«دود بنادر» ... بازتولید تاریخ به دور از روایت‌های رسمی

رمانی درباره مبارزات شهر کوت عراق در طول جنگ جهانی اول

 ارتش بریتانیا در سال 1916 پس از شکست از کوت عقب نشینی کرد
ارتش بریتانیا در سال 1916 پس از شکست از کوت عقب نشینی کرد
TT

«دود بنادر» ... بازتولید تاریخ به دور از روایت‌های رسمی

 ارتش بریتانیا در سال 1916 پس از شکست از کوت عقب نشینی کرد
ارتش بریتانیا در سال 1916 پس از شکست از کوت عقب نشینی کرد

رمان «دود بنادر» نوشته اسماعیل سکران که سال 2021 منتشر شد، رمانی بی‌نظیر است، زیرا وارد دنیایی می‌شود که پیش از آن ادبیات داستانی عراق به اندازه کافی به آن نزدیک نشده بود؛ منظورمن جهان جنگ جهانی اول و از آن جمله سیطره دولت عثمانی بر سرنوشت مردم با اجرای برنامه خدمت اجباری که (سفر برلیک) نامیده می‌شد. در اینجا قهرمان اصلی شهر است و بنابراین ما قهرمان انسانی نداریم، اما رمان تعدادی شخصیت فرعی دارد و طرح‌هایی که در وقایع رمان اثرگذارند. حرکت حوادث و شخصیت‌ها همه به سمت شهر کوچک و آرام الکوت است. این شهر بر رودخانه دجله مشرف است و در آن زمان ممر اصلی سفر از بصره به بغداد با کشتی بود. 
در جریان حوادث رمان می‌بینیم بانو مکیه و دختر جوانش نازک مجبور می‌شوند از بصره به سمت شهر کوت فرار کنند؛ وقتی همسر دوم مکیه قصد داشت به دختر جوانش نازک آزار برساند. مکیه تصمیم گرفت به کوت برود و به خانه یکی از بستگانش (صبری السراج) که در کار ساختن و فروش زین بود پناه ببرد. همچنین تاجر قادر پاشا از کارگزار خود عبدالفتاح می‌خواهد برای سفر آماده شود چون تصمیم دارد به کوت سفر کند:
«بار و بندیلت را ببند، چون همین امروز با کشتی به کوت سفر می‌رویم». (ص 11)
تاجر، قادر پاشا، ماهیت وظیفه‌ای را که به کارگزار خود، عبدالفتاح محول می‌کند، توضیح می‌دهد:
« آنجا به تو نیاز دارم، یک مسافرخانه تجاری و املاک دیگری دارم، اموالم را به تو می‌سپارم و نمی‌خواهم برای این کار غریبه‌ای را به خدمت بگیرم». (ص 12)
بدین ترتیب شهر کوت به مرکزی برای جمع شدن شخصیت‌های داستانی که از بصره و بغداد می‌آیند تبدیل می‌شود. آنها شاهد ویرانی و محاصره‌ای خواهند بود که بر اثر درگیری خونین بین ارتش عثمانی که به مدت 4 قرن مقیم کشور بوده و ارتش بریتانیا که پس از اشغال بصره در سال 1914 در آغاز جنگ جهانی اول هجوم آورده بود باشند. این از نگونبختی شهر و اهالی آن است که صحنه درگیری بین دو ارتش اشغالگر باشد، به ویژه زمانی که شهر برای مدتی طولانی در محاصره قرار می‌گیرد و همه ابعاد زندگی در آن ویران می‌شود و شاهد شکست ارتش انگلیس به رهبری ژنرال «توزند» و پیروزی ارتش ترک در مرحله اول و بازگشت ارتش انگلیس در دور دوم برای درهم شکستن ارتش عثمانی و پیشروی به سمت بغداد بود.
از نظر روایی می‌بینیم قطب‌نمای حوادث و حرکت شخصیت‌ها در انتهای رمان به سمت شمال می‌رود، به‌ویژه از شهر کوت به شهر بغداد، جایی که راوی از طریق نویسنده‌ای که اسناد این مهاجرت را جمع‌آوری کرده، به ما می‌گوید و این نشانه‌ای است که جهت فراروایت رمان را تایید می‌کند:
«اسنادی که در اختیار دارم و البته تایید شده نیستند، نشان می‌دهند که خانواده آقای حسقیل در منطقه تورات در بغداد ساکن شده‌اند... و خانواده آقای عبدالفتاح به طور مشترک با آقای صبری السراج در منطقه الدهانه سکنی گزیده اند.» (ص 139)
بدین ترتیب شهر کوت که در آن زمان بیشتر از 5 هزار نفر جمعیت نداشت، به مرکز این رویداد تخیلی تبدیل می‌شود. اگرچه شهری که در محاصره ناله می‌کند، بخش عمده‌ای از توجه روایت را به خود اختصاص می‌دهد، اما دیگر طرح‌های ثانویه زنده، مؤثر و تأثیرگذار در روند رویداد روایی باقی می‌مانند. به نظر می‌رسد که طرح مصیبت خانم (مکیه) و دختر جوانش (نازک) یکی از طرح‌های محوری است که در طول رمان همپوشانی دارد.
این طرح تا پایان رمان ادامه دارد، جایی که آقای عبدالفتاح، کارگزار تاجر قادر پاشا، با خانم مکیه ازدواج می‌کند و صبری السراج با دخترش نازک و آن طور که راوی گردآورنده اسناد به ما می‌گوید، متوجه می‌شویم به بغداد نقل مکان کرده‌ و در محله فقیرنشین الدهانه در قلب بغداد اقامت گزیده‌اند.
این نویسنده موفق شده زندگی را در این شهر آسیب دیده که در تله محاصره بین دو انبر افتاده بود بیافریند، همان طور که اولین ساعات مصیبت شهر را تجسم می بخشد، زمانی که دود بنادر آسمان آن را از کشتی‌ها و کشتی‌هایی که وارد می‌شدند پوشانده بود. و در اینجا عبدالفتاح می‌پرسد: «آیا این شهر می‌سوزد؟ دود بندر و درختان باغ‌هایش بلند می‌شود.» (ص 64)
از آنجایی که نیروهای انگلیسی شهر بصره را اشغال کردند و از طریق رود دجله به سمت بغداد حرکت کردند، شهر در خطر بود.
صحنه گفت‌وگوی عبدالفتاح و صبری نشان دهنده وضعیت وحشت در میان مردم است:
-ها، تو غمگین به نظر می‌رسی، قضیه چیه؟
- دنیا زیر و روشده صبری و جنگ به سمت ما می‌آید.
-می‌دانم، از سرای اخطاریه‌ای مبنی بر پیوستن به صفوف مأمورین خدمت سربازی دریافت کردم. (ص 70)
متوجه می‌شویم که شهر به دلیل جنگ‌های روزانه‌ای که در آن انگلیسی‌ها در ابتدا موفق به اشغال شهر شدند، در هم شکسته شد، اما ارتش عثمانی در کمین ارتش انگلیس نشست و نیروی آن را تخلیه کرد، که فرمانده آن، ژنرال (توزند) را بر آن داشت تا تسلیم‌ ترک‌ها شود و اسرای انگلیسی عازم استانبول می‌شوند. (ص 124)
رمان‌نویس در نمایش تسلیم ارتش انگلیسی، عمداً از گزارش و خلاصه آن به‌جای انتقال فوری رویداد و درام آن استفاده کرد:
شهر کوت پس از تسلیم شدن نیروهای انگلیسی و تخلیه آنها از کوت با نواختن یک گروه کر موسیقی نظامی از خواب بیدار شد. (ص 123)

بهتر بود رمان نویس روند تسلیم را به صورت دراماتیک یا سینمایی تجسم می‌بخشد، زیرا این لحظه‌ای است که شهر را به تاریخ تبدیل می‌کند، زمانی که دولت عثمانی پیروزی خود در کوت را یکی از بزرگترین پیروزی‌های خود در جنگ جهان اول می‌دانست. 
اما جنگ در این لحظه به پایان نمی‌رسد، زیرا نیروهای انگلیسی به سرعت دوباره به سمت شهر کوت پیشروی می‌کنند و نیروهای ترک را که به سمت بغداد می‌گریزند، درهم شکستند (ص 134). این امر بار دیگر باعث محاصره شهر و تخریب منازل آن با بمب و توپ شد که باعث رنج و تلفات بیشتر این شهر آسیب دیده و اهالی شد.

از منظر تکنیکی، غلبه با تمرکز روایی است، زیرا روایت را از منظر یا آگاهی شخصیت‌های روایی حاضر در رمان، به شکلی چند صدایی ارائه می‌دهد، همانطور که در این خاطره مونولوگ که از آن می‌گذرد، به این موضوع پی می‌بریم. 
عبدالفتاح خیلی از دوران کودکی خود را به یاد نمی‌آورد. (ص 10)
یا همانطور که در این مونولوگ درونی که از زاویه دید عباس می‌گذرد می‌بینیم:

عباس به بقیه خانه، فقط دو اتاق نگاه کرد، در حالی که خیابان نیمی از خانه را بلعید. او به درخواست مکیه، همسر دوستش عبدالفتاح، آمد. (ص 106).
اما از سوی دیگر، عبارات زیادی را می‌بینیم که توسط « دانای کل» روایت شده، مثلاً در مقدمه رمان می‌خوانیم:
«نور سپیده دم به درون شهر کوچکی که مشرف بر رود دجله است جاری شد، گویی جزیره‌ای است که در میان رودخانه‌ای پر آب خوابیده باشد.» (ص 5)
رمان «دخان المرافیء» نسخه جدیدی است که به بحش ادبیات داستانی عراقی و عرب اضافه می‌شود.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.