه حیات فرهنگی به شکل شبه کامل کناره کشیدند محمود البریکان باشد؛ شاعری که بسیاری درباره او و اهمیتش در مدرنیزم شعر عرب می‌گویند. حتی کار به جایی رسید که به گفته منتقد دکتر سلمان الکاصد، البریکان در جلسه‌ای خصوصی با گروهی از ادبای بصره، وقتی درباره نقشش در جریان شعر آزاد پرسیدند و اینکه چه جایگاهی نسبت به السیاب دارد درپاسخ خود را به غواصی تشبیه کرد( به اعماق دریا رفت، مرواریدی بیرون کشید و آن را بالا آورد، اما خود در دریا خفه شد و دستش را که مروارید درآن بود دراز کرد و السیاب آن را قاپید). این سخن بسیار خطرناک و حساس است، کسی را تصور کنید که خود را پیشگام شعر نو در جهان عرب بداند، اما در انتشار اشعارش زهد پیشه می‌کند و اهمیتی به این نمی‌دهد که نامی از او برده ‌شود یا نه با وجود اینکه بسیار مراقب متن‌هایش بود و گفته می‌شود آنها را به عنوان امانت‌های قیمتی در بانکی دربصره نگهداری می‌کرد. البریکان در ردیف اول شاعرانی قرارمی‌گیرد که در همه چیز زهد پیشه کردند، در حضور و نشر و دوستان و گفت‌وگوها و به مجموعه بسیار کوچکی از ادبای بصره بسنده کرد که گاه و بی‌گاه آنها را می‌دید.
شاعر حِسَب الشیخ جعفر نیز مانند البریکان بود که اهمیت چندانی به درگیری‌های نسلش نمی‌داد با وجود اینکه او یکی از مهم‌ترین نام‌های شعری آن نسل بود، اما به هیچ وجه اهمیتی به آنچه در پیرامونش می‌گذشت نمی‌داد، تا جایی که خبر از پژوهش‌هایی که درباره او نوشته شده نداشت. کار به جایی ‌رسید که دوره‌های «شعر المربد» به اسم او نامگذاری می‌شد، اما از حضور درآن عذرمی‌خواست و به سکوت در خانه‌اش کفایت می‌کرد. همچنین یک بار برای شرکت در جشنواره‌ای بزرگ به سوئیس دعوت شد، اما چند روز پیش از برگزاری عذرخواهی کرد و گفت«مالی خلک/ حوصله ندارم»؛ یعنی حس و حالش اجازه سفر نمی‌دهد.
شاید کسی بگوید چنین رفتارهایی در دایره مسئولیت ناپذیری و لامبالاتی قرارمی‌گیرند و این ویژگی به نفع شاعر نیست، اما واقعیت اینکه حِسَب الشیخ جعفر و نمونه‌اش و نمونه البریکان هرچه بیشتر پنهان شوند، بیشتر مورد توجه قرارمی‌گیرند و این همانی است که دکتر «حیدر سعید» در یکی از تحقیاتش در بخش «البریکان» به «شهوة الغیاب/هوس غیبت» تعبیر می‌کند. این پژوهش پس از کشته شدنش در مجله الاقلام منتشر شد. معنای تعبیر این است؛ همان طور که حضور و میل به ظهور هوسی عریان و قوی است، در مقابل آن هوس غیاب قرارمی‌گیرد که اهمیتی کمتر از حضور ندارد، اما «حسب الشیخ جعفر» به حضور و غیبتش نیز اهمیتی نمی‌دهد و تنها هم و غمش شعر و نوشتن شعر است، اما به چاپ دیوانش اهمیت می‌دهد. در دیدار اخیرش با وزیر فرهنگ، دکتر «حسن ناظم» به چاپ آثار شعری‌اش اهمیت نشان می‌داد و از جزئیات دقیق این کار سئوال می‌کرد و بعد از آن درباره چاپ آثار نثری‌اش صحبت کرد و وزارت نیز برای چاپ آن آثار آمادگی نشان داد.
این مسئله ازآنجا ناشی می‌شود که الشیخ جعفر به شعرش اهمیت می‌دهد و به اهمیت حضور دیوان چاپ شده خود به جای خود آگاه است و این تفاوت او با البریکان است که با چاپ هیچ یک از آثار شعری او موافق نیست.
البریکان و حسب الشیخ جعفر همچنان بر نام‌های مشخصی از نسل‌های بعد از خود سایه انداخته‌اند. با وجود گشایش بزرگی که تجربه می‌کنیم و نفوذ بسیاری که شبکه‌های اجتماعی در زندگی ما دارند، تعداد بسیاری از شاعران وجود دارند که گرفتار اپیدمی پنهان شدن موقت یا دائم‌اند، یا برای آنکه دقیق‌تر باشم، مبتلا به اپیدمی زهد زیاد در مظاهر زندگی شعری شدند و به گروه‌های شعری وصل نیستند که فلج مضاعفی تولید می‌کنند که برخی ازآنها در کنار همدیگر به ایدئولوژی سازی نزدیک‌اند. دوست دارم اینجا -هرچند سریع- به دو نام مهم از شاعران‌مان اشاره کنم: اول از شاعران جوان و دوم از شاعران نسل دهه نود.
علی عمار شاعری جوان اهل الغراف ناصریه است. شاعری تمام عیار با دیدگاهی آکنده از اندوه، اما شبیه آن شاعران زاهد است که سفر وسوسه‌شان نمی‌کند و اسیر پرتوافشانی‌ها نمی‌شوند. اخیراً در فیسبوک از او چنین متنی منتشر شد:
حلمی/رؤیای من
ان اغادر/این است که بروم
الّا اوجه شمساً کشمس العراق/که خورشیدی همچون خورشید عراق نبینم
الّا یعود الی برابطة احد/که با هیچ کسی پیوندی نداشته باشم
ان اصیر غریباً/ غریبی بشوم
لاُحظی بحریتی/تا آزادی‌ام را بیابم
ثم ارکض وحدی/ و تنها بدوم
علی شاطیء البحر/برساحل دریا
حتی تخور قوای/ تا از نفس بیفتم
لاحتمل اللذة اللانهائیة الصنع/تا لذت بی انتهای هستی را تاب بیاورم
و هی تسیل دماً و دموعاً/که همچون خون و اشک جاری می‌شود
من الجسد الهشّ/از پیکر شکننده
ثم انام/ سپس به خواب می‌روم
الی ابد الآبدین/ تا ابد آلابدین
شاعر حمدان طاهر راه دیگری در این سمت می‌گیرد، شاعری دوری گزیده از غوغای نسل‌ها و بیانیه‌هاشان و جنگ گونه‌های شعری و جنون‌شان. در میان همه این جنگ و جدل‌ها جز نوشتن متن درباره کسانی که شبیه اویند مشغله‌ای ندارد.
انا شاعر خجول(من شاعر خجالتی‌ام)/ لا اعرف ان اقرأ فی المهرجانات(بلد نیستم در جشنواره‌ها بخوانم)/ لیس لی خبرة تذکر فی مغازلة النساء(تجربه قابل ذکری در مغازله زن‌ها ندارم)/ اعرف نساء کثیرات جداً(زنان بسیاری می‌شناسم)/ اعرف مثلاً امی و زوجتی(مثل ما‌درم و همسرم)/ اعرف المرأة الوحیدة(زن تنهایی را می‌شناسم)/ التی تجلس دائماً علی عتبة الباب( که همیشه دم درخانه‌ می‌نشیند)/ اسألها کل یوم عن معنی جلوسها(هر روز از او می‌پرسم نشستنش به چه معناست)/ بعد کل هذه السنین(پس از این همه سال)/ لکنها تشیر الی المقبرة( اما او به قبرستان اشاره می‌کند)/احب جمیع الشعراء( همه شاعران را دوست دارم)/ ولا استثنی سوی من باع قلبه للشیطان( هیچ یک را استثنا نمی‌کنم جز آنان که قلب خود را فروختند به شیطان)/ احب من الشعر(شعری را دوست دارم)/ ما قلت کلماته( که واژگانش اندک باشند)/ و زاد فی الروح اساه(و دردی به جان بیفزاید)/ لیس لی خبرة فی الحدیث(تجربه چندانی در سخن گفتن ندارم)/ مع النقاد الذین یعملون(با منتقدانی که کارمی‌کنند)/ بعد الدوام الرسمی مثل شرطة آداب(پس از ساعت اداری همچون پلیس ادبیات)/ الا اجید الحدیث عن نفسی(بلد نیستم از خودم بگویم)/ ولا اعرف الحفاظ علی العلاقات( نمی‌دانم چطور روابط را نگه دارم)/لدی یقین بانسانیتی( به انسانیت خویش یقین دارم)/و لهذا یمکنکم حذف اول النص(برای همین می‌توانید اول متن را بردارید)/و ترک نهایته تمضی مثل نهر بین الحقول( و پایانش را بگذارید همچون نهری میان مزارع برود)...
 



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟
تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟
رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی