بلقیس و نزار؛ داستان عشقی پیچیده که مرگ آن را به مرز اسطوره رساند

تیزهوشی به او کمک کرد احساس حسادت و غیرتش را کنترل کند تا قلب شاعر ستاره را ازآن خود کند

بلقیس و نزار؛ داستان عشقی پیچیده که مرگ آن را به مرز اسطوره رساند
TT

بلقیس و نزار؛ داستان عشقی پیچیده که مرگ آن را به مرز اسطوره رساند

بلقیس و نزار؛ داستان عشقی پیچیده که مرگ آن را به مرز اسطوره رساند

بسیاری از شاعران عرب، قدیم و جدیدشان که به شدت مجذوب و شیفته زن شدند، فضای نه چندان اندکی از سروده‌ها و آثار شعری خود را به آن اختصاص دادند. با این وجود به استثنای عمربن ابی ربیعه هیچکدام‌شان زن را قبله، منشأ الهام و محور زندگی و شعر خود نساختند آن طور که نزار قبانی ساخت. و حتی درهرمناسبت یا محفلی نامی از نزار به میان نمی‌آید مگر آنکه همراه با زن باشد و زنانگی هستی که بسیار کم پیش آمده شاعر بیرون ازآن برچیزی حساب بازکرده باشد، دقیقاً همانند محی الدین بن عربی چند قرن پیش از او چنین کرد.
اگر قبانی به این یا آن شکل تجسم چهره شاعر دون خوان دارای روابط متعدد عاطفی و جست‌وجوگر بی وقفه تجلی‌های متضاد مطلق زنانه است او خود در مقاله‌ای با عنوان «من و دون خوانیسم» چنین صفتی را منکر می‌شود و تأکید می‌کند، بخش عاطفی و روانی رابطه برایش اهمیت دارد. می‌گوید با جسد زنانه به شیوه قصاب‌ها تعامل نمی‌کند، او هرگز زنی را اغوا نمی‌کند بلکه روابطش با زن‌ها براساس رضایت دوطرفه و همآهنگی قلبی و فکری بوده است. اما اینکه برخی اذعان می‌کنند قصاید فراوانی که نزار در دو موضوع غزل و عشق نوشت لزوماً به زن‌های ملموس یا ماجراجویی‌های عاطفی حقیقی تکیه ندارند بلکه زن‌هایی هستند که از آسمان تخیل فراخوانده شده‌اند، این ادعایی است که به گفته او به بازخوانی و دقت بسیار نیاز دارد چون او در کنف خانواده‌ای متمول و گشاده بر فرهنگ و هنر بزرگ شده و رشد کرده علاوه براینکه به طور ارثی عشق و دلدادگی را تجربه کرده‌ است و او خود دقیقاً می‌گوید« این دو با فرزندان خانواده متولد می‌شوند، درست همانند شیرینی در سیب».
براین اساس ولع نزار به زن بدین معنا نیست که هرقصیده عشقی که در زندگی‌اش نوشته لزوماً با بدن زنی متفاوت مهر شده یا مهری متفاوت پای آن نشسته باشد. چرا که مجموعه‌ای کامل یا بیشتر ازآن پیرامون یک زن متمرکز شوند که رابطه‌ای عاشقانه یا میلی سرکش به شاعر داشته... او در یکی ازگفت‌وگوهایش می‌گوید، زن در زندگی‌اش به هیچ وجه تصویری معلق در قاب عکس نبوده بلکه زن دارای احساس و گوشت و خون است و او به هیچ وجه درباره زنان خیالی که هیچ رابطه عاطفی با آنها نداشته نمی‌نویسد.
اما خالق «نقاشی با کلمات» نسبت به خواندن ظاهری متن‌هایش هشدار می‌دهد. نه تنها به این دلیل که شعر اساساً بر اغراق و تخیل بنا می‌شود بلکه به این دلیل که ضمیر متکلم در بسیاری از شعرهایش لزوماً به خود او بازنمی‌گردد بلکه به شخصیتی که در زمان نوشتن در پوستینش می‌رود. با این وجود اصرار قبانی برای توضیح بیت مشهورش «طرّزت من جلد النساء عباءة/ و بنیت اهراماً من الحلمات: عبایی از پوست زن‌ها آراستم/ و هرم‌ها از نوک پستان‌شان بنا کردم» لزوماً منعکس کننده تجربه شخصی‌اش نیست بلکه بیانی برخاسته از نگاه مردانه بیمار خود شهریاربینی است. و این مانع از گرایش شاعر برای پنهان شدن پشت نقاب‌ها یا الگوهای مردانه نمی‌شود.
اگر همه این مقدمه چینی‌ها باید به هدفی برسند یا در دایره‌ای مشخص قرارگیرند، جدای از این نیست که ما را به این نتیجه‌گیری برساند که شاعر ملول و تربیت یافته با آزادی و بسیار سرکشی همچون نزار قبانی لزوماً نسبت به همه انسان‌ها با نهاد خانواده همآهنگی و با آهنگ تکراری و الزامات سرخوردگی آوارش همگامی کمتری دارد. پس چطور می‌توانیم در این حالت اقدام شاعر به دو ازدواج را تفسیرکنیم، کسی که در طول زندگی از سوی زن‌های بسیاری دنبال می‌شد و سوار رؤیاهای صدها دختر جوان و نوجوان بود؟
دیدار با بلقیس الراوی
با هر مطالعه دقیق ازدواج اول دختر دمشقی زهرا آقبیق درسال1946 بی‌شک ما را به این نتیجه‌گیری رهنمون می‌شود که عشقش  به زهرا با آن زیبایی درخشان و چشم‌گیر، یکی از عواملی بود که او را به برداشتن چنین گامی کشید، اما دیگر عوامل «کمکی» نیز نقشی درآن بازی کردند از جمله رابطه فامیلی بین آن دو، چون دو خانواده به دنبال تعمیق رابطه بین خود از راه پیوند ازدواج بودند، همین طور آداب موروثی اجتماعی که ازدواج زودهنگام را راه درست برای جلوگیری از فروغلتیدن جوانان در روابط ممنوع می‌دید. اما همه این عوامل گردهم‌آمده طولی نکشید که اثر خود را بر زمین پیچیده صحنه زندگی زناشویی از دست دادند. زهرایی که به نزار دخترش هدباء و پسرش توفیق را هدیه کرد نتوانست با شهرت روبه افزایش شاعر کنار بیاید و احساس حسادت ویرانگرش در برابر حلقه زدن بسیاری از زنان شیفته‌ دور شوهر خوش سیمایش را کنترل کند. مسئله‌ای که همسر سال‌ها پس از جدایی در سال1952 به آن اعتراف می‌کند، جایی که درگفت‌وگوی مطبوعاتی اقرارکرد، حسادت مفرط به نزار بود که رابطه‌شان را به سمت فروپاشی سریع کشاند.
نزار باید پس ازآن ده سالی صبرمی‌کرد تا با بلقیس الراوی دیدار کند که همه روایت‌ها حکایت دارند با حضور درخشانش در شب شعرنزار که سال 1962 در بغداد برپا شد، توجه شاعر را جلب کرد. نزار آن زمان دریافت بانویی که روبه رویش نشسته همان گمشده اوست که سال‌ها انتظارش را می‌کشید. تردیدی به خود راه نداد تا درجست‌وجوی مشخصات و محل اقامتش بپردازد و فهمید با خانواده خود در منطقه الاعظمیه مشرف بردجله زندگی می‌کند. شاعر بی درنگ به خواستگاری‌اش رفت و با مخالفت قاطع پدرش با این خواستگاری شگفت‌زده شد. پدر براساس شناختی که از شهرت شاعر درجهان عرب داشت که دست از شکار زن‌ها و فریب و بازی با احساسات آنها برنمی‌دارد جواب رد داد. اینگونه بود که نزار باید ناکامی را بپذیرد و به سلک دیپلماتیک سوری دراسپانیا ملحق شود بی آنکه بتواند درهفت سالی که آنجا سپری کرد «زرافه عراقی» را از یاد ببرد که با اولین نگاهه در دامش افتاد. نکته قابل توجه اینکه اتفاق مشابهی در شرایطی با پیچیدگی کمتر برای محمود درویش روی داد که در شب شعر مشابهی در واشنگتن چشمش به دختر جوان سوری رنا قبانی، برادر زاده نزار افتاد و با درخواست ازدواج از سوی محمود غافلگیر شد که بدون تردید به او جواب موافق داد و همراه او به بیروت برگشت بدون آنکه خانواده دمشقی روشنفکرش هیچگونه مخالفتی با این ماجرا نشان دهد.
مسائل می‌توانست در همین نقطه متوقف شوند اگر پایان‌شان به دوطرف بی‌نهایت سرسخت نمی‌رسید که قصد دارند از عشق مشروع خود دفاع کنند: نزاری که مخالفت پدر بلقیس بر شدت تمسکش به بلقیس و میل به انتقام برای کرامت «لگدمال»شده‌ و خودشیفتگی عمیقش افزود؛ شاعری که هزاران زن عرب آرزوی ازدواج با او را دارند. از طرف دیگر بلقیس با سیمای اسطوره‌ای و زنانگی رو به تعالی که سرنوشت خود را در سرزمین بین‌النهرین به دست گرفته است. اینگونه بود که دو طرف سرسخت هفت سال آزگار به دور از چشم پدر شروع به رد و بدل کردن نامه‌های آکنده از اشتیاق و عشق کردند تا اینکه شاعر درسال 1969 برای شرکت در جشنواره شعر المربد به عراق دعوت شد و برای مخاطبان خود، فصل‌های از داستان هیجان انگیزش با بلقیس را روایت کرد:
مرحباً یا عراق، جئت اغنیک/ایا عراق آمدم برایت ترانه بخوانم
و بعض من الغناء بکاء/ و برخی ترانه‌ها گریه‌اند
اکل الحب من حشاشة قلبی/عشق از رشته‌های قلبم خورد
و البقایا تقاسمته النساء/ و باقیمانده‌اش زن‌ها میان خود قسمت کردند
تا اینکه می‌گوید:
کان عندی هنا امیرة حب/اینجا ملکه عشقی داشتم
ثم ضاعت امیرتی الحسناء/ گم گشت سپس ملکه زیبا چهره‌ام
این وجه فی الاعظمیة حلو/ کجاست آن روی زیبای اعظمیه
لو رأته تغار منه السماء؟/ که گرآسمان بیندش به غیرت افتد؟
همه حاضران می‌دانستند سخن شاعر محبوب از کیست و قصه آن رابطه سوزناک بین عاشق دمشقی و معشوقه عراقی با همه معانی و ابعاد مهم ملی و سیاسی به گوش رئیس جمهوری وقت عراق احمد حسن البکر رسید. رئیس گروهی مرکب از وزیر جوانان عراق شفیق الکمالی و معاون وزیر خارجه شاذل طاقه که هر دو شاعران شهیری بودند را به نمایندگی خود برای خواستگاری نزار قبانی فرستاد.
و جمیل الراوی پدر چاره‌ای جز موافقت با پیشنهاد فرستادگان و خواست رئیس جمهوری نداشت و مراسم ازدواج بدون معطلی برگزار شد. زن و شوهر به بیروت برگشتند که نزار آن را برای اقامت برگزیده بود چون شهری بود که به سروده‌هایش می‌ماند و با وجود شرایط سخت فضای مناسبی برای افکار جسورانه و وابستگی بیمارش به آزادی داشت.
درطول سیزده سال زندگی مشترک، شاعر نامی و همسرش که شانزده سال از او کوچک‌تر بود با زیبایی و ویرانی شهر کنار آمدند به همان میزان که در ماجراجویی سختی که با همدیگر دست به آن زدند و بدون تلاش و شکیبایی و سختی بسیار نمی‌توانستند از دام‌های آن جان سالم به در ببرند.
شاید نتوان پاسخی دقیق به پرسش درباره تداوم سیزده سال زندگی مشترک درمقابل زندگی مشترک کوتاه اول داد. اما می‌توان گفت هر انسانی جهانی است جدا و در نتیجه هیچ تشابهی بین دو رابطه وجود ندارد نه به این دلیل که ترکیبات شیمیایی افراد با هم متفاوت یا به هم شبیهند بلکه مسئله دیگری است که زهرا موفق به عبور از چاله‌های آن نشد درحالی که بلقیس به شکلی بی سابقه و توانی هولناک در شکیبایی و انعطاف با آن کنار آمد؛ منظورم آزمون حسادت ویرانگر است.
با اینکه زنی که به کرامت همچنین زیبایی و زیرکی خود اهمیت می‌دهد از گزش غیرتی که معمولاً زن‌های مرتبط با مردان نامی همچون شوهرش نزار دچارش می‌شوند به دور نبود، اما او هرچه در توان داشت به کاربرد تا آن سرکشی غیرت و حسادت را کنترل کند و در سیطره خود بگذارد و همه تلاش خود را می‌کرد تا در چاله‌هایی فرونغلتد که همسر اول شاعر افتاد.
و شاید قبانی در قصیده معروفش «اشهد ان لا امرأة الا انت/سوگند که جز تو زنی نیست» به همین اشاره می‌کند که در دهمین سالگرد ازداوجش برای بلقیس نوشت.
اما این ازدواج موفق که درمقابل بسیاری موانع و پیچیدگی‌ها تاب آورد، نتواست دربرابر ضربه قاتل تقدیر مقاومت کند که خواست جان همسر استثنایی و مادر عمر و زینب را به شکل تراژیک و در زیر آوار انفجار وحشتناک سفارت عراق در بیروت بگیرد...
بلقیس تذبحنی التفاصیل الصغیرة/بلقیس جزئیات کوچک مرا می‌کشد
فی علاقتنا/دررابطه‌مان
و تجلدنی الدقایق و الثوانی/و دقیقه‌ها و ثانیه‌ها مرا به شلاق می‌بندند



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.