آگوست کنت...عاشقی بر لبه جنون

انتشار نامه‌های کارولین ماسان به فیلسوف فرانسوی 150 سال پس از مرگش!

آگوست کنت...عاشقی بر لبه جنون
TT

آگوست کنت...عاشقی بر لبه جنون

آگوست کنت...عاشقی بر لبه جنون

هرگز به ذهنم خطور نکرده بود که زندگی فیلسوف آگوست کنت تا این حد پر فراز و نشیب بوده باشد. بیشتر شبیه زندگی شاعران منحوسی مانند بودلر، رمبو یا ورلن است تا زندگی فیلسوفانی هوشیار همچون دکارت، کانت یا هگل. این را می‌گویم، به ویژه وقتی مسئله به بنیانگذار پوزیتیویسم در فرانسه مربوط می‌شود، یعنی فلسفه عقلانی محض که به دقت علمی و دقت فکری‌ شهره شد. فلسفه‌ای که از اوج گرفتن در آسمان‌های گلگون آرمان‌گرایی، یا خیال پردازی‌های بالدار، و اغراق‌های شاعرانه یا عرفانی به دور است. فلسفه دوران صنعتی و تکنولوژیکی است که در دوران آگوست کنت در قرن نوزدهم در حال ظهور بود.
اهمیت این فیلسوف دقیقاً به این دلیل است که او می‌دانست چگونه این عصر جدید را پیش‌بینی کند و حتی قبل از تولدش درباره آن نظریه‌پردازی کند. این در سطح کلی. در سطح شخصی، زندگی او کاملاً مخالف فلسفه‌اش بود. زندگی او عقلانی، علمی، محاسبه شده بر اساس فلسفه او نبود، بلکه بی ثبات و پر از تکان‌ها و لرزش‌های روانی هولناک بود. همه چیز طوری اتفاق می‌افتاد که گویی فلسفه او جبرانی برای زندگی‌اش بوده. به عبارت دیگر: جان باخت و فلسفه را برد. برنده شدن در هر دو جبهه دشوار است و تلاش بیهوده می‌کنید. شما باید یکی را فدای دیگری کنید. نوابغ خلاق معمولا همه چیز را قربانی می‌کنند تا در انجام ماموریت خود موفق شوند. آنها می‌دانستند، باید زندگی شخصی‌شان را فدای چیز دیگری کنند که به طور کامل از آنها فراتر می رود. نابغه تنها با یک چیز «آبستن» می‌شود، پیام یا نبوغش. به غیر از آن، جزئیات دست دوم بی‌اهمیت‌اند.
اما مشخص نیست که نابغه از ابتدا بتواند به این حقیقت برسد، بلکه پس از پشت سر گذاشتن تجربیاتی وحشتناک و گاه خطرناک، تجربیاتی که درآنها بهای زیادی می‌پردازد و ممکن است به خود او منجرشود. بیشتر وقت خود را صرف جزئیات ثانویه می‌کند، پیش از آنکه در نقطه‌ای متوجه شود که راه خود را گم کرده و برای چیزی غیر از عشق، ازدواج، موفقیت در زندگی، دسترسی به موقعیت‌ها یا انباشتن ثروت و پول... خلق شده است. نابغه در لحظه‌ای احساس می‌کند که او فقط برای تحقق یک چیز فراخوانده شده: در صورت لزوم بر زندگی شخصی خود خط بکشد. به عبارت دیگر: برای موفقیت باید شکست بخورد!
اگر همینگوی در عشق اول خود با پرستار فوق‌العاده، اگنس فون کوروفسکی موفق می‌شد، آیا «خورشید نیز طلوع می‌کند» یا « وداع با اسلحه» را می‌نوشت؟ به احتمال بسیار نه. او باید در اولین و بزرگترین عشق زندگی‌اش شکست می‌خورد، تا چیزی در درونش بشکند، تا زخمش تنها پس از سال‌ها التیام یابد؛ اگر التیام یابد، تا بتواند آنچه را که نوشت بنویسد و آنچه را که آفرید خلق کند. آیا گیوم آپولینر اگر محبوبه‌اش ماری لارنس ناگهان او را ترک نمی‌کرد و از او دست نمی‌کشید، می‌توانست یکی از زیباترین سروده‌های شعر فرانسه را بنویسد:
« زیر پل میرابوگ
رود سن جاری است
و عشق ما...»
برگردیم به آگوست کنت. مردی که فلسفه پوزیتیویستی عقلانی‌اش در سراسر قرن نوزدهم، تا اواسط این قرن، بر فرانسه و تمام اروپا مسلط بود، اصلاً منطقی نبود! باور می‌کنید یا نه، اختیار با شماست. علاوه بر این، او هر دو را در زندگی زناشویی خود متحمل شد. در واقع داستان ازدواج او شکل و محتوای عجیبی داشت. او با یک «فاحشه» حرفه‌ای که در همه محافل پاریسی شناخته شده بود ازدواج کرد. گواه این موضوع اینکه خود او شخصاً یکی از مشتریانش در چند ماه پیش بوده! نمی‌دانست که روزی در دفتری آبرومند عاشق او خواهد شد و ناخواسته در دام عشقش خواهد افتاد. اشتباه بزرگ پروفسور آگوست کنت در اینجا نهفته. عاشقش شد و براو ترحم می‌کرد و می‌خواست او را از ادامه این «شغل» شوم نجات دهد: قدیمی‌ترین حرفه در جهان. به این ترتیب او را مستقیماً از پیاده رو به شهرداری منتقل کرد تا با او ازدواج کند و نام خود را در کنار نامش امضا کند! چه کسی این را باور می‌کند؟ عظمت و انسانیت واقعی او در همین جاست. اما مشکل این بود که خانم کارولین نتوانست عادت خود را ترک کند و پس از ازدواج آن‌طور که استاد بزرگ ما انتظار داشت «عقل به خرج نداد». به طور خلاصه: «رؤیا به عادت قبلی خود بازگشت».
هر وقت لباس زیبا یا کلاه آبی نداشت، به پیاده رو می‌رفت و در کمتر از ده دقیقه مشکل حل می‌شد! آگوست کنت احساس خطر کرد و از «بدنامی» و رسوایی می‌ترسید. گریه کرد، به التماس افتاد، تهدید کرد و خط و نشان کشید، تا کارولین از این کار دست بردارد. بعد برای دو یا سه روز با هم آشتی می‌کردند، قبل از اینکه به وضعیت قبلی بازگردد. گاهی یکی دو هفته پشت سر هم ناپدید می‌شد و بعد با او تماس می‌گرفت تا به او پیشنهاد کند آیا قبول می‌کند از یک تاجر ثروتمند در خانه میزبانی کند یا نه... تا به این ترتیب ازدواج به جای دو نفر، سه نفره شود! در چنین حالتی انتظار می‌رفت، فیلسوف رؤیای خود را برای بازگرداندن او به راه راست پس بگیرد و فوراً تقاضای طلاق کند. برعکس، بیشتر و بیشتر به او وابسته می‌شد. او مثل یک دیوانه در خیابان‌های پاریس می‌دوید و همه جا به دنبالش می‌گشت و هر وقت ناپدید می‌شد، سراغش را از رهگذران می‌گرفت. عشق کور است، عشق بی رحم است. یکی از داغدیدگان به این نقطه رسید که: لطفاً دست به همه بدی‌ها بزنید، همه تابوها را بشکنید، حتی تجارت مواد مخدر را انجام دهید، اما عاشق نشوید!
فیلسوف ما به همه درها می‌زد و سراغش را می‌گرفت و در حالتی رقت انگیز از وحشت و شیفتگی به سر می‌برد. بعد ناامید به خانه‌اش باز می‌گشت و تمام شب را صرف نوشتن نامه‌های نامفهوم برای دوستان و آشنایان خود می‌کرد و از آنها التماس می‌کرد که به او کمک کنند تا کارولین را پیدا کند. کارولین کجاست؟ لطفا کارولین را برایم پیدا کنید و... و ناگهان کارولین یک روز صبح جلوی در خانه ظاهر می‌شد، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده باشد!
اما پس از آنکه این داستان بارها تکرار شد، فیلسوف کم کم اعصاب خود را از دست می‌داد. در واقع، کارولین او را در ملاء عام خرد و تحقیر کرد. او با هذیان شروع به تصور کرد که شبیه عیسی بن مریم است و می‌تواند بدون غرق شدن روی آب راه برود. او یک بار کارولین را با خود به یک پیک نیک برد، به دریاچه رفت و در آن غوطه‌ور شد و از او خواست پشت سرش بیاید. اما او ترجیح داد برای نجاتش با پلیس تماس بگیرد. این بهترین راه حل است. و همین هم شد. درس‌های پروفسور کنت پس از رسیدن مسائل به چنین نقطه‌ای از «بی‌آبرویی» و زوال و از دست دادن تعادل، قطع شد. این را می‌گویم با اینکه «درس‌های فلسفه پوزیتیویستی» او شخصیت‌های بزرگی را جذب می‌کرد، مانند فیلسوف انگلیسی جان استوارت میل، یا پدر لمنس، یکی از بزرگان وقت کلیسای فرانسه، یا فیلسوف و زبان شناس، امیل لتر، نویسنده فرهنگ لغت معروفی به نام خود او و غیره.
و شایعه هولناکی منتشر شد: فیلسوف بزرگ دچار جنون شد! آنها او را به آسایشگاه‌های روانی ارجاع دادند و یکی از روانپزشکان بزرگ قرن نوزدهم براو نظارت داشت: اسکرول. به او توصیه کرد به جای غوطه‌ور شدن در آب دریاچه، روزی چند بار دوش آب سرد بگیرد! اما رهبر فلسفه پوزیتیویستی - یعنی ماتریالیسم علمی و الحادی - به جای فراموش کردن کارولین و ماجراهای بی پایانش، خواستار ازدواج قانونی با او در برابر کلیسای کاتولیک شد! مریدان و پیروانش دیوانه شدند: رهبر آنها چگونه می‌تواند تا این حد از اصول خود عقب‌نشینی کند؟ چگونه می‌تواند به الحاد که توهمات متافیزیکی را به رسمیت نمی‌شناسد خیانت کند؟ معلوم است که ملحدان همه ادیان را خیال و توهم محض می‌دانند. چگونه می‌تواند تسلیم کلیسای مرتجع و روحانیت شود؟ کارولین با بدن خیره کننده و چشمان قاتل خود بر آخرین نظریه‌های فلسفی پیروز شد! پدر لیبرال معروف آمنس مداخله کرد تا کلیسا این ازدواج غیرقابل هضم را بپذیرد. متروپولیتن پاریس یکی از کشیشان را بر خلاف میلش سراغش فرستاد تا تبرک کند. و هنگامی که فیلسوف به کلیسا رسید و با کارولین در برابر کشیش حاضر شد، از او خواستند تا دفتر ثبت ازدواج را امضا کند و او با نام «بروتوس- بناپارت» امضا کرد! و خنده بلند هولناکی کشید که کشیش بیچاره را به شدت ترساند... خلاصه اینکه: فیلسوف دیوانه شده بود!
اما آیا کارولین پس از این ازدواج باشکوه و محترمانه کلیسا «عاقل» شد؟ در واقع، او را برای مدتی در این مورد فریب داد. او چیزهای زیادی از دست داد و از استاد (یا بیمار) که از نظر روانی شکننده بود مراقبت کرد و نگهداری تا زمانی که تعادل خود را به دست آورد یا تقریباً به دست آورد. و به محض اینکه احساس کرد کمی آرام شده است، دیو ماجراجویی دوباره در بدنش شروع به جنب و جوش کرد. ناگهان در یکی از «حملات» دیوانه‌وار شبانه ناپدید شد. و فیلسوف این بار خودکشی در آب رودخانه را بر آب دریاچه ترجیح داد. به نزدیکترین پل روی رود سن رفت و خود را در آن انداخت. این پل اکنون نزدیک موسسه جهان عرب قراردارد. اما گویا این بار هم مرگ او را نمی‌خواست. تصادفاً در همان لحظه یکی از افسران گارد جمهوری از آنجا رد می‌شد، خود را به آب انداخت و نجاتش داد و به مقر پلیس برد.
در آن زمان بود که آگوست کنت برای اولین بار حقیقت خود را احساس کرد. فهمید چقدر شکننده است یا شکنندگی خود وجود را درک کرد. فهمید آثار علمی یا بهتر بگوییم پیام فلسفی‌اش تنها توجیه وجود او در این کره خاکی است. و متوجه شد که فقط این می‌تواند او را از لجن‌چاه جنون نجات دهد. بنابراین کاری نباید بکند جز اینکه به طور کامل بر کارولین «خط بکشد» و خود را وقف آن کاری کند که برای آن در زندگی خلق شده است. و همین هم شد. پس از آن روز، هیچکس نشنید که او در مورد کارولین صحبت کند یا حتی نامش را به زبان آورد. فیلسوف سرانجام بر مصیبت خود غلبه کرد و توانست ابداع خود را خلق کند و نام خود را در صفحه تاریخ جاودانه سازد.
آخرین کلمه در مورد بانو کارولین قبل ازآنکه این مقاله را به پایان ببرم. گفته می‌شود که او سرانجام توبه خالصانه کرد. او حتی با برخی از شخصیت‌های فرانسوی و خارجی در درس فیلسوف شرکت می‌کرد. او در ردیف‌های عقب می‌نشست و با احترام به سخنان بزرگ‌ترین فیلسوف فرانسوی قرن نوزدهم که تا چندی پیش شوهرش بود گوش می‌داد. متأسفانه کنت حاضر به آشتی مستقیم با او نشد و در حضور همه به او توهین کرد تا جایی که شاگردش امیل لتر از این رفتارش رنجید و به او التماس کرد که عذرخواهی او را بپذیرد. اما او صفحه آن کتاب را برگردانده بود بعد از آنکه آن بانو خیلی عذابش داد، و او را نشناخت تا اینکه دیرشد. علاوه بر این، او عاشق پاک عرفانی یک خانم جدید به نام کلوتیلد دو واکس شده بود. این عشق افلاطونی روح او را تطهیر و پاکیزه کرد و آن را کاملاً فراتر از عشق نفسانی یا جسمانی ساخت.
و اخیراً درپاریس نامه‌های کارولین به کنت، صد و پنجاه سال پس ازمرگش منتشر شد! از مدتها قبل درباره نامه‌های آتشینش به او می‌دانستیم، اما هنوز کسی نامه‌های او را ندیده بود. پس از خواندن آنها، متوجه می‌شویم که او فردی حساس بوده و بیش از آنچه تصور می‌کنیم شایسته احترام است. در واقع، شایعات بیش از آنچه که باید، کارولین ماسین را بی اعتبار کرده بود. درست است که او یک فرشته نبود، اما چه کسی شرایط او را می‌داند یا چه کسی قدر آن شرایط را می‌داند؟



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.