به مناسبت یکصدمین سال درگذشت مارسل پروست؛ کاوش در « زمان از دست رفته»

فرانسه به مدت یک سال او را بازکاوی می‌کند

به مناسبت یکصدمین سال درگذشت مارسل پروست؛  کاوش در « زمان از دست رفته»
TT

به مناسبت یکصدمین سال درگذشت مارسل پروست؛ کاوش در « زمان از دست رفته»

به مناسبت یکصدمین سال درگذشت مارسل پروست؛  کاوش در « زمان از دست رفته»

مارسل پروست صاحب طولانی‌ترین رمان تاریخ ادبیات است. شاهکارش « در جست‌وجوی زمان از دست رفته» مایه شهرتش شد با اینکه آثار زیادی خلق کرد؛ 7 جلد با حدود3200 صفحه که نوشتنش 14 سال طول کشید و نویسنده موفق نشد آن را کامل کند. پروست پیش از آنکه ویرایش طرح‌ها و سه جلد آخر را کامل کند درگذشت و برادرش رابرت آنها را به جای او ویرایش کرد. پروست فهمید با زمان می‌جنگد و بیماری به او نزدیک می‌شد و انزوا و تلاش بی‌وقفه تنها ابزارش برای تضمین آنچه یادش را جاودانه می‌کند بود و شرط‌بندی را برد.
فرانسه به مدت یک سال تمام با اهتمام بسیار و تقدیر فراوان یاد ادیبش مارسل پروست(1872-1922) را گرامی می‎دارد( از نوامبر گذشته تا 18 نوامبر سال 2022 که یادبود یکصدمین سال درگذشت اوست). دراین مدت آثار همین طور شخصیتش مورد تحلیل و تفسیرقرارمی‌گیرند. همچنین مراسم‌هایی به شکل مختلف برگزار می‌شوند از جمله برپایی چندین نمایشگاه‌ تا تجدید چاپ کتاب‌هایش، فیلم‌های مستند و برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی. به همین مناسبت رادیوی فرهنگی «فرانس کولتور» برنامه‌های هفتگی با عنوان «پروست... پادکست» آغاز کرد که در طول سال و به طور هفتگی پخش می‌شوند و هر بار به یک جنبه از زندگی‌ یا ادبیات یا دغدغه‌ها و مسائل مورد توجهش می‌پردازند. در نتیجه ده‌ها برنامه پخش می‌شود که رادیو آنها را چنین می‌بیند: « یک ماجراجویی بی سابقه و فراتر از بزرگداشت. تلاش برای کشف این شخصیت محوری در ادبیات فرانسه و احاطه به ابعاد مختلف اوست».
برنامه‌های «فرانس کولتور» به جنبه‌هایی می‌پردازند که شاید به نظر عجیب بیایند مانند اقتصاد، جغرافیا، سینما، فلسفه، طب، روابط بین‌الملل، عشق و... ازنگاه پروست. برنامه‌ها برای غنا بخشیدن به گفتارها میزبان نویسندگان، اندیشمندان، هنرمندان و کارگردانان سینمایی می‌شوند تا هریک از دیدگاه خود درباره یادگار ادبی پروست بگویند. سلسله برنامه‌ها با آغاز همزمان چندین برنامه شروع شدند که به رابطه پروست با صبح- که به بی‌خوابی معروف بود- یا حضور او به عنوان ماده درسی در «کالج د فرانس» یا حضور او در دنیای دیجیتال امروز یا روشی که در آثارش به مرگ می‌پردازد علاوه بر موضوعات دیگر می‌پردازند.

پروست چندین کتاب نوشت اما «درجست‌وجوی زمان از دست رفته» درخشش همه را گرفت. خود این اثر از چندین داستان تشکیل می‌شود و با وجود گذشت ده‌ها سال از زمان انتشارش زمینه‌ای بکر و زنده برای تحلیل باقی ماند. اولین جلد با عنوان «طرف خانه سوان» در سال1913 متولد شد پس از آنکه چندین ناشر دست رد برآن زدند. بعد هم «درسایه دوشیزگان شکوفا» منتشر شد و برنده جایزه «گنکور» شد. پس از آن «طرف گرمانت»، «سدوم و عموره»، «اسیر»، «آلبرتین گمشده» که بعداً عنوان «گریخته» را گرفت و آخرین جلد آن « زمان بازیافته» به ترتیب منتشر شدند.
«درجست‌وجوی زمان از دست رفته» با بخش‌های خود به نظر خواننده مانند بیوگرافی می‌آید، اما در عمق چنین نیست. مهم‌ترین نکته آن این است که راوی خود با پروست ادغام می‌شود، یا داستانی که نویسنده می‌خواست روایت کند بلکه جریان زمان در حرکت جزر و مدی بی انتها است. پروست تلاش می‌کند به ما ثابت کند هرچه در گذشته اتفاق افتاده پایان نیافته و فراموش نمی‌شود بلکه باقی، جاودان و در جایی حفظ شده و منتظر احیای دوباره خود است.
رمان آکنده از شخصیت است، اما نقش‌شان درحد اهمیت ثانوی می‌ماند اگر کتاب را به شکل کلی درنظر گرفت. راوی درجایگاه نخست می‌نشیند، اما زمان خود قهرمانی بی همتاست. منتقدان مطالعه «درجست‌وجوی زمان از دست رفته» را به بالا رفتن از کوه تشبیه می‌کنند که به تلاش بسیار برای تکمیل مأموریت دشوار صعود نیازدارد. اما رسیدن به قله موجب سعادتی بزرگ و آشنایی با نوع خاصی از رمان می‌شود که صاحبش تلاش بسیاری کرد تا ما را به این اوج برساند.
رمان به نخبه‌ای توصیف شده چون مطالعه‌ این همه صفحه نیاز به صبر و تحمل بی انتها دارد. اما چیزی هست که وسوسه می‌کند تا دل به دریا بزنی و مطالعه را ادامه دهی چون رسیدن به صفحه‌های آخر تو را وارد دایرة المعارف «گینس» نمی‌کند، اما دروازه‌هایی از پرسش‌های بکر به رویت می‌گشاید.
با پروست می‌آموزیم ما ناتوان‌تر ازآنیم که ارزش لحظه‌ای را که درآن زندگی می‌کنیم بدانیم چون ما از اهمیت آن آگاه نیستیم، اما وقتی بتوانیم آن را احیا کنیم پا به فردوس لذت بردن با تأمل می‌گذاریم.
باید منتظر پایان بخش آخر ماند تا صحنه‌ها کامل شوند که شرایط ایجاب می‌کند از هم منفک و جدا باشند تا احساس کنیم یک زندگی به تمامی، خوب و زنده با همه نبض و سرزندگی‌اش بازگردانده می‌شود.
می‌توانی «درجست‌وجوی زمان از دست رفته» را به شکل داستان‌ها یا یک کتاب واحد به دو روش بخوانی. بار اول به این عنوان که جست‌وجوی زمان از دست رفته است. و بار دوم به عنوان اثر ادیب پس از آنکه فکری را که می‌خواست درباره‌اش بنویسد را یافت به طوری که هرخاطره‌ای به یکی دیگر پیوند دارد؛ گویی وارد دایره بسته پروست می‌شوی. خواندن این هنرمند بی همتا غوطه زدن در معنای هستی و نیستی است درحالی که ما لحظه‌های سنگین بازیابی شده را تجربه می‌کنیم.



نوابغ شعر عربی

طه حسين
طه حسين
TT

نوابغ شعر عربی

طه حسين
طه حسين

اعتراف می‌کنم که از روبه رو شدن با تمام این ویرانی که در حال حاضر شاهدش هستیم، ناتوانم. اما فلسفه تاریخ به ما می‌گوید که همین فجایع بزرگ، ملت‌ها و جوامع را شکل می‌دهند. آیا فراموش کرده‌ایم که چه بر سر این غرب متکبر آمد؟ آلمان پس از جنگ جهانی دوم تقریباً به‌کلی ویران شد. با این وجود، از زیر آوار و خاکسترهایش برخاست و به اوج رسید. حتی پیش از آن، در جریان جنگ مذهبی میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها در قرن هفدهم نیز ویران شده بود، جنگی که جان یک‌سوم یا شاید نیمی از جمعیتش را گرفت. همچنین فرانسه را در نظر بگیرید، کشوری که به دست هیتلر اشغال شد و در اعماق وجود خود تحقیر و خوار گردید. مردم گمان می‌کردند که دیگر هرگز قد علم نخواهد کرد. اما همه این‌ها با کمک یک رهبر تاریخی خارق‌العاده به نام شارل دوگل، به گذشته پیوست. اینجا اهمیت مردان بزرگ در تاریخ نمایان می‌شود. در مورد ملت عرب نیز همین را می‌توان گفت که هنوز سخن نهایی خود را نگفته است. لحظه‌اش بی‌گمان خواهد آمد، اما پس از آنکه در کوره رنج‌ها ذوب و دگرگون شود. آرام باشید: «پشت ابرها طوفانی می‌بینم.» و منظورم از طوفان، طوفان دیگری است: طوفان اندیشه نو و روشنگری که جهان عرب را از تاریکی‌های قرون وسطی به روشنایی عصر جدید خواهد برد. پس از آن است که آن‌ها بر علم و تکنولوژی مسلط خواهند شد.

نزار قبانی

اما اکنون قصد ندارم به این موضوع بپردازم؛ بلکه می‌خواهم خود را در آغوش شعر بیندازم تا تسلی یابم، فراموش کنم و دل‌تنگی‌هایم را فرو نشانم.

«شک من در آن‌ها شدت می‌گیرد تا
آن‌ها را با دستانم لمس کنم»

المعری در دیوان اول خود، «سقط الزند»، این بیت مشهور را سروده بود:

وإني وإن كنت الأخير زمانه
لآت بما لم تستطعه الأوائل

نزار قباني

چرا این را گفت؟ چون می‌دانست که پس از رشته طولانی و پیوسته‌ای از شاعران عرب آمده است که از امرئ القیس تا ابوالطیب المتنبی امتداد داشتند. او از سختی آوردن چیزی جدید پس از همه این بزرگان آگاه بود. آیا شاعران جای خالی برای نغمه جدید گذاشته‌اند؟ او از این کار بیم داشت و آن را تقریباً غیرممکن می‌دانست. باید به‌ویژه ذکر کرد که وی به عظمت شاعران پیش از خود، به‌ویژه المتنبی، احترام می‌گذاشت. المعری درباره او می‌گفت: «معجزه احمد را به من بدهید»، یعنی دیوان المتنبی را. با این حال، او توانست از ناممکن عبور کرده و چیزی تازه را بیاورد که برای پیشینیان ناشناخته بود و به فکرشان خطور نکرده بود. دلیلی برای این گفته او، قصیده‌ای است که با این بیت آغاز می‌شود:

غير مجدٍ في ملتي واعتقادي
نوح باكٍ ولا ترنم شاد

این قصیده در شعر عربی بی‌نظیر است. و به نظرم المعری با سرودن این ابیات، از تمامی شاعران عرب فراتر رفته است:

صاح هذي قبورنا تملأ الرحب
فأين القبور من عهد عاد

سر إن اسطعت في الهواء رويداً
لا اختيالاً على رفات العباد

خفف الوطء ما أظن أديم
الأرض إلا من هذه الأجساد

اینجا معنی کاملاً نوآورانه و بی‌سابقه‌ای در تاریخ شعر عربی وجود دارد. هیچ‌کس نمی‌داند این افکار از کجا به ذهن او آمده‌اند. به همین دلیل، المعری جوان واقعاً توانست به چیزی دست یابد که پیشینیان، از جمله خود المتنبی، نتوانستند به آن برسند. او دقیقاً برنامه خود را محقق ساخت، زیرا احساس می‌کرد در درونش نیروهای خلاقی وجود دارند که ماهیت و منشأ آن‌ها را نمی‌شناسد. اما می‌دانست که روزی این نیروها شکوفا یا منفجر خواهند شد. المعری آگاه بود که در آستانه دستاوردی عظیم قرار دارد و می‌دانست که «نابینایی» خود را به شکلی شگفت‌انگیز پشت سر خواهد گذاشت.

و اکنون بگذارید این سئوال را مطرح کنیم:
اگر المعری احساس می‌کرد که در پایان دوران به دنیا آمده است، ما که هزار سال یا بیشتر پس از او آمده‌ایم، چه باید بگوییم؟ المتنبی نیز فکر می‌کرد که بیش از حد دیر به این دنیا آمده است:

أتى الزمان بنوه في شبيبته
فسرهم وأتيناه على الهرم

اما نبوغ شعری پایان‌ناپذیر است و تمام‌شدنی نیست، و نبوغ فلسفی نیز چنین است. اگر خلاقیت پایان می‌یافت، کانت پس از دکارت، یا هگل پس از کانت، یا مارکس پس از هگل ظهور نمی‌کرد... و ارسطو نیز به‌طور مستقیم پس از استادش افلاطون ظهور نمی‌کرد.
چرا درباره شعر در عصر حاضر صحبت نکنیم؟ آیا قصیده بدوی الجبل درباره المعری را در جشنواره معروف دمشق در سال ۱۹۴۴ با حضور بزرگان ادبیات عرب فراموش کرده‌ایم؟ او می‌گوید:

أعمى تلفتت العصور فلم تجد
نوراً يضيء كنوره اللماح

من كان يحمل في جوانحه الضحى
هانت عليه أشعة المصباح

المجد ملك العبقرية وحدها
لا ملك جبار ولا سفاح

هنگامی که بدوی به اینجا رسید، طه حسین از شدت شوق برخاست و گفت: «دیگر خرگوشی باقی نماند»، یعنی از همه پیشی گرفته است. زیرا طه حسین می‌دانست که او نیز در این ابیات مورد خطاب است، نه تنها المعری.