نوگرایی شعر و تجاوزهای زبانی


ادونیس
ادونیس
TT

نوگرایی شعر و تجاوزهای زبانی


ادونیس
ادونیس

چقدر در ابتدا از شعرنو به خصوص شعر منثور متنفر بودم. چقدر ازآن متنفر بودم و ازآن بدم می‌آمد. و دلیلش این بود که از کودکی غرق در شعر عمودی بودم که با صدای پرطنین و ریتم باشکوهش چشم را پر و گوش را اشباع می‌کند. قافیه‌ها و اوزان عربی چقدر لذت‌بخشند! چه لذتی دارد آوازخوانی با آنها! شما را کاملا مست می‌کنند. نمی‌توانم بخوابم و بیدار شوم مگر اینکه با قطعاتی از شعر کهن و مدرن عربی دم بگیرم. گاهی مزاحم همسایه‌ها می‌شوم! باید گوش و جانم را هر روز از این یا آن قطعه با این شعر یا آن پرکنم... از کودکی تاکنون این عادتم بوده. فکر می‌کنم هرکسی که با خواندن معلقات و گلچین اشعار عربی دوره اموی، عباسی و اندلسی و حتی بدوی الجبل، احمد شوقی، محمدمهدی الجواهری و .... بزرگ شده باشد، می‌فهمد من چه می‌گویم. باید اعتراف کنیم: گوش عرب به آهنگ اوزان و قافیه‌های بزرگ عربی عادت کرده بود که تو را کاملاً سیراب می‌کنند و به جای آنها هیچ بدیلی را نمی پذیری. این است راز ناخشنودی ما از شعرنو که اولین بار در دهه‌های پنجاه و شصت قرن گذشته ظاهر شد. و دلیل خشم شدید ما ازآن این بود. جهش یا بریدن خام و ناگهانی بود. برای ما سخت و بسیار بی‌رحمانه بود. این را در حالی می‌گویم که جنگ‌های شدیدی که بر سر شعر آزاد در همه محافل فرهنگی و حتی در همه خانواده‌ها و خانه‌ها در بدو ظهور آن رخ داد، به یاد می‌آورم. مردم به دو قسمت تقسیم شدند: گروهی با آن که اقلیت بودند و گروهی در برابر آن که اکثریت بودند. پایان نامه دانشگاهی خود را به این موضوع اختصاص دادم، در دانشگاه سوربن درباره آن بحث کردم و در سال 1981 دکترای نقد ادبی مدرن گرفتم. از جمله مسائلی که در آن گفتم اینکه، شعر عمودی که میراث رسیده از هزاران سال پیش است، به شعری نیمه مقدس و معصوم تبدیل شده و قابل نقد و بررسی نبود و نباید به آن توهین شود... تبدیل به بتی از بت‌ها شده بود. به همین دلیل مردم عرب به شدت علیه شعر نو قیام کردند و آن را بدعت یا حتی کفر قلمداد کردند!
اما شعر منثور قبل از ظهور در جهان عرب ابتدا در فرانسه ظاهر شده بود. باید دانست شعر منثور از اواسط قرن نوزدهم در غرب ظاهر شده بود، در حالی که تا اواسط قرن بیستم در جهان عرب خبری از آن نبود. بنابراین، بین مدرنیته شاعرانه فرانسوی و مدرنیته شعری عرب، یک قرن فاصله است. بعد در پایان آن قرن رواج یافت و توسط شاعران بزرگ، از جمله رمبو، لوترمون و مالارمه قوام یافت. سپس در قرن بیستم رنه شار، هانری میشو و بسیاری دیگر بر آن تسلط یافتند. به نظر می‌رسد پدیده‌ای مترادف با مدرنیته باشد.
نزار قبانی
آهنگ مدرنیته دیگر ریتم جوامع سنتی کشاورزی روستایی نیست، بلکه جوامع صنعتی فناورانه است. در نتیجه، مدرنیته برای همگام شدن با آن به قالب شعری جدیدی نیاز داشت. و بدین ترتیب شعر منثور و پیش از آن شعر تفعیله متولد شد. علاوه بر این، محدودیت وزن‌ها و قافیه‌ها، شاعر را هر چند بزرگ و سرسخت باشد، خسته می‌کند و او را قادر به بیان آزادانه درونیات عمیق خود نمی‌سازد. به همین دلیل شاعر امروزی آن وزن‌ها را شکست و گفت: به من آزادی بده، دست‌هایم را رها کن! به این ترتیب باید دلیل پیدایش شعر مدرن را درک کنیم.
بودلر اولین شاعر بزرگی بود که شعر منثور را از طریق مجموعه خود با عنوان «افسردگی پاریس: اشعار منثور کوچک» به طور واقعی افتتاح، تقدیم و مشروعیت بخشید. به نظر می‌رسد که او قبل از اتخاذ منظومه منثور بسیار تردید کرده است. این اتفاق به گونه‌ای می‌افتد که گویی او از این برچسب خجالت می‌کشید، یا می‌ترسید مردم آن را نپذیرند. به این دلیل که مخاطب فرانسوی و همچنین عرب، به ریتم‌های عظیم شعر قافیه‌دار عادت کرده بودند. همان به تنهایی می‌توانست او را مانند بقیه از نظر شاعرانگی اشباع کند. اما می‌دانیم که وزن‌ها و قافیه‌ها گاهی حتی بزرگ‌ترین شاعران را بر خلاف میل خود به استفاده از حشو یا واژه‌های ساختگی وامی‌دارند. این در حالی است که شعر منثور تنها به حرکت درونی روح و موج‌های موزون آن محدود می‌شود. این بدان معنا نیست که از وزن و ریتم خالی است. این بدان معنا نیست که آسان است! در واقع ریتم درونی خودش را دارد، اما ضعیف است و می‌توانم بگویم پنهانی است که فقط گوش‌هایی که واقعاً به چشیدن شعر عادت دارند می‌شنوند. اما باید توجه داشت که شعر منثور بسیار دشوارتر از آن چیزی است که ما فکر می‌کنیم. محدودیت‌های درونی خود را دارد که فقط شاعران حرفه‌ای واقعی می‌دانند.
بودلر
شگردهای خاصی برای شعر منثور وجود دارد که مهم‌ترین آنها نقض یا تجاوز به قانون حاکم بر زبان است، مانند گفتن «شب سپید» یا «روز سیاه» یا «عطر سبز» و غیره. همین تجاوزها یا تجاوزهای زبانی است که بار شعری به بار می‌آورند و وزن‌ها و قافیه‌ها را جبران می‌کنند. اما همه تخلفات موفقیت‌آمیز یا موفق نیستند. به قول یکی از منتقدان بزرگ روش اشتباه است، اما هر اشتباهی روش نیست! در همین راستا می‌گوییم: شعر تجاوز زبانی است، اما همه تجاوزها شعر نیست! متأسفانه اغلب شعر منثور را به همان راحتی که همه می‌نویسند، می‌گیرند. خطرناک‌تر این است که تجاوزهای زبانی را دست‌کم می‌گیرند، بنابراین آزاد به نظر می‌رسند و اصلا قانع‌کننده نیستند. آنها استعاره‌های ضعیف، پوچ و بی فایده‌ای هستند. آنها استعاره‌های ناموفقند و به هیچ وجه ارزش شعری خلق نمی‌کنند. بنابراین، تجاوز و تجاوز وجود دارد! به برخی مجموعه‌های شعر مدرن نگاه کنید که مانند قارچ‌ تکثیر می‌شوند و در استعاره‌ها یا تخطی‌های زبانی‌شان آنقدر شبیه همند که دیگر تفاوتی بین آنها نمی‌بینید، مگر در شاعران واقعاً با استعداد. این یکی از دلایل بیگانگی مردم با شعرنو است. به هر حال، شعر منثور خود را در نیمه دوم قرن نوزدهم بر فرانسه تحمیل کرد. چون سه تن از بزرگان به آن سبک نوشته‌اند: بودلر، رمبو و مالارمه. اما اینها بلدند زبان فرانسه را غصب کنند و زبان شعری را منفجر کنند. و آن هیولای وحشتناک لوتریامون را فراموش نکنیم! با او، تجاوز شاعرانه به مرزهای ترسناکی رسید که ذهن به سختی می‌تواند آن را باورکند.
مرزهای وحشتناکی که ذهن به سختی می‌تواند باورشان کند.
نمونه‌هایی از تجاوزهای شاعرانه موفق
رمبو در فصلی در جهنم می‌گوید:
«اما چرا ما برای خورشیدی جاودانه غمگین می‌شویم، اگر در جستجوی نورالهی هستیم – به دور از آدمیانی که در فصل‌ها می‌میرند»...
چگونه انسان‌ها می‌توانند در طول فصول بمیرند؟ فصل‌ها صحنه‌ای نیستند که مردم در آن بمیرند. فصل‌ها یک چیز فیزیکی نیستند. با این حال، این عبارت بار شاعرانه را به عنوان قوی‌ترین و بزرگ‌ترین بار ایجاد کرد. این یک نمونه بسیار موفق از تجاوز پنهان به زبان فرانسوی است.
و در باره سپیده‌ها می‌گوید: طلوع تابستان را بوسیدم... آب مرده بود... راه می‌رفتم، نفس‌های قوی و نرم را بیدار می‌کردم... جواهر نگاه می‌کردند و بال‌ها بدون سروصدا اوج می‌گرفتند... سحر و کودک در ته جنگل افتاد و غیره... (همه استعاره‌هایی پراکنده و برش خورده از شعری با عنوان: طلوع. که ممکن است در نگاه اول پوچ‌گرایانه به نظر برسد، اما به هیچ وجه چنین نیست).
رمز و راز بودن آن یک فضای بسیار دوست داشتنی ایجاد می‌کند. ابهام آن فراتر از هر وضوحی است. به هر حال کل شعر را باید از اول تا آخر خواند و بابت پاره پاره شدن آن عذرخواهی می‌کنم. چه زیباست این جمله که چنین شروع می‌شود: طلوع تابستان را پذیرفتم! من را به یاد تابستان‌هایم می‌اندازد... من را به یاد آغاز تعطیلات تابستانی می‌اندازد و تمام شادی‌هایی که هر سال با آن همراه است.)
رنه شار در شعر معروفش با این مطلع «خوب کاری کردی که رفتی آرتور رمبو!» می‌گوید:
«هجده سالت که به دوستی تن نمی‌داد، به سنگدلی، به فرومایگی شاعران پاریسی و وزوز زنبورهای عقیم خانواده دیوانه‎ات، خوب کردی که تارومارشان ساختی؛ که آنها را در گوشه گوشه اقیانوس‌ها در باد پراکندی، خوب کردی که آنها را زود زیر تیغ گیوتین‌شان افکندی »... و...
همه آنها استعاره‌هایی معجزه‌آسایند، همه تجاوزهایی شگفت‌انگیزی از شاعری بزرگ‌اند که شاعر بزرگ دیگری را تجلیل می‌کند و عظمت و دیوانگی آزادی‌خواهانه‌اش را می‌ستاید. این شعری است که از ژرفا می‌جوشد و همزمان شایسته رامبو و برنه شار است. شعری که هرج و مرج خلاقانه، ویرانگر و سرکش را می‌ستاید که بی آن نه شعر داریم و نه هیچ.
از همه اینها به چه نتیجه‌ای می‌رسیم؟ به این نتیجه می‌رسیم که شعر نو همه تجاوز است و تجاوز، همه نقض است و نقض. بدون تجاوز یا نقض معانی رسمی و قانونی زبان، نه شعری وجود دارد و نه هیچ.
در پایان، برای روشن‌تر شدن ایده، اجازه دهید با مثال‌هایی از شعر عربی به پایان برسیم. نزار قبانی در توصیف قطار سریع‌السیر که زمین را چپاولگرانه غارت می‌کند می‌گوید:

قطار من پرشتاب و سریع می‌رود
در راه خود گوشت فاصله‌ها را می‌جود
در راه خود مزارع را می‌درد
درختان را می‌بلعد در راه
می‌لیسد پای دریاچه‌ها
قطار گوشت فاصله‌ها را می‌جود، قطار مزارع را می‌درد، قطار درختان را می‌بلعد، قطار پای دریاچه‌ها را می‌لیسد. همه آنها استعاره‌های خارق‌العاده‌اند که به قانون معمول زبان تجاوزمی‌کنند. همه آنها به اصطلاح زبان عربی را شکار می‌کنند تا زبان عربی را احیا کنند و فضای جدیدی از آزادی را به آن بیافزایند. خلاقیت این است. این است شعر. هیچ خلاقیتی بدون تجاوز به معانی ملال‌آور، سازگار و قانونی زبان عربی وجود ندارد...
آدونیس می‌گوید:
شب کلبه بادیه نشینان بود
و چراغ‌ها قبیله
و من خورشیدی نحیف
زیر آن زمین تغییر داد چهره‌اش را
سرگردان به راه طولانی رسید
چیزی که در این قطعه فوق‌العاده برای من جالب است: خورشید نحیف است. چگونه خورشید می‌تواند نحیف باشد؟ این نقض قانون زبان است. یک زن ممکن است لاغر باشد نه آفتاب. با این حال استعاره شاعرانه و بسیار بسیار موفق است.

سپس در شعری دیگر می‌گوید:
چهره‌ای هراسیده از ماه نیست
او همچون نیزه‌ای شرک‌آلود می‌آید
مهاجم به سرزمین حروف
خون ریزانی که به خورشید می‌برد خون ریخته‌اش
به تن می‌کند برهنگی سنگ را 
و برای غارها دعا می‌کند
او که زمین سبک را در آغوش می‌گیرد
زمین سنگین است نه سبک. با این وجود، استعاره بسیار موفق و کاملاً قانع کننده است. به طور کلی در دیوان پیشگام و مؤسس تجدد شعری عرب نمونه‌های زیادی از این دست وجود دارد: منظورم «ترانه‌های مهیاردمشقی» است. او زبان شعر عربی را در فرم و محتوا منفجر کرد. خطرناکتر از همه این است که خود میراث کلامی سرکوبگر، یعنی مقدسات را منفجر کرد و از هر آنچه که در حال حاضر در حال وقوع است از نظر انفجار و اشتعال پیشی گرفت.



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟
تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟
رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی