ارمنیها؛ جنگ دیروز و امروز دریک رمانhttps://persian.aawsat.com/home/article/3274236/%D8%A7%D8%B1%D9%85%D9%86%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D8%9B-%D8%AC%D9%86%DA%AF-%D8%AF%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D9%88-%D8%A7%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AF%D8%B1%DB%8C%DA%A9-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86
احمد مجدی همام تاریخ مصیببارشان را در «موت منظم/ مرگ سازماندهی شده» دستمایه قرارمیدهد
جمال القصاص
TT
TT
ارمنیها؛ جنگ دیروز و امروز دریک رمان
در رمان «موت منظم/ مرگ سازماندهی شده» اثر احمد مجدی همام، کندوکاو در تاریخ نقش کلنگ اصلی روایت را ایفا میکند. این رمان به تازگی توسط انتشارات« هاشیت أنطوان» در بیروت با استفاده از کمکهای فرهنگی منتشرشده است. اما در اینجا ما با تاریخ به شکل مطلق آن نیست روبه رو نیستیم بلکه به بخش کشتار معروف ارامنه به دست ترکها مربوط میشود که رمان در تقاطعها و مفصلهای زمانی و از یک نقطه فاصل که درسال 1915 مشخص میسازد میپردازد و چارچوبی برای چشمانداز دارای طبیعت ویژه ارمنیهای مصر تشکیل میدهد: رشد و نمو و ریشههای آنها، ازکجا آمدند، چگونه سازگارشدند و آداب و رسوم و زبانشان را حفظ کردند و در وطنی زندگی کردند که آغوش به روی هویت دوگانهشان گشود که در زیر چترش به دست آوردند.
نجات یافتگان خانواده «آرام سیمونیان» شاهدی بر آن فاجعه و کابوسهای خونین حک شده در وجدان ارمنیها هستند. پس از یک درگیری طولانی، پدر«آرام» به مصر رسید و موفق شد باقیمانده خانواده را جمع کند؛ به جز همسرش که قربانی آن کشتارها شد. نویسنده در درآمد رمان با عنوان مستند سازی(الف) از زبان آرام میگوید:« نه ساله بودم وقتی سه پاشا دستور کوچاندن ارمنیها از سیس را دربهار سال1915 صادرکردند. شیخ مسجد قدیمی روستا به مأموران ترک که برای کوچاندن ما آمده بودند گفت، پدرم کارگربنایی است که مشغول ساختن مسجد جدید ورودی روستاست و از آنها خواست دست ازسرش بردارند. پدرم با آنها شرط کرد کارگرانی را که به او درساختن مسجد کمک میکنند خود انتخاب کند. یکی از سربازها گفت: کافر، مسجد نجاتت میدهد؛ مسلمان نمیشوی؟ و اینگونه پدر، برادران و برخی نزدیکان ما را از کوچاندن در راهپیماییهای مرگ نجات یافتند. از افرادی که پیش از ما رفته بودند و نزدیکان باقیمانده در خاک ارمنستان در آناتول فهمیده بودیم، کسی که دراین راهپیمایی برود دیگر برنمیگردد».
این رمان 190 صفحهای درسراسر چهار فصل(زمستان طولانی- بهار در قفقاز- قرارهای تابستانی- پاییز سیاه) گسترش مییابد، گویی سرود طبیعت با آن تغییرات دراماتیکش باشد. اوج میگیرد و درسیاق رابطهاش با فضاهای حوادث انقلاب 25 ژانویه 2011 مصر و ناآرامیهای سیاسی و نابسامانی امنیتی که شاهد برخی اقدامات تروریستی متبلور میشود که پژواک حوادثی خشن را به اذهان برگرداند و برجستهترین آنها کشتار الاقصر در معبد حتشبسوت درسال 1997.
آن حوادث و وقایع مانند تکههایی در لابه لای متن پراکنده میشوند، اما حافظهای ویژه او نمیسازند و همین که نویسنده با تاریخ به عنوان یک گفتمان موازی بهره نمیبرد متن را تقویت میکند؛ تاریخ در میان روایت پراکنده است، لمس و عطر خود را دارد، چشمکی میزند و در راههای کنونی خود گشوده میشود که راوی با واقعیت شخصیتهای راوی تجربه میکند. از راه تأمل و درآمیختن تعمقها، این حافظه ویژه شکل میگیرد و به یک جغرافیای بدیل تغییرمییابد. شاید از اینجا بتوانیم دلالت گفته ناپلئون بناپارت که «جغرافیا تقدیراست» را بفهمیم که نویسنده در پیشانی رمان نشانده است.
سپس فضاهای رمان بازمیشوند و با روانی و جابهجاییهای سنجیده میان زمانها و مکانها پیوند میزند، با دو حرکت اساسی همآهنگ با فراز و فرودی که بر مدارهای چشمانداز سایه انداختهاند و دلالتها و پرسشهایی که مطرح میکند. اولی با گرایش مستند سازی که تلاش میکند تصویر کشتارهای ارمنیها را از خورجین تاریخ بیرون بکشد، با چشمی که فاصله وسیع جغرافیایی را کوتاه میسازد و دلتنگی سوزانی که از یک قرن بیشتر شده درآن تأمل میکند. روایت به جمعآوری و کاوش در پیچ و خمها و پشت پرده آن جنایتها حرکت میکند و قدرت تخیل در تلاش برای ربط دادن و فهمیدن و درک و پرکردن حفرهها و موارد عجیبی که آن فاجعه در بشر و دورهها و خاطرات حک کرد تمرکز مییابد. حرکت دوم اما در احساس عاطفی پنهان بین روزنامهنگار جوان عبدالرحمن اسعد و قهرمان رمان ماجده سیمونیان، زن ارمنی مصری (57ساله) نفهته است که از 19سال پیش شوهرش «آرمن» پسر عموی داروساز زرنگ او را رها کرده و وارد رابطه با زنی آلمانی از تبار ترک شده که در دوره تحصیلات فوق لیسانس درآلمان با او آشنا شده و بعد با او ازدواج میکند و همراه با دو پسرش آرتور و ویکتور در کانادا زندگی میکند. درحالی که ماجده تنها مانده و با درآمد داروخانه روزگار میگذراند که برایش گذاشت.
عبدالرحمن و ماجده به طور اتفاقی در بخش پلیس همدیگر را میبینند؛ درحال نوشتن شکایتی از دربان ساختمان و زن و بچههایش بود چون به او انرژی منفی وارد میکنند و ساختمان را به لانه خلافکارها و مواد مخدرفروشها تبدیل کرده بودند و اکثر ساکنان را ناچار به ترک آنجا ساختند. عبدالرحمن برای نوشتن شکایتی به دلیل سرقت موبایلش آمده بود. پس از آشنایی سریع تصمیم میگیرد گزارشی مطبوعاتی درباره ارمنیهای مصر بنویسد که ماجده سرنخ آن باشد و دایره آشنایی میان آنها گسترش مییابد و درخلال دیدارهای آنها درباشگاه اجتماعی «آرارات» ارمنیها در حاشیه مصر جدید یا در خانه ماجده مستند میشود. به او عکسها و سندها و شهادتهای نادری از برخی قربانیان کشتارمیدهد. او دنیای به حاشیه رانده شده ارمنیها را کشف میکند.
درپایان رمان میبینیم که ماجده و چند نفر دیگر قربانی یک عملیات تروریستی یک گروه اسلامگرای افراطی شده است.
ژاك لانگ به «الشرق الأوسط»:
نمایشگاه بیبلوس نقش بندر فنیقی آن را در ارتباط با فراعنه آشکار میکندhttps://persian.aawsat.com/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1/5201436-%DA%98%D8%A7%D9%83-%D9%84%D8%A7%D9%86%DA%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B4%D8%B1%D9%82-%D8%A7%D9%84%D8%A3%D9%88%D8%B3%D8%B7%C2%A0-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D8%A8%D9%84%D9%88%D8%B3-%D9%86%D9%82%D8%B4-%D8%A8%D9%86%D8%AF%D8%B1-%D9%81%D9%86%DB%8C%D9%82%DB%8C-%D8%A2%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7-%D8%A8%D8%A7
ژاك لانگ به «الشرق الأوسط»:
نمایشگاه بیبلوس نقش بندر فنیقی آن را در ارتباط با فراعنه آشکار میکند
ژاك لانگ (رسانههای اجتماعی)
با وجود بحران اقتصادی که فرانسه را درگیر کرده و تأثیرات آن بر تأمین مالی مؤسسات فرهنگی پیش از هر چیز دیگر محسوس است، رئیس «مؤسسه جهانی عربی» در پاریس و وزیر فرهنگ پیشین فرانسه، جاك لانگ، معتقد است که «مؤسسه بیشتر از هر زمان دیگری ضروری است؛ زیرا فرهنگ، دانش، آموزش، دوستی و بخشش همه ابزارهایی در برابر خشونت، نژادپرستی و تندروی هستند». وی در گفتگو با «الشرق الأوسط» میافزاید: «مؤسسه یک فرصت طلایی است که تنوع و رنگهای مختلف جهان عرب را نشان میدهد و راه گفتوگو را میگشاید».
ژاك لانگ همواره بر این باور بوده که «مؤسسه جهانی عربی» فرصتی است برای فرانسه تا نقش تاریخی خود را در دنیای عرب ایفا کند. وی به تازگی به لبنان سفر کرده بود تا نمایشگاه «دیوای: از ام کلثوم تا دالیدا» را در موزه «سرسق» افتتاح کند و همچنین برای هماهنگی نمایشگاه بزرگی درباره بیبلوس و نقش تاریخی آن که در بهار آینده در «مؤسسه جهانی عربی» برگزار خواهد شد، برنامهریزی کند. این نمایشگاه که به دلیل جنگ اسرائیل علیه لبنان به تعویق افتاده بود، پیشتر به دلیل مشکلات در جابجایی آثار از شهر جبیل (بیبلوس) به تأخیر افتاده بود.
«بیبلوس... شهر ابدی»
به گفته لانگ، نمایشگاه بزرگ «بیبلوس... شهر ابدی» که در همکاری با موزه «لوور» در پاریس در حال آمادهسازی است، «جنبههایی را آشکار خواهد کرد که همچنان مبهم باقی مانده و به ندرت به آنها پرداخته شده است، به ویژه آنچه که به بندر فنیقی در جبیل مربوط میشود که نقش محوری در دریای مدیترانه ایفا کرده و رابطهای خاص با فراعنه برقرار کرده است».
لانگ از تیم کاری صحبت میکند که همان طراحان نمایشگاههای «مسیحیان شرق» و «سمرقند» هستند که قبلاً در «مؤسسه جهانی عربی» برگزار شده بودند. وی میافزاید: «ما آثار بزرگ و جذابی خواهیم دید که به لطف همکاری با اداره کل آثار لبنان، از لبنان به پاریس منتقل خواهند شد». همچنین پروژههای دیگری نیز در دست برنامهریزی است که به صیدا، صور و طرابلس مربوط میشود.
ژاك لانگ در بازدید از بیبلوس با همسرش، در حال کشف آثار باستانی این شهر (رسانههای اجتماعی)
لانگ در جریان سفر خود به لبنان از شهر بیبلوس دیدن کرد و از سایتهای باستانی آن بازدید نمود و با فعالان فرهنگی این شهر ملاقات کرد تا برای نمایشگاه پیشرو که حدود ۴۰۰ اثر از جمله گنجینههای کشف شده از مقبره سلطنتی و معابد شهر را در بر خواهد داشت، آماده شود. این آثار به دوره اوایل هزاره دوم پیش از میلاد تعلق دارند و همچنین کشفیات باستانی جدیدی وجود دارد که برای اولین بار در این نمایشگاه به نمایش گذاشته خواهند شد.
ژاك لانگ به عنوان طراح پروژههای بزرگ معماری که چهره پاریس را در دوران ریاست جمهوری فرانسوا میتران تغییر داد، شناخته میشود. این پروژهها شامل هرمهای شیشهای موزه «لوور»، کتابخانه ملی و موزه «اورسی» بود؛ پروژههایی که در زمان وزارت فرهنگ وی، به مدت نزدیک به ده سال از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۱، اجرا شدند.
دفاع از زبان عربی
ژاك لانگ که از جمله مدافعان برجسته آموزش زبان عربی در مدارس بوده است، زمانی که وزیر آموزش و پرورش فرانسه بود، آموزش زبان عربی را به «مؤسسه جهانی عربی» وارد کرد. همچنین کتابی تحت عنوان «زبان عربی... فرصتی برای فرانسه» نوشت که در مجموعه انتشارات «گالیمار» منتشر شد. این کتاب دعوتی است برای کشف دوباره زبان عربی، زبانی که لانگ آن را «گنجی فرانسوی» میداند. از نظر وی، زبان عربی کلید فهم تمدنهای مختلف است. وی همچنین یادآوری میکند که عربی پنجمین زبان جهان است و زبانی منحصر به فرد است زیرا نه تنها زبان علم و شعر بلکه زبانی است که علوم را به اروپا منتقل کرده است.
زمانی که «الشرق الأوسط» از او درباره مواضعش میپرسد، وی میگوید: «البته که از آموزش زبان عربی در مدارس فرانسه دفاع کردهام، اما من همچنین از آموزش زبانها به طور کلی حمایت میکنم. در حال حاضر نوعی تجاریسازی وجود دارد. همه چیز فروخته و خریده میشود. بسیاری از زبانها مانند زبان عربی دچار مشکل شدهاند، از جمله زبانهای فرانسوی، آلمانی و ایتالیایی. من از نجات زبانهای ملی ضعیف حمایت میکنم. زبان، قویترین، زیباترین، و تاثیرگذارترین ابزار بیان برای انسان است. اگر زبان را از دست بدهیم، قسمتی از انسانیت خود را از دست دادهایم».
لانگ معتقد است که «زبان انگلیسی که در حال حاضر به طور گسترده آموخته میشود، واقعاً زبان نیست. این زبان، نه زبان شکسپیر و نه زبان هیچ نویسنده دیگری است. زبان انگلیسی زبان سادهشدهای است، تجاری و سودگرایانه. متأسفانه فقط زبان عربی نیست که آسیب دیده است! در آلمان، جوانان گاهی بهتر از زبان آلمانی، انگلیسی صحبت میکنند». وی زبانها را «میراث گرانبهای انسانی» میداند که باید از آنها دفاع کرد.
«همیشه تحت تاثیر فیروز بودم»
ژاك لانگ بر این باور است که نمیتوان نمایشگاههای بزرگ برگزار شده توسط «مؤسسه جهانی عربی» را با علایق شخصیاش پیوند داد یا گفت نمایشگاه «دیوای» که از پاریس به لبنان منتقل شد و زندگی مهمترین هنرمندان زن عرب از جمله ام کلثوم، صباح، فیروز و وردة را ارزیابی میکند، به دلیل علاقهاش به هنر عربی برگزار شده است. وی میگوید: «نمایشگاهها نتیجه تلاشهای گروهی هستند، و این دقیقاً همان چیزی است که در مورد نمایشگاه (دیوای) و دیگر نمایشگاهها صادق است». اما او نمیتواند انکار کند که رابطه خاصی نه تنها با فیروز که در جوانی او را ملاقات کرده، بلکه با بسیاری از هنرمندان زن عرب داشته است: «همیشه تحت تأثیر فیروز بودم و از اینکه در پاریس از او تجلیل شد خوشحال شدم. همچنین شانس آن را داشتم که در کنسرت ام کلثوم در قاهره شرکت کنم، با کمک کارگردان یوسف شاهین. من شخصاً با وردة آشنا شدم و همچنین رابطه نزدیکی با دالیدا داشتم. اما ارتباط شخصی و انسانی من با این ستارگان پشت نمایشگاه نیست، بلکه هدف اصلی ما این است که این هنرمندان را به خاطر استثنایی بودن، جذابیت و استعدادهای شگفتانگیزشان معرفی کنیم. هدف بزرگتر این است که پیامی که این نمایشگاه به همراه دارد، نقش و مشارکت برجسته زن عرب در ساختن تمدن و تجدید حیات در کشورهایشان را به نمایش بگذارد».
ژاك لانگ به یاد دارد که به طور مرتب از سفر اولیه خود به لبنان در سالهای 1958 و 1959 به عنوان دانشجوی حقوق صحبت میکند. در آن زمان او علاقهمند به تئاتر بود و فستیوالی در شهر نانسی خود راهاندازی کرد که بعدها به یک فستیوال بینالمللی تبدیل شد. در آن زمان به لبنان آمده بود و با هنرمندان لبنانی در «مهرجان راشانا» که توسط مجسمهساز میشال بصبوص برگزار میشد، آشنا شد. در سال بعد، او دعوت شد و نمایشنامهای از لوسکلیوس را در این جشنواره به نمایش گذاشت که با استقبال زیادی روبرو شد. این سفر به او فرصت داد تا با برادران الرحبانی و فیروز آشنا شود، که صدای او را جادویی یافت. هنگامی که لانگ وزیر فرهنگ شد، فیروز را با یک نشان عالی فرانسوی تقدیر کرد.
رغم الأزمة الاقتصادية التي تمرّ بها فرنسا، وتمسّ تمويلات المؤسسات الثقافية قبل أي شيء آخر، يعتبر رئيس «معهد العالم العربي» في باريس ووزير الثقافة الفرنسي السابق جاك لانغ، أن «المعهد صامد، وهو حاجة أكثر من أي وقت مضى؛ لأن الثقافة والمعرفة والتربية، والصداقة والعطاء، هي كلها أسلحة ضد العنف والعنصرية والتشدد». ويضيف لانغ في حديث لـ«الشرق الأوسط»: «المعهد هو بمثابة فرصة ذهبية، تبرز تنوع العالم العربي وتلاوينه المختلفة، كما تفتح باب الحوار».
«معهد العالم العربي» في باريس (الشرق الأوسط)
اعتبر لانغ باستمرار أن «معهد العالم العربي» يعطي لفرنسا فرصة للعب دورها العربي الذي عُرفت به. وهو زار لبنان مؤخراً لافتتاح معرض «ديفا: من أم كلثوم إلى داليدا» في متحف «سرسق»، وللتنسيق بخصوص معرض كبير حول بيبلوس ودورها التاريخي، سيقام في «معهد العالم العربي» في الربيع المقبل. وهو معرض تم تأجيل موعده السابق، بسبب الحرب الإسرائيلية على لبنان؛ إذ تعذر في حينه نقل القطع الأثرية من مدينة جبيل.
«بيبلوس... المدينة الأبدية»
وبحسب لانغ، فإن معرض «بيبلوس... المدينة الأبدية» الكبير الذي يتم التحضير له بالتعاون مع متحف «اللوفر» في باريس «سيكشف جوانب لا تزال غامضة، وقليلاً ما ألقي الضوء عليها، خاصة تلك التي تتعلق بالمرفأ الفينيقي في جبيل الذي لعب دوراً محورياً في حوض المتوسط، وقيام علاقة فريدة مع الفراعنة».
ويتحدث لانغ عن فريق عمل يضم نفس مصممي معرضَي «مسيحيو الشرق» و«سمرقند»، اللذين أقيما سابقاً في «معهد العالم العربي». ويضيف: «سنرى قطعاً كبيرة وساحرة سيتم نقلها من لبنان بفضل تعاون مع المديرية العامة للآثار». كما هناك مشاريع مقبلة تخص صيدا وصور وطرابلس.
جاك لانغ مع زوجته في جولة بمدينة بيبلوس لاكتشاف آثارها (وسائل التواصل)
وزار لانغ مدينة بيبلوس، خلال وجوده في لبنان، وجال في مواقعها الأثرية، والتقى مع فعالياتها الثقافية، في إطار التحضير للمعرض المرتقب، والذي سيحوي نحو 400 قطعة بينها كنوز مُكتشفة في المقبرة الملكية ومعابد المدينة، التي تعود إلى أوائل الألفية الثانية قبل الميلاد، وكذلك مكتشفات أثرية جديدة تُعرض للمرة الأولى.
ولانغ هو عرّاب المشاريع الهندسية الكبرى التي نُفذت، وغيّرت وجه باريس، خلال ولاية الرئيس الفرنسي فرانسوا ميتران، مثل أهرامات «اللوفر» الزجاجية، والمكتبة الوطنية، ومتحف «أورسي»، وغيرها؛ إذ كان وزيراً للثقافة لما يقارب عشر سنوات بدءاً من عام 1981.
دفاع عن العربية
وكونه من بين أشد المدافعين عن تعليم اللغة العربية في المدارس منذ كان وزيراً للتربية، فقد أدخل تعليم العربية إلى «معهد العالم العربي» حين أصبح رئيساً له، كما ألف كتاباً أسماه «اللغة العربية... فرصة لفرنسا»، صدر ضمن سلسلة منشورات «غاليمار». ويُعدّ الكتاب دعوةً لإعادة اكتشاف اللغة العربية، التي يعتبرها لانغ «كنزاً فرنسياً». فهي بالنسبة لجاك لانغ لغة مفتاح لفهم حضارات مختلفة. كما يذكّر بأنها اللغة الخامسة في العالم، وفريدة لأنها لغة معرفة وشعر وعلم، وهي التي أوصلت العلوم إلى أوروبا.
وحين تسأله «الشرق الأوسط» عن مواقفه هذه يقول: «دافعت بالتأكيد عن تعليم اللغة العربية في المدارس الفرنسية، وإنما أدافع أيضاً عن تعليم اللغات بشكل عام. هناك نوع من التسليع. كل شيء يباع ويُشترى. كثيرة هي اللغات التي تعاني مثل اللغة العربية، منها الفرنسية والألمانية والإيطالية. أنا مع إنقاذ اللغات الوطنية المستضعفة. اللغة هي التعبير الأقوى والأجمل والأكثر تأثيراً وإبهاراً للمخلوق البشري. إذا ما سحبنا اللغة، نخسر جزءاً من إنسانيتنا».
يعتبر لانغ أن «اللغة الإنجليزية المنتشرة التي يتعلمها الناس بكثرة، ليست لغة بحق. هي ليست لغة شكسبير أو أي أديب آخر، هي لغة مبسطة، تجارية، نفعية. للأسف ليست وحدها اللغة العربية التي أصابها الضرّ! في ألمانيا الشبان يتحدثون الإنجليزية أحياناً أفضل من الألمانية»، معتبراً أن «اللغات هي إرث إنساني ثمين يستحق الدفاع عنه».
«كنت متأثراً دائماً بفيروز»
يرفض جاك لانغ الربط بين مواضع المعارض الكبرى التي ينظمها «معهد العالم العربي» ومزاجه الشخصي، أو القول إن معرض «ديفا» الذي انتقل من باريس إلى لبنان، والذي يؤرشف لحياة أهم الفنانات العربيات من أم كلثوم إلى صباح وفيروز ووردة، له صلة بمعرفته بالفن العربي: «المعارض تقوم على جهود فرق جماعية. وهو حال معرض (ديفا) وغيره». لكنه لا ينكر أن علاقة خاصة جمعته ليس فقط بفيروز التي التقاها شاباً صغيراً، ولكن بالعديد من الفنانات العربيات: «كنت متأثراً دائماً بفيروز، وسعدت بتكريمها في باريس. وكان لي حظ أن أحضر حفلاً لأم كلثوم في القاهرة، بفضل المخرج يوسف شاهين. وعرفت وردة شخصياً، كما عرفت بشكل وثيق داليدا، ولكن ليس وراء المعرض علاقتي الشخصية والإنسانية الكبيرة بهؤلاء النجمات، وإنما نبرزهن لأنهن استثنائيات، وساحرات، ولهن مواهب مدهشة. الهدف الكبير هو تلك الرسالة التي يحملها المعرض حول دور المرأة العربية ومشاركتها البارزة في بناء النهضة في بلادها».
جاك لانغ زار وزير الثقافة اللبناني غسان سلامة لإطلاق معرض «ديفا» والتنسيق للمعرض الكبير المكرس لمدينة بيبلوس (وسائل التواصل)
يحلو لجاك لانغ أن يتحدث باستمرار عن رحلته المبكرة إلى لبنان يوم كان طالباً في الحقوق بين عامَي 1958 و1959، وهو هاوٍ المسرح، وقد أطلق مهرجاناً له في مدينته نانسي سيتحول بعد ذلك إلى مهرجان دولي. يومها جاء إلى لبنان وتعرف إلى فنانين لبنانيين في «مهرجان راشانا» الذي كان يقيمه النحات ميشال بصبوص. وفي العام التالي دُعي وقدم مسرحية لاسخيليوس في المهرجان، ولقي ترحاباً كبيراً. الزيارة أتاحت له التعرف إلى الأخوين رحباني وفيروز التي سُحر بصوتها، وحين صار وزيراً للثقافة كرّمها بوسام فرنسي رفيع.
میخائیل نعیمه در ۱۳۵مین سالگرد تولدش… حلقه نجات روحانی از مادیگرایی تاریکhttps://persian.aawsat.com/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1/5201307-%D9%85%DB%8C%D8%AE%D8%A7%D8%A6%DB%8C%D9%84-%D9%86%D8%B9%DB%8C%D9%85%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%DB%B1%DB%B3%DB%B5%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D9%84%DA%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%AA%D9%88%D9%84%D8%AF%D8%B4%E2%80%A6-%D8%AD%D9%84%D9%82%D9%87-%D9%86%D8%AC%D8%A7%D8%AA-%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%A7%D8%AF%DB%8C%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%DA%A9
میخائیل نعیمه همراه با دختر برادرش و دخترش، خانوادهای که او با آنها زندگی میکرد (الشرق الاوسط)
TT
TT
میخائیل نعیمه در ۱۳۵مین سالگرد تولدش… حلقه نجات روحانی از مادیگرایی تاریک
میخائیل نعیمه همراه با دختر برادرش و دخترش، خانوادهای که او با آنها زندگی میکرد (الشرق الاوسط)
لبنان در روزهای دوشنبه آینده (۱۸ اکتبر)، ۱۳۵مین سالگرد تولد «ناسك الشخروب/ گوشهنشین الشخروب» را با عنوان « وشل من بحر /قطره چکانی از دریا»، با مشارکت محققان، نویسندگان، هنرمندان و علاقهمندان به ادبیات، و خانواده نعیمه جشن میگیرد. این مراسم از سال گذشته به دلیل جنگ به تعویق افتاده بود.
جشن میخائیل نعیمه ترکیبی از مطالعات علمی، موسیقی، قرائتهای نثری و شعری، و شهادات زنده از کسانی است که با او زندگی کرده و بخشی از عمر او را شریک بودهاند. این روز به روز ۱۸ اکتبر ۲۰۲۵ تبدیل میشود که علاوه بر ابعاد ادبی روحانی که در آثار نعیمه مشاهده میشود، ابعاد انسانی نیز به آن افزوده میشود.
در میان کسانی که شهادت میدهند، سامیه قربان، تریس ضاهر و رانا فیفونا هستند، افرادی که در دنیای ادبیات ناشناختهاند، اما آنها همسایگان نعیمه بوده و با او در ارتباط بودند و داستانهای او را نقل میکنند. چه کسی از تریس بیشتر او را میشناخت؟ تریس صاحب سالن زیبایی «سی جولی» بود که در طبقه همکف ساختمانی که نعیمه در آن زندگی میکرد، قرار داشت. این سالن برای دو دهه آخر زندگی او محل ملاقات و گفتوگو با نعیمه بود.
«جولی»، به معنای «زیبا» به زبان فرانسوی، نام کشتیای است که او را از لبنان به الناصرة در فلسطین برد، جایی که او برای ادامه تحصیل به آنجا رفت. «گویا زیبایی همان چیزی است که سرنوشت برای میخائیل نعیمه نوشته بود»، این جملهای است که نوهاش، سُهی نعیمه، در گفتوگو با «الشرق الاوسط» بیان میکند. او همراه با «جمعیت میخائیل نعیمه» (مِماسونا) این روز ادبی را که در «سالن برادران الرحبانی» در آنتلیاس برگزار میشود، آماده کردهاند.
ندا کِلّاس، دبیر کل جمعیت، جلسهها را در صبح آغاز میکند و سپس سخنرانی وزارت فرهنگ که حامی این جشن است، برگزار خواهد شد.
دکتر اولگا فلیونوا، محقق روسی، نیز در این مراسم سخنرانی خواهد کرد و از پژوهش علمی خود در مورد نعیمه که در سال ۲۰۲۳ برنده بهترین مقاله در مجله علمی «سوراه» روسیه شد، صحبت خواهد کرد.
اما شهادت رانا فیفونا متفاوت است، چون او نعیمه را از کودکی میشناخت و همسن با نوهاش سهی بود. او در کنار نعیمه بازی میکرد و او همیشه با آنها میخندید و زمانی را در کنارشان میگذراند. هرکدام از کسانی که شهادت دادهاند، نعیمه را از زاویهای خاص میشناختند و ارتباط خاصی با او داشتند، از حبیب یونس و اسکندر داغر گرفته تا خالد حمیدان، امیل معلوف، جوزف ابیضاهر، هنری زغیب، میخائیل مسعود و غالب غانم، و البته سهی حداد، نزدیکترین نوهاش.
چهل کتاب از میخائیل نعیمه باقی مانده است، اما دو کتاب از آنها جشن پنجاهمین سالگرد انتشارشان را جشن میگیرند.
اولین آنها «نجوى الغروب» است، کتابی که او در سن ۸۴ سالگی منتشر کرد، در سال ۱۹۷۳. سهی شاهد نوشتن این کتاب بود. او میگوید: «او این کتاب را در ابتدای بهار آغاز و در پایان تابستان آن را تمام کرد. نوشتن این کتاب ماهها طول کشید.» این کتاب شبیه به مناجاتی است که میخائیل نعیمه باخداوند میکند.
ندیم، پسر برادرش، بخشی از این کتاب را انتخاب کرد تا بر قبر نعیمه در الشخروب بگذارد.
در هنگام بازدید از قبر، میتوان خواند: «من کودک تو هستم، ای پروردگار. و این سرزمین زیبای مهربان که مرا در آغوش خود پذیرفته است، جز گهوارهای نیست که از آن به سوی تو گام برمیدارم.»
این کتاب برای سهی بسیار عزیز است، زیرا در آن، نعیمه دینامیک زندگیای که با مادرش می (دختر برادرش) و او در خانهشان در زلقا داشتند را توصیف کرده است، و تابستانهایی که آنها در بسکنتا میگذراندند. این بخش از کتاب در مراسم جشن توسط نزار طه حجّ احمد به صورت زنده خوانده خواهد شد.
کتاب دوم که پنجاه سال از انتشار آن میگذرد، «من وحي المسيح» است (منتشر شده در سال ۱۹۷۴). این کتاب نیز مناجاتی است که میخائیل نعیمه در برابر حضرت مسیح کرده است، رابطهای که او با مسیح داشت به شدت ایمانی بود، اما نه به صورت ایمانی سنتی یا سازمانی، بلکه ایمانی شخصی که خودش به آن اعتقاد داشت، همانطور که نعیمه چندین بار توضیح داده بود.
در این کتاب، او خطاب به حضرت مسیح میگوید: «آنچه از وحی تو نوشتهام، تنها قطرهای از دریای توست». این عبارت توسط سهی و گروه برگزارکننده مراسم برای عنوانگذاری این روز انتخاب شد، به این معنا که «آنچه در طول این جشن روایت میشود، تنها قطرهای از دریای میخائیل نعیمه است».
سهی، نوه میخائیل نعیمه، اضافه میکند: «با تمام احترامی که به بزرگان کشورم دارم، میخائیل نعیمه مانند هر فرد استثنایی دیگر در این دنیا، صدای خاص خود و اثر منحصر به فرد خود را داشت»، و ادامه میدهد: «از نظر شخصی، من او را میپرستم چون زیر دست او تربیت شدهام و در خانهاش متولد شدم، در حالی که پدرم از مادرم جدا شده بود. پس از تولدم، جد من، میخائیل، من را هدیهای از سوی خداوند در پایان زندگیاش میدانست و به همین دلیل، هر آنچه که انجام دهم، هیچگاه نمیتوانم چیزی از آنچه که به من داده است را جبران کنم».
سهی از میان آثار نعیمه، عاشق کتابهای «مرداد»، «مذکرات الأرقش»، «روز آخر» و «نجوی الغروب» است. اما کتابی که او قبل از مرگش منتشر کرد، «ومضات» بود که شامل قطعات و حکمتها است. سهی میگوید که میخائیل نعیمه حتی یک روز پیش از وفاتش در ۲۸ فوریه ۱۹۸۸، هنوز با دست خود مینوشت؛ او برای سهی نامهای نوشت و برایش آرزوی آیندهای درخشان کرد. دو روز قبل از این، او در یک تکه کاغذ تأملاتی نوشت و آن را در جیب کت خود گذاشت که سهی هنوز آن را نگه داشته است. مادر سهی، می (دختر برادر میخائیل)، هر چیزی که مربوط به او بود را حفظ میکرد، حتی تهسیگارهای آخرین او، جورابهایش و دستمال کاغذی که با آن دهانش را پاک کرد، زمانی که آخرین نفسها را میکشید. هر کسی که به خانه او برود، میتواند این اشیاء را مشاهده کند.
کتاب شعر «همس الجفون» که تنها دیوان شعری است که از میخائیل نعیمه منتشر شده، شامل بیش از ۱۰۰ شعر است و در طول مراسم جشن، برخی از آنها خوانده و به صورت موسیقی اجرا خواهند شد. این اشعار شامل «عراک»، «ترنیمه الریاح»، «فتش لقلبک» و «أغمض جفونک تبصر» است که در آن میگوید:
«إذا سماؤكَ يوماً - تحجبت بالغيوم - أغمضْ جفونكَ تبصرُ - خلفَ الغيومِ نجومْ»
(اگر آسمان تو روزی – با ابرها پنهان شود – پلکهایت را ببند، ببین – پشت ابرها ستارگان را.)
و پایان شعر:
«وعندما الموتُ يدنو - واللّحدُ يفغرُ فاهْ - أغمضْ جفونكَ تبصرْ - في اللّحدِ مهد الحياة».
(و وقتی مرگ نزدیک میشود – و قبر دهان خود را باز میکند – جفونت را ببند، ببین – در قبر مهد زندگی است.)
ميخائيل نعيمة (الشرق الأوسط)
ویژگی خاص این جشن این است که تنها برای لذت علاقهمندان به نعیمه و دوستداران ادبیات نیست، بلکه حتی برای علاقهمندان به موسیقی، هنرهای تجسمی و آواز اوپرا نیز جالب خواهد بود. صدای نادین نصار، خواننده معروف، با اجرای قطعه میخائیل «إم دی پی»، به صورت اوپرا بدون موسیقی، به این برنامه رنگ و بوی خاصی میدهد.
موسیقیدان باسم جمال (باسم النعیمی) نیز قطعهای ویژه و الهام گرفته از محبت نعیمه را برای روح او اجرا خواهد کرد.
همچنین هنرمند شربل روحانا با عود خود، شعر «الطمأنینه» از نعیمه را اجرا میکند، که در آن آمده است: «سقف بيتي حديد، ركن بيتي حجر، فاعصفي يا رياح، وانتحب يا شجر/ سقف خانهام آهن است، گوشه خانهام سنگ است، پس طوفان کن ای باد، و گریه کن ای درخت.» علاوه بر آن، روحانا یک آهنگ دیگر که از سخنرانی نعیمه با عنوان «الخیال» اقتباس شده را میخواند، که آن را خودش تنظیم کرده است. این دو آهنگ از آلبوم آخر او هستند و این مراسم با آنها به پایان میرسد.
موسیقی از آثار میخائیل نعیمه، همانند نقاشیها و عکسهای هنری، تا زمانی که مهمانان در زمان استراحت در جشن حضور دارند، آنها را همراهی خواهد کرد. در پسزمینه، مهمانان به موسیقی که توسط موسیقیدان فقید ولید غلمیه در سال ۱۹۷۸ با نام «مرايا الحنين» (آینههای دلتنگی) ساخته شده، گوش خواهند داد. این موسیقی شامل ۷ بخش است که مراحل مختلف زندگی نعیمه را توصیف میکند. همچنین دو نقاشی از هنرمند ریما علم نمایش داده میشود؛ یکی از آنها الهام گرفته از کتاب «نجوی الغروب» و دیگری از فضای «من وحي المسيح». برادران عساف که چندین بار مجسمههایی از نعیمه ساختهاند، در این مراسم شرکت خواهند داشت و یکی از مشهورترین مجسمههایشان که در شخروب قرار دارد، به نمایش گذاشته میشود.
سهی که در این روز بزرگ به عنوان شاهد حضور خواهد داشت، میگوید: «میخائیل نعیمه خود من هست، هم در گفتار و هم در سکوت؛ همانطور که او در آغاز کتاب «مذکرات الأرقش» گفته است: «مردم به دو دسته تقسیم میشوند؛ سخنگوها و ساکتها. من قسمتی از انسانیت ساکت هستم و بقیه سخنگوها». سهی ادامه میدهد: «او قسمتی از من است که هم سخن میگوید و هم سکوت میکند. سالهایی که در حضور همیشگی او گذراندم، که همواره از انسانیت سرشار بود، همیشه محرک اصلی من خواهد بود تا او را برای دیگران معرفی کنم، همانطور که او را شناختم.»
این روز، اهمیت بزرگی دارد چرا که حضور میخائیل نعیمه و همنسلان انسانیاش، از جبران خلیل جبران گرفته تا امین الریحانی و مارون عبود، مانند یک حلق نجات در زمانی است که غرق در مادیت سطحی و تاریک میشود.
بین مستندنگاری و روایتگری… یهودیان بیروت از بالکنهای خود در کتاب ندا عبدالصمدhttps://persian.aawsat.com/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1/5201294-%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%DB%8C%E2%80%A6-%DB%8C%D9%87%D9%88%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D8%A7%D9%84%DA%A9%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%86%D8%AF%D8%A7-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B5%D9%85%D8%AF
بین مستندنگاری و روایتگری… یهودیان بیروت از بالکنهای خود در کتاب ندا عبدالصمد
کتاب «حين انطفأت شرفات اليهود في وادي أبو جميل/ وقتی بالکنهای یهودیان در وادی ابو جمیل خاموش شدند» نوشته ندا عبدالصمد (الشرق الاوسط)
در گذشتهای نه چندان دور، یعنی تقریباً 50 سال پیش، منطقه وادی ابو جمیل در بیروت از آخرین ساکنان یهودی خود خالی شد. آنها چراغ خانههایشان را خاموش کردند و به مکانهای دیگری رفتند، بدون آنکه با همسایگان و آشنایانی که از دهه 1920 با آنها روابط نزدیکی داشتند، وداع کنند.
این موضوع ممکن است برای برخی شگفتانگیز باشد — به ویژه برای نسلهای بعد از جنگ داخلی لبنان — که افرادی از جامعه یهودی در بیروت سکونت داشتهاند. کتاب ندا عبدالصمد، «حين انطفأت شرفات اليهود في وادي أبو جميل/ وقتی بالکنهای یهودیان در وادب ابو جمیل خاموش شدند»، این داستان را روایت میکند و به یک فصل کمتر شناخته شده از تاریخ جامعه بیروتی میپردازد.
نویسنده و روزنامهنگار لبنانی در گفتوگو با «الشرق الاوسط» درباره انتشار کتاب جدیدش، توضیح میدهد که این کتاب ادامهای است از بخش اولی که در سال 2010 منتشر شد و نتیجه سالها تحقیق و مستندنگاری است. قسمت دوم آن پنج سال زمان برد تا به پایان برسد و در این مدت تیمی از محققان به نویسنده کمک کردهاند، در حالی که نشر آن را انتشارات «ریاض الریِس» بر عهده داشته است.
حس روزنامهنگاری ندا عبدالصمد او را به جستجو در حافظه بیروت هدایت کرد
این کتاب بر وقایع تاریخی تکیه دارد و از آنها مجموعهای از روایتها را میسازد که شخصیتهای اصلی آن در دره ابو جمیل زندگی کردهاند. ندا عبدالصمد در این باره میگوید: «برای من ضروری بود که داستان مارکو میزراحي را کامل کنم، که شخصیتی کلیدی در بخش اول بود.» مارکو میزراحي در بیروت به دنیا آمد؛ پدر او یهودی و مادرش مسیحی بود. سپس او به عنوان سرباز اسرائیلی در حمله به پایتخت لبنان در سال 1982 شرکت کرد.
شخصیتهای دیگر در فصول کتاب گردش میکنند، همانطور که پیش از چند دهه در خیابانهای بیروت در حرکت بودند
،نویسنده توضیح میدهد: «یهودیان جزو بخشهای اساسی جامعه بیروتی بودند. در میان آنها پزشکان، فروشندگان پارچه، تجار جواهرات، قصابها، دستفروشها و حتی حاخامها وجود داشتند».
برای پیگیری اثر این افراد، ندا عبدالصمد و تیمش مجبور بودند با همسایگانی که آنها را میشناختند، مشتریانی که با آنها داد و ستد کرده بودند، یا بیمارانی که درمان شده بودند، ارتباط برقرار کنند. در محلههای قدیمی بیروت، هنوز تعدادی از سالمندان «دکتر شمس» را به یاد میآورند، پزشکی یهودی که به «پزشک فقرا» معروف بود. از میان یهودیان لبنان همچنین افرادی بودند که توانسته بودند به رتبههای بالای نهادهای امنیتی لبنان دست یابند، مانند کمیسر الیا بصل.
ندا عبدالصمد تأکید میکند که «کتاب فضایی برای بیان مواضع سیاسی نیست؛ بلکه یک مستند است از داستانهای افرادی عادی که به زبان عربی صحبت میکردند و در تاریخ و ساختار اجتماعی یکی از محلههای بیروت—وادی ابو جمیل—وجود داشتند، که محلهای بود برای فقرا و یهودیان قبل از آنکه آثارشان محو شود و این محله به آنچه امروز است تبدیل شود.»
کتاب «حين انطفأت شرفات اليهود في وادي أبو جميل/ وقتی بالکنهای یهودیان در وادی ابو جمیل خاموش شدند» نوشته ندا عبدالصمد (الشرق الاوسط)
نویسنده در نتیجه یک رویکرد اجتماعی در روایتگری این داستانها به کار برده است. اما این به معنی آن نیست که او به برخی از تجربیات سیاسی این یهودیان پرداخته است. برخی از آنها چپگرا بودند، در حالی که دیگران در حزب «کتائب لبنانی» فعالیت داشتند.
کتاب شامل مرور روزمرگیهای آنها نیز است و به آیینهای دینی که در معبد یهودی بیروت برگزار میشد، میپردازد، به ویژه در ایام تعطیلات و مناسبتها مانند عید حصاد. لازم به ذکر است که آنها مدارس و باشگاههای اجتماعی خود را داشتند و به عبادتگاههای دینی خود میرفتند، قبل از آنکه لحظهی هجرت بزرگ فرا برسد و همه آنها تبدیل به سنگهایی پراکنده شوند.
موضوع مشترک در میان روایتهای کتاب، مهاجرت یا «کوچ خاموش» است، آن طور که ندا عبدالصمد مینامد. «اهالی وادی ابو جمیل بیدار میشدند و میدیدند که پنجرههای همسایگان یهودیشان بسته و خانههایشان خالی شده است». او در مقدمه کتاب توضیح میدهد که بیشتر داستانها در همان لحظه مهاجرت متوقف میشوند و ادامه نمیدهند تا آنچه برای این افراد بعد از ترک لبنان اتفاق افتاده است را روایت کنند.
بر اساس اطلاعات موجود، تعداد زیادی از آنها به اسرائیل مهاجرت کردند، اما تعداد بیشتری به مکانهای دیگری رفتند. با این حال، آنچه مسلم است این است که تنها چند ده نفر از یهودیان لبنان هنوز در بیروت باقی ماندهاند. تعداد یهودیان در لبنان در اوج خود در دهه پنجاه میلادی به بیش از ۲۰ هزار نفر رسید، زمانی که یهودیان از سوریه و عراق پس از نکبه فلسطین به لبنان مهاجرت کردند. اما پس از جنگ 1967، این تعداد به بیش از سه هزار نفر کاهش یافت. از آن زمان به بعد، تعداد یهودیان کاهش پیدا کرد، به ویژه با شروع جنگ داخلی لبنان.
امروز، اگر کسی در منطقه وادی ابو جمیل گردش کند، اثری از یهودیان نخواهد یافت، جز یک معبد که چند سال پیش بازسازی شده است. اما شاید اگر کسی صفحات کتاب ندا عبدالصمد را ورق بزند، بتواند بخشی از آن گذشته که به نظر میرسد مانند یک خیال باشد، اما حقیقت است به گواهی اسناد و تاریخ، و باقیمانده سنگهای قدیمی وادی ابو جمیل را ترمیم کند.
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة