آیا هیتلر دانش‌آموخته بود؟

کتابخانه‌اش 16 هزار جلد کتاب داشت

آیا هیتلر دانش‌آموخته بود؟
TT

آیا هیتلر دانش‌آموخته بود؟

آیا هیتلر دانش‌آموخته بود؟

وقتی فهمیدم هیتلر کتاب دوست و کتاب‌خوانی سیری ناپذیر بود، بسیار متعجب و حتی شوکه شدم! در ابتدا نمی‌توانستم چشمانم را باور کنم تا اینکه اخیراً به موضوع پرداختم و روی آن تأمل کردم. بیش از 70 سال پس از سقوط نازیسم، ما فکر می‌کردیم که همه چیز را در مورد هیتلر می‌دانیم. کتاب‌هایی که درباره او به زبان‌های مختلف منتشر شده بی‌شمارند. هیچ ریز و درشتی در زندگی او باقی نگذاشتند مگر اینکه در آن کاوش و بررسی کردند و آن را به دقت موشکافی کردند. اما تاکنون هیچکس به بررسی موضوع بعدی فکر نکرده است: رابطه هیتلر با فرهنگ و کتاب. آنها او را به سوزاندن کتاب متهم می‌کنند، حال آنکه او به شدت به آن علاقه داشت. در واقع، او میلیون‌ها نسخه کتاب را سوزاند، اما هزاران نسخه از آنها را نیز در کتابخانه خصوصی خود جمع آوری کرد. چه قرائتی است که فرهنگ و شخصیت او را شکل داد؟
اولین نتیجه‌ای که می‌گیریم این است که هیتلر نسبت به فرهنگ و به طور کلی روشنفکران عقده حقارت داشت. چرا؟ نه به این دلیل که برخلاف تصور ما از آنها متنفر بود. بلکه به این دلیل که نسبت به افراد تحصیلکرده یا دارای مدارج بالاتر احساس عقده حقارت می‌کرد. چون از آن محروم بود. حتی مدرک لیسانس هم نداشت! چه کسی این را باور می‌کند؟ بنابراین، تمام فرهنگش خود آموخته و به اتکای خود شکل داد. به همین دلیل با اشتیاق به تهیه کتاب و خواندن آن پرداخت تا کمبود را جبران کند. و وقتی در سال 1945 خودکشی کرد، در کتابخانه خصوصی او دست‌کم شانزده هزار کتاب پیدا کردند! برای آن زمان و حتی برای زمان ما عدد بسیار بزرگی است. اما در زمانی که در رأس کشور بود، چگونه وقت کافی برای ارضای سرگرمی خود یعنی مطالعه یا عطش خواندن پیدا کرد؟ و چه کشوری! بزرگترین کشور در آن تاریخ. در مقاطعی بر اروپا و تقریباً کل جهان تسلط یافت. خبرها حکایت از آن دارد که او هر روز غروب بی‌صبرانه منتظر آخرین قرارهای رسمی خود بود تا با یک فلاکس پر چای در کتابخانه خود خلوت کند و تا پاسی از شب کتاب بخواند. می‌گویند هر شب یک کتاب می‌خواند! عجیب و غریب. چیزی تقریبا باور نکردنی. من که کاملاً وقف نوشتن و خواندن شبانه روزی هستم، نمی‌توانم یک کتاب کامل را در یک روز بخوانم. شاید نصف یا یک چهارم آن را خوانده باشم، نه بیشتر. این را وقتی می‌گویم که رئیس هیچکس و هیچ کشوری نیستم جز کشور خودم تقریباً! من توده‌ها را رهبری نمی‌کنم و به ذهنم خطور نمی‌کند که یک لحظه درگیر سیاست باشم. من جز با خودم با کسی جلسه نمی‌گذارم. عصر سیاست هنوز نرسیده است. این دوران، دوران تفکر، تحلیل و عقلانیت بزرگ است. سیاست ممکن است بعد از بیست یا سی سال در جهان عرب امکان پذیر شود. تنها سیاست ممکن امروز، سیاست تفکر خلاق است:

جهان و امرجهان راست نگردد
صادقانه بگویم، جز با فکری مانند نور
(بدوی کوه از المعری صحبت می‌کند)

در هر صورت هیتلر تا حد هوس، ولع مطالعه داشت. او علاقه‌مند به خواندن زندگی‌نامه فاتحان بزرگ تاریخ بود: ناپلئون، ژولیوس سزار، اسکندر مقدونی و فردریک کبیر، که احتمالاً آخرین کتابی بود که قبل از خودکشی‌اش در 30 آوریل 1945 خواند. ممکن است در اینجا این سئوال به ذهن‌تان برسد: اما مهم‌ترین کتاب‌های ادبی که مورد پسندش قرار می‌گرفتند کدامند؟ اول: دُن کیشوت، رابینسون کروزوئه، سفرهای گالیور و غیره. او این کتاب‌ها را از شاهکارهای ادبیات جهان می‌دانست. او آثار کامل ویلیام شکسپیر را داشت که با وجود عصبیت آریایی-آلمانی‌اش بالاتر از گوته و شیلر قرار می‌داد. و گاهی با خشم می‌پرسید: چرا در عصر روشنگری آلمان نمایشنامه «ناتان حکیم» اثر لسینگ فیلسوف به وجود آمد که داستان آن خاخام را روایت می‌کند که سعی در آشتی دادن بین مسیحیان، مسلمانان و یهودیان داشت، در حالی که شکسپیر با نمایشنامه معروفش «تاجر ونیزی» و شخصیت منزجر کننده شایلاک تصویر واقعی از یهودی، یعنی تصویری زشت، به جهان ارائه می‌داد؟ به این دلیل؛ هیتلر شکسپیر را ترجیح می‌داد زیرا این ایده با نفرت شدیدش می‌خواند؛ نه تنها از یهودیان بلکه از سامی‌ها به طور کلی، از جمله مشخصاً ما عرب‌ها!
چرخش او علیه عصر روشنگری، ارزش‌های مدارا، عقلانیت، انسان‌گرایی و هرگونه امکان آشتی بین نژادهای بشری و ادیان مختلف از اینجا است. نخوت آریایی او و شعله‌ور ساختن همه گرایش‌های هیجانی و غیرمنطقی که آلمان را در دوره‌اش فراگرفت و به نتیجه فاجعه باری که می‌دانیم منجر شد در اینجا ریشه دارد.
ترجمه آلمانی کتاب هنری فورد صنعتگر مشهور آمریکایی درباره «یهودی جهان وطن: مشکل بزرگ جهان» را خواند. به نظر می‌رسد که او بسیار تحت تأثیر آن قرار گرفت. این را از ملاحظات فراوانی که او در حاشیه کتاب نوشته است، نتیجه می‌گیریم. به طور کلی، او با ولع تمام ادبیات نژادپرستانه‌ای را می‌خواند که بر دوره او تسلط داشت و خصلت حقیقت علمی مطلق را به خود می‌گرفت. این بعد از داروین و نظریه انتخاب طبیعی، بقای بهترین‌ها و غیره بود. او معتقد بود که نژادهای پست‌تر باید منقرض شوند تا فقط نژادهای برتر، به ویژه نژاد آریایی ژرمنی خالی بماند. این فهم نادرست از داروین و نظریه بیولوژیکی مدرن همان چیزی است که هیتلر را کشت و تمام پروژه سیاسی او را نابود کرد زیرا او از هر گرایش اخلاقی یا انسانی تهی شد. مرگ هیتلر دقیقاً در اینجاست. زیرا هیچ پروژه سیاسی که صرفاً بر اساس نفرت و تحقیر دیگران باشد نمی‌تواند موفق شود. تمام تمدن‌های بزرگ بشری، از جمله تمدن عربی و اسلامی ما، بر دوش عشق و انسان‌گرایی عظیم بنا شده‌اند. خوشبختانه، این نظریه بیولوژیکی نژادپرستانه بعداً از بین رفت. با این حال، راست افراطی اروپایی همچنان به آن وابسته است، به عنوان مثال، به دلیل دیدگاه منفی‌اش نسبت به عرب‌ها و سیاه‌پوستان. از نظر آنها، ما از نژاد پستی هستیم که برای تمدن مناسب نیست. ما برای همیشه وحشی عقب‌مانده خواهیم ماند. نژادهای بشری هستند که برای تمدن آفریده شده‌اند و نژادهایی هستند که برای آن خلق نشده‌اند. این دیدگاه اصلی است که بر ذهن هیتلرسایه انداخته بود.
 داستان تأثیرپذیری او از نیچه، شوپنهاور و فیشته اما، بسیار اغراق آمیز است. به یک دلیل ساده: فرهنگ فلسفی او سطحی بود و به او اجازه نمی‌داد مقاصد عمیق فیلسوفان بزرگ را درک کند. او کتاب‌های سیاسی و تاریخی را درک می‌کرد، اما نه کتاب‌های عمیق فلسفی را که نیاز به تخصص و مسیریابی دارند. اما از آنجایی که به خانه نیچه رفت و خواهرش الیزابت با اشتیاق از او پذیرایی کرد و عصای فیلسوف را به او هدیه داد و در مقابل مجسمه برادر بزرگش از او عکس گرفت، مردم فکر کردند که او کاملاً نیچه‌ای است! در واقع، تبلیغات نازی، فلسفه نیچه را ربود و از آن برای اهداف دماگوجیک عوام‌فریبانه و غوغاسالارانه خود بهره برد، همان کاری که جنبش‌های سیاسی معمولاً با روشنفکران بزرگ انجام می‌دهند. معلوم است که نیچه در آن زمان در اوج شهرت و شکوه بود. و بیش از سی سال پیش قبل از آنکه «فهرر» از خانه و موزه‌اش بازدید کند و رکابش را جارو کرد و مدعی شد که از شاگردان مورد تحسین اوست، مجنون مرده بود! ما این را می‌گوییم که می‌دانیم شهرت نیچه پس از مرگش مانند یک بمب ساعتی منفجر شد.
اما در زمان حیاتش هیچ کس توجهی به او نکرد و از کتاب‌های سرآمد پی در پی‌اش در روزنامه‌ها یادی نشد. فقط چند نسخه فروخته شد و به همین دلیل روی قفسه‌ها ماندند تا تقریباً فرسوده شدند. با وجود فقر و تنگدستی با هزینه شخصی منتشر می‌کرد. اما پس از مرگش، چاپ  میلیونی شدند! تصور کنید اگر نیچه به اندازه کافی عمر می‌کرد، تنها با فروش کتاب‌هایش میلیونر یا میلیاردر می‌شد. از اینجا به راز جمله معروف او پی می‌بریم:« مردمی هستند که بعد از مرگشان متولد می‌شوند»! او می‌دانست که لحظه‌اش قطعا فرا می‌رسد، اما او اینجا نخواهد بود تا از ثمره شهرت و نبوغ خود لذت ببرد. بیچاره نیچه!
در هر صورت، تمام اسنادی که به ما رسیده نشان می‌دهد که هیتلر همنشینی با کتاب را بر همنشینی با مردم و هدردادن وقت خود در وراجی با این یا آن ( کاری که دیگران انجام می‌دهند) ترجیح می‌داد. سخن المتنبی در مورد او صدق می‌کند: بهترین همنشین زمان کتاب است! اما مشکلش این بود که مطالعاتش بسیار پراکنده و گسسته بود.
در پایان باید این سئوال را پرسید: چگونه ممکن است فردی ناشناخته، گمنام، بیکار، پرسه زن در خیابان‌ها و گرسنه‌ای مانند هیتلر در عرض اندک سال‌هایی رهبر و یگانه رهبر آلمان شود؟ ما نمی‌توانیم در چند کلمه به چنین سئوال بزرگی پاسخ دهیم. اما باید توجه داشت که شخصیت‌های استثنایی تاریخ به معنای واقعی کلمه مشکل‌‌دار، روان رنجور و حتی بیمارگونه هستند. وگرنه جرأت نمی‌کردند خود را در دهانه ناشناخته بیندازند و مراحل را بسوزانند و به سرعت موشک از پایین به بالا حرکت کنند. یک انسان عاقل که بیش از حد متعادل است نمی‌تواند رهبر تاریخی شود، زیرا هر چیز کوچک و بزرگ را در محاسبه می‌گیرد، بر جان خود و فرزندانش می‌ترسد و جرأت حمله در لحظه مناسب را ندارد. او فاقد دوز لازم از جنون است. هیچ نابغه‌ای بدون دوز یا حتی دوزهای جنون وجود ندارد، همانطور که در کتابم که به زودی توسط «دارالمداء» با عنوان « العباقرة وتنوير الشعوب/ نوابغ و روشنگری ملت‌ها» منتشر می‌شود نوشتم. از این رو؛ افراد عادی و معمولی که از ظاهر ما می‌ترسند، نمی‌توانند نابغه یا خارق‌العاده شوند. هیتلر در هر لحظه از ریسک کردن خود بی میل نبود، درست مانند ناپلئون و بقیه رهبران بزرگ. پس از اینکه به این نقطه رسیدیم، باید گفت که تاریخ بشر به طور کلی به دو نوع نوابغ تقسیم می‌شود: نوابغ خیر و نوابغ شر. تراژدی هیتلر این است که او به نوع دوم تعلق داشت نه نوع اول. دلیل آن اینکه پروژه او با خودکشی شخصی و جمعی آلمان که بسیار برای او عزیز بود به پایان رسید. و عشقی که کشت! آلمان به دلیل پروژه نازی‌ها کاملاً ویران شد و فروپاشید. بنابراین، هیتلر یک نابغه شرور درجه اول بود، برخلاف ناپلئون که فلسفه روشنگری را به کارگرفت و اصول آزادی، برابری و برادری را در سراسر اروپا گسترش داد. حتی زمانی که به مصر حمله کرد، صدها عالم و فیلسوف را با خود آورد تا نور تمدن را به شرق برساند! چه کسی آنجا شرق را می‌لرزاند؟ شاعر بزرگ عرب (آدونیس) می‌گوید.
 



«منازل العطرانی»... بيوگرافى با طعم رمان مدرن

«منازل العطرانی»... بيوگرافى با طعم رمان مدرن
TT

«منازل العطرانی»... بيوگرافى با طعم رمان مدرن

«منازل العطرانی»... بيوگرافى با طعم رمان مدرن

رمان «منازل العطرانی» نوشته‌ی جمال العتابی، منتشر شده در سال ۲۰۲۳، بيوگرافى با طعم رمان مدرن است؛ این رمان تلاش می‌کند که رشته‌های داستانی را جمع‌آوری کند که قهرمانش «محمد الخلف» است،. او که از زندان فرار کرده و نقشه‌ای دقیق برای رسیدن به مکانی امن در روستای «العطرانیه» در منطقه‌ی فرات میانه کشیده است. و متوجه می‌شویم که قهرمان رمان پس از سال ۱۹۶۰ به اتهام سیاسی در دادگاه نظامی محاکمه و به زندان محکوم و در زندان کوت زندانی می‌شود. زمانی که کودتای فاشیستی ۸ فوریه ۱۹۶۳ رخ داد، زندانیان، از جمله قهرمان رمان، با همکاری اهالی شهر موفق شدند درهای زندان را بشکنند و زندانیان را آزاد کنند که راه‌های مختلفی برای رسیدن به خانه‌هایشان یا جستجوی پناهگاه‌های امن انتخاب کردند.
کل رمان یک مونولوگ داخلی طولانی است، از زاويه ديد قهرمان رمان، که در آن درباره‌ زندگی جدید و کاملاً ناشناخته‌اش صحبت می‌کند:
«بعد از اینکه شب را در خانه‌ یکی از دوستانت در کوت گذراندی، مسیر کجاست؟ اکنون آزاد شده‌ای، محمد الخلف حیران گفت: هنوز لباس‌های زندان را به تن دارم»(ص ۵).
بدین ترتیب، ساختار روایی رمان، به‌عنوان یک ساختار جستجوی پناهگاه امن و تعقیب، آشکار و نامحسوس، از دستگاه‌های امنیتی دیکتاتوری آن زمان شکل می‌گیرد. و روستای «العطرانیه» که محل سکونت خانواده و عشیره در منطقه فرات میانه است به یک ساختار مکانی مولد تبدیل می‌شود که حوادث را به حرکت در می‌آورد و خاطرات گم‌شده را زنده می‌کند و نقدی خودآگاه از تجربه جنبش ملی در طول نیم قرن ارائه می‌دهد و تصویر ساختار روایی را به‌طور کامل بازسازی می‌کند.
وقتی «محمد الخلف» به روستای «العطرانیه» می‌رسد، «نوّار الناهض»، شوهر خواهرش که او را به روستای «العطرانیه» در قلعه‌سکر در ناصریه همراهی کرده بود، نام «محمد العطرانی» بر او می‌گذارد و برایش پناهگاه امنی فراهم می‌کند:
«این پناهگاه توست، دور از چشم‌های مراقبان، در آن ویژگی‌های گذشته را بازسازی می‌کنی»، (ص ۲۹).
این پناهگاه فرصتی مناسب برای «محمد الخلف» بود تا صفحات زندگی خود را با نگاهی نقدی و نقد خودآگاه (سیاسی و شخصی) از سال‌های گذشته بررسی کند. و از سوی دیگر، رمان مظاهر خشونت و استبداد را که توسط رژیم‌های دیکتاتوری، به‌ویژه رژیم بعث و دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی‌اش اعمال می‌شود، فاش می‌کند و همچنین نقدی بر تاریخ سیاسی عراق در طول نیم قرن، به‌ویژه از انقلاب چهاردهم ژوئیه ۱۹۵۸ تا اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳، ارائه می‌دهد. رمان همچنین از درک دقیق طبیعت زندگی روزمره و جزئیات آن در روستاها و هورها( تالاب‌ها) پرده برمی‌دارد. می‌توان گفت که اکثر شخصیت‌های فرعی رمان از قشر کشاورزان زحمتکش هستند، به جز نمونه‌هایی که به قشر تحصیل‌کرده تعلق دارند، از جمله قهرمان رمان «محمد الخلف» و پسرش «خالد»، و همچنین «نوّار»، شوهر خواهر بزرگترش که او را تا آخرین پناهگاهش همراهی کرد. رمان با تصمیم دولت برای تخلیه زندان‌ها و عفو محکومان و زندانیان و فراریان و آزادسازی آنها به پایان می‌رسد؛ یک اقدام پیش‌گیرانه برای احتمال اشغال کشور و حمله به آن پس از اینکه نیروهای نظامی خارجی در مرزها آماده حمله به کشور شدند، به‌ویژه پس از اشغال کویت توسط رژیم صدام:
«هدف مشخص است، رژیم قبل از فروپاشی و سقوط، این اقدام را انجام داد، در مقابل نیروهای نظامی که در مرزها منتظر اشغال و حمله به کشور هستند»، (ص ۲۵۲).
از نظر روایی، رمان یک گرایش متا-روایی آشکار دارد که در تمایل قهرمان رمان «محمد الخلف» به نوشتن خاطراتش نمایان می‌شود، از جمله هفت برگه‌ای که نوشته و تاریخ «۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ – العطرانیه» را برخود دارد (ص ۱۲۰). علاوه بر این، اشاراتی به این وجود دارد که او فصل‌هایی از خاطراتش را درباره زندگی شخصی‌اش با عنوان «خاطرات عطرانی»، (ص ۱۲۰) رها کرده است. یکی از فصل‌های خاطراتش با عنوان «روایت‌هایش» به توصیف زندگی‌ خود، زمانی که در دهه‌ی ۴۰ میلادی معلم بود، بعد از آنکه در سال ۱۹۵۱ از «الدوایه»به آنجا منتقل شد و در آن توصیفی کامل از زندگی مردم، روستا و مدرسه، به‌ویژه معلمان و دانش‌آموزانش آمده است، (ص ۱۲۳).
مادر، همسر «محمد الخلف»، نمادی از زن مبارز و صبور عراقی است که تمام مصیبت‌ها و شکست‌های خانواده و جامعه را تحمل کرده است:
«زنی که تمام عمر خود را در اندوه و تلخی سپری کرده، با این حال همچنان مانند یک نخل رشید در زمین استوار باقی مانده است»، (ص ۲۵۰).
مظاهر طنز سیاه در بسیاری از صفحات رمان به وضوح دیده می‌شود، که به رژیم‌های استبدادی و دیکتاتوری می‌خندند و دیوار ترس را که مانع از مقاومت شهروند می‌شود، می‌شکنند.

و شاید این پدیده در خنده بر استفاده از پارچه پلاکاردهای رژیم دیکتاتوری که شعارهای حزب حاکم (آزادی و سوسیالیسم) را دارند برای دوخت لباس‌های زیر کودکان تجلی یابد و همانطور که یکی از افراد با خنده می‌گوید: «شما با عبارات چالش و پیروزی آینده، مؤخره‌های خود را می‌پوشانید!»، (ص ۲۴۸). و همانطور که «محمد الخلف» به یکی از شخصیت‌های رمان می‌گوید:
«باید این (بخشش) را در عید به تو می‌دادیم، شاید در بیضه‌هایت شعارهای (آزادی و سوسیالیسم) را پیدا می‌کردیم. نوه‌ها نیز سهم خود را از (بخشش‌ها) گرفتند، لباس‌های زیرشان با شعارهای تمجید ملت، به ویژه اگر پارچه‌اش رنگی باشد، مزین شده بود»، (ص 248).
باید گفت تنوعی در سبک‌های روایت وجود دارد. با وجود تسلط ساختار مونولوگ داخلی که ناخودآگاه قهرمان داستان «محمد الخلف» را بازتاب می‌دهد، فصل‌ها و بخش‌هایی وجود دارد که ساختار روایت دانای کل را آشکار می‌کنند و دیگر بخش‌ها به ساختار صحنه‌ روایی متکی هستند. همچنین، گفتگوهای خارجی جایگاه خاصی در ساختار روایی دارند و نمی‌توان از طبیعت چندصدایی روایت که فرصت ارائه دیدگاه‌ها و نظرات شخصیت‌های مختلف داستان را فراهم می‌کند، غافل شد.
در فصل بیست و هفتم، روایت تا حد زیادی به ساخت صحنه متکی است:
«وقتی همه خوابند، محمد زیر نور کمرنگی که از سقف می‌تابد، بیدار می‌ماند»، (ص 142).
همچنین مظاهر روایی ‌دانای کل که یک روایت خارجی گزارشی است، دیده می‌شود:
«محمد الخلف مسیر خود را از میدان الامین تا کاظمیه و سپس به شهر آزادی در خیابان مورد نظر در اولین سایبان ترسیم کرده بود»، (ص 36).
بکارگیری ساختار مونولوگ داخلی در گفتگوهای چندین شخصیت داستان تکرار می‌شود، از جمله مونولوگ‌های «نوّار»:
«به رختخواب می‌روم تا استراحت کنم، خوابیدن سخت شده، چقدر کابوس‌ها بی‌خوابم کرده‌اند!»، (ص 32).
یا همانطور که پسرش خالد در این مونولوگ بعد از ملاقات پدرش در زندان می‌گوید:
«صحبتم را به پدرم می‌گفتم و دقیقاً نمی‌دانم چرا به بررسی حالات احساسی در چهره زندانیان و خانواده‌هایشان پرداختم»، (ص 9).

رمان به ثبت و مستندسازی نیافتاده و به اصول روایت و تخیل وفادار مانده است

عنوان رمان «منازل العطرانی» به عنوان اولین نقطه‌ متنی به تعبیر منتقد فرانسوی ژرار ژنت، دو نشانه‌ی سمیوتیک دارد: اولین نشانه مکانی «منازل» است، پناهگاهی که قهرمان رمان «محمد الخلف» به آن گریخته و به روستای «العطرانیه» در فرات میانه اشاره دارد. اما نشانه دوم (العطرانی) به شخصیت قهرمان رمان «محمد الخلف» اشاره دارد. بدین ترتیب، رمان تا حدی به رمانی درباره مکان تبدیل می‌شود که به عنوان مولد روایت و از سوی دیگر به عنوان رمان شخصیت مرکزی است.
اما در مجموع، رمان یک رمان شخصیتی (Personality Novel) باقی می‌ماند زیرا همانطور که قبلاً اشاره شد، پیرامون سرگذشت قهرمان و رنج‌های او در داخل و خارج از زندان می‌چرخد، جایی که شخصیت در چندین سطح از سطوح روایت شکل می‌گیرد. یک روایت «بیوگرافی» وجود دارد که توسط خود قهرمان از مجموعه مونولوگ‌هایش ارائه می‌شود که بخش اعظم ساختار روایی را تشکیل می‌دهد و همچنین نظرات و احکام اعضای خانواده و دوستان قهرمان در روشن کردن جوانب مختلف شخصیت او نقش دارد. بدین ترتیب، شخصیت داستانی به کانون مرکزی تبدیل می‌شود که همه‌ سبک‌های روایت به سوی آن هدایت می‌شوند و در نهایت به تکمیل شخصیت قهرمان رمان «محمد الخلف» که توسط نویسنده ترسیم شده، می‌انجامد.
همانطور که قبلاً اشاره شد، رمان به ثبت و مستندسازی نیافتاده و به اصول روایت و تخیل وفادار مانده است، از طریق خلق یک شخصیت داستانی مجازی و کاغذی به تعبیر رولان بارت، اما پیوند خود را با زمین و زندگی و واقعیت قطع نکرده است.