چرا دوسرآمد، ولتر و ژان ژاک روسو با هم دیدار نکردند؟

«دوستی محال» بین دو فیلسوف روشنگری

 چرا دوسرآمد، ولتر و ژان ژاک روسو با هم دیدار نکردند؟
TT

چرا دوسرآمد، ولتر و ژان ژاک روسو با هم دیدار نکردند؟

 چرا دوسرآمد، ولتر و ژان ژاک روسو با هم دیدار نکردند؟

*تنها یک نقطه اساسی وجه مشترک دو فیلسوف بود: مبارزه با تاریک‌اندیشی دینی و روشنگری عقل‌ها
از مطالعه کتاب جدید متفکر شهیر فرانسوی روژه-پل دروا بسیار لذت بردم. جهت اطلاع، او پژوهشگر مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه و استاد مرکز علوم سیاسی پاریس است. علاوه برآن او سالهاست که مسئول معرفی کتاب‌های فلسفی در «ضمیمه فرهنگی» روزنامه «لوموند» است. و در نتیجه، او یکی از بزرگان فعال در زمینه مطبوعات فرهنگی به خصوص فلسفی فرانسه است. علاوه برهمه اینها او خود فیلسوفی قابل توجه است. ازمیان آثارش به کتاب بزرگی اشاره می‌کنم با عنوان« استادان اندیشه: بیست فیلسوفی که قرن بیستم را ساختند»(واسازی برای دریدا، مرگ انسان برای فوکو، نظریه کنش ارتباطی برای هابرماس، فلسفه پراگماتیک برای ویلیام جیمز و... چه معنایی دارد؟).
اما اجازه دهید اکنون بر آخرین اثر چاپ شده‌اش با عنوان« آقا، من از تو متنفرم، من هرگز تحملت را ندارم! ولتر و روسو: دوستی محال» درنگ کنیم. و این جمله‌ای است که ژان ژاک روسو در نامه‌ای داغ به ولتر نوشت وقتی فهمید بی وقفه دنبال زمین زدن و گرفتار ساختن اوست. کتاب به شکل رمان- حتی می‌توانم بگویم پلیسی بسیار لذت‌بخش- نوشته شده است. اما متفاوت و ساخته خیال نیست بلکه بر حوادثی حقیقی از زندگی ولتر و روسو تمرکز دارد. همان طور که می‌دانیم این دو از غول‌های فلاسفه روشنگری فرانسه بلکه همه اروپا در قرن هجدهم‌اند. بلکه این دو سرآمدانی بزرگند. اما نکته‌ای که چندان شناخته شده نیست اینکه ژان ژاک روسو در ابتدا شاگرد و شیفته ولتر بود. شاگرد از راه دورش بود چون برخلاف تصور ما هرگز در طول زندگی با هم دیدار نداشته‌اند. درست است که هر دو در یک دوره و دریک کشور و گاهی در همان شهر زندگی‌ می‌کردند، اما به هیچ وجه شخصاً دیدار نکرده‌اند. و این ترسناک و واقعاً مایه تعجب است.
باید گفت ولتر تقریباً بیست سالی از روسو بزرگ‌تر بود. و در نتیجه ولتر به مثابه استاد یا معلم او و همه نسلانش بود. الگو و نمونه اعلایش بود؛ چون به شدت با بنیادگرایی جنگید درحالی که او برعکس روسو که به اقلیت پروتستانت وابسته بود، ناچار به چنین کاری نشد چون به فرقه اکثریت مسلط وابسته بود و به طور شخصی از هرگونه فشار مذهبی یا تبعیض فرقه‌ای رنج نمی‌برد. اما با وجود این، ولتر یک لحظه هم در حمله به فرقه کاتولیک پاپی تردید به خود راه نداد وقتی که دیگران را تکفیرمی‌کرد و آنها را زندیقانی خارج از «کیش راست» می‌نامید. و حتی آنها را می‌کشت و تحت فشار قرارمی‌داد و به این بهانه که زندیق‌اند تحت تعقیب قرارمی‌داد. نگاه کنید چه برسر خانواده «کالاس» آمد که جزء اقلیت پروتستانت شهر تولوز بود به طوری که متعصبان پدر خانواده «ژان کالاس» را به شکلی وحشتناک و بی هیچ دلیلی جز نفرت فرقه‌ای یا مذهبی کشتند. ولتر با تمام توان از این خانواده آواره دفاع کرد و با کسانی که آنها را تحت فشار قرارداده بودند درافتاد. و برای همین کتاب جاودانه‌اش «رساله تسامح» را منتشر کرد. و باز نگاه کنید به قتل‌عام هولناک «سانت بارتملی» که پروتستانت‌ها را درشبی تاریک تکه‌تکه کردند... که پاپ رم در تمجید ازآن گفت« خدای را سپاس: امروز ایمان درست بر زندقه پیروز گشت»! و بعد پاپ دستور داد برای گرامیداشت این روز بزرگ درگوشه گوشه رم جشن برپا شود و کل بزنند! و جانشینش پاپ پیوس پنجم به ملکه کاتولیک فرانسه گفت« تحت هیچ شرایطی و به هیچ شکلی نباید این زندیقان پروتستانت دشمن خدا بخشیده شوند. باید آنها را ریشه‌کن کرد چون زمین پاک ملکه کاتولیک مظفر فرانسه را نجس می‌کنند. آنها کافرانی خارج از دین راستین‌اند»... ولتر دربرابر همه این تعصب کور برخاست و جنگ بزرگی راه انداخت. و عظمتش دقیقاً در همین جا نهفته است. و به خدا سوگند او فرقه‌گرایی را ریشه کن کرد. و همان زمان شعار مشهور «بنیادگرایی تاریک‌اندیش را له کنیم، فرقه‌گرایی را پایمال کنیم، ننگ و عار را نابود کنیم» را سرداد. بعد افزود «چه زمان نورها برپاریس خواهند تابید همانگونه که بر لندن و سراسر کشور انگلیس تابیدند؟ ای فرانسوی‌ها بیدار شوید».
وقتی فرهیخته اقلیت پروتستانت ژان ژاک روسو از این مطلع شد سراپا شیفته ولتر شد و او را استاد و معلم خود برشمرد و دست به مکاتبه با او زد و همه نشانه‌های احترام و تقدیر را به او تقدیم کرد. باید بدانیم وقتی که ولتر در اوج شهرت و شکوهش بود، ژان ژاک روسو هنوز فردی گمنام بود که کسی او را نمی‌شناخت و هنوز چیزی منتشر نکرده بود. اما پس از انتشار کتاب‌های اصلی‌اش مانند «قرارداد اجتماعی»، «امیل یا تربیت» و رمان «هلوئیز جدید» و... بسیار مشهور شد. و بی آنکه بداند یا بخواهد رقیب ولتر برسر عرش ادبیات فرانسه شد. این مسئله بسیار مایه رنجش ولتر شد و او را غافلگیرکرد... این را می‌گویم و می‌دانم که بین فرهیختگان چقدر حساسیت وجود دارد خواه در صحنه فرانسوی یا درصحنه عربی. آنها تاب و تحمل همدیگر را ندارند. آیا زنی را دیده‌اید که به زیبایی زنی دیگر اعتراف کند؟ محال است.  و همین طور فرهیخته‌ای نمی‎‌بینید که شگفتی خود را از آثار و کتاب‌های فرهیخته‌ای دیگر به زبان آورد مگر به ندرت به خصوص اگر از همنسلانش باشد!
اما دلایل اجتماعی دیگری برای این نفرت شدید یا بگو این عشق بزرگی که به ضد خود تبدیل شد وجود دارد. از جمله این عوامل، تفاوت طبیعت روانی هریک از این دو بود. ولتر شخصی اجتماعی و موفق در زندگی بود. با پادشاهان دوست می‌شد و بی هیچ عقده روانی با آنها معاشرت می‌کرد و حتی خود پادشاهان طالب دوستی با او بودند. درحالی که ژان ژاک روسو فردی تنها و منزوی، عاشق رفتن در آغوش طبیعت و به دور از امواج زندگی و شلوغی آدمیان بود. به هیچ وجه اجتماعی نبود و در زندگی اجتماعی ناموفق بود. و یک تفاوت اساسی دیگر وجود دارد، ولتر شخصی بسیار ثروتمند بود درحالی که روسو واقعاً فقیر بود. ولتر واقعاً ثروتمند بود درحالی که روسو چشم به راه این بود که چند متن برای ترجمه یا نوت‌های موسیقی به او بدهد تا آنها را با خط زیبایش استنساخ کند و در مقابل چند سکه‌ای به او بدهند تا بتواند روزانه زندگی را بگذراند. و در نتیجه فرق است میان ثروتمند و ثریا! ولتر اگر بتوان گفت، با میلیون‌ها بازی می‌کرد. و این بدین معناست که به طبقه مردم «بالادست» یا نخبه نخبگان منسوب بود درحالی که روسو به طبقه مردم «پایین دست» یعنی اکثریت مردم منتسب می‌شد. ولتر عاشق زندگی مرفه و ابهت و لذت بردن از هرچه لذت‌بخش در زندگی بود. روسو اما دوست داشت در کنار طبیعت و معصومیت و سادگی و لقمه نان پاک باشد که تنها سد جوعی کند و رمقی ببخشد. بعد به طور خاص، روسو عاشق زندگی پاک و راستی و پایداری اخلاقی بود. او آن طور که یکی ازآنها توصیفش کرد،«قدیسی سکولار» بود. اما میان ولتر و قداست و پاکی فاصله‌ها بود. وگرنه چطور ممکن است غنی‌ترین ثروتمندهای دوران بشود؟ ولتر می‌توانست روسو را در جیب کوچکش بگذارد و اگر می‌خواست همان طور که می‌خواهد با او بازی کند. در حالی که روسو از شهری به شهری دیگر و حتی از روستایی به روستایی دیگر تحت تعقیب بود، ولتر ساکن کاخی بود و سپاهی خدم و حشم داشت!
اما با وجود همه اینها تنها یک نقطه اساسی وجه مشترک دو فیلسوف بود: مبارزه با بنیادگرای تاریک‌اندیش و تعصب کور دینی. و مشخص است بنیادگرایی مشکل بزرگ دوران بود؛ چون کینه‌های فرقه‌ای در آن زمان همچنان به طور جدی زبانه می‌کشید. هنوز شعله‌ور بود. و یک جامعه و حتی یک شهر -اگر نگوییم یک خیابان- را تکه‌تکه می‌کرد. هیچ کاتولیکی تحمل همسایه پروتستانت خود را نداشت یا برعکس. درآن زمان شدیدترین درگیری بین ژنو پایتخت مسیحیت پروتستانت و رم پایتخت مسیحیت کاتولیک بود. اکنون این مشکل به پایان رسیده و دیگر نشانی ازآن در اروپای متمدن روشن نیست. و افتخار این به مبارزات ولتر و روسو و دیگر فیلسوفان روشنگری برمی‌گردد. و در نتیجه، با وجود همه اختلافات و تضادها نبرد اصلی این دو مرد را به هم نزدیک می‌ساخت. ولتر در رأس بود و آن را رهبری می‌کرد. عظمتش در اینجا نفهته است، علاوه براینکه او نویسنده‌ای سرآمد بود.

چرا این دو با هم دیدار نکردند؟
یکی از زنان اشرافی پرنفوذ پاریسی این پرسش را از دلامبر دوست مشترک روسو و ولتر پرسید: چرا با هم دیدار نکردند؟ چرا تا این حد ازهمدیگر بدشان می‌آمد؟ بعد افزود: اختلاف آنها به مصیبتی بزرگ بدل شده که اردوگاه روشنایی و روشنگری را رنجاند. ما باید کنارهم باشیم و همه نیروهای خود را علیه اردوگاه مقابل بسیج کنیم. ما هنوز اقلیتی درمقابل لشکریان بنیادگرایی و بنیادگران و فرقه‌گرایی و فرقه‌گرایان قرارداریم. نیازی به اختلاف بین خودمان نداریم. دلامبر اینگونه پاسخش داد: بانویم، من هم مثل شما شگفت‌زده و آزرده‌ام. آرزو می‌کردم حتی یک بار هم شده با هم دیدار کنند. چند بار تلاش کردم آنها را به هم نزدیک کنم اما موفق نشدم. درست است که اختلافات بین ولتر و روسو متعدند، اما این اختلاف‌ها همه این دشمنی بین این دو مرد را توجیه نمی‌کند. آن دو دریک نقطه اساسی با هم تلاقی می‌کنند: جنگ با تاریک‌اندیشی دینی و روشنگریی عقل‌ها. بعد دلامبر که خود یکی از فیلسوفان بزرگ روشنگری است به او گفت« همانگونه که به شما گفتم بانوی من، تلاش محالی کردم تا آن دو را برسر سفره نهار یا شام یا حتی فنجان قهوه‌ای جمع کنم اما آن دو به شکل قاطع رد می‌کنند. در حقیقت مخالفت بیشتر ازسوی روسو بود. چرا؟ چون ولتر زندگی مرفه و ریخت و پاش را دوست داشت درحالی که روسو به شدت بدش می‌آمد. در درون خود این را خیانت به مردمی می‌دانست که زندگی سراسر بینوایی و فقر مطلقی را تجربه می‌کردند که تا مرز گرسنگی می‌رسید. ولتر قصد داشت ثروت بزرگی را جمع کند و با زبردستی و روش‌های خاص خود به آن رسید. درحالی که روسو نمی‌خواست هیچ ثروتی را گردآورد و این هرگز از ذهنش نمی‌گذشت. همه ثروت‌های جهان و زرق و برقش برای او هیچ ارزشی نداشت. روسو دائماً به این افتخار می‌کرد که فقیر است و اصرار داشت که مانند اکثریت مردمی که گرسنگی می‌کشند فقیر بماند. او از میان مردم ساده است و برای مردم ساده پاک زحمت کشی است که شبانه روز به دنبال لقمه نانی می‌گردند که می‌یابند یا نمی‌یابند. او با دل و جان با آنها درمی‌آمیخت. و به همین دلیل؛ ژان ژاک روسو حقوق سنگین پادشاهان فرانسه، انگلیس و پروست را نپذیرفت که می‌توانستند در طول عمر زندگی راحتی را برایش مهیا سازند. و با کار روزانه یا عرق جبینش، ترجمه و خوش‌نویسی نوت‌های موسیقی ماند تا جایی که نزدیک بود چشمانش کور شوند. ولتر اما همانگونه که گفتم به طبقه نخبه یا نخبه نخبگان منسوب بود. تفاوت اساسی بین دو مرد دراینجاست؛ و بی‌شک به همین دلیل روسو نپذیرفت با او دیدار کند. او به جهانی جدای از جهانش وابسته بود.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»