محمود درویش و رنا قبانی؛ سقف کوتاه خانواده و سقف بلند رؤیاها


محمود درویش و رنا قبانی
محمود درویش و رنا قبانی
TT

محمود درویش و رنا قبانی؛ سقف کوتاه خانواده و سقف بلند رؤیاها


محمود درویش و رنا قبانی
محمود درویش و رنا قبانی

درویش محافظه‌کارتر از رنا قبانی بود. رنا بی هیچ تردیدی سخن از افت و خیزهایی می‌گوید که آن دو را به جدایی کشاند.
کمتر پیش آمده که در پرداختن به زندگی عاطفی و زناشویی نویسنده‌ای دچار تردیده شده باشم آن طور که درباره محمود درویش شده‌ام. نه تنها به دلیل کمبود منابع مکتوب موثق و عمیق که به رابطه درویش و زن‌ها می‌پردازد بلکه چون خود سراینده«ورد اقل/گل کمتر» نمی‌خواست چیزی از زندگی‌اش به بیرون درز کند، به استثنای اندک دوستان نزدیک و جز اندکی از ماجراجویی‌ها عاطفی با زنان «بسیار» زندگی‌اش. شاید هم به دلیل محافظه‌کاری درخلق و خوی برخاسته از تربیت روستایی یا شرمی که در اعماق وجودش خانه کرده بود( آن طور که دوست گرمابه و گلستانش غانم زریقات توصیف می‌کند) و شاید هم به این میلش برمی‌گشت که روابط صمیمی‌اش پشت حصار پیچیده بمانمد، تا کتمان و ابهام مورد نیاز اسطوره شخصی خود را مهیا سازد. عامل دوم این تردید در نیاز فلسطینی‌ها و عرب‌ها به مجموعه‌ای از نمادهای شمایل‌گونه تجسم می‌یابد که امت دچاربحران برای رهایی از واقعیت سیاه و تصویر تیره «زمینی»‌اش به آنها نیاز دارد. و به احتمال زیاد چنین برنامه تغییری جز از راه پوشاندن جامه تقدس بر قامت نمادها و در نتیجه احاطه کردن آنها به متا-بدن استوار نمی‌شود که نباید به آن تعدی کرد یا آسیبی زد. براین اساس که این پدیده شمایل‌گونه تنها به محمود درویش محدود نمی‌شد بلکه شامل نمادهای مشابهی در قد و قامت اسمهان، ام‌کلثوم، فیروز، غسان کنفانی و دیگران شد که آثار هنری و ادبی‌ مرتبط به زندگی شخصی‌شان جای مخالفت، نگرانی و رد داشت.
واقعیت اینکه محمود درویش در طول زندگی‌اش مورد توجه زنان بسیاری بود نه تنها به دلیل قدرت بالای شعری و جذابیت آنها بلکه به دلیل تیزهوشی، خوش‌سیمایی و کاریزمای شخصی چشم‌گیر. با این وجود محمود از جمله افرادی نبود که رابطه‌اش با زن‌ها را به نمایش بگذارد و در اشعارش برخلاف بسیاری از شاعران و نوآوران جهان هیچ نامی از آنها نمی‌‌برد. با اینکه برخی براین باورند که اشعار عاشقانه‌ای که پدید آورنده «سریر الغریبة/ بستر غریبه» نوشت پیرامون خود زن نمی‌چرخند بلکه این روش او بود برای پنهان ساختن بیان عشقش به فلسطین. شاعر این را با قاطعیت رد و در گفت‌وگویش با عبده وازن  تأکید می‌کند، زن تنها ابزار کنایه و نمادپردازی ملی و مبارزه‌ای نیست بلکه حق دارد وجود خود را داشته باشد و می‌افزاید:« هرچه درباره عشق یا جز آن نوشتم حاصل تجربه‌های زنده است، حتی اگر نوشتن مجرای دیگری گرفت که از سیاق سخن درباره عشق بیرون برود».
با اینکه ریتا که محمود در چندین شعر از او نام می‌برد استثنای قاعده بود، و بعد مشخص شد که این اسم حقیقی نیست و الهام بخش شاعر در اوایل جوانی کسی نبود جز دختر یهودی تامار بن عامی که مدتی کوتاهی بین آن دو رابطه عاطفی برقرار شد پیش از آنکه جنگ اکتبر سال 1967 ناگزیرشان ساخت به اردوگاه‌شان برگردند که به شکل پیوسته درحال جنگند. با وجود آنکه برجسته‌ترین شاعر فلسطین دوست نداشت مسائل سیاسی و ملی بزرگ را به رابطه‌اش با زن وارد سازد، این رابطه از بعد عاطفی دوجانبه فراتر رفت تا به بعد نمادین گویای خود در منطقه پیچیده بین اسطوره و تاریخ برسد و با تغییر نقش‌ها به نسخه‌ معاصر دیگری درباره رابطه رنج‌آور و سخت بین شمشون یهودی و دلیله فلسطینی تبدیل می‌شود. حتی اگر ریتای حقیقی همان تامار نباشد بلکه نویسنده چپ‌گرا تانیا رهارت( آن طور که برخی گمان می‌کنند)، یا شاعره اسرائیلی دالیا ربکوویچ (آن طور که برخی دیگر تصور می‌کنند)، این «حادثه» عاطفی که شاعر خود به گرفتار شدن درآن اعتراف کرده ملغی نمی‌کند. من بعید نمی‌دانم که ریتای شعر آمیزه‌ای از همه آن زن‌ها باشد به خصوص که درویش چندین جا به چنین تداخلی اشاره کرده است درست مانند پابلو نرودا که محمود بسیار شیفته زن‌های اشعارش بود.
اما نگاهی دقیق به روابط عاطفی درویش باید ما را به این نتیجه برساند که رابطه‌اش با نویسنده و پژوهشگر سوری رنا قبانی، برجسته‌ترین، عمیق‌ترین و نزدیک‌ترین آنها به قلب و عقلش بوده است. اما خود قبانی مجموعه مقاله‌هایی که چند سال پیش در یکی از روزنامه‌های عربی منتشر شد، درباره داستان عجیب دیدارشان و جزئیات جذابش گفت. دوطرف کاملاً اتفاقی با هم دیدار می‌کنند، وقتی که رنا هنوز پشت میز تحصیل در واشنگتن بود. او به اصرار دوستش تصمیم گرفت در شب شعری که در کوی دانشگاه جورج تاون دعوت شده بود شرکت کند. با وجود علاقه زیاد قبانی به شعر درویش تصمیم گرفت در صندلی‌های ردیف آخرسالن بنشیند چون صندلی‌های جلویی معمولاً مورد علاقه چهره‌های سیاسی، هنری و نویسندگان پیشکسوت است درحالی که دختر جوان که از این فضاهای رسمی به دور بود و یک صندل مخمل پاشنه بلند به پا داشت و به ناخن‌های پایش لاک مشکی می‌زد، گمشده مناسب خود را در ردیف آخر می‌یافت. از ذهن دختر سفیر فرهیخته صباح قبانی برادر شاعر نزار نمی‌گذشت که متفکرسیاسی مانند لوئیس مقصود وقتی دستش را کشید و به ردیف اول سالن برد و به درویش معرفی کرد، گفتی زندگی‌اش را به سمت سرنوشتی دیگر و سمت وسویی متفاوت می‌برد.
«با من ازدواج می‌کنی؟»، شاعر سی ساله به دختر دمشقی یاسمینی نوزده ساله گفت و به تفاوت سن و شرایط اجتماعی از یک طرف و ترس بیمارگونه‌اش از نهاد خانواده ازسوی دیگر توجهی نکرد. همان قدر که پرسش برای رنا شگفت‌انگیز بود، پاسخ موافقت بی‌مقدمه برای محمود هم بود که در اعماق وجود خود دوست داشت دختر زیباروی جوان منبع الهام شاعری او بشود، نه زن واقعیت «کشته شده» بر مذبح تکرار و جزئیات نثری روزانه. و پیش از آنکه به دو طرف فرصت داده شود به عقل خود مراجعه کنند و به تحلیل منطقی روند امور بپردازند حوادث با سرعت بسیار جریان یافتند؛ از گذراندن روند  قانونی ازدواج تا ایستگاه پاریس و رسیدن به خانه واقع در طبقه هشتم یکی از ساختمان‌های بیروت که باید کیف سنگینش را می‌کشید و به دلیل قطع برق با پای پیاده می‌رفت. در سایه قطع آب و برق و نبود وسایل گرمایشی و تبدیل پایتخت لبنان به شهر اشباح، بخش رمانتیک رابطه جای خود را به احساساتی دیگر داد که پیچده‌تر و کمتر صورتی بودند.
با اینکه رابطه زن و شوهر در دل سختی بیروت نفس بریده از سایه سنگین جنگ ویرانگر در ظاهر به نظر سرشار از رؤیا، ایده‌آل، همآهنگ و پرازامید می‌آمد، اما دراعماق خود پایانی کاملاً متفاوت برای امور پنهان می‌کرد. نه به این دلیل که آتش‌های مجذوب شدن برای ادامه اشتعال به هیزم فاصله و سوخت کشش نیازداشت بلکه چون صحنه تنگ رابطه به تفاوت‌های گسترده شخصی که درخشش ماجراجویی جسورانه به کنارزده بود، فرصت داد بی هیچ لف و نشری و پنهان سازی خود را نشان دهند. اگر محمود در نوشتن از آن تجربه محافظه‌کارتر از رنا قبانی بود، رنا در نشان دادن ناهمواری‌های سختی که دوطرف را پس از نه ماه زندگی مشترک به جدایی کشاند تردید به خود راه نمی‌دهد پیش از آنکه به خود فرصت دیگری بدهند که برای دوسال ادامه یافت و بعد ازآن به جدایی نهایی و آشکار منتهی شد.
رنا چندین بار و در چندین مناسبت می‌گوید، شرایط زندگی شهری و خانوادگی او که توانایی مادی و کسب متنوع فرهنگی و معرفتی و آزادی نسبی از سنت‌ها را به او می‌بخشید، کاملاً با تربیت فقیرانه و پیچیده‌ درویش تفاوت داشت که به او اجازه می‌داد با انواع زندگی‌ها و سخت‌ترین آنها کنار بیاید. با اینکه با عطش محمود در مطالعه و کسب دانایی با ولع خاص نسبت به رمان، شعر، پژوهش‌های تاریخی و دینی و فکری همپایه بود، پنهان نمی‌کند که قادر به کنار آمدن با واقعیت جدید آکنده از نگرانی و ترس و سطح پایین مادی نبود که درآن حدود خصوصی و امنیت و آرامش روانی کم رنگ می‌شوند.
عامل دیگری که در سست شدن رابطه سهیم بود و اجازه نداد ادامه یابد به احتمال زیاد در اقبال رنای کم سن و سال به ازدواج تجسم می‌یابد؛ او پیش از پختگی و داشتن تجربه کافی زندگی برای ورود به این ماجراجویی و رساندن آن به پایان خوش ازدواج کرد. کسی که زندگی بعدی قبانی را دنبال کند بدون شک می‌بیند چقدر پختگی و تجربه زندگی دارد که در ابتدای جوانی نداشت. اما درویش نیز به اندازه کافی تلاش نکرد تا وضعیت سخت همسرش را درک کند بلکه او نیز گرفتار ترس‌هایی از نوع دیگر بود؛ به بساط آزادی مربوط می‌شد که وظایف سخت و سنگین نهاد خانواده از زیر پایش می‌کشید. یکی از دوستان نزدیکش از او نقل می‌کند، وقتی زنش شروع کرد لباس‌هایش را در کمدش آویزان کردن ناگهان متوجه شد هوای پیرامونش تغییرکرد و فضای مخصوصش برای انجام آداب کوچک روزانه محدود شد. چیزی نیافت تا از ترس ناشناخته بگوید جز اینکه به عقب بکشد و غرق در هقهق پنهان بشود.
«رابطه‌ام با محمود آتشفشانی و طوفانی بود» رنا در یکی از مصاحبه‌های تلویزیونی‌اش می‌گوید. اما او اعتراف می‌کند، جنبه‌های مثبت این رابطه که در لذت فراوان تجسم می‌یافت سفرهای بسیاری با شوهرشاعرش برایش مهیا ساخت و محمود در عمیق شدن بینش سیاسی و مبارزه‌ای او نقش داشت. درعین حال به سهم خود در رسیدن رابطه  به بن‌بست اعتراف می‌کند و می‌گوید« نویسنده انسانی بیمار و دچار اضطراب است و این همان حالتی است که من داشتم. کسی را انتخاب کردم چون شبیه من بود چون برای نمونه نمی‌توانستم با یک صراف ازدواج کنم». قبانی یادآوری می‌کند محمود در آن دوره بیش از یک متن شعری برایش گفته از جمله «قصیدة الرمل/سرود شن». در عین حال به خوش بر و رویی بسیار و بخشندگی استثنایی شوهرش اعتراف می‌کند و اینکه عادت داشت به طور روزانه گل‌ها و هدایایش را دریافت کند. اما همه اینها مانع از این نمی‌شود که بگوید، درویش در درون جز به شعرش به هیچ کس و هیچ چیز اخلاص نداشت و اینکه« ساخته نشده تا پدر و همسر و صاحب خانواده باشد. او شاعری عالی اما همسری شکست خورده است».



ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت
TT

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

با درگذشت ناهید راچلین، رمان‌نویس ایرانی-آمریکایی و یکی از برجسته‌ترین نویسندگان ایرانی که به زبان انگلیسی درباره گسست‌های هویتی، رنج‌های تبعید و برخورد فرهنگ‌ها می‌نوشت، در ۳۰ آوریل ۲۰۲۵، در سن ۸۵ سالگی، زندگی خلاقانه‌ای به پایان رسید. به گفته منتقدان، راچلین «پراکند‌ه‌ترین رمان‌نویس ایرانی در آمریکا» بود و نخستین کسی بود که تصویری دقیق از درون جامعه ایران پیش از سقوط حکومت شاه ارائه داد.
ناهید راچلین– که نام خانوادگی او پس از ازدواج چنین شد و نام خانوادگی ایرانی‌اش «بُزرگمهر» بود – در ۶ ژوئن ۱۹۳۹ در شهر اهواز به دنیا آمد. او در خانواده‌ای با ده فرزند رشد یافت؛ خانواده‌ای که در آن سنت‌های ایرانی با تأثیرات غربی درآمیخته بودند. پدرش ابتدا قاضی بود و سپس پس از استعفا، وکیل شد. به‌نظر می‌رسد دوران کودکی‌اش پرآشوب بوده، چرا که در ماه‌های نخست زندگی به عمه‌اش مریم سپرده شد تا او را بزرگ کند. وقتی به سن ۹ سالگی رسید، پدرش برای جلوگیری از ازدواج زودهنگام او – همان‌گونه که مادرش در همین سن ازدواج کرده بود – دختر را از عمه باز پس گرفت.
این واقعه تأثیر عمیقی بر شخصیت راچلین گذاشت. او بعدها نوشت که حس می‌کرد از مادر واقعی‌اش ربوده شده است، و هرگز او را «مادر» خطاب نکرد. در تمام عمر، همیشه در رؤیای بازگشت به آغوش امن عمه مریم بود.
راچلین در این فضای خانوادگی پرتنش و با وجود مخالفت پدر، برای فرار از فشارهای خانواده و جامعه، با کمک برادرش پرویز، بر رفتن به آمریکا برای ادامه تحصیل پافشاری کرد. سرانجام در کالج زنانه «لیندوود» در ایالت میزوری پذیرفته شد و بورسیه کامل گرفت، اما تنها پس از وعده بازگشت به ایران برای ازدواج، پدرش به او اجازه سفر داد.
ناهید در دنیای جدید آمریکایی، با نوعی دیگر از انزوا روبه‌رو شد. او بعدها در خاطراتش «دختران پارسی» (۲۰۰۶) نوشت: «گمان می‌کردم از زندانی گریخته‌ام، اما خود را در زندانی دیگر از تنهایی یافتم.»
در این زندان تازه، نوشتن برایش پناهگاه شد و زبان انگلیسی فضایی از آزادی برای او گشود؛ فضایی که هنگام نوشتن به فارسی احساس نمی‌کرد. او در مصاحبه‌ای گفته بود: «نوشتن به زبان انگلیسی آزادی‌ای به من داد که هنگام نوشتن به فارسی هرگز حس نمی‌کردم.»
راچلین در سال ۱۹۶۱ مدرک کارشناسی روان‌شناسی گرفت. پس از فارغ‌التحصیلی، نامه‌ای کوتاه برای پدرش نوشت و او را از تصمیمش برای عدم بازگشت به ایران آگاه کرد. در پی آن، پدرش تا دوازده سال با او قطع رابطه کرد. در این مدت، راچلین تابعیت آمریکایی گرفت (۱۹۶۹)، با روان‌شناس آمریکایی هاوارد راچلین ازدواج کرد و صاحب دختری به نام لیلا شد. او بورسیه «والاس استگنر» در نویسندگی خلاق را دریافت کرد و در همین دوران شروع به نوشتن نخستین رمانش «بیگانه» (Foreigner) کرد که در سال ۱۹۷۸ – تنها یک سال پیش از انقلاب ایران – منتشر شد.

رمان «بیگانه» با احساسی لطیف، دگرگونی تدریجی شخصیتی به نام «فری» را روایت می‌کند؛ زیست‌شناسی ایرانی در اوایل دهه سوم زندگی‌اش که پس از ۱۴ سال زندگی آرام و یکنواخت در حومه سرد بوستون، به هویتی سنتی و محافظه‌کار در ایران بازمی‌گردد. رمان نشان می‌دهد چگونه دیدگاه‌های غربی فری به‌تدریج در بستر جامعه ایرانی محو می‌شوند. او شوهر آمریکایی‌اش را ترک می‌کند، کارش را کنار می‌گذارد، حجاب را می‌پذیرد و از خود می‌پرسد که آیا آمریکا واقعاً کشوری منظم و آرام است و ایران آشفته و غیرمنطقی یا برعکس، آمریکا جامعه‌ای سرد و عقیم است و ایران سرزمینی پرشور و با قلبی گشوده؟ منتقد آمریکایی «آن تایلر» در نقدی در نیویورک تایمز چنین پرسشی را مطرح کرد. از سوی دیگر، نویسنده ترینیدادی «وی. اس. نایپول» در توصیف این رمان گفت: «بیگانه»، به‌گونه‌ای پنهان و غیرسیاسی، هیستری قیام‌هایی را پیش‌بینی کرد که منجر به سقوط نظام شاه شد و به استقرار جمهوری دینی تحت رهبری خمینی انجامید.
آثار ناهید پیش از انقلاب در ایران منتشر نشدند. سانسور حکومتی آنها را به‌خاطر تصویر منفی از جامعه ایران، به‌ویژه توصیف محله‌های فقیر و هتل‌های ویران، ممنوع کرده بود؛ تصویری که در تضاد با روایت مدرن‌سازی دوران شاه بود. پس از انقلاب نیز دولت خمینی، که نسبت به هرگونه تصویر منفی از ایران حساس بود، به ممنوعیت آثار راچلین ادامه داد. در نتیجه، هیچ‌یک از آثارش تاکنون به فارسی ترجمه نشده‌اند و کتاب‌هایش در ایران ممنوع بوده‌اند.
راچلین همچنین رمان «ازدواج با بیگانه» (۱۹۸۳) را نوشت که با نگاهی تند، چگونگی تحمیل قدرت نظام دینی خمینی بر جامعه ایران را به تصویر کشید. پس از آن آثار دیگری نیز منتشر کرد، از جمله: «آرزوی دل» (۱۹۹۵)، «پریدن از روی آتش» (۲۰۰۶)، «سراب» (۲۰۲۴) و دو مجموعه داستان کوتاه: «حجاب» (۱۹۹۲) و «راه بازگشت» (۲۰۱۸). همچنین خاطراتش با عنوان «دختران پارسی» (۲۰۰۶) منتشر شد. آخرین رمانش «دورافتاده» قرار است در سال ۲۰۲۶ منتشر شود؛ داستان دختری نوجوان که زودهنگام به ازدواج واداشته شده است، الهام‌گرفته از سرگذشت مادر خودش.
راچلین در تمامی آثارش، به کندوکاو زخم‌های ایران در نیمه دوم قرن بیستم می‌پرداخت: سرکوب سیاسی، سلطه سنت، ناپدید شدن معلمان و نویسندگان منتقد، سلطه ساواک، و نیز آن حسرت سوزان برای کودکی‌ای که ناتمام ماند و دردهای هویت دوپاره. مضمون مادری نیز در نوشته‌هایش پررنگ است؛ از رابطه پیچیده با مادر زیستی، تا عشق عمیقش به عمه‌اش، و در نهایت رابطه‌اش با دخترش لیلا که از او به عنوان «بهترین دوست زندگی‌ام» یاد کرده است. راچلین با زبان، احساسات متلاطم خود میان دو جهان را به‌دقت بیان می‌کرد، اما ژرف‌ترین لحظه فقدان برایش در سال ۱۹۸۱ رخ داد، زمانی که از مرگ خواهر عزیزش باری – پس از سقوط از پله – باخبر شد. غم چنان بر او چیره شد که تا ۲۵ سال نتوانست درباره باری بنویسد، اما در پایان خاطراتش فصلی صمیمی به او اختصاص داد و نوشت: «آری، باری عزیز، این کتاب را می‌نویسم تا تو را به زندگی بازگردانم.»
ناهید راچلین در نیویورک بر اثر سکته مغزی درگذشت – به گفته دخترش – و با مرگ او، ادبیات مهاجرت ایرانی یکی از ژرف‌ترین نویسندگان خود را از دست داد؛ صدایی نادر که شجاعت رویارویی و شفافیتِ حسرت را در کنار هم داشت، و توانست با دقت، تصویر شکاف‌های روانی و فرهنگی نسلی از ایرانیان را ثبت کند که سرنوشت‌شان گسست میان شرق و غرب بود.