ولادیمیر فدوروفسکی به «الشرق الاوسط»:  دو کلاه نویسنده و مورخ به سرمی‌کنم ومی‌نویسم

دیپلمات سابق، مترجم زبان عربی برژنف و مشاور گورباچف، سال‌ها آزاد است و می‌نویسد

ولادیمیر فدوروفسکی
ولادیمیر فدوروفسکی
TT

ولادیمیر فدوروفسکی به «الشرق الاوسط»:  دو کلاه نویسنده و مورخ به سرمی‌کنم ومی‌نویسم

ولادیمیر فدوروفسکی
ولادیمیر فدوروفسکی

او بیشتر از همه نویسندگان روس در فرانسه کتاب منتشر کرده؛ بیش از 50 رمان تاریخی و برنده 14 جایزه است از جمله «جایزه بزرگ پالاتین» برای رمان‌های تاریخی برای اثرش، «رمان راسپوتین».
برخی از رمان‌های او مانند «جادوی سنت پترزبورگ» بیش از یک میلیون نسخه فروش کرده و همه آنها گذشته تاریخی و ادبی روسیه را تجلیل می‌کنند. اما نویسنده روس ولادیمیر فدوروفسکی زندگی دیگری دارد. او از سال 1972 تا 1991 مناصب بلندپایه سیاسی در روسیه داشت، یک دیپلمات بود، سپس مشاور رئیس جمهوری گورباچف در دوره « پرسترویکا» شد. سال‌ها آزاد است و در خانه‌اش در نرماندی فرانسه، جایی که ما را پذیرفت خود را وقف نوشتن کرده. گفت‌وگوی ما این بود:
* ولادیمیر فدوروفسکی؛ چگونه از یک دیپلمات به نویسندگی رسیدی؟
-نوشتن از دوران کودکی آرزوی من بوده است و در چهارده سالگی مشتاقانه مطالعه می‌کردم و در آینده خود را نویسنده می‌دیدم، اما سرگرمی دیگرم یعنی سفرها تا حدودی مرا از تمرکز بر نویسندگی دورکرد و کم‌ کم خود را در دستگاه دیپلماسی یافتم و سپس درگیر شدنم در «پرسترویکا» باعث شد تا دوره‌ای هیجان‌انگیز و پرحادثه را تا فروپاشی دیوار برلین سپری کنم. بهترین لحظات کار دیپلماتیکم بود؛ اما متأسفانه، دوره پساکمونیست برای بسیاری سخت و ناامید کننده بود که این ناامیدم کرد، بنابراین تصمیم گرفتم سیاست را ترک کنم و صفحه سیاست را برگردانم تا خودم را وقف عشق اولم کنم؛ یعنی نوشتن.
* تو به عنوان یک نویسنده و روشنفکر روس نسبت به فراخوان کنونی تحریم ابداع‌گران روس که در حال رخ دادن است، چه احساسی داری؟
- چیزی غم انگیز است و در عین حال ظالمانه، چرا می‌خواهند جهان را از شاهکارهای ادبیات روسیه و هنرهای آن محروم کنند؟ چه چیز مزخرفی. برای من سخت‌تر است؛ از آنجا که پدرم اصالتا اوکراینی و مادرم روسی است، به نظرم درگیر کردن آفرینندگان در بحرانی که هیچ دخالتی در آن ندارند، ناعادلانه است. برعکس؛ من فکر می‌کنم این ادعاها پشت پوتین را تقویت می‌کند و لفاظی‌های او مبنی بر تعصب غرب علیه روسیه را تقویت می‌کند. به هر حال این یک استراتژی شکست خورده‌است. زیرا ممکن است علیه آنها برگردد و بسیار مایه تاسف است که مثلاً تدریس آثار نویسنده بزرگی مانند داستایوفسکی در اوکراین ممنوع شود. او نه تنها یکی از قله‌های ادبیات روسیه، بلکه ادبیات جهان است.
*تو نویسنده‌ای پرکار هستی، چرا که تاکنون حدود 50 رمان نوشته‌ای که دقت مورخ و هنر روایت روایی را در هم آمیخته‌اند... نویسنده برای نوشتن رمان تاریخی چه نیازی دارد؟
-مهم ترین نکته دقت در انتقال حقایق تاریخی است. من در کتابخانه‌ها و آرشیوهای خصوصی زیاد جستجو می‌کنم، همه اطلاعات، رویدادها یا تاریخ‌ها را بررسی می‌کنم، و چون در مورد گذشته می‌نویسم، سعی می‌کنم درباره تاریخی بنویسم که مردم می‌خواهند بخوانند، بنابراین به آن شخصیت رمان زیبایی‌شناسانه پر از احساسات و جادو می‌دهم تا نوعی تعامل با خواننده ایجاد کنم، علاوه بر این آرامشی که مشخصه این منطقه است که در آن زندگی می‌کنم به این مسئله کمک می‌کند. من تمرکز می‌کنم، به خصوص که چندین ساعت در روز کار می‌کنم.
* وقتی کتاب‌هایت را می‌خوانیم و حتی فقط از طریق مرور تیترها احساس می‌کنیم می‌خواهی به جهان یادآوری کنی که روسیه یک کشور بزرگ و صلح آمیز است، علیرغم احساسات رو به رشد روسوفوبیا در غرب، چه نمادهایی بیشتر مایه افتخارت می‌شوند؟
- همه نمادهای این تمدن مایه مباهات است: شهرنشینی، علم، هنر، موسیقی جهانی و باله، اما نزدیکترین آنها البته ادبیات است. من عاشق آثار چخوف و حس ظریف او و همچنین آثار ایوان بونین، که اولین نویسنده روسی بود که «جایزه نوبل ادبیات» را دریافت کرد، و البته تولستوی را دوست دارم. مادرم یک نسخه کمیاب از چهار جلد خاطرات او را که از سال 1960 تا 1964 در مسکو منتشر شده بود، به من داد که از آن لذت بردم و بارها و بارها خواندم، اما هرگز از آن خسته نشدم.
* در رمانت « روی مژه‌هایت برف آب می‌شود... یا رمان حقیقی دکتر ژیواگو»، داستان بوریس پاسترناک را تعریف می‌کنی و می‌گویی که رمان «دکتر ژیواگو»ی او نه تنها اثری شگفت‌انگیز بود، بلکه اولین ضربه را به کمونیسم زد، چگونه است؟
- در این کتاب سعی کردم رابطه‌ای را که بوریس پاسترناک را با قدرت سیاسی مرتبط می‌کرد روشن کنم. با استالین و سپس با خروشچف و حماسه شگفت‌انگیز دست‌نوشته «دکتر ژیواگو» که از اتحاد جماهیر شوروی درز کرد و در ایتالیا منتشر شد و نویسنده آن را با مشکلات زیادی در کشورش مواجه ساخت و نحوه استفاده «آژانس اطلاعاتی آمریکا» از این رمان به عنوان یک ابزار تبلیغاتی علیه رژیم کمونیستی.
* رمان «جادوی سن پترزبورگ» تو بسیار محبوب بود و حدود یک میلیون نسخه فروش داشت و به بیش از 28 زبان ترجمه شده است. این موفقیت را چگونه توضیح می‌دهی؟
- همانطور که قبلاً به شما اشاره کردم، من در مورد تاریخ می‌نویسم، اما نوشته‌هایم مانند رمان خوانده می‌شوند، وقتی می‌نویسم، دو کلاه بر سر می‌گذارم: کلاه داستان‌نویس و کلاه مورخ، این ترکیب نوشته‌هایی ایجاد می‌کند که احساسات و اشتیاق خوانندگان را برمی‌انگیزد. در مورد سن پترزبورگ، موضوع رمان، نیازی به تعریف ندارد، نامش تخیل را برمی‌انگیزد، به همین دلیل تصمیم گرفتم خواننده را به گشتی در این شهر تاریخی با کاخ‌ها، رودخانه‌ها، باغ‌های زیبا و نمادهای هنر و خلاقیتش ببرم.
* شما در ابتدای فعالیت دیپلماتیکت در نواکشوط به عنوان وابسته فرهنگی کار می‌کردی، جایی که زبان عربی را یاد گرفتی تا مترجم برژنف شوی و این فرصتی بود که به شما اجازه داد به تعدادی از کشورهای عربی سفرکنی و با تعدادی از رهبران عرب دیدارکنی، از این دوره برایمان بگو!
- من به دلیلی خنده‌دار به عنوان مترجم رئیس جمهوری سابق برژنف انتخاب شدم، علاوه بر اینکه به زبان عربی تسلط داشتم. من با صدای بلند صحبت می‌کنم، چیزی که رئیس جمهوری به آن نیاز داشت، چون گوشش سنگین بود. من رئیس جمهوری را در چندین سفر رسمی همراهی کردم و این دوره هیجان‌انگیزی بود که در طی آن مظاهر رنسانس را که کشورهای عربی در آن دوره تجربه می‌کردند، از نزدیک احساس کردم. درآن دوره ما همچنین از رهبران عرب مانند صدام حسین که به یاد دارم او را تا کتابخانه مسکو همراهی کردم و قذافی که بسیار آراسته بود، پذیرایی کردیم. من به جزئیات نمی‌پردازم، زیرا در حال آماده‌سازی یک پروژه کتاب هستم که در آن تمام خاطرات خود را به عنوان مترجم برای رئیس جمهوری برژنف جمع آوری می‌کنم.
* آیا از فعالیت سیاسی خود در زمینه نویسندگی بهره‌ای برده‌اید؟
- البته بیشتر از این؛ درباره دیپلمات‌های روس داستان‌هایی وجود دارد که نیمی از آنها جاسوسی می‌کردند و این شایعات مدت‌ها من را دنبال ‌کرد، اما از آن‌ها بهره بردم و بسیاری از خوانندگان کتاب‌های من را به همین دلیل پذیرفتند (می‌خندد) و این را به شما خواهم گفت. داستانی که در یکی از جشن‌های امضای کتاب برای من اتفاق افتاد. جایی که با خواننده‌ای آشنا شدم که معلوم شد در سرویس مخفی فرانسه کارمی‌کند و اعتراف کرد که در گذشته وظیفه نظارت و استراق سمع تماس‌های من را بر عهده داشته و البته چیزی علیه من پیدا نکرده است، اما او 10 نسخه از رمانم را خرید ... (خنده بلند).



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»