چگونه به کودکان خود فلسفه بیاموزیم؟

کشف زودهنگام توان غریزی پرسیدن درباره عناصر اساسی زندگی و جامعه

چگونه به کودکان خود فلسفه بیاموزیم؟
TT

چگونه به کودکان خود فلسفه بیاموزیم؟

چگونه به کودکان خود فلسفه بیاموزیم؟

شاید عنوان این مقاله عجیب و حتی تا حد غیرمعقولی فانتزی به نظر بیاید، به خصوص در محیط عربی. قبل از هرچیز چگونه کودکی- همراه با معصومیت مطلق- با فلسفه جمع می‌شود؟ خلط مفاهیم در اینجا نهفته است: معصومیت مطلق به معنای خالی بودن از تفکر نیست؛ بلکه خود این معصومیت بیانگر انگیزه برای پیش کشیدن پرسش‌هایی است که نشان می‌دهد معضلات فلسفی وجودی‌اند که شاید بسیاری از بزرگان از آن بهراسند یا در بهترین حالت آن را نادیده می‌گیرند.
اگر فضای سخن عمومی را به سمت عمل اجرایی برویم، با تلاش آکادمیک و فرهنگی در زمینه «فلسفه برای کودکان» و «کودک فلسفی» روبه رومی‌شویم. شاید فیلسوف و استاد دانشگاه جانا مور لون Jana Mohr Lone)) نمونه برجسته دراین میدان باشد. مور لون در جایگاه مدیر مرکز «فلسفه برای کودکان Philosophy for Children» در دانشگاه واشنگتن مشغول فعالیت است و همزمان استاد بخش فلسفه در همان دانشگاه. لون این کتاب‌ها را نوشته( یا در تألیف و نوشتن آنها مشارکت داشت): «کودک فلسفی»2012، «فلسفه و تربیت»2012، «فلسفه در تربیت»2016 و «دیده می‌شود و شنیده نمی‌شود».
چگونه کودکان می‌توانند با فلسفه ارتباط برقرار کنند؟ آیا مسئله برای آنان خیلی دشوار نیست؟ و چه کاری می‌توانیم بکنیم: آموزش(افلاطون، کانت و ...) به کودکان در سنین اولیه؟ این سئوالی طبیعی است که بسیاری وقتی عبارت «فلسفه برای کودکان» را می‌شنوند می‌پرسند؛ حتی این سئوال گاهی مجرای اغراق آمیزی در شک به خود می‌گیرد وقتی صاحبان آن می‌پرسند: چه نوع فلسفه‌ای مناسب کودکان است تا با آن تعامل کنند؟
به نظر لون که در این کتاب‌های منتشر شده درباره کودکان و فلسفه می‌گوید، این واکنش‌ها قابل درک‌اند؛ چرا که از فرضیه‌های شایع درباره کودکان و فلسفه ناشی می‌شوند. لون ادامه می‌دهد، انگیزه اصلی که کار گروه تحقیقاتی‌اش را در مرکز «فلسفه برای کودکان» دانشگاه واشنگتن را به پیش می‌برد، همان باور به لزوم به چالش کشیدن باورهای خاص در خصوص توان محدود فلسفی کودکان و همزمان توسعه حوزه فهم ما از طبیعت فلسفه و کسانی که می‌توانند با آن به شکل خلاقی تعامل کنند. مسئله دقیقاً همانی است که کودک هفت ساله‌ای به زبان آورد وقتی گفت« از راه تعامل با فلسفه می‌توانیم عقل‌مان را توسعه دهیم».
به نظر لون، اهداف ما در باره کودکان و فلسفه باید روشن و اعلام شده باشند: شناخت موضوعاتی که کودکان دوست دارند درباره آنها به شکل فلسفی فکر کنند و تقویت بررسی‌ها و تأمل‌ها پیرامون این موضوعات. مسئله اساسی در همه ماجرا این نیست که به کودکان تاریخ فلسفه بیاموزیم، همین طور شایسته نیست خیلی بر آموزش چگونگی ساختن دلایل فلسفی به آنها تمرکز کنیم که فیلسوفان کارکشته به آنها می‌پردازند.
شاید پرسش از کودکان بتواند به عنوان ابزار اولیه و اثرگذارتر در تمرین‌های فلسفی با آنها باشد: تأمل در معنای تجربه‌ها و مفاهیم معمولی با هدف توسعه فهم جهان، دیگران و خود کودکان. وقتی از کودکان هر گونه سئوالی پرسیده شود که مایه شگفتی بیشتر نسبت به دیگر پرسش‌ها بشود، پاسخ شایع‌تر آنها در خود پرسش‌هایی از این قبیل دارد:
-چرا من اینجا هستم؟
- من کیستم؟
-چرا درجهان نفرت وجود دارد؟
-وقتی می‌میریم چه اتفاقی می‌افتد؟
-چگونه راه درست زندگی را بشناسم؟
حتی یکی از مادرها گفت، دختر سه ساله‌اش به طورپیوسته دست از پرسش جدی‌اش برنمی‌دارد:«مامان، چرا روزها پیوسته پشت سر هم می‌آیند؟»
با اینکه ما-افراد بالغ- می‌دانیم کودکان خردسال دوست دارند پرسش‌های زیادی را بپرسند، بر این باوریم که معنای آنها این است که این کودکان به آن سطح از پختگی و پیچیدگی فکری نرسیده‌اند که آنها را مناسب تفکر دقیق در مسائل و موضوعات پیچیده فلسفی کند. ما معمولاً آنها را دارای کنجکاوی دانستن بزرگی توصیف می‌کنیم و دهشتی خارق‌العاده که وجودشان را آکنده است آنها را به جلومی‌برد؛ اما با این وجود تصور می‌کنیم آنها به روش حقیقی ابعاد فلسفی پرسش‌هایی را که پیوسته پیش می‌کشند، دست برنمی‌دارند.
اما اگر به روش یادآورانه فکرکنیم درخواهیم یافت که بسیاری از افراد بالغ اعتراف می‌کنند، اولین نشانه‌های دهشت فلسفی‌شان در کودکی شروع شده. کودکی برای بسیاری از ما تحول زندگی است که بیشتر وقت‌مان را در تفکر و دهشت می‌گذرانیم و حقیقتاً ولع فلسفی بسیاری از فلاسفه فعال در زمینه مشخص فلسفی با شور و شوق و هیجان زودهنگامی برای پرسش‌گری جاری شده است. این فیلسوفان-درآثاری که ازآنها منتشرشده- تجربه کشیده شدن به کلاس فلسفه یا خواندن متن فلسفی و کیفیتی که طبیعت پرسش‌های فلسفی مطرح درآن کلاس‌ها یا متن‌ها را توصیف می‌کنند که عموماً پرسش‌هایی هستند که مدتی طولانی درآنها نگریسته‌اند و تفکر عمیق در آنها از زمانی که کودک بوده‌اند.
مون درباره میل شدید فلسفی در کودکان توضیح می‌دهد و می‌نویسد« وقتی فارغ‌التحصیل از بخش فلسفه شدم از پرسش‌هایی که کودکانم به اصرار از من می‌پرسیدند به وحشت می‌افتادم؛ پرسش‌هایی که به طور کلی مرا به فکرکردن به کودکی خودم وامی‌داشتند، علاوه براینکه به افکاری که درآن زمان پیرامون زندگی و مرگ، معنای زندگی، دوستی، سعادت و خانواده سراغم می‌آمدند را به یادمی‌آوردم. برای نمونه تا امروز به یاد می‌آورم- شش یا هفت ساله بودم- در رختخواب و پیش از خواب به مرگ فکرمی‌کردم و اینکه ممکن است روزی به هیچ شکلی از اشکال در این جهان نباشم. عدم یا تهی شدن Nothingness. همان زمان ازخودم می‌پرسیدم: چطور ممکن است چنین چیزی روی دهد درحالی که من اکنون هستم و در یک روزی برای همیشه ناپدید بشوم؟ این حقیقت که روزی خواهم مرد برایم وحشتناک بود و چه بسا همین فکر هولناک مرا به این پرسش کشاند که چگونه باید درست زندگی‌ کنم».
مون تأکید می‌کند بحث و گفت‌وگوهای وسیع با کودکان و والدین آنها در طول سال‌ها به او ثابت کرده‌، تنها او نبوده که در کودکی چنین افکاری داشته است؛ ارسطو عادت داشت جمله بسیار معروفش را تکرار کند« همه انسان‌ها-براساس طبیعت- تلاش می‌کنند به فهم درستی از هرچیزی برسند».
اعتراف به اینکه کودکان به روش خاص خود متفکرانی فلسفی‌اند، به روشی کاملاً واقعی به آنها فرصت می‌دهد با روشی متفاوت به خود نگاه کنند به این اعتبار که آنها متفکرانی مستقل و دارای ارزشی معتبرند.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.