«ینال»... رنج جست‌وجوی معنای گمشده

رمانی که توسط یکی از قهرمانان آن نوشته شده است

امجد توفیق
امجد توفیق
TT
20

«ینال»... رنج جست‌وجوی معنای گمشده

امجد توفیق
امجد توفیق

رمان «ینال/دست‌می‌یابد» ‌نوشته امجد توفیق که در سال 2022 منتشر شد، نمونه‌ای از رمان فراروایتی است؛ همانکه گاه «فراتر از رمان» خوانده می‌شود، زیرا متضمن میلی آشکار به نوشتن رمان توسط یکی از شخصیت‌های رمان و همچنین شامل گنجاندن یک داستان یا نسخه خطی در بدنه روایی است. ما در این زمینه نمونه‌های زیادی از رمان‌های جهانی و عربی پیدا کرده‌ایم. در رمان «انگل‌های ذهن» اثر کالین ویلسون، راوی صرفاً نسخه‌ای را ارائه می‌دهد که ادعا می‌کند ترجمه شده است و سپس از صحنه کناره‌ می‌گیرد و تسلط بر نسخه خطی را وامی‌گذارد. در بسیاری از موارد با تناوب بین روایت راوی و متن دست‌نوشته روبه رو می‌شویم، همان چیزی که در رمان «خانه اندلسی‌» اثر واسینی الاعرج می‌بینیم که فصل‌های دست‌نوشته را بین روایت‌های راوی را در قالبی ویژه‌ توزیع می‌کند، همان کاری که دقیقاً امجد توفیق در رمان «ینال» خود انجام داده است. پس از آنکه راوی اصلی فرازهایی درباره شخصیت (ینال)، قاچاقچی اسلحه که او را در اسپانیا می‌شناخت، به ما می‌گوید، در فصل دوم اقدام به انتشار قسمت اول دست نوشته‌ای می‌کند که جناب (ینال) به او تحویل داده است. راوی اصلی پس از اظهار نظر در مورد این بخش از دست‌نوشته، سعی می‌کند آن را طبیعی‌سازی و مشخص کند که آیا مشخصات رمان در مورد آن صدق می‌کند یا خیر؟ بعد هم در فصل چهارم به انتشار قسمت دوم دست‌نوشته بازمی‌گردد. راوی در فصل پنجم در مورد غرابت شخصیت استاد (ینال) و تناقض رفتار او درنگ می‌کند، سپس برای تکمیل آخرین بخش از نسخه خطی در فصل ششم نسخه خطی که سه فصل از رمان را در بر می‌گیرد، باز می‌گردد که بیش از نیمی از متن روایی را شامل می‌شود، در حالی که چهار فصل دیگر به روایت راوی اصلی اختصاص دارد.
این امر تسلط ساختار دست نوشته بر روایت روایی را تأیید می‌کند که جوهر رمان فراروایت را تقویت می‌کند. علاوه بر این، ارجاعات متعددی از استاد (ینال) و راوی اصلی به نوشتن یک رمان می‌یابیم. همانطور که می‌بینیم همسر راوی به همسر آقای ینال می‌گوید که «شوهرش مردی بازنشسته و نویسنده‌ای است که رمان نوشته» (ص 14) و آقای «ینال» از راوی درخواست می‌کند دست‌نویسی را که نوشته است بخواند. و بعداً به او اجازه انتشار داد:
«گوش کن، دوست من، این پاکت حاوی مجموعه‌ای از کاغذهایی است که سالها پیش نوشتم، که دوست داشتم آنها را بخوانم و خوشحال می‌شوم چیزی از شما بشنوم» (ص 22). همه اینها، که منظور من از نسخه خطی و میل به نوشتن یک رمان است، نشانه‌هایی هستند که ماهیت فراروایتی رمان را تایید می‌کنند.
از نظر فنی، رمان مبتنی بر روایتی آگاهانه است که از آگاهی شخصیت‌های روایی مشارکت‌کننده، به‌ویژه روایت راوی محوری و روایت استاد (ینال) می‌گذرد. به همین دلیل، این رمان شامل چند صدایی افراد متعدد با حضور شخصیت‌های زن نیز می‌شود و آن را واقعاً یک رمان چند صدایی می‌کند. روایت مقدماتی در فصل اول با استفاده از ضمیر اول شخص (من) آغاز می‌شود که در آن راوی اصلی از تجربه شخصی خود در دیدار پسرش (فیصل) در اسپانیا با استاد (ینال) صحبت می‌کند:
«این آغاز آشنایی من با آقای ینال بود که اصالتاً عراقی است و در زمانی نامشخص به خارج از کشور مهاجرت کرد تا بعداً در اسپانیا اقامت گزید.» (ص 11).
از این رو، رمان به تدریج به رمانی شخصی با محوریت ساخت شخصیت جنجالی آقای (ینال) تبدیل می‌شود که راوی به طور غیرمستقیم بر نوشتن زندگی نامه‌ Biography از شخصیت آقای (ینال) روی می‌آورد. همچنین دست نوشته‌ای که ینال می‌نویسد طرف دیگر را برای ساختن این شخصیت در سطح اتوبیوگرافی کامل می‌کند. در خلال این دو فرآیند کشف و ساخت، با شخصیت راوی اصلی که معلم و داستان نویس بازنشسته عراقی در دهه شصت زندگی خود و با نام «عبدالله» است، با دقت بیشتری آشنا می‌شویم و از همان ابتدای رمان او را در سفری برای دیدار پسرش (فیصل) که به عنوان پزشک در بیمارستانی در اسپانیا کار می‌کند، می‌یابیم.
از طریق روایت‌های داستان نویسان، به تدریج با شخصیت آقای (ینال) و ماهیت کارش آشنا می‌شویم. چنانکه (فیصل) پسر راوی اصلی گفته است که آقای (ینال) «مردی معروف، دلال اسلحه و بسیار ثروتمند است» (ص 13). همچنین همسر راوی از طریق همسر (ینال) درمی‌یابد، شوهرش شرکت‌های زیادی در اروپا دارد، همچنین یک مزرعه بزرگ و یک ویلا در اسپانیا که شامل - همانطور که راوی اصلی بعداً کشف کرد - یک میدان تیراندازی سلاح‌های مختلف است. واین ماهیت حرفه آقای (ینال) به عنوان دلال و قاچاقچی اسلحه را آشکار می‌کند.
آقای (ینال) در فصل‌هایی از نسخه خطی که با روایتی روشن از طریق اول شخص (من) نوشته، جوهره شخصیت خود را به عنوان شخصیتی مشکل‌آفرین آشکار می‌کند که یک سری پرسش‌های پیچیده وجودی و فلسفی را مطرح می‌کند که ظاهرا زندگی او را سنگین کرده و او را به سوی خودکشی سوق داد. او همه چیز، حتی اهمیت نام خود را زیر سوال می‌برد:
«من ادعا نمی‌کنم که به چیزی یقین دارم، حتی اسمم، آن را عجیب و مضحک می‌بینم، از اسم چیزی جز صفت خود ندارد، فعل مضارع است نه اسم» (ص 28).
به نظر می‌رسد که آقای (ینال) پس از خستگی از پرسش‌های بزرگ فلسفی هستی در مورد معنای زندگی و آزادی خود و همچنین احساس گناه، ناخودآگاه خود دست به خودکشی زده است زیرا قراردادهای تسلیحاتی که با آنها معامله می‌کرد باعث کشته شدن صدها انسان بی گناه شده است.
یکی از شگفتی‌هایی که راوی هنگام خواندن وصیت نامه متوجه می‌شود، اختصاص مبلغی هنگفت به او برای چاپ رمانش بود، مبلغی که می‌توانست از پس چاپ ده‌ها کتاب برآید، به این معنی که او برای تلاش‌هایش پاداشی غیرمستقیم به او می‌داد. و همچنین مبلغ هنگفتی را که حدود بیست میلیون یورو تخمین زده می‌شود، در اختیار راوی قرار داده و آن را صرف ساختن خانه و مدرسه برای کودکان بی‌سرپرست می‌کند. او پس از امضای آنها از سوی مقامات فرانسه و سفارت عراق در پاریس، تمام اسناد رسمی را برای اجازه به او برای انجام این کار آماده کرد.
رمان‌نویس رمان را با شعری به پایان می‌رساند که در آن از دوستش آقای (ینال) که در حالی که گل رز مورد علاقه‌اش را در دست داشت به و سمت قبرش می‌رود و ناله می‌کند و سر قبر می‌ایستد و خطاب به او می‌گوید:
« روحش شاد
برای آرام کردن پرسش‌هایت
تاریکی قبر آب است» (ص 172).
و متوجه می‌شویم که آقای (ینال) با شلیک تیری روحش را خلاص کرده و تسلیم مرگ می‌کند. او در حالی که در دفترش در قلب شهرپاریس نشسته بود با تپانچه تصمیم به خودکشی گرفت.
رمان «ینال» اثر امجد توفیق، داستان‌نویس، یک‌بازی فراروایتی هوشمندانه است که در سطح حافظه، نوشتار و دست‌نوشته کار می‌کند تا یک متن روایی ممتاز را تدوین کند.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT
20

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»