« نام من کو» در لیست بلند بوکر

دیمه شکر: شیفته شخصیت ریچارد برتون شدم تا جایی که سرقبرش رفتم

TT

« نام من کو» در لیست بلند بوکر

یکی از رمان‌های فهرست بلند جایزه بوکر امسال، همانی است که دیمه الشکر با عنوان «این اسمی؟/نام من کو؟» نوشت و «دارالآداب» منتشرکرد. این اولین اثر روایی مترجم و منتقد است که تصمیم گرفت در دوره قرنطینه به جهان رمان نقل مکان کند و از جست‌وجوی طولانی مدت و قدیمی خود درباره ماجرای مدرسه کودکی‌اش در محله باب توما آغاز کرد که در معرض تهدید سرمایه‌گذاری شبهه انگیز قراردارد که رنگ تاریخی‌اش را از آن می‌زداید.
دیمه الشکر مدتی طولانی ماجرای این بنا را دنبال کرد که دراصل خانه‌ای شامی بود و چهره معروف «انطون شامیه» آن را از محل خسارت‌هایی که عثمانی‌ها به قربانیان کشتار 1860 دمشق پرداختند ساخت؛ در جایی که به «طوشة النصاری» معروف است تا نشان دهد مسیحی‌ها همچنان هستند و با وجود همه کشتاری که در معرض آن قرارگرفتند هرگز خانه‌هایشان را ترک نمی‌کنند.
مدرسه و کشتار
داستان مدرسه در را به ماجرای کشتار برای نویسنده گشود وقتی فهمید این حادثه همان نزدیکی اتفاق افتاده بود.12 سال دنبال می‌کرد و درباره آنچه درآن دوره دردناک در حیات دمشق روی داد تحقیق می‌کرد؛ تحولات اجتماعی که پس از کوچاند‌ن‌ اهالی از خانه‌هاشان و ترک محل اقامت خود و اینکه آدمی پس از آنکه با وحشی‌گری که به حافظه‌اش رنگ می‌زند چیز ارزشمندی را از دست می‌دهد.
دیمه الشکر به «الشرق الاوسط» گفت:« میل و عطشی برای تحقیق درباره کشتار سال1860 دمشق یافتم. و بی شک با کشتاری که در درهمان زمان در منطقه جبل لبنان روی داد ارتباط دارد و قربانیان هر دو حادثه مسیحی بودند.
درست است که من رمان را در مدت 4ماه نوشتم، اما پیش از آن همه اطلاعات را جمع و پیرامون آن دوره زیاد مطالعه کردم. این نکته توجهم را جلب کرد که در این اتفاقات از کلمه «حوادث» استفاده می‌شود تا وزن تأثیر آن بر گوش کم شود. همچنین مقامات عثمانی به شدت تلاش می‌کردند پنهان‌کاری کنند و حتی صحبت درباره آن را ممنوع کرده بودند درحالی که معمولاً قربانی سکوت می‌کند چون احساس ننگ می‌کند».
قهرمان قربانی
قمّور قهرمان رمان «این اسمی؟» از زهدان کشتار دمشق متولد می‌شود. ساعت هفت بعد از ظهر روز 9 جولای 1860 نزدیک حوض خانه بازی می‌کرد وقتی چاقویی تیز برسرمادرش نشست و آن را شکافت و همراه با دیگر کشته‌ها جان داد. کوچولو مدتی بعد کارش به آنجا کشید که خدمتکار خانه ایزابل و همسرش کنسول انگلیسی ریچارد فرنسیس برتون شود.
او کاشف، باستان‌شناس، محقق و مترجم معروفی است که افتخار ترجمه «هزار و یک شب»، «الروض العاطر» و «کاماسوترا» را به انگلیسی دارد. عجیب نیست که ببینیم قمّور خدمتکار شده است که حال و روز نجات یافتگان از کشتار تغییر می‌کند «هر فاجعه‌ای برسر طبقه متوسط بیاید، آن را به پایین می‌کشد و این اتفاقی است که برای بسیاری از شخصیت‌های رمان در باب توما افتاد پس از آنکه کشتار آنها را پراکنده ساخت و برخلاف میل‌شان سرنوشت آنها را تغییر داد. اما آنچه برمی‌گردد و این طبقه را نجات می‌دهد و برمی‌کشد همان آموزش است» این را نویسنده به ما می‌گوید.
میان حقیقت تاریخی و فضاهای دمشق با بازارها و پارچه‌های دیباج و عطرها و محله‌هایش و دست خیالی که الشکر به اثرش می‌کشد، کنسول از خدمتکارش قمّور کمک می‌گیرد تا اطلاعاتی درباره کشتار جمع کند و بنویسد و به او نهیب می‌زند مبادا در روایت جزئیات دخالت کند. او را  ملزم می‌کند بی طرفانه نقل کند و با احساساتی سرد:« تو ثبت و تدوین می‌کنی و نویسنده نیستی» این را وقتی به او می‌گوید که از روشی که برایش ترسیم کرده منحرف می‌شود. اما با همه اهمیتی که آنچه قمّور جمع کرد داشت به ماده مناسب انتشار تبدیل نمی‌شود، تلاش می‌کند، اما نمی‌تواند. به فاصله زمانی میان مصیبت و نوشتن واقعی نیاز داشت. الشکر یادآوری می‌کند«داستان پیش‌خدمت قمّور همه ساخته خیال نیست. یکی از کارهای رایج آن زمان کمک گرفتن انگلیسی‌ها از اهالی برای گردآوری شهادت‌ها و مدارک بود. کاری که خود سر ریچارد برتون کرد این بود که مترجمی درخواست کرد تا ضرب‌المثل‌های سوری را برایش جمع‌آوری کند و او به انگلیسی برگرداند و پس ازآن منتشرساخت». دیمه می‌افزاید:« می‌دانیم ریچارد برتون همراه همسرش دختری سوری را به بریتانیا برد مثل وضعیت قمّور».
قمّور نویسنده است اما چندان چیزی درباره او نمی‌دانیم. و در نتیجه، شخصیت قمّور آمیزه‌ای از رمان و تاریخ است. «بخش‌های زیادی از رمان از حقایق الهام یافته و واقعاً بوده، اما باید خط داستانی برای پیوند زدن آنها بافت».
دو رمان در یک کتاب 
کتاب عبارت است از دو رمان که داستان دو زن دمشقی را در دو زمان متفاوت روایت می‌کنند. در بخش دوم ماجرای زینه گریخته از جهنمی دیگر است؛ این بار جنگ سوریه. در لندن به برکت بورسیه‌ای که به دست آورده در رشته معماری تحصیل می‌کند و تصمیم می‌گیرد در رشته کاخهای سرامیکی تخصص بگیرد. به طور اتفاقی استادش رمانی قدیمی به او می‌دهد که اطلاعات مفید درتخصصش دارد. پیوند بین دو زن محکم است با وجود فاصله زمانی که به 100 سال می‌رسد. هر دو به لندن رفتند و متفاوت برگشتند. دیمه الشکر با دو قهرمانش وجه مشترک دارد؛ او نیز مانند آن دو مقیم لندن است:« درباره چیزی که دوست دارم نوشتم، درباره آنچه می‌دانم. حوادث دو رمان در جاهایی اتفاق می‌افتند که درآنها راه رفته‌ام و جزئیات‌شان را می‌شناسم. معماری را زیاد توصیف کردم و این مسئله‌ برایم مهم است».



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»