آگوست کنت...عاشقی بر لبه جنون

انتشار نامه‌های کارولین ماسان به فیلسوف فرانسوی 150 سال پس از مرگش!

آگوست کنت...عاشقی بر لبه جنون
TT

آگوست کنت...عاشقی بر لبه جنون

آگوست کنت...عاشقی بر لبه جنون

هرگز به ذهنم خطور نکرده بود که زندگی فیلسوف آگوست کنت تا این حد پر فراز و نشیب بوده باشد. بیشتر شبیه زندگی شاعران منحوسی مانند بودلر، رمبو یا ورلن است تا زندگی فیلسوفانی هوشیار همچون دکارت، کانت یا هگل. این را می‌گویم، به ویژه وقتی مسئله به بنیانگذار پوزیتیویسم در فرانسه مربوط می‌شود، یعنی فلسفه عقلانی محض که به دقت علمی و دقت فکری‌ شهره شد. فلسفه‌ای که از اوج گرفتن در آسمان‌های گلگون آرمان‌گرایی، یا خیال پردازی‌های بالدار، و اغراق‌های شاعرانه یا عرفانی به دور است. فلسفه دوران صنعتی و تکنولوژیکی است که در دوران آگوست کنت در قرن نوزدهم در حال ظهور بود.
اهمیت این فیلسوف دقیقاً به این دلیل است که او می‌دانست چگونه این عصر جدید را پیش‌بینی کند و حتی قبل از تولدش درباره آن نظریه‌پردازی کند. این در سطح کلی. در سطح شخصی، زندگی او کاملاً مخالف فلسفه‌اش بود. زندگی او عقلانی، علمی، محاسبه شده بر اساس فلسفه او نبود، بلکه بی ثبات و پر از تکان‌ها و لرزش‌های روانی هولناک بود. همه چیز طوری اتفاق می‌افتاد که گویی فلسفه او جبرانی برای زندگی‌اش بوده. به عبارت دیگر: جان باخت و فلسفه را برد. برنده شدن در هر دو جبهه دشوار است و تلاش بیهوده می‌کنید. شما باید یکی را فدای دیگری کنید. نوابغ خلاق معمولا همه چیز را قربانی می‌کنند تا در انجام ماموریت خود موفق شوند. آنها می‌دانستند، باید زندگی شخصی‌شان را فدای چیز دیگری کنند که به طور کامل از آنها فراتر می رود. نابغه تنها با یک چیز «آبستن» می‌شود، پیام یا نبوغش. به غیر از آن، جزئیات دست دوم بی‌اهمیت‌اند.
اما مشخص نیست که نابغه از ابتدا بتواند به این حقیقت برسد، بلکه پس از پشت سر گذاشتن تجربیاتی وحشتناک و گاه خطرناک، تجربیاتی که درآنها بهای زیادی می‌پردازد و ممکن است به خود او منجرشود. بیشتر وقت خود را صرف جزئیات ثانویه می‌کند، پیش از آنکه در نقطه‌ای متوجه شود که راه خود را گم کرده و برای چیزی غیر از عشق، ازدواج، موفقیت در زندگی، دسترسی به موقعیت‌ها یا انباشتن ثروت و پول... خلق شده است. نابغه در لحظه‌ای احساس می‌کند که او فقط برای تحقق یک چیز فراخوانده شده: در صورت لزوم بر زندگی شخصی خود خط بکشد. به عبارت دیگر: برای موفقیت باید شکست بخورد!
اگر همینگوی در عشق اول خود با پرستار فوق‌العاده، اگنس فون کوروفسکی موفق می‌شد، آیا «خورشید نیز طلوع می‌کند» یا « وداع با اسلحه» را می‌نوشت؟ به احتمال بسیار نه. او باید در اولین و بزرگترین عشق زندگی‌اش شکست می‌خورد، تا چیزی در درونش بشکند، تا زخمش تنها پس از سال‌ها التیام یابد؛ اگر التیام یابد، تا بتواند آنچه را که نوشت بنویسد و آنچه را که آفرید خلق کند. آیا گیوم آپولینر اگر محبوبه‌اش ماری لارنس ناگهان او را ترک نمی‌کرد و از او دست نمی‌کشید، می‌توانست یکی از زیباترین سروده‌های شعر فرانسه را بنویسد:
« زیر پل میرابوگ
رود سن جاری است
و عشق ما...»
برگردیم به آگوست کنت. مردی که فلسفه پوزیتیویستی عقلانی‌اش در سراسر قرن نوزدهم، تا اواسط این قرن، بر فرانسه و تمام اروپا مسلط بود، اصلاً منطقی نبود! باور می‌کنید یا نه، اختیار با شماست. علاوه بر این، او هر دو را در زندگی زناشویی خود متحمل شد. در واقع داستان ازدواج او شکل و محتوای عجیبی داشت. او با یک «فاحشه» حرفه‌ای که در همه محافل پاریسی شناخته شده بود ازدواج کرد. گواه این موضوع اینکه خود او شخصاً یکی از مشتریانش در چند ماه پیش بوده! نمی‌دانست که روزی در دفتری آبرومند عاشق او خواهد شد و ناخواسته در دام عشقش خواهد افتاد. اشتباه بزرگ پروفسور آگوست کنت در اینجا نهفته. عاشقش شد و براو ترحم می‌کرد و می‌خواست او را از ادامه این «شغل» شوم نجات دهد: قدیمی‌ترین حرفه در جهان. به این ترتیب او را مستقیماً از پیاده رو به شهرداری منتقل کرد تا با او ازدواج کند و نام خود را در کنار نامش امضا کند! چه کسی این را باور می‌کند؟ عظمت و انسانیت واقعی او در همین جاست. اما مشکل این بود که خانم کارولین نتوانست عادت خود را ترک کند و پس از ازدواج آن‌طور که استاد بزرگ ما انتظار داشت «عقل به خرج نداد». به طور خلاصه: «رؤیا به عادت قبلی خود بازگشت».
هر وقت لباس زیبا یا کلاه آبی نداشت، به پیاده رو می‌رفت و در کمتر از ده دقیقه مشکل حل می‌شد! آگوست کنت احساس خطر کرد و از «بدنامی» و رسوایی می‌ترسید. گریه کرد، به التماس افتاد، تهدید کرد و خط و نشان کشید، تا کارولین از این کار دست بردارد. بعد برای دو یا سه روز با هم آشتی می‌کردند، قبل از اینکه به وضعیت قبلی بازگردد. گاهی یکی دو هفته پشت سر هم ناپدید می‌شد و بعد با او تماس می‌گرفت تا به او پیشنهاد کند آیا قبول می‌کند از یک تاجر ثروتمند در خانه میزبانی کند یا نه... تا به این ترتیب ازدواج به جای دو نفر، سه نفره شود! در چنین حالتی انتظار می‌رفت، فیلسوف رؤیای خود را برای بازگرداندن او به راه راست پس بگیرد و فوراً تقاضای طلاق کند. برعکس، بیشتر و بیشتر به او وابسته می‌شد. او مثل یک دیوانه در خیابان‌های پاریس می‌دوید و همه جا به دنبالش می‌گشت و هر وقت ناپدید می‌شد، سراغش را از رهگذران می‌گرفت. عشق کور است، عشق بی رحم است. یکی از داغدیدگان به این نقطه رسید که: لطفاً دست به همه بدی‌ها بزنید، همه تابوها را بشکنید، حتی تجارت مواد مخدر را انجام دهید، اما عاشق نشوید!
فیلسوف ما به همه درها می‌زد و سراغش را می‌گرفت و در حالتی رقت انگیز از وحشت و شیفتگی به سر می‌برد. بعد ناامید به خانه‌اش باز می‌گشت و تمام شب را صرف نوشتن نامه‌های نامفهوم برای دوستان و آشنایان خود می‌کرد و از آنها التماس می‌کرد که به او کمک کنند تا کارولین را پیدا کند. کارولین کجاست؟ لطفا کارولین را برایم پیدا کنید و... و ناگهان کارولین یک روز صبح جلوی در خانه ظاهر می‌شد، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده باشد!
اما پس از آنکه این داستان بارها تکرار شد، فیلسوف کم کم اعصاب خود را از دست می‌داد. در واقع، کارولین او را در ملاء عام خرد و تحقیر کرد. او با هذیان شروع به تصور کرد که شبیه عیسی بن مریم است و می‌تواند بدون غرق شدن روی آب راه برود. او یک بار کارولین را با خود به یک پیک نیک برد، به دریاچه رفت و در آن غوطه‌ور شد و از او خواست پشت سرش بیاید. اما او ترجیح داد برای نجاتش با پلیس تماس بگیرد. این بهترین راه حل است. و همین هم شد. درس‌های پروفسور کنت پس از رسیدن مسائل به چنین نقطه‌ای از «بی‌آبرویی» و زوال و از دست دادن تعادل، قطع شد. این را می‌گویم با اینکه «درس‌های فلسفه پوزیتیویستی» او شخصیت‌های بزرگی را جذب می‌کرد، مانند فیلسوف انگلیسی جان استوارت میل، یا پدر لمنس، یکی از بزرگان وقت کلیسای فرانسه، یا فیلسوف و زبان شناس، امیل لتر، نویسنده فرهنگ لغت معروفی به نام خود او و غیره.
و شایعه هولناکی منتشر شد: فیلسوف بزرگ دچار جنون شد! آنها او را به آسایشگاه‌های روانی ارجاع دادند و یکی از روانپزشکان بزرگ قرن نوزدهم براو نظارت داشت: اسکرول. به او توصیه کرد به جای غوطه‌ور شدن در آب دریاچه، روزی چند بار دوش آب سرد بگیرد! اما رهبر فلسفه پوزیتیویستی - یعنی ماتریالیسم علمی و الحادی - به جای فراموش کردن کارولین و ماجراهای بی پایانش، خواستار ازدواج قانونی با او در برابر کلیسای کاتولیک شد! مریدان و پیروانش دیوانه شدند: رهبر آنها چگونه می‌تواند تا این حد از اصول خود عقب‌نشینی کند؟ چگونه می‌تواند به الحاد که توهمات متافیزیکی را به رسمیت نمی‌شناسد خیانت کند؟ معلوم است که ملحدان همه ادیان را خیال و توهم محض می‌دانند. چگونه می‌تواند تسلیم کلیسای مرتجع و روحانیت شود؟ کارولین با بدن خیره کننده و چشمان قاتل خود بر آخرین نظریه‌های فلسفی پیروز شد! پدر لیبرال معروف آمنس مداخله کرد تا کلیسا این ازدواج غیرقابل هضم را بپذیرد. متروپولیتن پاریس یکی از کشیشان را بر خلاف میلش سراغش فرستاد تا تبرک کند. و هنگامی که فیلسوف به کلیسا رسید و با کارولین در برابر کشیش حاضر شد، از او خواستند تا دفتر ثبت ازدواج را امضا کند و او با نام «بروتوس- بناپارت» امضا کرد! و خنده بلند هولناکی کشید که کشیش بیچاره را به شدت ترساند... خلاصه اینکه: فیلسوف دیوانه شده بود!
اما آیا کارولین پس از این ازدواج باشکوه و محترمانه کلیسا «عاقل» شد؟ در واقع، او را برای مدتی در این مورد فریب داد. او چیزهای زیادی از دست داد و از استاد (یا بیمار) که از نظر روانی شکننده بود مراقبت کرد و نگهداری تا زمانی که تعادل خود را به دست آورد یا تقریباً به دست آورد. و به محض اینکه احساس کرد کمی آرام شده است، دیو ماجراجویی دوباره در بدنش شروع به جنب و جوش کرد. ناگهان در یکی از «حملات» دیوانه‌وار شبانه ناپدید شد. و فیلسوف این بار خودکشی در آب رودخانه را بر آب دریاچه ترجیح داد. به نزدیکترین پل روی رود سن رفت و خود را در آن انداخت. این پل اکنون نزدیک موسسه جهان عرب قراردارد. اما گویا این بار هم مرگ او را نمی‌خواست. تصادفاً در همان لحظه یکی از افسران گارد جمهوری از آنجا رد می‌شد، خود را به آب انداخت و نجاتش داد و به مقر پلیس برد.
در آن زمان بود که آگوست کنت برای اولین بار حقیقت خود را احساس کرد. فهمید چقدر شکننده است یا شکنندگی خود وجود را درک کرد. فهمید آثار علمی یا بهتر بگوییم پیام فلسفی‌اش تنها توجیه وجود او در این کره خاکی است. و متوجه شد که فقط این می‌تواند او را از لجن‌چاه جنون نجات دهد. بنابراین کاری نباید بکند جز اینکه به طور کامل بر کارولین «خط بکشد» و خود را وقف آن کاری کند که برای آن در زندگی خلق شده است. و همین هم شد. پس از آن روز، هیچکس نشنید که او در مورد کارولین صحبت کند یا حتی نامش را به زبان آورد. فیلسوف سرانجام بر مصیبت خود غلبه کرد و توانست ابداع خود را خلق کند و نام خود را در صفحه تاریخ جاودانه سازد.
آخرین کلمه در مورد بانو کارولین قبل ازآنکه این مقاله را به پایان ببرم. گفته می‌شود که او سرانجام توبه خالصانه کرد. او حتی با برخی از شخصیت‌های فرانسوی و خارجی در درس فیلسوف شرکت می‌کرد. او در ردیف‌های عقب می‌نشست و با احترام به سخنان بزرگ‌ترین فیلسوف فرانسوی قرن نوزدهم که تا چندی پیش شوهرش بود گوش می‌داد. متأسفانه کنت حاضر به آشتی مستقیم با او نشد و در حضور همه به او توهین کرد تا جایی که شاگردش امیل لتر از این رفتارش رنجید و به او التماس کرد که عذرخواهی او را بپذیرد. اما او صفحه آن کتاب را برگردانده بود بعد از آنکه آن بانو خیلی عذابش داد، و او را نشناخت تا اینکه دیرشد. علاوه بر این، او عاشق پاک عرفانی یک خانم جدید به نام کلوتیلد دو واکس شده بود. این عشق افلاطونی روح او را تطهیر و پاکیزه کرد و آن را کاملاً فراتر از عشق نفسانی یا جسمانی ساخت.
و اخیراً درپاریس نامه‌های کارولین به کنت، صد و پنجاه سال پس ازمرگش منتشر شد! از مدتها قبل درباره نامه‌های آتشینش به او می‌دانستیم، اما هنوز کسی نامه‌های او را ندیده بود. پس از خواندن آنها، متوجه می‌شویم که او فردی حساس بوده و بیش از آنچه تصور می‌کنیم شایسته احترام است. در واقع، شایعات بیش از آنچه که باید، کارولین ماسین را بی اعتبار کرده بود. درست است که او یک فرشته نبود، اما چه کسی شرایط او را می‌داند یا چه کسی قدر آن شرایط را می‌داند؟



اسطوره سینما آنتونی هاپکینز در «البحر الأحمر»: زندگی‌ام فراتر از آن چیزی بود که انتظار داشتم

بازیگر بریتانیایی، آنتونی هاپکینز، روی صحنه جشنواره (عکس: ایمان الخطاف)
بازیگر بریتانیایی، آنتونی هاپکینز، روی صحنه جشنواره (عکس: ایمان الخطاف)
TT

اسطوره سینما آنتونی هاپکینز در «البحر الأحمر»: زندگی‌ام فراتر از آن چیزی بود که انتظار داشتم

بازیگر بریتانیایی، آنتونی هاپکینز، روی صحنه جشنواره (عکس: ایمان الخطاف)
بازیگر بریتانیایی، آنتونی هاپکینز، روی صحنه جشنواره (عکس: ایمان الخطاف)

پس از کارنامه‌ای سینمایی که نزدیک به شش دهه را در برگرفته است، اسطورهٔ بازیگری جهان، آنتونی هاپکینز، چهارشنبه‌شب در جشنوارهٔ فیلم دریای سرخ در جدّه روی صحنه رفت؛ تا گفت‌وگویی طولانی ارائه کند که آمیزه‌ای از طنز، فلسفه و خاطرات حرفه‌ای نادر بود. در طول یک ساعت کامل، هاپکینز—که وارد دههٔ نهم زندگی شده—با ذهنی هوشیار و آمادگی برای مرور مسیر حرفه‌ای خود ظاهر شد و از نگاهش به بازیگری، نوشتن، موسیقی و جزئیات شخصیت‌های ماندگاری که حافظهٔ سینما را ساخته‌اند، سخن گفت.
هاپکینز، برندهٔ دو اسکار بهترین بازیگر برای نقش‌هایش در «سکوت بره‌ها» (۱۹۹۱) و «پدر» (۲۰۲۰)، خطوط اصلی مسیر هنری خود را چنین ترسیم کرد: «زندگی‌ام بسیار فراتر از آن چیزی پیش رفت که انتظارش را داشتم. هنوز هم احساس می‌کنم شخص دیگری این مسیر را برایم نوشته است». این زبان شگفتی‌زدگی کلید فهم رابطهٔ او با هنر، انتخاب‌های بازیگری‌اش و حتی زندگی شخصی‌اش است.

هانیبال لکتر... نبوغ شر

شخصیت «هانیبال لکتر» یکی از برجسته‌ترین نقش‌های هاپکینز است. او در این گفت‌وگو به تفصیل دربارهٔ این شخصیت در «سکوت بره‌ها» صحبت کرد و خوانشی متفاوت از شیوهٔ ساخت نقش ارائه داد. هاپکینز توضیح داد که: «من تلاش نکردم شرّ را بفهمم؛ فقط سعی کردم یک ماشین بدون احساس را بازی کنم.»

شخصیت «هانیبال لکتر» یکی از قوی‌ترین شخصیت‌هایی است که هاپکینز در طول مسیر حرفه‌ای خود ارائه کرده است (IMDb)

او باور دارد جذابیت لکتر از آن‌جاست که همچون «مفیستوفیلس» (نامی برای شیطان)، نقاط ضعف انسان و عمق شکنندگی‌اش را می‌داند. او همچنین راز یکی از مشهورترین مؤلفه‌های نقش را فاش کرد: «اگر بدون پلک‌زدن به یک سگ یا گربه نگاه کنید... می‌ترسد. این قدرت چشم است». همان چیزی که پایهٔ «نگاه ثابت» ترسناک لکتر شد.

میان تاریخ و خیال

وقتی از او پرسیدند ترجیح می‌دهد شخصیت‌های تاریخی را بازی کند یا شخصیت‌های خیالی، پاسخی داد که توجه سالن را جلب کرد: «همهٔ شخصیت‌ها خیالی‌اند... ما هم خیالی هستیم!»
او توضیح داد که هنگام آماده‌سازی نقش‌ها، حتی در مورد شخصیتی پیچیده مثل ریچارد نیکسون، خود را در پژوهش‌های طولانی‌مدت غرق نمی‌کند: «کمی تحقیق می‌کنم، اما اطلاعات زیاد ذهن را شلوغ می‌کند. مغز باید از آشوب خالی باشد.»
از نظر او بازی در نقش یک شخصیت تاریخی، بازآفرینی است، نه بازتولید واقعیت: «نیکسون من، نیکسون واقعی نیست... او نسخهٔ الیور استون است.»
او سپس خاطره‌ای طنزآمیز از روز تست گریم نقش نیکسون تعریف کرد؛ روزی که تیم گریم برایش بینی مصنوعی گذاشت، اما پس از برداشتن آن، ناگهان خطوط چهره نیکسون را در آینه دید و گفت: «یک کلاه، یک کفش، یک ضربهٔ کوچک گریم... کافی است تا ناگهان وارد روح شخصیت شوی.»

آنتونی هاپکینز در نمایی از «سکوت بره‌ها»

ترس... سایهٔ بازیگر و سوخت او

محور قوی‌تر سخنان هوبکنز دربارهٔ «ترس» بود؛ جایی که بی‌درنگ توجه‌ها را جلب کرد که چگونه این اسطورهٔ سینما و دارندهٔ نشان امپراتوری بریتانیا (CBE) می‌گوید: «ترس از شکست تمام زندگی‌ام همراهم بوده است، اما روبه‌رو شدن با آن در نتیجهٔ سلسله‌ای از حمایت‌ها و هل‌دادن‌هایی بود که از سوی کارگردانان و بازیگرانی که کنارم بودند دریافت کردم.» او داستانی تأثیرگذار دربارهٔ یکی از بازیگران آمریکایی تعریف کرد که هنگام تمرین‌های فیلم «نیکسون» تلاش کرده بود او را خرد کند. هابکینز می‌گوید به اولیور استون مراجعه کرد و خواست که از فیلم کنار گذاشته شود، زیرا احساس نمی‌کرد که توانایی ایفای نقش را دارد. پاسخ قاطع استون این بود: «تو هیچ جا نخواهی رفت. این نقش را بازی می‌کنی... چه تبدیل به موفقیت شود، چه یک شکست تمام‌عیار.»
هاپکینز ، یکی از مشهورترین و پربارترین بازیگران بریتانیایی در پاسخ به پرسشی از یکی از حاضران دربارهٔ راه رهایی از ترس در فرهنگ‌های محافظه‌کار، یکی از صریح‌ترین پاسخ‌هایش را داد: «وقتی بچه هستیم همیشه احمق به نظر می‌رسیم... بعد بزرگ می‌شویم و تجربه‌های احمقانه و خطرناک می‌کنیم... این زندگی است!» و ادامه داد: «نمی‌توانید از کودک بخواهید حرکت نکند یا حرف نزند... باید جرئت کنید کارها را انجام دهید... حتی اگر مردم به شما بخندند.»

آنتونی هوبکنز (جشنواره)

 

موسیقی... عشق نخست

در محور دیگری، هاپکینز دربارهٔ شیفتگی‌اش به موسیقی سخن گفت؛ هنری که به روح او نزدیک‌تر است. او توضیح داد که همسرش نخستین مشوق ورودش به این حوزه بوده و برای مخاطبان تعریف کرد که همسرش او را به نوشتن، آهنگ‌سازی و نقاشی تشویق کرده، با اینکه خود او به توانایی‌اش در هیچ‌یک از این مهارت‌ها باور نداشت. تا اینکه ارکسترهای جهانی، آثار او را در ریاض در سال ۲۰۲۳ نواختند. او با اشاره به شوپنهاور گفت: «موسیقی فراتر از تجربهٔ انسانی است... نمی‌توان آن را با کلمات بیان کرد.»
تماشاگران پس از پایان نشست با تصویر تازه‌ای از هاپکینز سالن را ترک کردند: فقط بازیگر نابغه‌ای نیست که «هانیبال لکتر»، «نیکسون» و «اودین» را آفریده؛ بلکه حکیمی است که زندگی، هنر و موسیقی را با شفافیتی شگفت‌آور تأمل می‌کند؛ نشستی که ترکیبی از طنز، فلسفه و سرکشی بود و با تشویق طولانی برای مردی به پایان رسید که از مرز شهرت عبور کرده و به مرحله‌ای آرام‌تر و عمیق‌تر رسیده؛ مرحله‌ای که خود او آن را «معجزهٔ بودن» می‌نامد.

 


جشنواره «دریای سرخ»… شب توزیع جوایز، تأکید بر جایگاه جهانی و پلی برای سینما 

شهد امین، کارگردان سعودی، جایزهٔ فیلم «هِجرة» را دریافت می‌کند (جشنواره)
شهد امین، کارگردان سعودی، جایزهٔ فیلم «هِجرة» را دریافت می‌کند (جشنواره)
TT

جشنواره «دریای سرخ»… شب توزیع جوایز، تأکید بر جایگاه جهانی و پلی برای سینما 

شهد امین، کارگردان سعودی، جایزهٔ فیلم «هِجرة» را دریافت می‌کند (جشنواره)
شهد امین، کارگردان سعودی، جایزهٔ فیلم «هِجرة» را دریافت می‌کند (جشنواره)

پس از چند روز پرحرارت سینمایی که جده طی آن میزبان نمایش‌های نخست و صداهایی از چهار قاره بود، مراسم اختتامیه دوره پنجم «جشنواره بین‌المللی فیلم البحر الأحمر» در شبی برگزار شد که گستردگی تأثیر جهانی آن را به نمایش گذاشت و حضور رو‌به‌رشد سینمای سعودی را برجسته کرد؛ شبی با مشارکت چشمگیر شماری از نامدارترین ستارگان جهان از جمله جانی دپ، سلمان خان، یسرا، نادین لبکی و سر آنتونی هاپکینز؛ تصویری که جایگاه جشنواره را به‌عنوان پلی میان سینمای عرب و سینمای جهان تثبیت کرد.

جمانا الراشد، رئیس هیئت امنای مؤسسهٔ «البحر الأحمر السينمائی»، از این دستاورد احساس غرور می‌کند (جشنواره)

جمانا الراشد، رئیس هیئت امنای مؤسسه «البحر الأحمر»، در جریان مراسم گفت: «در طول ده روز گذشته، پرده‌های جشنواره، ما را از میان قاره‌ها و به جهان‌های تازه بردند. تجربه‌ای کم‌نظیر را با هم زیستیم، اما تأثیر آن عمیق است. غریبه‌هایی که در کنار هم می‌نشینند و مجذوب همان فیلم، همان داستان و همان شخصیت‌ها می‌شوند. این قدرت سینماست، و همچنان یکی از مهم‌ترین راه‌ها برای فهم متقابل ما باقی خواهد ماند».
او مهم‌ترین آمارهای دوره پنجم را مرور کرد: نمایش ۱۱۱ فیلم از سراسر جهان، از جمله بیش از ۴۰ نمایش نخست جهانی یا منطقه‌ای، ۲۹۰ اکران سینمایی و ۳۰ هزار بلیت. همچنین جشنواره امسال میزبان هیئت‌هایی از ۹۷ کشور و بیش از ۴۰ هزار شرکت‌کننده از میان فیلم‌سازان بود.
الراشد درباره این اعداد گفت: «این‌ها فقط آمار نیستند، بلکه بیانگر جامعه‌ای سینمایی‌اند که هر سال گسترده‌تر می‌شود؛ کارگردانانی که شریک پیدا می‌کنند، پروژه‌هایی که کسانی را می‌یابند که به آن‌ها ایمان دارند، و تماشاگری که دلش را به روی دیدگاه‌های تازه می‌گشاید».

تجلیل از اسطوره آنتونی هاپکینز (جشنواره)

تجلیل‌هایی با حضور جهانی

پس از سخنرانی، مراسم تجلیل آغاز شد؛ مراسمی که جشنواره در آن از چهار نام اثرگذار بر سینمای جهان تقدیر کرد.
نخست، تجلیل از بازیگر و کارگردان سعودی، عهد کامل، که تجربه‌اش آمیزه‌ای از حضور محلی و بلندپروازی بین‌المللی بود. سپس ادریس البا، بازیگر و کارگردان بریتانیایی که در برنامه‌های جشنواره حضوری برجسته داشت، مورد تقدیر قرار گرفت. همچنین جشنواره از دارن آرونوفسکی، کارگردان آمریکایی و یکی از مهم‌ترین صداهای سینمایی پیش‌ران مرزهای تجربه بصری و روایی، قدردانی کرد.
اما تأثیرگذارترین لحظه، تجلیل از سر آنتونی هاپکینز بود؛ او موقر آرام و قدردانی آشکار روی صحنه آمد؛ لحظه‌ای که بیانگر احترام متقابل میان جشنواره و یکی از نمادهای بازیگری جهان بود.

دارن آرونوفسکی، کارگردان آمریکایی، و همسرش روی فرش قرمز (جشنواره)

جوایز تماشاگران

سپس مراسم به بخش اعلام جوایز رسید. فیلم «هجرة» ساخته کارگردان سعودی شهد أمین، با رأی تماشاگران، برنده جایزه فیلم العلا برای بهترین فیلم سعودی شد؛ و این فیلم بعدها جایزه هیئت داوران را نیز به کارنامه خود افزود، در تأکیدی دوباره بر حضور تجربه سینمای سعودی در عرصه رقابت.
همچنین فیلم «كولونيا» ساخته کارگردان مصری محمد صیام، برنده جایزه تماشاگران برای بهترین فیلم بین‌المللی شد، و فیلم «VI: در حرکت» اثر کارگردان فرانسوی ژولیت بینوش، جایزه الشرق برای بهترین مستند را کسب کرد.

درخشش سینمای کوتاه

در بخش مسابقه فیلم‌های کوتاه، هیئت داوران لوح تقدیر ویژه را به فیلم «جم 1983» ساخته جورج أبومحیّا اهدا کرد؛ در حالی که فیلم «الأراضي الفارغة/ سرزمین‌های خالی» اثر کریم‌الدین الألفی، جایزه یُسر نقره‌ای را به دست آورد.
اما یُسر طلایی نصیب فیلم فلسطینی «مهدَّد بالانقراض/ در معرض انقراض» ساخته سعید زاغا شد؛ فیلمی که رویکردی حساس به تنش انسانی در دل واقعیتی پیچیده ارائه می‌داد.
در بخش دستاورد سینمایی نیز، فیلم چینی «صداهای شب» از زانگ زونگشین برجسته شد؛ اثری که تجربه‌ای بصری با تکیه بر حس روایی نوآورانه به شمار می‌رفت.

بازیگر لبنانی جورج خبّاز، برنده جایزه بهترین بازیگر (جشنواره)

جوایز بازیگری

در حوزه بازیگری، سیو سو بین، بازیگر کره‌ای، برای نقش‌آفرینی‌اش در فیلم «دنیای عشق» برنده جایزه یُسر برای بهترین بازیگر زن شد؛ نقشی مبتنی بر بیان درونی و توان حمل معانی با کمترین حرکت.
اما جایزه بهترین بازیگر مرد به جورج خبّاز، بازیگر لبنانی، برای نقشش در فیلم «يونان» رسید؛ نقشی که توانایی بالای او را در ترکیب حساسیت انسانی با عمق دراماتیک آشکار ساخت.
همچنین سیرل عریس، نویسنده لبنانی، جایزه بهترین فیلمنامه را برای فیلم «نجوم الأمل والألم/ ستاره‌های امید و درد» دریافت کرد، و کارگردان أمیر فخرالدین نیز جایزه یُسر برای بهترین کارگردان را برای فیلم «يونان» از آن خود کرد.
در بخش فیلم‌های بلند، یُسر نقره‌ای به کارگردان شیرین دعیبس برای فیلم «اللي باقي منك/ باقیمانده تو» تعلق گرفت؛ و مراسم با اعلام مهم‌ترین برنده به پایان رسید: فیلم «زمین از دست رفته» ساخته أكیو فوجيموتو که یُسر طلایی برای بهترین فیلم بلند را دریافت کرد؛ نقطه اوجی برای فیلمی که با رویکردی کارگردانی‌شده و انسانی، روایتی فشرده و امضایی بصری روشن ارائه می‌داد.

جانی دپ، ستاره هالیوود، در حال سلام دادن به تماشاگران روی فرش قرمز (جشنواره)

دوره‌ای که افق‌های تازه‌ای گشود

دورهٔ پنجم با ارتقای سطح انتخاب‌های هنری، گسترده‌تر شدن مشارکت بین‌المللی و افزایش حضور سینمای سعودی در قلب صحنه متمایز شد؛ به‌گونه‌ای که به نظر رسید جشنواره مسیری روشن را برای تقویت صداهایی ترسیم می‌کند که حامل چشم‌اندازهای انسانی وسیع‌اند، و در عین حال فضایی رو به گسترش برای آثار سعودی حفظ می‌کند که سودای رقابت جهانی دارند.
در ترکیب فیلم‌های برگزیده در این سال تحولی چشمگیر دیده می‌شد؛ موضوعات هویت، مهاجرت، رابطهٔ فرد و جمع، و مفهوم حافظه به‌عنوان محرک روایت با قدرت حضور داشتند. از انتخاب‌های کمیتهٔ داوری چنین برمی‌آمد که آثاری که میان دیدگاه هنری روشن و بعد انسانی عمیق جمع می‌کنند، تواناتر در جلب توجه بوده‌اند. از میان آثار برنده، فیلم «زمین گمشده» به‌سبب زبان سینمایی آرامش که جزئیات کوچک را به صحنه‌هایی با نیروی عاطفی بالا بدل می‌کرد، اثری ماندگار گذاشت. در حالی که پیروزی فیلم «هِجرة» تأییدی بود بر اینکه سینمای سعودی وارد مرحله‌ای از بلوغ تکنیکی و هنری شده که بر تجارب رو به رشدش افزوده است.
با پایان‌یافتن دوره، آشکار بود که جشنواره دیگر تنها رویدادی جشن‌گونه نیست، بلکه سکویی است که در آن ملامح مرحله‌ای تازه از حضور سینمایی سعودی و جهان عرب شکل می‌گیرد. صداهای متنوع در هم آمیختند، و تجربه‌های جهانی در کنار تجربه‌های محلی قرار گرفتند. دایرهٔ سینما برای هرکسی گسترش یافت؛ چه آن‌که می‌خواهد داستانش را روایت کند، و چه آن‌که خواهان شنیدن داستانی دیگر است. و هنگامی که حاضران سالن را ترک کردند، احساسی باقی مانده بود که دورهٔ پنجم آغازی برای مرحله‌ای پخته‌تر است؛ مرحله‌ای که «البحر الأحمر» را به جشنواره‌ای تبدیل می‌کند که توان حمل سینمای محلی به جهان، و آوردن جهان به جده را دارد.
 

 


امیر المصری… بازیگری که از رینگ بوکس تا کلیدهای پیانو، مرزهای تن و هویت را درمی‌نوردد

امیر المصری درباره انگیزه، تحوّل و آغاز پروژه تولیدی خود صحبت می‌کند (الشرق الاوسط)
امیر المصری درباره انگیزه، تحوّل و آغاز پروژه تولیدی خود صحبت می‌کند (الشرق الاوسط)
TT

امیر المصری… بازیگری که از رینگ بوکس تا کلیدهای پیانو، مرزهای تن و هویت را درمی‌نوردد

امیر المصری درباره انگیزه، تحوّل و آغاز پروژه تولیدی خود صحبت می‌کند (الشرق الاوسط)
امیر المصری درباره انگیزه، تحوّل و آغاز پروژه تولیدی خود صحبت می‌کند (الشرق الاوسط)

به دست آوردن نقش اصلی در فیلم افتتاحیه جشنواره سینمایی بین‌المللی «دریای سرخ » کار ساده‌ای نیست، اما وقتی همین بازیگر در همان دوره فیلم دیگری نیز داشته باشد، این یک اتفاق نادر در مسیر حرفه‌ای هر هنرمندی است. این دقیقاً همان چیزی است که امیر المصری، بازیگر بریتانیایی-مصری، تجربه می‌کند؛ او ستاره فیلم «العملاق/ غول» است که افتتاحیه پنجمین دوره جشنواره را رقم زد و توجه گسترده‌ای را جلب کرد، و هم‌زمان نقش اصلی فیلم «القصص/داستان‌ها» به کارگردانی ابوبکر شوقی، یکی از رقبای برجسته در مسابقه رسمی فیلم‌های بلند را نیز برعهده دارد.
المصری که طی سال‌های گذشته نامش به‌عنوان یکی از مهمانان آشنای جشنواره ثبت شده، امسال با لحنی متفاوت و حضوری پخته بازگشته است تا جزئیات تجربه خود را روایت کند: «وقتی مدیرعامل جشنواره، آقای فیصل بالطيور، با من درباره فیلم (غول) صحبت کرد، نمی‌دانستم قرار است آن را به‌عنوان فیلم افتتاحیه انتخاب کنند. ممکن بود فیلمی تجاری با یک ستاره هالیوودی را انتخاب کنند، اما آنها می‌خواستند افرادی مثل من را روی صحنه، در کنار ستاره‌های جهانی مانند مایکل کین و ایشواریا رای، ببینند».
المصری این لحظه را نقطه عطفی در مسیر حرفه‌ای خود می‌داند و با لحنی پرستش‌آمیز می‌افزاید: «من شیفته جشنواره هستم؛ هر سال می‌بینیم که هر دوره بهتر از قبلی است». او ادامه می‌دهد: «من بسیار از مرحله‌ای که اکنون به لحاظ هنری تجربه می‌کنم لذت می‌برم، به‌ویژه اینکه کم اتفاق می‌افتد یک بازیگر در دو فیلم در جشنواره‌ای به بزرگی (دریای سرخ) نقش اصلی داشته باشد».

صحنه‌ای از فیلم افتتاحیه جشنواره «غول» با بازی امیر المصری (جشنواره)

«غول»... مربی یا استعداد؟

حضور المصری در فیلم «غول» فراتر از یک نقش اصلی است؛ فیلم ساختی حساس دارد که نیازمند اجرای دقیق و آگاهانه شخصیت نسیم حمید است، ورزشکاری که در دهه ۹۰ در بریتانیا انقلابی در تصویر ورزشکار مسلمان ایجاد کرد و همزمان بحث‌های بی‌پایانی درباره رابطه‌اش با مربی افسانه‌ای‌اش، که نقش او را پیرس بروسنان بازی می‌کند، برانگیخت.
المصری درباره تشابه این داستان با زندگی خود می‌گوید: «بسیار... هر دوی ما نظرات منفی را نادیده می‌گیریم و با اصرار مسیرمان را ادامه می‌دهیم».
فیلم از یک صحنه کوچک در شفلید بریتانیا آغاز می‌شود، جایی که مادر پسری هفت ساله از مربی می‌خواهد فرزندش را برای مقابله با زورگویی آموزش دهد؛ لحظه‌ای که معمولی به نظر می‌رسد، اما پایه و اساس یک اسطوره می‌شود. مربی استعداد را از همان نگاه نخست تشخیص می‌دهد و نسیم را به همراه سه برادرش به رینگ می‌برد تا بلافاصله کشف کند که این کودک نحیف چیزی دارد که نمی‌توان آموزش داد. از این نقطه، داستان فیلم از خیابان‌های محله به قهرمانی جهان گسترش می‌یابد، تا زمانی که فروپاشی‌ها و تنش‌ها نشان می‌دهد رابطه بین ورزشکار و مربی چقدر شکننده است.
فیلم با هوشمندی پرسشی مطرح می‌کند: «غول واقعی کیست، مربی یا استعداد؟» این سؤال در صحنه‌ای تکان‌دهنده به اوج می‌رسد، وقتی دو طرف رو در رو می‌شوند؛ نسیم می‌گوید: «این استعداد از طرف خداست و باید از آن بهره ببرم بدون اینکه کسی را مقصر بدانم». مربی پاسخ می‌دهد: «استعداد تو هیچ ارزشی ندارد اگر من آن را کشف و ۱۶ سال پرورش نداده باشم».

امیر المصری... سالی سرنوشت‌ساز که موقعیت او را میان بازیگری و هویت هنری‌اش تغییر می‌دهد (جشنواره)

حضور واقعی نسیم حمید، ورزشکار بازنشسته، در نمایش فیلم اتفاقی ویژه بود؛ او پس از سال‌ها غیبت در جشنواره حاضر شد، لبخند زد و با تأثر گفت: «این فیلم به تو می‌گوید: (به نام خدا... مسیر جدیدت را آغاز کن!)»؛ گویی اسطوره به شکل نمادین مشعل را به بازیگری که آن را بازسازی کرده، سپرده است.

مرحله‌ای جدید... پروژه‌هایی به‌صورت عمده

با توجه به اینکه هویت هنری امیر المصری از تلاقی فرهنگ‌های عربی و غربی شکل گرفته است، دقیقاً همان‌طور که در فیلم «غول» مشاهده می‌شود، پرسشی درباره تأثیر این تلفیق فرهنگی ضروری به نظر می‌رسد. او با تأملی روشن در ماهیت انتخاب‌های خود پاسخ می‌دهد: «مهم‌تر این است که بر پروژه تمرکز کنم، هر چه باشد، چه در جهان عرب و چه خارج از آن». سپس توضیح می‌دهد: «همیشه این سؤال‌ها ذهنم را مشغول می‌کند: آیا این اثر می‌تواند چیزی درونی را به حرکت درآورد؟ آیا می‌تواند پیامی را منتقل کند؟» و اشاره می‌کند که فیلم «غول» کاملاً در این چارچوب قرار می‌گیرد.
این انگیزه باعث شد تا گامی را بردارد که مدتی طولانی به تعویق افتاده بود؛ یعنی تأسیس یک شرکت تولید در بریتانیا. المصری می‌گوید: «اخیراً شرکتی برای تولید تأسیس کردم که حدود سه ماه پیش راه‌اندازی شد، و در مرحله بعد قصد دارم آثاری را تولید کنم که نه تنها متعلق به من باشد، بلکه برای افرادی که شبیه من هستند نیز باشد». او درباره پروژه جدیدش صحبت می‌کند، گویی می‌خواهد سنگ بنای هویت تولیدی آینده‌ای را بگذارد که مکمل آن چیزی باشد که در جلوی دوربین آغاز کرده است.

جدیدترین پروژه‌ها

در مورد تازه‌ترین پروژه‌هایش، او می‌گوید: «فیلمی در آلمان تازه به پایان رساندم، و اگر در جشنواره‌ای مانند (دریای سرخ) نمایش داده شود، یعنی توانسته‌ایم توجه را به مسئله‌ای بسیار مهم جلب کنیم که وقتی آن را خواندم، مرا بسیار تحت تأثیر قرار داد. این فیلم اهمیت زیادی خواهد داشت».
با اینکه المصری از ذکر دقیق موضوع خودداری می‌کند، اما صحبت‌هایش نشان می‌دهد که این فیلم موضوعی سنگین و مرحله‌ای متعهدتر در انتخاب‌های سینمایی او خواهد بود.
در پایان مصاحبه، پنجره‌ای به پروژه جدیدی برای علاقه‌مندان درام باز می‌کند و تأکید می‌کند که برای بازی در سریال «قاتل» (سفّاح) با کارگردان هادی الباجوری آماده می‌شود، که قرار است از طریق پلتفرم «شاهد» پخش شود. این اثر از داستان واقعی یک قاتل سریالی در قلب قاهره الهام گرفته و این بار او را به سوی ژانر رازآلود و دنیاهای تاریک می‌برد.