پارادوکس‌های برادری در روایت‌های شبه جزیره عربی

نقش مسلط برادر بزرگتر در 4 رمان

پارادوکس‌های برادری در روایت‌های شبه جزیره عربی
TT

پارادوکس‌های برادری در روایت‌های شبه جزیره عربی

پارادوکس‌های برادری در روایت‌های شبه جزیره عربی

یک فصلنامه دانشگاهی برجسته یعنی مجله «الف» که توسط دانشگاه آمریکایی در قاهره منتشر می‌شود، از من خواست در باره آنچه «روابط خواهر و برادر در ادبیات و هنر» می‌نامید، مقاله‌ای ارائه دهم. محوری بود که شماری از محققان در آن شرکت دارند، آن را عجیب دیدم تا اینکه مشخص شد که در زمینه‌های متعدد به شدت مورد بحث قرار گرفته است، به ویژه مطالعات زنان. وقتی دقیق به موضوع نگاه کردم، متوجه شدم که به طور خودکار به سمت ادبیات منطقه‌ای که مستقیماً به آن تعلق دارم، حرکت می‌کنم؛ یعنی منطقه شبه جزیره عربی. بنابراین برخی از آثار روایی به ذهنم خطور کردند و مرا دعوت به کاوش از آن زاویه کردند که پیش از آن به ذهنم خطور نکرده بود. رمان‌هایی را به خاطر می‌آورم که محوریت‌شان روابط برادران و خواهران، به‌ویژه نقش برادر در جامعه است. با این روابط، رشته‌ زمینه‌های کلی در چارچوب‌های شناخته شده، چارچوب‌های تمیک یا موضوعی شروع به آشکارشدن کردند، که به نظر من در رأس نگرانی‌هایی است که برای چندین دهه در شبه جزیره عربی و شاید در دیگر مناطق عربی بر ادبیات مسلط بوده و حتی اگر غایب نباشند، تصویر آنها شروع به تغییر کرده و ممکن است ویژگی‌های آن تا حدی کم رنگ شوند.
در رأس این زمینه‌های موضوعی، آزادی اجتماعی، افراط گرایی مذهبی و جایگاه اقلیت‌ها قرار داشت. این موضوعات در برخی سطوح به هم مرتبط هستند و در سطوح دیگر مجزا. یاد رمان‌هایی در دهه‌های هفتاد و هشتاد قرن گذشته افتادم با محوریت اقتدار برادر و اینکه برادر چگونه اقتدار جامعه را از زاویه مذهبی سخت‌گیرانه همچنین گاهی اوقات از زاویه قومی یا نژادی بازنمایی می‌کردند. به عبارت دیگر، روابط برادرانه آینه مسائل محوری در بسیاری از جوامع بود و اگر از جوامع عربی صحبت می‌شود، جوامع غیر عرب نیز در آن روابط آنچه را که در سطح آثار روایی بازنمایی می‌کردند، یافتند. کافی است آثار روایی مهمی مانند «برادران کارامازوف» اثر داستایوفسکی و « خشم و هیاهو» اثر فاکنر را به خاطر بیاوریم که روابط برادرانه به همان اندازه که بیانگر مسائل عمده‌ای است که در ذهنیت فکری وفرهنگی مطرح می‌شود، تضادهای روابط اجتماعی را نیز به همراه دارد. در کنار این آثار، استفاده از برادری به عنوان استعاره برای هژمونی در رمان معروف جورج اورول «1984» را فراموش نکنیم.
در 4 رمان عربی که به ذهنم رسید که همان طور که اشاره کردم رمان‌هایی از شبه جزیره عربی هستند، نقش مسلط برادر بزرگتر مشهود است. در آثار دو نویسنده کویتی مشخص می‌شود؛ مرحوم اسماعیل فهد اسماعیل در رمان « في حضرة العنقاء والخل الوفي/ در محضر ققنوس و دوست وفادار» و طالب الرفاعی در رمان تازه منتشر شده‌اش « خطف الحبيب/ربودن معشوق». همچنین در دو نویسنده سعودی هویدا می‌شود؛ لیلا الجهنی در رمان «جاهلية/جاهلیت» و بدریه البشر در «غراميات شارع الأعشى/عشق‌های خیابان الاعشی». این رمان‌ها در به تصویر کشیدن برادر و نقش او در روابط خانوادگی یا ارتباطش با تحولات اجتماعی و فرهنگی یا بهتر بگوییم ایدئولوژیک که منطقه را فراگرفته با هم تلاقی می‌کنند، اما در به تصویر کشیدن آن نقش تفاوتی نه به شکل ریشه‌ای، اما مهم دارند.
در رمان اسماعیل، برادر در چارچوب اشغال کویت توسط عراق در دهه نود قرن گذشته به عنوان نماینده اقتدارگرایی که نقش خانوادگی و اجتماعی خود را نسبت به آنچه در سلسله مراتب اجتماعی کویت آخرین تلقی می‌شود، به نمایش می‌گذارد. قهرمان و راوی رمان از دسته «بدون/فاقد تابعیت» است و نامش «منسی/فراموش شده»، با خواهر سعود کویتی ازدواج می‌کند و پس از پایان اشغال، زمانی که سعود ازدواج خواهرش با آن فرد از اعضای طبقه فوق، یعنی کسانی که تابعیت کویتی ندارند را نمی‌پذیرد و تنش آغاز می‌شود. برهمین اساس با تلاش برای طلاق دادن خواهر و دور ساختن منسی با چسباندن تهمت خیانت به او در دوره اشغال و سپس به زندان انداختن او، از اختیارات خود استفاده می‌کند. در اینجا مشخص می‌شود که سعود مصداق کریه سلطه است که به شوهر خواهرش محدود نمی‌شود، بلکه زمانی که دست بر ثروت عمو می‌گذارد و او را به خانه سالمندان می‌فرستد، به عمویش نیز می‌رسد. اقتدارگرایی بر دور و نزدیک به یک اندازه تأثیر می‌گذارد. این مدل با آنچه در رمان «جاهلیت» اثر الجهنی، نویسنده سعودی می‌یابیم تفاوت دارد. اگر چه برادر اینجا هم بد است، اما در رمان «جاهلیت» رفتار نژادپرستانه-قومی نسبت به یک جوان سعودی دیگر در پیش می‌گیرد؛ وقتی جوان سیاه پوست از خواهرش که آن جوان را می‌خواهد خواستگاری می‌کند. از وقایع مشخص می‌شود که برادر، مانند سعود کویتی با خانواده خود بدرفتاری نمی‌کند، بلکه سلطه مردانه را اعمال می‌کند، که امتدادی از اقتدار پدرسالاری است که در رمان اسماعیل و دیگران می‌یابیم. برادر سعودی وقتی که به جوان سیاه پوست حمله می‌برد و تا حد مرگ می‌زند، در تصویری خونین‌تر ظاهر می‌شود.
اما دو برادر در روایت اسماعیل و الجهنی چون به یکدیگر نزدیک می‌شوند با برادران در دو رمان دیگر تفاوت دارند؛ رمان‌های البشر و الرفاعی. خشونت خانگی در اینجا کاهش می‌یابد، اما زمانی که به خشونت سیاسی تبدیل می‌شود، به شدت تشدید می‌شود که در پیوستن برادر در هر دو رمان به گروه‌های جهادی تجلی می‌یابد؛ اولی با جهیمان در حادثه حرم در اواخر دهه هفتاد و دومی با «داعش» در اواسط دهه اول هزاره دوم. این دو برادر آخر در اعمال خشونت ایدئولوژیک شبیه هم هستند، اما حضور خانوادگی آنها نیز واضح و تأثیرگذار است.
از مجموع اینها، می‌توان سلطه مردانه را تشخیص داد که نه در نقش سنتی پدر، بلکه در نقش نسل جوانی از مردان که انتظار می‌رود انعطاف‌پذیرتر باشند و متغیرهای اجتماعی را درک کنند، اما ناامید کننده‌اند، نشان داده می‌شود. در گفتمان سنتی فمینیستی، قدرت با آنچه به عنوان مردسالاری یا پدرسالاری شناخته می‌شود، یعنی اقتدار مردانه‌ای که پدر به عنوان حامل ارزش‌های سنتی نشان می‌دهد که با متغیرهای اجتماعی برخورد می‌کند که آنها را نمی پذیرد، بنابراین قدرت خود را برای جلوگیری از ایجاد تغییر تحمیل می‌کند بازنمایی می‌شود. با این حال، واضح است که نویسندگان شرایط اجتماعی متفاوتی را نسبت به آنچه انتظار می‌رفت دیدند. از نقش پدر کاسته می‌شود تا با نقش یک برادر جوان و خشن جایگزین شود، نقشی که توسط تغییرات سیاسی و ایدئولوژیک دیکته می‌شود که معتقدان به پیشرفت اجتماعی ناشی از تغییر زمان و گشودگی در برابر تأثیرات ناشی از فرهنگ‌های دیگر را ناامید می‌کند. در رمان لیلی ‌البشر، دو مرد جوان را می‌یابیم که هر یک از آنها برادری در خانواده‌ای متفاوت است. سعد که به گروه جهیمان که مسجد الحرام در مکه را اشغال کرده بود می‌پیوندد و قبلاً با هسته‌های جهادی در ریاض آشنا شده بود، او را در میان کشته شدگان آن عملیات معروف در اواخر دهه هفتاد می‌بینیم. مورد دیگر اما برادری است از خانواده‌ای دیگر، خانواده عزیزه که راوی داستان یا بهتر است بگوییم راوی بیشتر آن. دومی در مصر درس می‌خواند و وقتی برمی‌گردد، نشانه‌هایی از محافظه کاری در او ظاهر می‌شود: «یک شب پایین آمدم و او را در حیاط خانه دیدم که در یک بشکه آهنی آتش روشن کرده و کتاب‌هایی را به دست گرفته و در آن می‌اندازد. از او پرسیدم: چه کار می‌کنی؟ به من گفت اینها کتاب‌هایی هستند که زمان به آنها اجازه نمی‌دهد در خانه بمانند...» و برادر ابراهیم دوست دختر مصری‌اش را رها کرده و حاضر نمی‌شود با او از ازدواج کند. «ابراهیم در مورد سنت‌هایی که قبل از فرد وجود دارند و او را محدود می‌کنند و اسیرشان می‌شود، بسیار با من صحبت می‌کرد... آنها از او قوی‌ترند، زیرا جمع از آنها محافظت می‌کند».
واضح است که آنچه ما در اینجا می‌بینیم نقش مردانه‌ای است که بیشتر از تب و تاب افتاده و کمتر میل به خشونت دارد، اما در درون خود وعده‌های قدرتی را می‌دهد که خواهرها در آینده هزینه‌اش را می‌پردازند؛ خواهرانی که در خیابان الاعشی ( محله‌ای قدیمی در شهر ریاض که الاعشی شاعر معروف قبلاً در آن زندگی می‌کرد) به دور از ستیزه‌جویی و سرگرم لذت‌های آوازخوانی، مد، و آرزوی روابط عاشقانه که از عنوان رمان اعلام شده، زندگی می‌کنند. و اگر افراط‌گرایی مذهبی حتی در جامعه‌ای محافظه‌کار که در دهه‌های شصت و هفتاد قرن پیش به سمت گشودگی بیشتر و دوری از خشونت می‌رفت، پدیده‌ای نو ظهور باشد، تأثیرات خود آموزش به آن شکل که از آن انتظار می‌رفت چندان امیدوارکننده نیست. در شخص ابراهیم، متوجه می‌شویم که حتی بورسیه تحصیلی به کشوری عربی مانند مصر تنها منجر به بسته شدن فکر او می‌کشد، چه رسد به آموزش داخلی که از تأثیر محدودیت‌های فزاینده رنج می‌برد! این محدودیت‌ها ممکن است، هرچند تا حدی، مسئول رفتار برادر در رمان «جاهلیت» باشند، جایی که ارزش‌های نژادپرستی توانایی خود را برای تداوم ثابت کرده است. این همان چیزی است که در دیگر رمان کویتی، «ربوده شدن معشوق» نیز اتفاق می‌افتد.
در رمان طالب الرفاعی، تأثیر بر جوانی از خانواده‌ای ثروتمند در رابطه او با معلمانی از کشورهای عربی همسایه همچنین مسجد مشهود است؛ مسجدی که نقش آموزشی دارد و افراط گرایی را در ذهن جوان‌ها می‌کارد تا آنها را در خانه‌هایشان به مبلغانی خشن و سپس جهادگرانی در جبهه‌های جنگ خارج از کشورشان تبدیل کنند. آنها عزیزان ربوده شده‌ای هستند که وقتی معلوم می‌شود فرصتی برای باج گیری هستند و بعد در معرض مرگ قرار می‌گیرند، باج آنها بی ارزش است. نکته جالب در این زمینه این است که پدران در همه این رمان‌ها، یا مانند رمان اسماعیل، الجهنی و البشر مردانی آرام و نیکوکار هستند، یا به سمت تفریح و زندگی غرق در مال و لذت رفته‌اند؛ همانطور که در رمان الرفاعی آمده است.
پدرسالاری پاپس می‌کشد تا رهبری را به برادری واگذار کند.
 



پلی میان سه رودخانه… ترجمه‌ای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظ

نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
TT

پلی میان سه رودخانه… ترجمه‌ای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظ

نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)

با صداقتی نادر، رمان‌نویس لیبیایی-بریتانیایی «هشام مطر» ترجمه‌اش از کتاب «رؤیاهای آخر» نجیب محفوظ را با یک اعتراف آغاز می‌کند.
مطر در تنها دیدارشان در دهه ۹۰ میلادی، از محفوظ پرسید که نویسندگانی را که به زبانی غیر از زبان مادری‌شان می‌نویسند، چگونه می‌بیند؟

این پرسش بازتاب دغدغه‌های نویسنده‌ای جوان بود که در آمریکا متولد شده و مدتی در قاهره زندگی کرده بود، پیش از آنکه برای در امان ماندن از رژیم معمر قذافی (که پدر مخالفش را ربوده بود) به بریتانیا برود و در مدرسه‌ای شبانه‌روزی با هویتی جعلی نام‌نویسی کند.
و پاسخ محفوظ، همانند سبک روایت‌اش، کوتاه و هوشمندانه بود: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن می‌نویسی.»

«خودم را یافتم... رؤیاهای آخ

اما مطر اعتراف می‌کند که در بازخوانی‌های بعدی‌اش از آن گفتگو، چندین بار خود را در حال افزودن حاشیه‌ای یافت که محفوظ هرگز نگفته بود: خلاصه‌ای که می‌گفت: «هر زبان، رودخانه‌ای است با خاک و محیط خودش، با کرانه‌ها و جریان‌ها و سرچشمه و دهانه‌ای که در آن می‌خشکد. بنابراین، هر نویسنده باید در رودخانه زبانی شنا کند که با آن می‌نویسد.»

به این معنا، کتاب «خودم را یافتم... رؤیاهای آخر» که هفته گذشته توسط انتشارات «پنگوئن» منتشر شد، تلاشی است برای ساختن پلی میان سه رودخانه: زبان عربی که محفوظ متن اصلی‌اش را به آن نوشت، زبان انگلیسی که مطر آن را به آن برگرداند، و زبان لنز دوربین همسر آمریکایی‌اش «دیانا مطر» که عکس‌های او از قاهره در صفحات کتاب آمده است.

مطر با انتخاب سیاه و سفید تلاش کرده فاصله زمانی بین قاهره خودش و قاهره محفوظ را کم کند (عکس‌: دیانا مطر)

کاری دشوار بود؛ چرا که ترجمه آثار محفوظ، به‌ویژه، همواره با بحث و جدل‌هایی همراه بوده: گاهی به‌خاطر نادقیق بودن، گاهی به‌خاطر حذف بافت و گاهی هم به‌خاطر دستکاری در متن.
اندکی از این مسائل گریبان ترجمه مطر را هم گرفت.
مثلاً وقتی رؤیای شماره ۲۱۱ را ترجمه کرد، همان رؤیایی که محفوظ خود را در برابر رهبر انقلاب ۱۹۱۹، سعد زغلول، می‌یابد و در کنارش «امّ المصریین» (لقب همسرش، صفیه زغلول) ایستاده است. مطر این لقب را به‌اشتباه به «مصر» نسبت داد و آن را Mother Egypt (مادر مصر) ترجمه کرد.

عکس‌ها حال و هوای رؤیاها را کامل می‌کنند، هرچند هیچ‌کدام را مستقیماً ترجمه نمی‌کنند(عکس‌: دیانا مطر)

با این حال، در باقی موارد، ترجمه مطر (برنده جایزه پولیتزر) روان و با انگلیسی درخشانش سازگار است، و ساده‌گی داستان پروژه‌اش را نیز تداعی می‌کند: او کار را با ترجمه چند رؤیا برای همسرش در حالی که صبح‌گاهی در آشپزخانه قهوه می‌نوشید آغاز کرد و بعد دید ده‌ها رؤیا را ترجمه کرده است، و تصمیم گرفت اولین ترجمه منتشرشده‌اش همین باشد.
شاید روح ایجاز و اختصار زبانی که محفوظ در روایت رؤیاهای آخرش به‌کار برده، کار مطر را ساده‌تر کرده باشد.
بین هر رؤیا و رؤیای دیگر، عکس‌های دیانا مطر از قاهره — شهر محفوظ و الهام‌بخش او — با سایه‌ها، گردوغبار، خیالات و گاه جزئیات وهم‌انگیز، فضا را کامل می‌کنند، هرچند تلاش مستقیمی برای ترجمه تصویری رؤیاها نمی‌کنند.

مطر بیشتر عکس‌های کتاب را بین اواخر دهه ۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ گرفته است(عکس‌: دیانا مطر)

در اینجا او با محفوظ در عشق به قاهره شریک می‌شود؛ شهری که از همان جلسه تابستانی با نویسنده تنها برنده نوبل ادبیات عرب، الهام‌بخش او شد.
دیانا مطر با انتخاب سیاه و سفید و تکیه بر انتزاع در جاهایی که می‌توانست، گویی تلاش کرده پلی بسازد بین قاهره خودش و قاهره محفوظ.
هشام مطر در پایان مقدمه‌اش می‌نویسد که دلش می‌خواهد محفوظ را در حالی تصور کند که صفحات ترجمه را ورق می‌زند و با همان ایجاز همیشگی‌اش می‌گوید: «طبعاً: البته.»
اما شاید محتمل‌تر باشد که همان حکم نخستش را دوباره تکرار کند: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن می‌نویسی.»
شاید باید بپذیریم که ترجمه — نه‌فقط در این کتاب بلکه در همه‌جا — پلی است، نه آینه. و همین برایش کافی است.


ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت
TT

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

با درگذشت ناهید راچلین، رمان‌نویس ایرانی-آمریکایی و یکی از برجسته‌ترین نویسندگان ایرانی که به زبان انگلیسی درباره گسست‌های هویتی، رنج‌های تبعید و برخورد فرهنگ‌ها می‌نوشت، در ۳۰ آوریل ۲۰۲۵، در سن ۸۵ سالگی، زندگی خلاقانه‌ای به پایان رسید. به گفته منتقدان، راچلین «پراکند‌ه‌ترین رمان‌نویس ایرانی در آمریکا» بود و نخستین کسی بود که تصویری دقیق از درون جامعه ایران پیش از سقوط حکومت شاه ارائه داد.
ناهید راچلین– که نام خانوادگی او پس از ازدواج چنین شد و نام خانوادگی ایرانی‌اش «بُزرگمهر» بود – در ۶ ژوئن ۱۹۳۹ در شهر اهواز به دنیا آمد. او در خانواده‌ای با ده فرزند رشد یافت؛ خانواده‌ای که در آن سنت‌های ایرانی با تأثیرات غربی درآمیخته بودند. پدرش ابتدا قاضی بود و سپس پس از استعفا، وکیل شد. به‌نظر می‌رسد دوران کودکی‌اش پرآشوب بوده، چرا که در ماه‌های نخست زندگی به عمه‌اش مریم سپرده شد تا او را بزرگ کند. وقتی به سن ۹ سالگی رسید، پدرش برای جلوگیری از ازدواج زودهنگام او – همان‌گونه که مادرش در همین سن ازدواج کرده بود – دختر را از عمه باز پس گرفت.
این واقعه تأثیر عمیقی بر شخصیت راچلین گذاشت. او بعدها نوشت که حس می‌کرد از مادر واقعی‌اش ربوده شده است، و هرگز او را «مادر» خطاب نکرد. در تمام عمر، همیشه در رؤیای بازگشت به آغوش امن عمه مریم بود.
راچلین در این فضای خانوادگی پرتنش و با وجود مخالفت پدر، برای فرار از فشارهای خانواده و جامعه، با کمک برادرش پرویز، بر رفتن به آمریکا برای ادامه تحصیل پافشاری کرد. سرانجام در کالج زنانه «لیندوود» در ایالت میزوری پذیرفته شد و بورسیه کامل گرفت، اما تنها پس از وعده بازگشت به ایران برای ازدواج، پدرش به او اجازه سفر داد.
ناهید در دنیای جدید آمریکایی، با نوعی دیگر از انزوا روبه‌رو شد. او بعدها در خاطراتش «دختران پارسی» (۲۰۰۶) نوشت: «گمان می‌کردم از زندانی گریخته‌ام، اما خود را در زندانی دیگر از تنهایی یافتم.»
در این زندان تازه، نوشتن برایش پناهگاه شد و زبان انگلیسی فضایی از آزادی برای او گشود؛ فضایی که هنگام نوشتن به فارسی احساس نمی‌کرد. او در مصاحبه‌ای گفته بود: «نوشتن به زبان انگلیسی آزادی‌ای به من داد که هنگام نوشتن به فارسی هرگز حس نمی‌کردم.»
راچلین در سال ۱۹۶۱ مدرک کارشناسی روان‌شناسی گرفت. پس از فارغ‌التحصیلی، نامه‌ای کوتاه برای پدرش نوشت و او را از تصمیمش برای عدم بازگشت به ایران آگاه کرد. در پی آن، پدرش تا دوازده سال با او قطع رابطه کرد. در این مدت، راچلین تابعیت آمریکایی گرفت (۱۹۶۹)، با روان‌شناس آمریکایی هاوارد راچلین ازدواج کرد و صاحب دختری به نام لیلا شد. او بورسیه «والاس استگنر» در نویسندگی خلاق را دریافت کرد و در همین دوران شروع به نوشتن نخستین رمانش «بیگانه» (Foreigner) کرد که در سال ۱۹۷۸ – تنها یک سال پیش از انقلاب ایران – منتشر شد.

رمان «بیگانه» با احساسی لطیف، دگرگونی تدریجی شخصیتی به نام «فری» را روایت می‌کند؛ زیست‌شناسی ایرانی در اوایل دهه سوم زندگی‌اش که پس از ۱۴ سال زندگی آرام و یکنواخت در حومه سرد بوستون، به هویتی سنتی و محافظه‌کار در ایران بازمی‌گردد. رمان نشان می‌دهد چگونه دیدگاه‌های غربی فری به‌تدریج در بستر جامعه ایرانی محو می‌شوند. او شوهر آمریکایی‌اش را ترک می‌کند، کارش را کنار می‌گذارد، حجاب را می‌پذیرد و از خود می‌پرسد که آیا آمریکا واقعاً کشوری منظم و آرام است و ایران آشفته و غیرمنطقی یا برعکس، آمریکا جامعه‌ای سرد و عقیم است و ایران سرزمینی پرشور و با قلبی گشوده؟ منتقد آمریکایی «آن تایلر» در نقدی در نیویورک تایمز چنین پرسشی را مطرح کرد. از سوی دیگر، نویسنده ترینیدادی «وی. اس. نایپول» در توصیف این رمان گفت: «بیگانه»، به‌گونه‌ای پنهان و غیرسیاسی، هیستری قیام‌هایی را پیش‌بینی کرد که منجر به سقوط نظام شاه شد و به استقرار جمهوری دینی تحت رهبری خمینی انجامید.
آثار ناهید پیش از انقلاب در ایران منتشر نشدند. سانسور حکومتی آنها را به‌خاطر تصویر منفی از جامعه ایران، به‌ویژه توصیف محله‌های فقیر و هتل‌های ویران، ممنوع کرده بود؛ تصویری که در تضاد با روایت مدرن‌سازی دوران شاه بود. پس از انقلاب نیز دولت خمینی، که نسبت به هرگونه تصویر منفی از ایران حساس بود، به ممنوعیت آثار راچلین ادامه داد. در نتیجه، هیچ‌یک از آثارش تاکنون به فارسی ترجمه نشده‌اند و کتاب‌هایش در ایران ممنوع بوده‌اند.
راچلین همچنین رمان «ازدواج با بیگانه» (۱۹۸۳) را نوشت که با نگاهی تند، چگونگی تحمیل قدرت نظام دینی خمینی بر جامعه ایران را به تصویر کشید. پس از آن آثار دیگری نیز منتشر کرد، از جمله: «آرزوی دل» (۱۹۹۵)، «پریدن از روی آتش» (۲۰۰۶)، «سراب» (۲۰۲۴) و دو مجموعه داستان کوتاه: «حجاب» (۱۹۹۲) و «راه بازگشت» (۲۰۱۸). همچنین خاطراتش با عنوان «دختران پارسی» (۲۰۰۶) منتشر شد. آخرین رمانش «دورافتاده» قرار است در سال ۲۰۲۶ منتشر شود؛ داستان دختری نوجوان که زودهنگام به ازدواج واداشته شده است، الهام‌گرفته از سرگذشت مادر خودش.
راچلین در تمامی آثارش، به کندوکاو زخم‌های ایران در نیمه دوم قرن بیستم می‌پرداخت: سرکوب سیاسی، سلطه سنت، ناپدید شدن معلمان و نویسندگان منتقد، سلطه ساواک، و نیز آن حسرت سوزان برای کودکی‌ای که ناتمام ماند و دردهای هویت دوپاره. مضمون مادری نیز در نوشته‌هایش پررنگ است؛ از رابطه پیچیده با مادر زیستی، تا عشق عمیقش به عمه‌اش، و در نهایت رابطه‌اش با دخترش لیلا که از او به عنوان «بهترین دوست زندگی‌ام» یاد کرده است. راچلین با زبان، احساسات متلاطم خود میان دو جهان را به‌دقت بیان می‌کرد، اما ژرف‌ترین لحظه فقدان برایش در سال ۱۹۸۱ رخ داد، زمانی که از مرگ خواهر عزیزش باری – پس از سقوط از پله – باخبر شد. غم چنان بر او چیره شد که تا ۲۵ سال نتوانست درباره باری بنویسد، اما در پایان خاطراتش فصلی صمیمی به او اختصاص داد و نوشت: «آری، باری عزیز، این کتاب را می‌نویسم تا تو را به زندگی بازگردانم.»
ناهید راچلین در نیویورک بر اثر سکته مغزی درگذشت – به گفته دخترش – و با مرگ او، ادبیات مهاجرت ایرانی یکی از ژرف‌ترین نویسندگان خود را از دست داد؛ صدایی نادر که شجاعت رویارویی و شفافیتِ حسرت را در کنار هم داشت، و توانست با دقت، تصویر شکاف‌های روانی و فرهنگی نسلی از ایرانیان را ثبت کند که سرنوشت‌شان گسست میان شرق و غرب بود.


«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض
TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی