استالین؛ «کرم کتابی» که نویسندگان عصرش را سرکوب کرد

«کتابخانه استالین» عنوان کتابی است که به تازگی از سوی دانشگاه ییل امریکا منتشرشد

تابلوی ژوف استالین درکتابخانه‌اش حدود سال 1943(گتی)
تابلوی ژوف استالین درکتابخانه‌اش حدود سال 1943(گتی)
TT

استالین؛ «کرم کتابی» که نویسندگان عصرش را سرکوب کرد

تابلوی ژوف استالین درکتابخانه‌اش حدود سال 1943(گتی)
تابلوی ژوف استالین درکتابخانه‌اش حدود سال 1943(گتی)

چهره برجسته دانشگاهی، پروفسور جفری رابرتز کتاب‌هایی را که مشهورترین دیکتاتور قرن بیست، ژوزف استالین(1878-1953) خوانده و اینکه چطور کتاب‌های آن کتابخانه یا کتاب‌هایی را که از رفقا به امانت گرفته خوانده و ازآنها چه آموخته مرور و بررسی می‌کند، آن هم پس از آنکه رابرتز وارد آرشیف روسی شد و نتیجه این جست‌وجو کتابی بود که اخیراً با عنوان «کتابخانه استالین» توسط دانشگاه ییل امریکا منتشرشد. رابرتز در این کتاب کشف می‌کند، استالین از کودکی تا زمانی که منصب دبیرکل حزب کمونیست شوروی را برای سه دهه در دست گرفت «کرم کتاب» بود. اما آیا این میل مفرط به کتابخوانی او را به خود نویسندگان و احترام به آزادی کلمه نزدیک ساخت؟ این از اطلاعات چهره آکادمیک بریتانیایی که به عنوان مرجع جهانی در مسائل مربوط استالین و تاریخ سیاست نظامی و خارجه شوروی به طور کلی به شمار می‌رود به دست می‌آید.

«کتابخانه استالین» چاپ دانشگاه ییل
برای چندین دهه پس از مرگ ژوزف استالین درسال1953 منابع از هم گسسته در دسترس پژوهشگران درباره زندگی او، شخصیتش را همانند معمایی ساخت. آیا به همان سادگی، یک دیکتاتور وحشی بود که دبیرکل بعدی، نیکیتا خروشچف در سخنرانی محرمانه خود در نشست بیستم حزب کمونیست شوروی درسال1956 تصویرکرد؟ یا اینکه با فرهنگ و درکی میانه بود آن طور که رقیبش لئون تروتسکی در «زندگینامه استالین» تصویر می‌کند و پس از آنکه دیکتاتور شوروی سناریوی ترور مخالفش را سال 1940 در مکزیک نوشت منتشر شد؟
عجیب اینکه اکنون و پس از تقریباً هفتاد سال از مرگش و از راه این پژوهش عمیق و گردآوری بی‌وقفه اسناد و مدارک می‌فهمیم استالین« ایمان راسخی به قدرت بالای کلمات داشت» و از همان سنین پایین خواننده‌ای سیری ناپذیر بود. کتاب‌های ادبیات کلاسیک اروپایی را در کنار متون حقوقی جنبش سوسیالیسم می‌خواند. در یک مرکز لاهوتی آموزش دید، اما معیار حقیقی خود را در کتابخانه‌های رادیکال تفلیس، پایتخت گرجستان یافت. ایمان استالین به قدرت واژه‌ها به دلیلی ساده برمی‌گردد و آن اینکه کتاب‌ها زندگی‌اش را تغییر دادند و او را به فعالیت سرّی و انقلابی در روسیه تزاری کشاند.
این عطش به کلمه او را درسراسر زندگی به مطالعه کشاند و برای خود مقدار مطالعه‌ روزانه بین 200 تا500 معین کرد. و کتاب‌ها همه جا دور و برش پخش بودند؛ در دفتر کارش در کرملین، مقر محل اقامت و خانه مرخصی‌ها در دریای سیاه. براساس اسناد درباره سکته مغزی‌اش، این اتفاق روز 5 مارس سال1953 در دفتر کارش و درمیان کپه‌های کتاب روی میزکار و میزهای دیگر روی داد. دراکثر کتاب‌ها به شکلی با خط خود و با قلم‌هایی به رنگ سبز، آبی و قرمز حاشیه‌ نویسی شده. براساس اسناد حدود25 هزار کتاب برجای گذاشت که به شکل حیرت انگیزی متنوع بودند و بر شماری از آنها در هنگام مطالعه حاشیه نویسی کرده یا زیر برخی کلمات، جمله‌ها یا پاراگراف‌هایی مشخص خط کشیده و با این کار افکار و احساسات و باورها خاص خود را عریان می‌ساخت به خصوص که او افکار یا خاطرات خود را ننوشت و هیچ کتابی منتشرنکرد. علاوه برعطش بسیارش برای داشتن کتاب که برخی را می‌خرید و برخی هدیه می‌گرفت، از دیگران کتاب به امانت می‌برد و شاعر شوروی دمیان بدنی گلایه می‌کرد که استالین کتاب‌هایی را که از او به امانت می‌برد آغشته به لکه‌های چربی برمی‌گرداند.
درحالی که زبان مادری استالین گرجی بود، اما تقریباً همه کتاب‌های موجود درکتابخانه‌اش به زبان روسی‌اند، کتاب‌هایی که بخش اعظم‌شان توسط بلشویک‌ها یا دیگر سوسیالیست‌ها نوشته شده‌اند. در دهه بیست قرن پیش، مطالعات استالین بیشتر بر آثار رقبایش برسر جانشینی لنین در رهبری حزب متمرکز شد؛ افرادی چون گریگوری زینوویف، لو کامنف و نیکولای بوخارین. و هرسه در عملیات پاکسازی حزبی جان خود را از دست دادند درحالی که لئون تروتسکی سال1940 ترور شد، اما کتاب‌های همه آنها روی قفسه کتابخانه استالین آماده مطالعه ماندند.
تاریخ همیشه مورد توجه استالین بود به خصوص تاریخ روسیه. او شیفته مقایسه بین حکومت خود و پطر کبیر(1672-1725) بود، یکی از مهم‌ترین سزارهای روس در زمینه قدرت و اصلاح و حکومت ایوان مخوف(اولین کسی که در روسیه به عنوان سزار تاجگذاری کرد و دارای رفتارهای وحشیانه در قرن شانزدهم بود).
جفری رابرتز می‌گوید برجسته‌ترین کتاب در مجموعه استالین «تاریخ صعود و سقوط امپراطوری رم» نوشته رابرت ویپر متخصص درتاریخ باستان است که زندگینامه ایوان مخوف را هم نوشت.
جدای از کتاب‌های تاریخی استالین وقت زیادی را صرف مطالعه کتاب‌هایی درباره علوم زبان‌شناسی، فلسفه و اقتصاد سیاسی می‌کرد. پس از جنگ دوم جهانی وارد مناقشات موجود در شوروری پیرامون علم وراثت و اقتصاد سوسیالیستی و نظریه زبان‌شناسی شد.
استالین به شکل متنوعی کتاب می‌خواند؛ برخی کتاب‌ها را از جلد تاجلد خوانده و برخی را تنها تورق می‌کرد. برخی مواقع کتابی را آغاز می‌کرد و مدتی بعد دلش را می‌زد و گاهی از مقدمه به پایان بندی می‌رفت.
رابرتز می‌گوید، شماری از چهره‌های آکادمیک پیش ازاو باقیمانده مجموعه استالین را زیر و روکردند به این امید که نگاهی به طبیعت حقیقی این دیکتاتور بیاندازند یا به «کلید شخصیتی که دوره حکومت او را بی نهایت وحشیانه ساخت» برسند. رابرتز هیچ دلیلی نیافت، اما پیشنهاد کرد «با دنبال کردن روشی که استالین کتاب مطالعه می‌خواند می‌توانیم جهان را از چشمش ببینیم. شاید وارد جانش نشویم، اما باید عینک او را به چشم بزنیم».
استالین نه تنها خود کرم کتاب بود بلکه از دوستان و افراد خانواده‌اش هم می‌خواست کتاب بخوانند و به آنها کتاب هدیه می‌کرد مانند اهدای رمان رابینسون کروزوئه نوشته دانیل دفو بریتانیایی به دخترخوانده‌اش سویتلانا. دختری که به غرب گریخت و گفت:«نویسندگی بسیار خسته‌ام کرد». 
استالین در میان کتاب‌ها آرامش و خوراک فکری را می‎یافت، اما این تسلا او را از اخلاقش نجات نداد و وجدانش را بیدار نکرد و رقبای حزبی‌اش را کشت و بسیاری از شهروندان شوروی را مجازات کرد. به گفته روزنامه‌نگار و نویسنده روس، ویتالی شنتالنسکی در کتاب «پاره‌هایی از آرشیو ادبی کا گ ب» حدود1500 نویسنده در دوره «پاکسازی بزرگ»(1936-1938) کشته شدند. این برنامه ژوزف استالین برای محکم کردن پایه‌های قدرت خود و تحمیل آن بر حزب و ملت بود.
استالین از ادبا و نویسندگان خوشش می‌آمد و به همایش نویسندگان روس درسال 1934 گفت، درحالی که برای بنای سوسیالیزم به مهندس نیازداریم، کشور به «مهندسان روح بشری» نیاز دارد.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»