علم برای اولین بار برهانی بر وجود خدا می‌آورد

کتابی که 20 فیلسوف و دانشمند در تألیف آن شرکت داشته‌اند، سرو صدای زیادی درفرانسه به راه انداخت

علم برای اولین بار برهانی بر وجود خدا می‌آورد
TT

علم برای اولین بار برهانی بر وجود خدا می‌آورد

علم برای اولین بار برهانی بر وجود خدا می‌آورد

باید مسائل را در سیاق و سیر تاریخی خودشان قراردهیم تا تکانه‌ای را که این کتاب ارزشمند از دو یا سه هفته پیش در لایه‌های روشنفکری فرانسه ایجاد کرده بفهمیم. باید بین سیاق آنها و سیاق‌مان تفاوت بگذاریم تا حقیقت مسائل مشخص شود. مسئله وجود خدا برای ما تمام شده است و از ذهن کسی نمی‌گذرد که درآن چون و چرا کند. اعوذ بالله. اما مسئله در فرانسه و به طورکلی غرب این طور نیست، جایی که فلسفه ماتریالیستی الحادی به طور مطلق برهمه حاکم است. برای آنها کسی که به خدا ایمان داشته باشد فردی مرتجع و عقب‌مانده از تمدن و زمانه محسوب می‌شود! البته هنوز بخش‌هایی از مسیحیت باقی است، اما درحاشیه‌‌اند و بازمانده و بقایای دوره‌های منقرض شده یا درآستانه انقراض محسوب می‌شوند. و در نتیجه وضعیت برای آنها کاملاً برعکس ماست. دو متفکر دست به تألیف کتاب قطور «خدا، علم و برهان‌ها» زدند: اول میشل-ایو بولوریه، مهندس در زمینه داده‌ها و دارای مدرک دکترا در زمینه علوم و مدیریت کار از دانشگاه «پاریس-دوفین». و دیگر اولیویه بوناسیس، فارغ التحصیل مدرسه مشهور پلی تکنیک، یعنی دانشکده دارای تخصص‌ها و رشته‌های علمی. و به نظرمی‌رسد تا سن بیست سالگی ملحد بود. و پس ازآن خداوند او را به ایمان راهنمایی کرد و فلسفه ماتریالیستی الحادی را به طور کامل کنار گذاشت. به برکت فرهنگ، تجربه، رنج و نیز پختگی فکری به ایمان رسید. به این باور رسید که ایمان به وجود خدا مسئله‌ای کاملاً عقلانی است. و دیگر آن را افسانه و خرافه‌ای از خرافه‌ها نمی‌دید، آن طور که ملحدان عقیده دارند. تألیف این کتاب قطور سه سال بی وقفه از آن دو وقت برد. مقدمه کتاب را پروفسور رابرت ویلسون یکی از مشاهیر بزرگ دانش فیزیک امریکا و از برندگان جایزه نوبل سال1978 نوشت. درست است که درسطح شخصی دیندار نیست، اما از کتاب هیجان زده شد و چنین چیزی گفت: با وجود اینکه پروژه قائل به روحی دانا یا عقل والاست که پشت پدیده‌ها به عنوان علت خالق جهان کافی به نظرنمی‌رسد، اما یک‌دست و منطقی بودنش را قبول دارد. بعد می‌افزاید: این کتاب دیدگاهی بسیار مهم درباره علوم فیزیک کیهانی و بازتاب‌های فلسفی و دینی برآن را ارائه می‌کند.
این کتاب در حال حاضر بهترین‌ فروش را در فرانسه دارد با وجود آنکه قطوراست و قیمت آن تا حدودی بالا. تألیف آن با همکاری بیست شخصیت از بزرگان علم و فلسفه صورت گرفته. و در نتیجه شاید بتوان گفت، کتابی گروهی است. روزنامه «فیگارو» به محض انتشارش درباره آن نوشت: این یک رویدار بسیار بزرگی است.
سرانجام علم فیزیک کیهانی به برهانی کردن وجود خدا می‌رسد. این کتاب همه باورهای رسوخ یافته سابق را به هم می‌ریزد. این کتاب حماسه بزرگ جهان را برای ما روایت می‌کند. کتابی است که برای ما توضیح می‌دهد خداوند چگونه اولین بار هستی را از راه انفجار بزرگی که به زبان انگلیسی بیگ بنگ خوانده می‌شود، آفرید. انفجاری که تنها حدود 14 میلیارد سال پیش روی داده! از هیچ همه چیز آفریده شد. کن فیکون. سبحان الله. این قرآنی کریم است. می‌دانیم دانشمند فیزیک مشهور امریکایی جورج اسموت اولین کسی بود که قدیمی‌ترین تصویر بینگ بنگ را کشف کرد؛ قدیمی‌ترین تصویر از هستی که درجه صفر یا نزدیک به آن است. تصویری که هستی را نه در لحظه بینگ بنگ تصویرمی‌کند که این محال است. بلکه تنها 380 هزار سال پس از روی دادن آن. و این قدیمی‌ترین تصویری است که می‌توانیم از انفجار بزرگ ببینیم که به شکل‌گیری هستی و افلاک و کهکشان‌ها کشید. به نظرشما چه دید؟ آیا چشمانش کور شدند؟ آیا از هوش رفت؟ چیزی در این مایه‌ها... نورها و آبشارهای نورانی رنگارنگ به رنگ زعفرانی، ارغوانی نارنجی دید که چشم را می‌ربایند و همان دم درحالی که ملحد بود فریاد کشید:« به خدا سوگند درآن لحظه احساس کردم گویی دارم چهره خدا را می‌بینم»! سبحان الله و لاحول و لا قوة الا بالله.

تز اصلی کتاب چیست؟
مختصر و مفید به ما چنین می‌گوید: درطول چهار قرن از کوپرنیک تا فروید با گذر از گالیله و داروین، اکتشافات علمی به شکلی بسیار عریان و هولناک برما انباشته شد. و ما را دچار این توهم ساختند که می‌توان جهان را بدون نیاز به تفکر وجود خدایی که آفریننده هستی باشد تفسیرکرد. لاپلاس در پاسخ به ناپلئون وقتی از او پرسید: جایگاه خدا در همه این کجاست؟ به او جواب مشهور را داد:«جناب امپراطور، این فرضیه‌ای است که دیگر نیازی به آن نداریم»! دراینجا نخوت علم به اوج خود رسید. براین اساس فلسفه ماتریالیستی الحادی در غرب بر فلسفه ایمانی پیروز شد. حتی تفرعن یافت و قدرت گرفت و از اوایل قرن هجدهم همه صحنه را تسخیر کرد. و هرفرد غیرماتریالیستی یا غیر ملحد به عنوان فردی عقب‌مانده از جهت عقلی یا شاید نیازمند معالجه روانشناسانه دیده می‌شد!
و اکنون می‌بینیم علم حرکتی معکوس را آغاز کرده: حرکتی که بر وجود خدای خالق عز و جل دلیل و برهان می‌آورد. آیه معکوس شد. بخش بزرگ اکتشافاتی که در قرن بیستم از پی هم آمدند به این سمت گرایش دارند. می‌توان به نظریه نسبیت انیشتین، علم مکانیک حرارتی، نظریه بینگ بنگ یا انفجار بزرگ اشاره کرد که به تشکیل هستی کشید. علم نجوم کیهانی، علم مکانیک کمی و موجی ( یعنی فیزیکی که ذرات بی‌نهایت کوچک را بررسی می‌کند)، علم بیولوژیک و اکتشاف ژنوم ارثی انسان و ارزیابی علمی هستی از راه قوانین دقیق و قوی که به اندازه تارمویی نمی‌توان از آنها انحراف یافت... مؤلفان کتاب چنین می‌گویند: همه این اکتشافات علمی به این نتیجه می‌رسند: هستی آغازی کاملاً مشخص دارد یعنی در یک لحظه‌ای خلق شده و اگر آغازی داشته باشد به معنای داشتن دلیل یا مسبب این آغاز است. و در نتیجه، خلاصه منطقی‌تر ما را به اعتقاد به وجود روح دانا می‌رساند که پشت این پدیده‌ها قراردارد، یعنی وجود عقل والای اعظم که همه چیز را از پشت پرده به حرکت درمی‌آورد. چه کسی اولین ضربه انفجار بزرگ را زد و جهان را خلق کرد؟ بسیار کوتاه، همه اینها دلیلی بر وجود خالقی بزرگ برای هستی است. و همه این اکتشافات و نظریه‌ها در طول قرن بیستم پشت سرهم آمدند. و این معارف جدید مانند مین در درون یقین‌های ماتریالیستی الحادی چیره بر عقلانیت جمعی غرب عمل می‌کنند. براین اساس انقلاب بزرگی در اندشه روی داده به حدی که می‌‌توان گفت، فلسفه مادی الحادی است که اکنون غیرعقلانی به نظرمی‌رسد و نه برعکس! سرانجام ایمان بر الحاد پیروز شد. اما ایمان به معنای وسیع فلسفی نه بنیادگرای تنگ‌نظر. ایمانی به وسعت هستی.

خلاصه
در اوایل قرن بیست و در طول یک سده، در غرب ایمان به وجود خالق هستی به نظر یک خرافه مخالف علم و عقل می‌رسید. اگر چنین چیزی را به زبان می‌آوردی به تو می‌خندیدند. اما اکنون در اوایل قرن بیست و یکم آیه برعکس شده. حالا ایمان به وجود خداوند حاکم شده است. و دلیل آن اینکه 90درصد دانشمندان بزرگ برنده نوبل از افراد مؤمن به وجود خدای خالق هستی‌اند. تنها 10درصد ملحد باقی مانده‌اند. ادبا و فلاسفه‌ای که برنده جایزه ادبی نوبل شده‌اند، حدود 65درصدشان ایمان دارند و تنها 35 درصد ملحدند.
اما سئوال مطرح در اینجا این است: پیش از بینگ بنگ یا انفجار بزرگ که به شکل‌گیری هستی کشید چه بود؟ برخی به تو می‌گویند: هیچ. بینگ بنگ سرآغاز آغازها، نقطه صفراست. پیش از حدود 14 میلیارد سال هیچ چیزی وجود نداشت. و این یعنی از هیچ چیزی آفریده شد، از عدم وجود خلق شد. برمی‌گردیم به قرآن کریم: کن فیکون! از بی‌نهایت ریز به اندازه نوک سوزن یا هزار میلیون کوچک‌تر، بی نهایت بزرگ آفریده شد: یعنی این هستی عظیم بسیار بزرگ با همه افلاک و سیاره‌ها و کهکشان‌هایش که درحالت گسترش مستمر است. خدای من!
تزعم انک جزم صغیر
و فیک انطوی العالم الاکبر
(گمان می‌کنی جرمی کوچکی/ و جهان بزرگ در تو نشسته)
باز به سراغ پرسش برمی‌گردیم: پیش از انفجار بزرگ و آفرینش چه بود؟ آیا می‌توان سخن از زمان پیش از زمان گفت؟ می‌توان گفت زمان بی زمانی و مکان بی مکانی و ماده غیرمادی بود. خلأ و عدم بود. سپس خداوند عز و جل به وجود گفت: کن فیکون: باش و شد!
و ما ساکنان کره زمین چه ارتباطی با همه این مسائل داریم؟ ما تقریبا نسبت به حجم هستی هیچ هستیم. همه زمین ذره‌ای کوچک گم در این هستی وسیع و گسترده است. گمان می‌کردیم ما مرکز جهان هستیم که یک‌باره دیدیم در حاشیه حاشیه‌ایم. خیال می‌کردیم کهکشان ما که ملقب به راه شیری است در جهان تنها وجود دارد. کهکشانی که خورشید عزیز و زمین گرامی ما را درخود دارد. اما به نظرمی‌رسد در هستی 2000 میلیارد کهکشان مانند کهکشان ما و شاید هم بسیار بزرگ‌تر وجود دارد. اگر می‌توانید وضعیت را تصور کنید...
و اکنون درباره عمر هستی چه می‌توان گفت؟ عمر آن همانگونه که گفتم 14 میلیارد سال یا به شکلی دقیق‌تر:13.7 میلیارد سال است. و چه وقت می‌میرد؟ تنها پس از 20 میلیارد سال دیگر. در اینجا همه چیز به پایان می‌رسد و قیامت برپا می‌شود. مراسم تمام شد: السلام علیکم و علیکم السلام. عمر خورشید چطور؟ 10 میلیارد سال. پنج میلیارد سال ازآن گذشته و برای خورشید عزیز ما تنها پنج میلیارد سال دیگر پیش از خاموش شدن و مردن مانده. چه حیف! وقتی برای اولین بار این را شنیدم دیوانه شدم. به خودم گفتم: خدای من اگر خورشید خاموش شود من نیز می‌میرم. و حالت وحشت و هراسی وصف ناپذیر را از سرگذراندم. شب و روز خواب از چشم رخت بربست. بعد از بی‌هوشی خود بیرون آمدم و گفتم: ای احمق نادان مسئله چه ربطی به تو دارد؟ فکرمی‌کنی تا بیش از پنج میلیارد سال زندگی می‌کنی و خاموشی خورشید را به چشم می‌بینی؟ به هرحال من برای یک میلیون سال آینده به شما وقت ملاقات می‌دهم چون برنامه‌هایم شلوغ و قرارهایم کیهانی شده به طوری که با معیارهای عادی بیش از حد کوچک قابل قیاس نیست.



نوابغ شعر عربی

طه حسين
طه حسين
TT

نوابغ شعر عربی

طه حسين
طه حسين

اعتراف می‌کنم که از روبه رو شدن با تمام این ویرانی که در حال حاضر شاهدش هستیم، ناتوانم. اما فلسفه تاریخ به ما می‌گوید که همین فجایع بزرگ، ملت‌ها و جوامع را شکل می‌دهند. آیا فراموش کرده‌ایم که چه بر سر این غرب متکبر آمد؟ آلمان پس از جنگ جهانی دوم تقریباً به‌کلی ویران شد. با این وجود، از زیر آوار و خاکسترهایش برخاست و به اوج رسید. حتی پیش از آن، در جریان جنگ مذهبی میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها در قرن هفدهم نیز ویران شده بود، جنگی که جان یک‌سوم یا شاید نیمی از جمعیتش را گرفت. همچنین فرانسه را در نظر بگیرید، کشوری که به دست هیتلر اشغال شد و در اعماق وجود خود تحقیر و خوار گردید. مردم گمان می‌کردند که دیگر هرگز قد علم نخواهد کرد. اما همه این‌ها با کمک یک رهبر تاریخی خارق‌العاده به نام شارل دوگل، به گذشته پیوست. اینجا اهمیت مردان بزرگ در تاریخ نمایان می‌شود. در مورد ملت عرب نیز همین را می‌توان گفت که هنوز سخن نهایی خود را نگفته است. لحظه‌اش بی‌گمان خواهد آمد، اما پس از آنکه در کوره رنج‌ها ذوب و دگرگون شود. آرام باشید: «پشت ابرها طوفانی می‌بینم.» و منظورم از طوفان، طوفان دیگری است: طوفان اندیشه نو و روشنگری که جهان عرب را از تاریکی‌های قرون وسطی به روشنایی عصر جدید خواهد برد. پس از آن است که آن‌ها بر علم و تکنولوژی مسلط خواهند شد.

نزار قبانی

اما اکنون قصد ندارم به این موضوع بپردازم؛ بلکه می‌خواهم خود را در آغوش شعر بیندازم تا تسلی یابم، فراموش کنم و دل‌تنگی‌هایم را فرو نشانم.

«شک من در آن‌ها شدت می‌گیرد تا
آن‌ها را با دستانم لمس کنم»

المعری در دیوان اول خود، «سقط الزند»، این بیت مشهور را سروده بود:

وإني وإن كنت الأخير زمانه
لآت بما لم تستطعه الأوائل

نزار قباني

چرا این را گفت؟ چون می‌دانست که پس از رشته طولانی و پیوسته‌ای از شاعران عرب آمده است که از امرئ القیس تا ابوالطیب المتنبی امتداد داشتند. او از سختی آوردن چیزی جدید پس از همه این بزرگان آگاه بود. آیا شاعران جای خالی برای نغمه جدید گذاشته‌اند؟ او از این کار بیم داشت و آن را تقریباً غیرممکن می‌دانست. باید به‌ویژه ذکر کرد که وی به عظمت شاعران پیش از خود، به‌ویژه المتنبی، احترام می‌گذاشت. المعری درباره او می‌گفت: «معجزه احمد را به من بدهید»، یعنی دیوان المتنبی را. با این حال، او توانست از ناممکن عبور کرده و چیزی تازه را بیاورد که برای پیشینیان ناشناخته بود و به فکرشان خطور نکرده بود. دلیلی برای این گفته او، قصیده‌ای است که با این بیت آغاز می‌شود:

غير مجدٍ في ملتي واعتقادي
نوح باكٍ ولا ترنم شاد

این قصیده در شعر عربی بی‌نظیر است. و به نظرم المعری با سرودن این ابیات، از تمامی شاعران عرب فراتر رفته است:

صاح هذي قبورنا تملأ الرحب
فأين القبور من عهد عاد

سر إن اسطعت في الهواء رويداً
لا اختيالاً على رفات العباد

خفف الوطء ما أظن أديم
الأرض إلا من هذه الأجساد

اینجا معنی کاملاً نوآورانه و بی‌سابقه‌ای در تاریخ شعر عربی وجود دارد. هیچ‌کس نمی‌داند این افکار از کجا به ذهن او آمده‌اند. به همین دلیل، المعری جوان واقعاً توانست به چیزی دست یابد که پیشینیان، از جمله خود المتنبی، نتوانستند به آن برسند. او دقیقاً برنامه خود را محقق ساخت، زیرا احساس می‌کرد در درونش نیروهای خلاقی وجود دارند که ماهیت و منشأ آن‌ها را نمی‌شناسد. اما می‌دانست که روزی این نیروها شکوفا یا منفجر خواهند شد. المعری آگاه بود که در آستانه دستاوردی عظیم قرار دارد و می‌دانست که «نابینایی» خود را به شکلی شگفت‌انگیز پشت سر خواهد گذاشت.

و اکنون بگذارید این سئوال را مطرح کنیم:
اگر المعری احساس می‌کرد که در پایان دوران به دنیا آمده است، ما که هزار سال یا بیشتر پس از او آمده‌ایم، چه باید بگوییم؟ المتنبی نیز فکر می‌کرد که بیش از حد دیر به این دنیا آمده است:

أتى الزمان بنوه في شبيبته
فسرهم وأتيناه على الهرم

اما نبوغ شعری پایان‌ناپذیر است و تمام‌شدنی نیست، و نبوغ فلسفی نیز چنین است. اگر خلاقیت پایان می‌یافت، کانت پس از دکارت، یا هگل پس از کانت، یا مارکس پس از هگل ظهور نمی‌کرد... و ارسطو نیز به‌طور مستقیم پس از استادش افلاطون ظهور نمی‌کرد.
چرا درباره شعر در عصر حاضر صحبت نکنیم؟ آیا قصیده بدوی الجبل درباره المعری را در جشنواره معروف دمشق در سال ۱۹۴۴ با حضور بزرگان ادبیات عرب فراموش کرده‌ایم؟ او می‌گوید:

أعمى تلفتت العصور فلم تجد
نوراً يضيء كنوره اللماح

من كان يحمل في جوانحه الضحى
هانت عليه أشعة المصباح

المجد ملك العبقرية وحدها
لا ملك جبار ولا سفاح

هنگامی که بدوی به اینجا رسید، طه حسین از شدت شوق برخاست و گفت: «دیگر خرگوشی باقی نماند»، یعنی از همه پیشی گرفته است. زیرا طه حسین می‌دانست که او نیز در این ابیات مورد خطاب است، نه تنها المعری.