پارادوکس‌های برادری در روایت‌های شبه جزیره عربی

نقش مسلط برادر بزرگتر در 4 رمان

پارادوکس‌های برادری در روایت‌های شبه جزیره عربی
TT

پارادوکس‌های برادری در روایت‌های شبه جزیره عربی

پارادوکس‌های برادری در روایت‌های شبه جزیره عربی

یک فصلنامه دانشگاهی برجسته یعنی مجله «الف» که توسط دانشگاه آمریکایی در قاهره منتشر می‌شود، از من خواست در باره آنچه «روابط خواهر و برادر در ادبیات و هنر» می‌نامید، مقاله‌ای ارائه دهم. محوری بود که شماری از محققان در آن شرکت دارند، آن را عجیب دیدم تا اینکه مشخص شد که در زمینه‌های متعدد به شدت مورد بحث قرار گرفته است، به ویژه مطالعات زنان. وقتی دقیق به موضوع نگاه کردم، متوجه شدم که به طور خودکار به سمت ادبیات منطقه‌ای که مستقیماً به آن تعلق دارم، حرکت می‌کنم؛ یعنی منطقه شبه جزیره عربی. بنابراین برخی از آثار روایی به ذهنم خطور کردند و مرا دعوت به کاوش از آن زاویه کردند که پیش از آن به ذهنم خطور نکرده بود. رمان‌هایی را به خاطر می‌آورم که محوریت‌شان روابط برادران و خواهران، به‌ویژه نقش برادر در جامعه است. با این روابط، رشته‌ زمینه‌های کلی در چارچوب‌های شناخته شده، چارچوب‌های تمیک یا موضوعی شروع به آشکارشدن کردند، که به نظر من در رأس نگرانی‌هایی است که برای چندین دهه در شبه جزیره عربی و شاید در دیگر مناطق عربی بر ادبیات مسلط بوده و حتی اگر غایب نباشند، تصویر آنها شروع به تغییر کرده و ممکن است ویژگی‌های آن تا حدی کم رنگ شوند.
در رأس این زمینه‌های موضوعی، آزادی اجتماعی، افراط گرایی مذهبی و جایگاه اقلیت‌ها قرار داشت. این موضوعات در برخی سطوح به هم مرتبط هستند و در سطوح دیگر مجزا. یاد رمان‌هایی در دهه‌های هفتاد و هشتاد قرن گذشته افتادم با محوریت اقتدار برادر و اینکه برادر چگونه اقتدار جامعه را از زاویه مذهبی سخت‌گیرانه همچنین گاهی اوقات از زاویه قومی یا نژادی بازنمایی می‌کردند. به عبارت دیگر، روابط برادرانه آینه مسائل محوری در بسیاری از جوامع بود و اگر از جوامع عربی صحبت می‌شود، جوامع غیر عرب نیز در آن روابط آنچه را که در سطح آثار روایی بازنمایی می‌کردند، یافتند. کافی است آثار روایی مهمی مانند «برادران کارامازوف» اثر داستایوفسکی و « خشم و هیاهو» اثر فاکنر را به خاطر بیاوریم که روابط برادرانه به همان اندازه که بیانگر مسائل عمده‌ای است که در ذهنیت فکری وفرهنگی مطرح می‌شود، تضادهای روابط اجتماعی را نیز به همراه دارد. در کنار این آثار، استفاده از برادری به عنوان استعاره برای هژمونی در رمان معروف جورج اورول «1984» را فراموش نکنیم.
در 4 رمان عربی که به ذهنم رسید که همان طور که اشاره کردم رمان‌هایی از شبه جزیره عربی هستند، نقش مسلط برادر بزرگتر مشهود است. در آثار دو نویسنده کویتی مشخص می‌شود؛ مرحوم اسماعیل فهد اسماعیل در رمان « في حضرة العنقاء والخل الوفي/ در محضر ققنوس و دوست وفادار» و طالب الرفاعی در رمان تازه منتشر شده‌اش « خطف الحبيب/ربودن معشوق». همچنین در دو نویسنده سعودی هویدا می‌شود؛ لیلا الجهنی در رمان «جاهلية/جاهلیت» و بدریه البشر در «غراميات شارع الأعشى/عشق‌های خیابان الاعشی». این رمان‌ها در به تصویر کشیدن برادر و نقش او در روابط خانوادگی یا ارتباطش با تحولات اجتماعی و فرهنگی یا بهتر بگوییم ایدئولوژیک که منطقه را فراگرفته با هم تلاقی می‌کنند، اما در به تصویر کشیدن آن نقش تفاوتی نه به شکل ریشه‌ای، اما مهم دارند.
در رمان اسماعیل، برادر در چارچوب اشغال کویت توسط عراق در دهه نود قرن گذشته به عنوان نماینده اقتدارگرایی که نقش خانوادگی و اجتماعی خود را نسبت به آنچه در سلسله مراتب اجتماعی کویت آخرین تلقی می‌شود، به نمایش می‌گذارد. قهرمان و راوی رمان از دسته «بدون/فاقد تابعیت» است و نامش «منسی/فراموش شده»، با خواهر سعود کویتی ازدواج می‌کند و پس از پایان اشغال، زمانی که سعود ازدواج خواهرش با آن فرد از اعضای طبقه فوق، یعنی کسانی که تابعیت کویتی ندارند را نمی‌پذیرد و تنش آغاز می‌شود. برهمین اساس با تلاش برای طلاق دادن خواهر و دور ساختن منسی با چسباندن تهمت خیانت به او در دوره اشغال و سپس به زندان انداختن او، از اختیارات خود استفاده می‌کند. در اینجا مشخص می‌شود که سعود مصداق کریه سلطه است که به شوهر خواهرش محدود نمی‌شود، بلکه زمانی که دست بر ثروت عمو می‌گذارد و او را به خانه سالمندان می‌فرستد، به عمویش نیز می‌رسد. اقتدارگرایی بر دور و نزدیک به یک اندازه تأثیر می‌گذارد. این مدل با آنچه در رمان «جاهلیت» اثر الجهنی، نویسنده سعودی می‌یابیم تفاوت دارد. اگر چه برادر اینجا هم بد است، اما در رمان «جاهلیت» رفتار نژادپرستانه-قومی نسبت به یک جوان سعودی دیگر در پیش می‌گیرد؛ وقتی جوان سیاه پوست از خواهرش که آن جوان را می‌خواهد خواستگاری می‌کند. از وقایع مشخص می‌شود که برادر، مانند سعود کویتی با خانواده خود بدرفتاری نمی‌کند، بلکه سلطه مردانه را اعمال می‌کند، که امتدادی از اقتدار پدرسالاری است که در رمان اسماعیل و دیگران می‌یابیم. برادر سعودی وقتی که به جوان سیاه پوست حمله می‌برد و تا حد مرگ می‌زند، در تصویری خونین‌تر ظاهر می‌شود.
اما دو برادر در روایت اسماعیل و الجهنی چون به یکدیگر نزدیک می‌شوند با برادران در دو رمان دیگر تفاوت دارند؛ رمان‌های البشر و الرفاعی. خشونت خانگی در اینجا کاهش می‌یابد، اما زمانی که به خشونت سیاسی تبدیل می‌شود، به شدت تشدید می‌شود که در پیوستن برادر در هر دو رمان به گروه‌های جهادی تجلی می‌یابد؛ اولی با جهیمان در حادثه حرم در اواخر دهه هفتاد و دومی با «داعش» در اواسط دهه اول هزاره دوم. این دو برادر آخر در اعمال خشونت ایدئولوژیک شبیه هم هستند، اما حضور خانوادگی آنها نیز واضح و تأثیرگذار است.
از مجموع اینها، می‌توان سلطه مردانه را تشخیص داد که نه در نقش سنتی پدر، بلکه در نقش نسل جوانی از مردان که انتظار می‌رود انعطاف‌پذیرتر باشند و متغیرهای اجتماعی را درک کنند، اما ناامید کننده‌اند، نشان داده می‌شود. در گفتمان سنتی فمینیستی، قدرت با آنچه به عنوان مردسالاری یا پدرسالاری شناخته می‌شود، یعنی اقتدار مردانه‌ای که پدر به عنوان حامل ارزش‌های سنتی نشان می‌دهد که با متغیرهای اجتماعی برخورد می‌کند که آنها را نمی پذیرد، بنابراین قدرت خود را برای جلوگیری از ایجاد تغییر تحمیل می‌کند بازنمایی می‌شود. با این حال، واضح است که نویسندگان شرایط اجتماعی متفاوتی را نسبت به آنچه انتظار می‌رفت دیدند. از نقش پدر کاسته می‌شود تا با نقش یک برادر جوان و خشن جایگزین شود، نقشی که توسط تغییرات سیاسی و ایدئولوژیک دیکته می‌شود که معتقدان به پیشرفت اجتماعی ناشی از تغییر زمان و گشودگی در برابر تأثیرات ناشی از فرهنگ‌های دیگر را ناامید می‌کند. در رمان لیلی ‌البشر، دو مرد جوان را می‌یابیم که هر یک از آنها برادری در خانواده‌ای متفاوت است. سعد که به گروه جهیمان که مسجد الحرام در مکه را اشغال کرده بود می‌پیوندد و قبلاً با هسته‌های جهادی در ریاض آشنا شده بود، او را در میان کشته شدگان آن عملیات معروف در اواخر دهه هفتاد می‌بینیم. مورد دیگر اما برادری است از خانواده‌ای دیگر، خانواده عزیزه که راوی داستان یا بهتر است بگوییم راوی بیشتر آن. دومی در مصر درس می‌خواند و وقتی برمی‌گردد، نشانه‌هایی از محافظه کاری در او ظاهر می‌شود: «یک شب پایین آمدم و او را در حیاط خانه دیدم که در یک بشکه آهنی آتش روشن کرده و کتاب‌هایی را به دست گرفته و در آن می‌اندازد. از او پرسیدم: چه کار می‌کنی؟ به من گفت اینها کتاب‌هایی هستند که زمان به آنها اجازه نمی‌دهد در خانه بمانند...» و برادر ابراهیم دوست دختر مصری‌اش را رها کرده و حاضر نمی‌شود با او از ازدواج کند. «ابراهیم در مورد سنت‌هایی که قبل از فرد وجود دارند و او را محدود می‌کنند و اسیرشان می‌شود، بسیار با من صحبت می‌کرد... آنها از او قوی‌ترند، زیرا جمع از آنها محافظت می‌کند».
واضح است که آنچه ما در اینجا می‌بینیم نقش مردانه‌ای است که بیشتر از تب و تاب افتاده و کمتر میل به خشونت دارد، اما در درون خود وعده‌های قدرتی را می‌دهد که خواهرها در آینده هزینه‌اش را می‌پردازند؛ خواهرانی که در خیابان الاعشی ( محله‌ای قدیمی در شهر ریاض که الاعشی شاعر معروف قبلاً در آن زندگی می‌کرد) به دور از ستیزه‌جویی و سرگرم لذت‌های آوازخوانی، مد، و آرزوی روابط عاشقانه که از عنوان رمان اعلام شده، زندگی می‌کنند. و اگر افراط‌گرایی مذهبی حتی در جامعه‌ای محافظه‌کار که در دهه‌های شصت و هفتاد قرن پیش به سمت گشودگی بیشتر و دوری از خشونت می‌رفت، پدیده‌ای نو ظهور باشد، تأثیرات خود آموزش به آن شکل که از آن انتظار می‌رفت چندان امیدوارکننده نیست. در شخص ابراهیم، متوجه می‌شویم که حتی بورسیه تحصیلی به کشوری عربی مانند مصر تنها منجر به بسته شدن فکر او می‌کشد، چه رسد به آموزش داخلی که از تأثیر محدودیت‌های فزاینده رنج می‌برد! این محدودیت‌ها ممکن است، هرچند تا حدی، مسئول رفتار برادر در رمان «جاهلیت» باشند، جایی که ارزش‌های نژادپرستی توانایی خود را برای تداوم ثابت کرده است. این همان چیزی است که در دیگر رمان کویتی، «ربوده شدن معشوق» نیز اتفاق می‌افتد.
در رمان طالب الرفاعی، تأثیر بر جوانی از خانواده‌ای ثروتمند در رابطه او با معلمانی از کشورهای عربی همسایه همچنین مسجد مشهود است؛ مسجدی که نقش آموزشی دارد و افراط گرایی را در ذهن جوان‌ها می‌کارد تا آنها را در خانه‌هایشان به مبلغانی خشن و سپس جهادگرانی در جبهه‌های جنگ خارج از کشورشان تبدیل کنند. آنها عزیزان ربوده شده‌ای هستند که وقتی معلوم می‌شود فرصتی برای باج گیری هستند و بعد در معرض مرگ قرار می‌گیرند، باج آنها بی ارزش است. نکته جالب در این زمینه این است که پدران در همه این رمان‌ها، یا مانند رمان اسماعیل، الجهنی و البشر مردانی آرام و نیکوکار هستند، یا به سمت تفریح و زندگی غرق در مال و لذت رفته‌اند؛ همانطور که در رمان الرفاعی آمده است.
پدرسالاری پاپس می‌کشد تا رهبری را به برادری واگذار کند.
 



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»