قدرت، پارادوکس و شر در فلسفه روایی محفوظ

فیصل دراج توضیح می‌دهد، نجیب محفوظ چطور با فلسفه تعامل می‌کرد 

نجیب محفوظ
نجیب محفوظ
TT

قدرت، پارادوکس و شر در فلسفه روایی محفوظ

نجیب محفوظ
نجیب محفوظ

کتاب «شر و هستی... فلسفه روایی نجیب محفوظ» نوشته دکتر فیصل دراج، که اخیراً توسط انتشارات «الدار المصریه اللبنانیة» در قاهره منتشر شد، پروژه‌ای است مبتنی بر تحقق پیوستگی زندگی نویسنده‌ای که رمان عربی را تکامل بخشید و در طول پنجاه سال رمان خود را توسعه داد.
طبیعی است با موقعیتی که نویسنده دارد، از پژوهش‌هایی برخوردار شود که هیچ نویسنده دیگر عرب تا به حال نداشته، از جمله پژوهش‌های مهم غالی شکری و ابراهیم فتحی، اما بسیاری از این مطالعات به سمت تقسیم‌بندی آثار نجیب محفوظ  بر اساس دوره‌های مشخص رفته‌اند، آن هم با اتکا به روش تکنیکی: دوره تاریخی، واقع‌گرایانه، نمادین و تجربی، تا اینکه این تقسیم‌بندی به روشی ثابت برای جهان نجیب محفوظ تبدیل شد، البته بی‌آنکه رویکردهایی که در جستجوی محتوای فلسفی باشند غایب شوند.
دراج در مطالعه جدید خود مسیر دیگری را در پیش گرفته است؛ اساس برای او پژوهش در فلسفه یا فلسفه‌هایی است که محفوظ به عنوان یک رمان نویس به آنها پرداخته و در اولویت پس از آن ارزیابی هنری قرارمی‌گیرد که اتفاقاً سخت گیرانه هم نبود، زیرا محفوظ خیلی زود به دیدار عصر فراعنه رفت، رمان « امام العرش/ روبه روی تاج و تخت» 1983، و «العائش فی الحقیقه/ زنده در حقیقت» 1985. اما محفوظ در تمام گذارهای فنی، پرسش فلسفی خود را داشت، به افق‌های گسترده‌ای که تن به بسته بودن نمی‌دهند. این گونه بود که او یک رمان‌نویس چندتایی بود و برای این - دراج می گوید – کسی که به رمان جهانی نگاه می‌کند، اگر همزمان در برابر رمان مصری، عربی و جهانی نجیب محفوظ درنگ نکرد، ازدایره انصاف خارج شده.
کتاب دراج در 326 صفحه قطع بزرگ است. شخصاً می‌دانم که این منتقد بزرگ بیش از بیست سال است که یادداشت‌هایش را جمع‌آوری می‌کند، زمانی که رؤیای این کتاب را آغاز کرد و سرانجام محقق شد.

پرسشی دارد
محفوظ داستان نویسی خود را با مجموعه داستان «همس الجنون/ نجوای جنون» در سال 1983 آغاز کرد و به دنبال آن رمان‌های «عبث الاقدار/ بیهودگی سرنوشت»، «رادوبیس» و «کفاح طیبه/مبارزه طیبة» منتشر شد که حکایت از الهام‌گیری این رمان‌نویس جوان از رمان تاریخی جرجی زیدان داشت، اما او با عمیق‌ بخشیدن به نوشته‌هایش آن را انکار می‌کرد.
دلیل انتخاب زمان فرعونی توسط او عصیان و دشواری واقعیت و موج گرایش فرعونی بود که در دهه سی قرن بیستم ظهور کرد و پرده از دیدگاهی ملی گرایانه برداشت که مصریان را به شکوه آنها می‌کشاند و گذشته فرعونی را با نشانه‌های روشن اشباع کرد که این را در خود داشت؛ «دید آسمانی که فرعون می‌دید و هیچ کس دیگری نمی‌بیند و شکوه زمینی درخشان» اما او پرسشی مربوط به دوران مدرن داشت که موضوعش بیگانگی سیاسی است.
محفوظ در اولین رمان خود با دو سوال درگیر بود: رنسانس مدرن چگونه از شکوه باستانی متولد می‌شود؟ آیا در نظامی که فردی مستبد اداره می‌کند، شکوه برقرارمی‌شود؟ او به سرعت مرحله فرعونی را ترک کرد و با پرسش‌هایی که در رمان «القاهرة الجدیدة/ قاهره جدید» در سال 1946 به آن پرداخت به زمان مدرن خزید و شروع خوش بینانه در «عبث الاقدار/ بیهودگی سرنوشت‌ها» را با شروعی موازی جایگزین کرد که در آن دانشگاه مصری که نور می‌گسترد، جایگاه فرعون را گرفت: «قرص خورشید بر گنبد غول پیکر دانشگاه خودنمایی می‌کرد، گویی به سوی آسمان روان است یا پس از طوافی برمی‌گشت». در مقابل قدرت علم، قدرت فاسد را با استعاره تعقیب ارزش‌ها ترسیم کرد، به طوری که نویسنده نخبگانی پرقدرت را در فضای استبدادی بسیج کرد که چهره بیرونی درخشانی دارد و بر ناپیدا تکیه دارد.
قدرت در رمان‌های محفوظ شکل‌های گوناگونی به خود می‌گیرد و با دنبال کردن دوگانه استبداد و فساد، اقتدار از چهره‌های رهبران و نخبگان مسلط به شکل‌های مختلف فتوت به عنوان قدرت در اعمال عریان خود جابه جا می‌شود.
دراج درمقابل «حضرة المحترم/عالیجناب» 1975 مکثی طولانی می‌کند، آن را «متن بسیار محکم» توصیف می‌کند که در آن تجربه انباشته شده و تحلیلی نافذ از دگرگونی‌های دنیای درونی و بیرونی انسان مستبد را به خدمت می‌گیرد، جایی که بندگی خوش برابر است با قدرت در زندگی؛ او اولی را تقدیس  و دومی را در بلندپروازی حریصانه کوتاه می‌کند، هرگاه فردایی سخت‌تر به دست‌آید، اما مرگ ناگهان می‌آید تا آخرین زندگی باقی مانده را ویران کند.

پارادوکس کاملاً محفوظی
به نظر می‌رسد تناقض یکی از ویژگی‌های ثابت نوشته‌های محفوظ باشد که با آن دیدگاه خود را نسبت به جهان اعلام می‌کند، تا جایی که تقریباً قاعده « رمان بدون پارادوکس وجود ندارد» را گذاشت. او از همان ابتدا قدرت و تکنیک پارادوکس را با هم یک‌کاسه کرد. ضدی که با ضد خود روبرو می‌شود، ضد دوم در واقع قصد ضد اول را باطل می‌کند و از ضد دیگر عملی را ایجاد می‌کند که او به دنبال آن نبوده است. از همین رویارویی است که کنش روایی ترسیم و بسته می‌شود. پارادوکس شکنندگی اراده انسان را آشکار می‌کند.
محفوظ در «عبث الاقدار/ پوچی سرنوشت‌ها» پارادوکس خود را بر تضاد بین قدرت ارتش جرار فرعونی بزرگ می‌سازد که قوای خود را برای مبارزه با یک کودک تازه متولد شده بسیج می‌کند، بر اساس افسانه‌ای که آن کودک اقتدار فرعون را تضعیف می‌کند. مبارزه بین یک اقتدار بزرگ و یک کودک بدون قدرت توسط شخص ثالث مرموز و ناشناخته‌ای انجام می‌شود که قدرت پیروزمندانه را برای افراد ضعیف فراهم می‌کند.
این کنایه در رمان‌هایی با مضامین مختلف در بسیاری از رمان‌های او به کار می‌رود، از جمله: «قاهره جدید»، «خان الخلیلی» و سه‌گانه‌ که پر از پارادوکس است: تناقض تند و جدی بین دو برادر بسیار متفاوت و بعد هم مرگ برادر زیبا را می‌گیرد و او را از صیغه مفرد به صیغه جمع بالا می‌برد (در اشاره به مرگ فهمی بر اثر گلوله‌ انگلیسی‌ها) و در دو خواهر که زیبایی و نقطه مقابل آن یعنی سخاوت و بخل طبیعت را می‌بینیم. مرگ برای زیبایی خاص به نظر می رسد، بدون اینکه محفوظ تناقض را به قانون مجازات پیوند دهد، اما آن را یکی از ابعاد غیرقابل توضیح هستی می‌داند.
به گفته دراج، مدرنیته محفوظ با پارادوکسی همراه بود که از بینش او سرچشمه می‌گرفت. او نه مجذوب تجدید ادبی شلگل شد و نه ایده آلیسم هاینه و نه درهم تنیدگی آگاهی و ناخودآگاه فرویدی، بلکه با دقیق شدن در قدرت‌های حاکم که بیش از یک نقاب بر او تحمیل کردند، متقاعد شد. با نیچه در تصورش از فروپاشی جهان موافق نبود، بلکه دانش او ناشی از بینشی بود که دانش را به یک عمل مقاومت تبدیل می‌کرد.

تاریکی هستی
اگرچه کتاب به هفت فصل تقسیم شده است، اما در زیر هر فصل بین یک مقاله (فصل) تا چهار مقاله وجود دارد که به بسیاری از آثار محفوظ نگاه می‌اندازد. نویسنده گاه به گاه به رمان اول بازمی‌گردد، گویی همه چیز از آنجا با نویسنده‌ای آغاز شده که بینشی منسجم درباره هستی داشته، با این حال، در درون خود بسته نشده و بین یک اثر و اثر دیگر به پرسشگری ادامه داده و آنچه را که می‌تواند چیزی از تاریکی هستی را روشن کند می‌آزماید و با بینش‌های فیلسوفان و دیگران رمان نویسان به گفت‌وگو می‌نشیند.

ایده اضمحلال
نقد همیشه «ثلاثیه/سه‌گانه» را به «برادران کارامازوف» داستایوفسکی و «بودنبروک‌ها» توماس مان به عنوان یک ژانر ادبی (رمان نسلی) مرتبط می‌داند. دراج در این کتاب سه رمان را در مورد ایده زوال و فروپاشی مقایسه می‌کند.
نویسنده شباهت‌های «سه‌گانه» و «برادران کارامازوف» را بیان می‌کند، زیرا هر یک به زندگی یک خانواده با سرنوشت‌های افراطی می‌پردازند تا به آنچه آنها را از هم جدا می‌کند می‌رسد؛ به نظر او محفوظ بر کنجکاوی معرفتی و محدودیت معرفت پرترافکنی کرد، در حالی که نویسنده روس به سمت تهی بودن روح در غیبت ایمان کشیده می‌شود. در حالی که داستایوفسکی انسان گمشده‌ای را همانند شیطان ترسیم کرد، محفوظ از وحدت اراده هوشیار سرچشمه می‌گرفت و اشتیاق به تسلط، دانش نافذ و مسئولیت پذیری را بدون تقلید از کسی به تصویر می‌کشید.
در مورد تشابه سه گانه و «بودنبروک‌ها» مان، دراج از فرمالیسم مشابه به اشتراک تأثیر زمان و آگاهی تراژیک از خشونت وجود بین توماس مان و نجیب محفوظ می‌رود.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.