بالزاک، امیل زولا، دوگل و زن‌ها

وقتی سرنوشت ضربه بزرگش را می‌زند

بالزاک، امیل زولا، دوگل و زن‌ها
TT

بالزاک، امیل زولا، دوگل و زن‌ها

بالزاک، امیل زولا، دوگل و زن‌ها

ابتدا بیایید در مورد بالزاک (1799 - 1850) صحبت کنیم. داستان او با دوست دختر قدیمی‌اش عجیب و غریب است. با او از طریق مکاتبه آشنا شد، وقتی که برای اولین بار به عنوان یکی از طرفداران رمان‌هایش به او نامه نوشت. طرفداران و ستایشگران بالزاک، غول رمان فرانسوی و بزرگترین خالق آن بسیار بودند. و چه بسیار بودند آنهایی که بعد از خواندن این یا آن رمان برایش می‌نوشتند. اما هزاران کیلومتر میان آن دو فاصله بود چون معشوق در اوکراین زندگی می‌کرد و او در فرانسه. آشنایی شخصی‌شان تنها پس از چند سال مکاتبه فشرده اتفاق افتاد، زمانی که زن به ژنو آمد و در آنجا قرار گذاشتند و با هم دیدار کردند. پس از اینکه برای اولین بار در هتل خود را به او داد، عاشقش شد. اما بالزاک مجبور شد چندین سال دیگر صبر کند تا شوهر تیره‌بخت آن زن بمیرد و بتواند تماماً خود را وقف او کند. و به قول معروف پیش از آنکه به او برسد و همسرش شود، جان به لب شد. اما وقتی پس از مدت‌ها انتظار و تلاش فراوان به هدفش رسید، سرنوشت ضربه بزرگی به او زد و نگذاشت تا با بزرگترین داستان عاشقانه زندگی‌اش خوش باشد. بالزاک تنها پنج ماه پس از جشن عروسی و عروس درگذشت. پس از اینکه خانه‌ای زیبا برایش در پاریس ساخت، آن را با بهترین اثاثیه مبله کرد و تمام پس‌انداز زندگی خود را در آن گذاشت، درگذشت. نابود کننده لذت‌ها و پراکننده کننده گروه‌ها دقیقاً در همان لحظه آمد. در لحظه‌ای از راه رسید که بالزاک فکر می‌کرد به هدف خود رسیده و نه بیشتر. پس گفته شاعرعرب بر او منطبق شد:
منتظر مرگ باش چو گویند تمام
زندگی خیانت پیشه است!
گفته می‌شود بالزاک در بستر احتضار از زنش پرسید: چه چیز را در من بیشتر دوست داشتی، نویسنده یا مرد؟ بعد از مدتی تردید پاسخ داد: نویسنده. به او گفت: وای بر تو، مرا کشتی!
این بدان معنی است که زن او را به عنوان یک مرد دوست نداشت، بلکه او را فقط به عنوان یک نویسنده نابغه بی‌بدیل دوست داشت. می‌گویند، درحالی که بالزاک درحال احتضار بود زن با یکی از «جوان‌های زیبا» مشغول دلستانی بود... بلایی سرت آمد، جناب بالزاک. خدا یارت. و اصلا چرا دوستت داشته باشد؟ ماشالله به غزال! راستش اصلا خوشگل نبودی. مانند بشکه‌ای بزرگ بودی که یک دیگ بزرگ روی آن نشسته بود. این چیزی است که کوچک و بزرگ، دور و نزدیک می‌شناختند.

امیل زولا (1840 - 1902)
امیل زولای رمان‌نویس اما داستانی دیگر داشت. او از سال 1870 با یک خانم محترم ازدواج کرده بود. در طول زندگی به همسرش وفادار ماند، زیرا همسرش در لحظات اضطراب و شک و تردید از او حمایت اخلاقی کرد. گفته می‌شود در دوره‌اش توانست قوی‌ترین رمان‌های خود را بنویسد که او را به اوج شهرت و شکوه رساندند. بنابراین، مدیون قدرشناسی و لطفش بود. اما زمانی که خواست خدمتکاری به خانه بیاورد تا در شستن رخت‌ها و ظرف‌ها، آشپزی و سایر کارهای خانه به او کمک کند، مرتکب اشتباهی مهلک شد. و حتی لحظه‌ای تصور نمی‌کرد، شوهرش بتواند دل به یک خدمتکار بدهد! این را می‌گویم، به خصوص که در طول سالیان متمادی به او وفادار بوده و هیچ انحراف از راه مستقیمی از او ندیده بود. اما این ممنوعیت در نهایت رخ داد. حواس خفته امیل زولا با دیدن این «عشق کوچولو» که تمام جذابیت و زنانگی‌اش جلویش رژه می‌رفت، بیدار شد... این را می‌گویم به خصوص که همسرش خسته و پیر شده بود و شبیه خواهر، مادر، خاله یا عمه‌اش شده بود و دیگر هیچ احساسی نسبت به او نداشت. و وقتی میان او و خدمتکار مقایسه کرد، متوجه شد که زیبایی از ستاره دورتر است! نویسنده بزرگ نتوانست در برابر این وسوسه مقاومت کند و عواقب آن غیرقابل تصور بود. اما برای اینکه رابطه خود را با خدمتکار مخفی نگه دارد و همسرش متوجه خیانت بزرگ نشود، خانه‌ای برایش اجاره کرد که فاصله کمی با خانه‌اش داشت تا هر وقت بخواهد با او خلوت کند. سپس حامله شد و برای او دو فرزند به دنیا آورد، در حالی که همسر قانونی او نازا بود و فرزندی نداشت. اما به دلیل انسانیتش، پس از آنکه در تمام آن سال‌ها قبل از رسیدن به شهرت و افتخار با او زندگی کرد، نمی‌خواست به او اهانت یا او را ترک کند. با این همه خیلی به او وابسته بود. او اولین همراه دوران جوانی و نداری بود. او حامی اصلی‌اش بود و با تمام صداقت و صمیمیت پشت سرش ایستاد.
بالاخره راز از پرده برون شد، ماجرا لو رفت و خانه پر از جیغ و داد شد. بشقاب‌ها شکست و فنجان‌ها بالای سرها به پرواز درآمدند... اما زن بیچاره پس از یک مشاجره و لجبازی طولانی، تسلیم واقعیت شد. و در واقع چه کاری از دستش ساخته بود؟ و اینگونه نویسنده بزرگ از زندگی تکه تکه شده میان دو خانه و دو زن رنج می‌برد. گفته‌های شاعر قدیمی عرب ما در مورد او صادق است:
به نادانی بسیار دو زن گرفتم
به دردی که شوی دو زن ‌کشد
گفتم میان آن دو قوچی ‌شوم
میان سخاوت دو گوسفند می‌چرم
شبی برای یکی و یک شب برای دومی
سرزنشی مداوم در دو شب
مجرد زندگی کن و گر نتوانی 
به دل دو لشکر بزن
نکته قابل توجه، رقت‌انگیز و در عین حال لطیف، این است: پاریسی‌ها امیل زولا را می‌دیدند که روزهای یکشنبه در باغ‌های تویلری نزدیک شانزلیزه قدم می زند و بازوی چروکیده همسر قانونی خود را زیربغل زده که حالا مادربزرگش شده. زیر بازوی همسر سابقش را می‌گرفت و در جلوی‌شان دو کودک همراه مادر جوانشان که سرزندگی و نشاط از او می‌بارید راه می‌رفتند. این منظره‌ای بود که حیرت و تحسین مردم تماشاگری را برمی‌انگیخت که در مشهورترین باغ پاریس موج می‌زدند. اما دو فرزندش این را نمی‌فهمیدند: چرا پدرشان کنار آن پیرزن راه می‌رود نه مادرشان؟ شوهرش اوست یا نه؟ شوهر کیست؟
امیل زولا در مورد عشق چه گفت؟
«نباید بیش از یک زن را در زندگی دوست داشته باشیم، کسی که ما را دوست داشت. ما باید با این عشق متقابل تا آخرین لحظه با او زندگی کنیم.»
و بالاخره به یاد امیل زولا... آیا می‌دانید او چند بار خود را برای آکادمی فرانسه نامزد کرد؟ 19 بار! اما با این حال او را نپذیرفتند. این در حالی است که آکادمی مملو از افراد نکره‌ای بود که نامشان به گوش کسی نخورده بود و هیچ کتاب قابل ذکری از خود به جای نگذاشته بودند. اما این داستان دیگری است...

آیا دوگل آینده‌ای دارد؟
و در نهایت، این شوخی را داشته باشید: گفته می‌شود شارل دوگل جوان از طریق یک زن پاریسی که میانجی بین دو خانواده بود، با نامزدش آشنا شده است. نامزد از خانواده صنعتی بورژوایی بود که بسیار ثروتمندتر از خانواده دوگل بود. این بانوی پاریسی در جریان جشن عروسی پدر عروس را دید که کم کم با خجالت و تردید و علائم نگرانی در چهره‌اش به او نزدیک می‌شود، سپس جرأت کرد و از او پرسید: آیا فکر می‌کنی این شارل دوگل جوان آینده‌ای دارد؟ خانم جواب داد: چرا که نه؟ او یک افسر ارتش با درجه سرهنگی و از خانواده‌ای محترم است. نگران دخترت نباش، آقا، نترس. آینده آن تضمین شده است. به او گفت: اما او خیلی قد بلند است. آیا فردی با این قد بلند و لاغر می‌تواند در زندگی موفق باشد؟ تنها بیست سال بعد (یا شاید کمتر) دامادش شارل دوگل رهبر و یگانه رهبر فرانسه آزاد شد!



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.