بالزاک، امیل زولا، دوگل و زن‌ها

وقتی سرنوشت ضربه بزرگش را می‌زند

بالزاک، امیل زولا، دوگل و زن‌ها
TT

بالزاک، امیل زولا، دوگل و زن‌ها

بالزاک، امیل زولا، دوگل و زن‌ها

ابتدا بیایید در مورد بالزاک (1799 - 1850) صحبت کنیم. داستان او با دوست دختر قدیمی‌اش عجیب و غریب است. با او از طریق مکاتبه آشنا شد، وقتی که برای اولین بار به عنوان یکی از طرفداران رمان‌هایش به او نامه نوشت. طرفداران و ستایشگران بالزاک، غول رمان فرانسوی و بزرگترین خالق آن بسیار بودند. و چه بسیار بودند آنهایی که بعد از خواندن این یا آن رمان برایش می‌نوشتند. اما هزاران کیلومتر میان آن دو فاصله بود چون معشوق در اوکراین زندگی می‌کرد و او در فرانسه. آشنایی شخصی‌شان تنها پس از چند سال مکاتبه فشرده اتفاق افتاد، زمانی که زن به ژنو آمد و در آنجا قرار گذاشتند و با هم دیدار کردند. پس از اینکه برای اولین بار در هتل خود را به او داد، عاشقش شد. اما بالزاک مجبور شد چندین سال دیگر صبر کند تا شوهر تیره‌بخت آن زن بمیرد و بتواند تماماً خود را وقف او کند. و به قول معروف پیش از آنکه به او برسد و همسرش شود، جان به لب شد. اما وقتی پس از مدت‌ها انتظار و تلاش فراوان به هدفش رسید، سرنوشت ضربه بزرگی به او زد و نگذاشت تا با بزرگترین داستان عاشقانه زندگی‌اش خوش باشد. بالزاک تنها پنج ماه پس از جشن عروسی و عروس درگذشت. پس از اینکه خانه‌ای زیبا برایش در پاریس ساخت، آن را با بهترین اثاثیه مبله کرد و تمام پس‌انداز زندگی خود را در آن گذاشت، درگذشت. نابود کننده لذت‌ها و پراکننده کننده گروه‌ها دقیقاً در همان لحظه آمد. در لحظه‌ای از راه رسید که بالزاک فکر می‌کرد به هدف خود رسیده و نه بیشتر. پس گفته شاعرعرب بر او منطبق شد:
منتظر مرگ باش چو گویند تمام
زندگی خیانت پیشه است!
گفته می‌شود بالزاک در بستر احتضار از زنش پرسید: چه چیز را در من بیشتر دوست داشتی، نویسنده یا مرد؟ بعد از مدتی تردید پاسخ داد: نویسنده. به او گفت: وای بر تو، مرا کشتی!
این بدان معنی است که زن او را به عنوان یک مرد دوست نداشت، بلکه او را فقط به عنوان یک نویسنده نابغه بی‌بدیل دوست داشت. می‌گویند، درحالی که بالزاک درحال احتضار بود زن با یکی از «جوان‌های زیبا» مشغول دلستانی بود... بلایی سرت آمد، جناب بالزاک. خدا یارت. و اصلا چرا دوستت داشته باشد؟ ماشالله به غزال! راستش اصلا خوشگل نبودی. مانند بشکه‌ای بزرگ بودی که یک دیگ بزرگ روی آن نشسته بود. این چیزی است که کوچک و بزرگ، دور و نزدیک می‌شناختند.

امیل زولا (1840 - 1902)
امیل زولای رمان‌نویس اما داستانی دیگر داشت. او از سال 1870 با یک خانم محترم ازدواج کرده بود. در طول زندگی به همسرش وفادار ماند، زیرا همسرش در لحظات اضطراب و شک و تردید از او حمایت اخلاقی کرد. گفته می‌شود در دوره‌اش توانست قوی‌ترین رمان‌های خود را بنویسد که او را به اوج شهرت و شکوه رساندند. بنابراین، مدیون قدرشناسی و لطفش بود. اما زمانی که خواست خدمتکاری به خانه بیاورد تا در شستن رخت‌ها و ظرف‌ها، آشپزی و سایر کارهای خانه به او کمک کند، مرتکب اشتباهی مهلک شد. و حتی لحظه‌ای تصور نمی‌کرد، شوهرش بتواند دل به یک خدمتکار بدهد! این را می‌گویم، به خصوص که در طول سالیان متمادی به او وفادار بوده و هیچ انحراف از راه مستقیمی از او ندیده بود. اما این ممنوعیت در نهایت رخ داد. حواس خفته امیل زولا با دیدن این «عشق کوچولو» که تمام جذابیت و زنانگی‌اش جلویش رژه می‌رفت، بیدار شد... این را می‌گویم به خصوص که همسرش خسته و پیر شده بود و شبیه خواهر، مادر، خاله یا عمه‌اش شده بود و دیگر هیچ احساسی نسبت به او نداشت. و وقتی میان او و خدمتکار مقایسه کرد، متوجه شد که زیبایی از ستاره دورتر است! نویسنده بزرگ نتوانست در برابر این وسوسه مقاومت کند و عواقب آن غیرقابل تصور بود. اما برای اینکه رابطه خود را با خدمتکار مخفی نگه دارد و همسرش متوجه خیانت بزرگ نشود، خانه‌ای برایش اجاره کرد که فاصله کمی با خانه‌اش داشت تا هر وقت بخواهد با او خلوت کند. سپس حامله شد و برای او دو فرزند به دنیا آورد، در حالی که همسر قانونی او نازا بود و فرزندی نداشت. اما به دلیل انسانیتش، پس از آنکه در تمام آن سال‌ها قبل از رسیدن به شهرت و افتخار با او زندگی کرد، نمی‌خواست به او اهانت یا او را ترک کند. با این همه خیلی به او وابسته بود. او اولین همراه دوران جوانی و نداری بود. او حامی اصلی‌اش بود و با تمام صداقت و صمیمیت پشت سرش ایستاد.
بالاخره راز از پرده برون شد، ماجرا لو رفت و خانه پر از جیغ و داد شد. بشقاب‌ها شکست و فنجان‌ها بالای سرها به پرواز درآمدند... اما زن بیچاره پس از یک مشاجره و لجبازی طولانی، تسلیم واقعیت شد. و در واقع چه کاری از دستش ساخته بود؟ و اینگونه نویسنده بزرگ از زندگی تکه تکه شده میان دو خانه و دو زن رنج می‌برد. گفته‌های شاعر قدیمی عرب ما در مورد او صادق است:
به نادانی بسیار دو زن گرفتم
به دردی که شوی دو زن ‌کشد
گفتم میان آن دو قوچی ‌شوم
میان سخاوت دو گوسفند می‌چرم
شبی برای یکی و یک شب برای دومی
سرزنشی مداوم در دو شب
مجرد زندگی کن و گر نتوانی 
به دل دو لشکر بزن
نکته قابل توجه، رقت‌انگیز و در عین حال لطیف، این است: پاریسی‌ها امیل زولا را می‌دیدند که روزهای یکشنبه در باغ‌های تویلری نزدیک شانزلیزه قدم می زند و بازوی چروکیده همسر قانونی خود را زیربغل زده که حالا مادربزرگش شده. زیر بازوی همسر سابقش را می‌گرفت و در جلوی‌شان دو کودک همراه مادر جوانشان که سرزندگی و نشاط از او می‌بارید راه می‌رفتند. این منظره‌ای بود که حیرت و تحسین مردم تماشاگری را برمی‌انگیخت که در مشهورترین باغ پاریس موج می‌زدند. اما دو فرزندش این را نمی‌فهمیدند: چرا پدرشان کنار آن پیرزن راه می‌رود نه مادرشان؟ شوهرش اوست یا نه؟ شوهر کیست؟
امیل زولا در مورد عشق چه گفت؟
«نباید بیش از یک زن را در زندگی دوست داشته باشیم، کسی که ما را دوست داشت. ما باید با این عشق متقابل تا آخرین لحظه با او زندگی کنیم.»
و بالاخره به یاد امیل زولا... آیا می‌دانید او چند بار خود را برای آکادمی فرانسه نامزد کرد؟ 19 بار! اما با این حال او را نپذیرفتند. این در حالی است که آکادمی مملو از افراد نکره‌ای بود که نامشان به گوش کسی نخورده بود و هیچ کتاب قابل ذکری از خود به جای نگذاشته بودند. اما این داستان دیگری است...

آیا دوگل آینده‌ای دارد؟
و در نهایت، این شوخی را داشته باشید: گفته می‌شود شارل دوگل جوان از طریق یک زن پاریسی که میانجی بین دو خانواده بود، با نامزدش آشنا شده است. نامزد از خانواده صنعتی بورژوایی بود که بسیار ثروتمندتر از خانواده دوگل بود. این بانوی پاریسی در جریان جشن عروسی پدر عروس را دید که کم کم با خجالت و تردید و علائم نگرانی در چهره‌اش به او نزدیک می‌شود، سپس جرأت کرد و از او پرسید: آیا فکر می‌کنی این شارل دوگل جوان آینده‌ای دارد؟ خانم جواب داد: چرا که نه؟ او یک افسر ارتش با درجه سرهنگی و از خانواده‌ای محترم است. نگران دخترت نباش، آقا، نترس. آینده آن تضمین شده است. به او گفت: اما او خیلی قد بلند است. آیا فردی با این قد بلند و لاغر می‌تواند در زندگی موفق باشد؟ تنها بیست سال بعد (یا شاید کمتر) دامادش شارل دوگل رهبر و یگانه رهبر فرانسه آزاد شد!



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»