رودریگو گارسیا در گفت‌وگو با «الشرق الاوسط»:  اگر شهرت و موفقیت پدرم کمتر بود با بسیاری در او شریک نمی‌شدم

پسرمارکز درباره پدر و مادر، کتاب خداحافظی با آنها و انتقال رمان‌های گابو به سینما می‌گوید

رودریگو گارسیا در گفت‌وگو با «الشرق الاوسط»:  اگر شهرت و موفقیت پدرم کمتر بود با بسیاری در او شریک نمی‌شدم
TT

رودریگو گارسیا در گفت‌وگو با «الشرق الاوسط»:  اگر شهرت و موفقیت پدرم کمتر بود با بسیاری در او شریک نمی‌شدم

رودریگو گارسیا در گفت‌وگو با «الشرق الاوسط»:  اگر شهرت و موفقیت پدرم کمتر بود با بسیاری در او شریک نمی‌شدم

«فکرمی‌کنم نویسنده‌ها درگیر مسئله مرگند، داستان می‌نویسند و تلاش می‌کنند فصل‌ها و جزئیات زندگی را مرتب کنند و به آغاز و انجام‌ها معنایی ببخشند، تقلا می‌کنند چیزی را به تأخیر بیاندازند که محال است به تأخیر بیفتند».
رودریگو گارسیا گفت‌وگویمان را با این جمله‌ها آغاز کرد. با او درباره کتابی که همچون خداحافظی با پدر و مادرش مرسدس و گابو و از روزهای پایانی زندگی خالق «صد سال تنهایی» که صبح روز هفدهم آوریل سال 2014 خاموش شد منتشرکرد از طریق پلتفرم «زوم» و از پایتخت آرژانتین بوینس آیرس گفت‌وگو کردم.
رودریگو چند ماهی است که وقتش را میان بوینس آیرس، جایی که مشغول ساختن فیلم سینمایی درباره زندگی «اویتا پرون» است و لوس آنجلس که بر تصویربرداری تولیدی سنگین برای یکی از پلت‌فرم‌های بزرگ جهانی درباره شاهکار پدرش «صد سال تنهایی» و کتابی که درباره داستان مهاجری لبنانی به نام سانتیاگو نصار در رمان «گزارش یک قتل» نظارت می‌کند.
در همه گفت‌وگوهای قبلی که به چندین سال برمی‌گردند روزی احساس نکردم رودریگو از سنگینی حضور و سایه پهناور شهرت پدرش رنجش پنهانی داشته باشد، اما همیشه از خودم می‌پرسیدم، زندگی درسایه پدری مانند گابو که دنیا را پرکرده و مردم را مشغول خود ساخته چگونه است و این بار همین پرسش را به طور مستقیم از پسرش پرسیدم:
*این کتاب چیست؟ بزرگداشت پدر و مادرت است؟ زنده کردن یاد یکی از بزرگ‌ترین جاودانه‌های ادبیات مدرن آمریکای لاتین؟ یا تصفه حساب‌ها و تلاش برای رها شدن از هاله گسترده پدر؟
-همان طور که در عنوان آمده، وداع است. وداع چون آن دو از این دنیا رفتند، اما در حقیقت خداحافظی با پدر و مادر تا وقتی که زنده‌اند محال است. آخرین هفته‌های درکنار پدر و سالی آخری که پیش از مرگ مادر درکنارش گذراندم، به من فرصت تأمل طولانی و عمیق در معنای خداحافظی پدران داد. روزی نیست که در افکارم حضور نیابند و مرگ‌شان پایان هیچ چیزی نیست. هر دوی آنها درسن هشتاد و هفت فوت کردند و زندگی طولانی زیبایی داشتند و با همه احترامی که خوانندگان درسراسر جهان به پدر و شیفتگی نسبت به آثارش دارند، فوت پدر همیشه برای پسر فاجعه می‌ماند.
*گارسیا مارکز برای خوانندگاش نیز مانند پدر بود، با این مسئله چطور تعامل می‌کنی؟
-احساس دوگانه عجیبی دراین مسئله وجود دارد. خوب می‌دانم پدرم برای من و دیگران بود و اگر چنین نبود و همچنان هست، این کتاب با هیچ اقبالی مواجه نمی‌شد. حتی گاهی احساس می‌کنم دست به هرکاری که بزنم به این یا آن شکل به پدرم ارتباط دارد. در همه مصاحبه‌هایی که تاکنون درباره کتاب انجام داده‌ام یا صحبت‌هایی که کرده‌ام، هربار همین سئوال تکرار می‌شود: چگونه و چقدر از پدرت تأثیرپذیرفتی؟ و هربار تلاش بسیاری می‌کردم تا جواب دهم: دقیقا همان قدر که تو از پدرت تأثیر گرفتی.
* از جمله فیلم‌هایی که کارگردانی کردی و با اقبال زیادی روبه روشد
« Terapia»است، این من را به این سمت می‌برد تا از تو بپرسم آیا روزی احساس کردی باید پدرت را «بکشی»؟
-فکرنمی‌کنم بتوانم چیز جدیدی به این موضوع که درباره‌اش کتاب‌ها نوشته شده و پژوهش‌های بی‌شماری صورت گرفته اضافه کنم. اما آیا این عجیب نیست که همه فرزندان برای رشد خود نیاز به موافقت پدرها دارند حتی برای آنکه بتوانند آنها را «بکشند»؟ این تناقض بزرگی است که پدری در خود دارد. دیگر اینکه وقتی پدرها پا به سن می‌گذارند، فرزندان خود نقش پدر را برای پدران خود پیدا می‌کنند. این کمدی زندگی است. نسبت به این مرحله احساس شیفتگی می‌کنم که فرزندان درآن رشد می‌کنند و بزرگ می‌شوند و بعد مستقل می‌شوند در حالی که پدرها پیر می‌شوند و نیازشان به فرزندان‌شان بیشتر می‌شود.
*احساس گناه در پیچیدگی رابطه بین پسرها و پدرها چطور؟
-در این رابطه همیشه تناقضی نهفته است. احساس گناه می‌کنی و با این حال از این باور که تو گناهکاری خشمگین نمی‌شوی، انگار بگویی: احساس می‌کنم من مسئول چیزی هستم که برایت اتفاق افتاده، اما برای این ملامتم نکن. یعنی تو احساس گناه می‌کنی از اینکه احساس گناه می‌کنی. و جهانی که درآن می‌زیستم احساس گناه مادرها بیش از احساس پدرها حضور داشت. عادی بود که بشنوی مادر و نه پدر خود را ملامت کند. به هرحال به نظرمن بهتر آن است که خودمان را در حد امکان ببخشیم.
* آیا روزی از موفقیت پدرت احساس حسادت کردی؟ یا ازشهرتش؟
-پدرم وقتی به شهرت رسید که من دیگر به بلوغ رسیده بودم. او پس از دریافت جایزه نوبل همین طور به برکت شبکه‌های اجتماعی الکترونیک صاحب شهرت بسیار زیادی شد. بدون شک همه اینها اثرخود را داشتند، اما شهرتش در سن کودکی به من یورش نبرد. کودکی و نوجوانی‌ام را در مکزیک زندگی کردم که با هم آشنا شدیم و بعد هم برای چند سالی در بارسلونا. آن زمان پدرم مشهور بود اما ابدا احساس نمی‌کردم من پسر یک ستاره سینما یا دنیای موسیقی‌ام. به هرحال تمایلی ندارم هیچ چیزی را تغییر بدهم. اگر پدرم موفقیت و شهرت کمتری داشت با بسیاری درآن شریک نمی‌شدم، اما به احتمال زیاد مسائل بدتر از اکنون می‌بود(می‌خندد)...
*درکنار نوشتن رمان و مقاله و پژوهش مطبوعاتی، گابو منتقد سینمایی نیز بود و نقش مهمی در تأسیس مرکز مشهور علوم سینمایی هاوانا داشت... به یاد دارم در اولین گفت‌وگویی که در کنکون(مکزیک) با او داشتم به من گفت، آرزو می‌کند کاش کارگردان سینمایی بود. آیا وقتی راه کارگردانی سینمایی را درپیش گرفتی به تو حسادت می‌کرد؟
-فکرنمی‌کنم. در کتاب موفقیت کمی نداشت و خیلی با افتخار درباره فیلم‌هایم صحبت می‌کرد و از همه می‌خواست آنها را ببینند. عشق و دلبستگی بدون حسادت بود.
*نظارتی که امروز بر انتقال کتاب‌های مشهورترش به سینما می‌کنی، یک نوع ادای دین است؟
-مسئولیت بزرگی است. اما از چیزی که می‌بینم و می‌خوانم خیلی راضی هستم. از «صد سال تنهایی» فیلمنامه چهار قسمت اول را خواندم و به نظرم تصمیم‌های گرفته شده درست‌اند و مهم‌تر از همه اینها مسائل با آهنگی ملایم و بدون عجله روند طبیعی خود را می‌روند.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.