آیا هیتلر دانش‌آموخته بود؟

کتابخانه‌اش 16 هزار جلد کتاب داشت

آیا هیتلر دانش‌آموخته بود؟
TT

آیا هیتلر دانش‌آموخته بود؟

آیا هیتلر دانش‌آموخته بود؟

وقتی فهمیدم هیتلر کتاب دوست و کتاب‌خوانی سیری ناپذیر بود، بسیار متعجب و حتی شوکه شدم! در ابتدا نمی‌توانستم چشمانم را باور کنم تا اینکه اخیراً به موضوع پرداختم و روی آن تأمل کردم. بیش از 70 سال پس از سقوط نازیسم، ما فکر می‌کردیم که همه چیز را در مورد هیتلر می‌دانیم. کتاب‌هایی که درباره او به زبان‌های مختلف منتشر شده بی‌شمارند. هیچ ریز و درشتی در زندگی او باقی نگذاشتند مگر اینکه در آن کاوش و بررسی کردند و آن را به دقت موشکافی کردند. اما تاکنون هیچکس به بررسی موضوع بعدی فکر نکرده است: رابطه هیتلر با فرهنگ و کتاب. آنها او را به سوزاندن کتاب متهم می‌کنند، حال آنکه او به شدت به آن علاقه داشت. در واقع، او میلیون‌ها نسخه کتاب را سوزاند، اما هزاران نسخه از آنها را نیز در کتابخانه خصوصی خود جمع آوری کرد. چه قرائتی است که فرهنگ و شخصیت او را شکل داد؟
اولین نتیجه‌ای که می‌گیریم این است که هیتلر نسبت به فرهنگ و به طور کلی روشنفکران عقده حقارت داشت. چرا؟ نه به این دلیل که برخلاف تصور ما از آنها متنفر بود. بلکه به این دلیل که نسبت به افراد تحصیلکرده یا دارای مدارج بالاتر احساس عقده حقارت می‌کرد. چون از آن محروم بود. حتی مدرک لیسانس هم نداشت! چه کسی این را باور می‌کند؟ بنابراین، تمام فرهنگش خود آموخته و به اتکای خود شکل داد. به همین دلیل با اشتیاق به تهیه کتاب و خواندن آن پرداخت تا کمبود را جبران کند. و وقتی در سال 1945 خودکشی کرد، در کتابخانه خصوصی او دست‌کم شانزده هزار کتاب پیدا کردند! برای آن زمان و حتی برای زمان ما عدد بسیار بزرگی است. اما در زمانی که در رأس کشور بود، چگونه وقت کافی برای ارضای سرگرمی خود یعنی مطالعه یا عطش خواندن پیدا کرد؟ و چه کشوری! بزرگترین کشور در آن تاریخ. در مقاطعی بر اروپا و تقریباً کل جهان تسلط یافت. خبرها حکایت از آن دارد که او هر روز غروب بی‌صبرانه منتظر آخرین قرارهای رسمی خود بود تا با یک فلاکس پر چای در کتابخانه خود خلوت کند و تا پاسی از شب کتاب بخواند. می‌گویند هر شب یک کتاب می‌خواند! عجیب و غریب. چیزی تقریبا باور نکردنی. من که کاملاً وقف نوشتن و خواندن شبانه روزی هستم، نمی‌توانم یک کتاب کامل را در یک روز بخوانم. شاید نصف یا یک چهارم آن را خوانده باشم، نه بیشتر. این را وقتی می‌گویم که رئیس هیچکس و هیچ کشوری نیستم جز کشور خودم تقریباً! من توده‌ها را رهبری نمی‌کنم و به ذهنم خطور نمی‌کند که یک لحظه درگیر سیاست باشم. من جز با خودم با کسی جلسه نمی‌گذارم. عصر سیاست هنوز نرسیده است. این دوران، دوران تفکر، تحلیل و عقلانیت بزرگ است. سیاست ممکن است بعد از بیست یا سی سال در جهان عرب امکان پذیر شود. تنها سیاست ممکن امروز، سیاست تفکر خلاق است:

جهان و امرجهان راست نگردد
صادقانه بگویم، جز با فکری مانند نور
(بدوی کوه از المعری صحبت می‌کند)

در هر صورت هیتلر تا حد هوس، ولع مطالعه داشت. او علاقه‌مند به خواندن زندگی‌نامه فاتحان بزرگ تاریخ بود: ناپلئون، ژولیوس سزار، اسکندر مقدونی و فردریک کبیر، که احتمالاً آخرین کتابی بود که قبل از خودکشی‌اش در 30 آوریل 1945 خواند. ممکن است در اینجا این سئوال به ذهن‌تان برسد: اما مهم‌ترین کتاب‌های ادبی که مورد پسندش قرار می‌گرفتند کدامند؟ اول: دُن کیشوت، رابینسون کروزوئه، سفرهای گالیور و غیره. او این کتاب‌ها را از شاهکارهای ادبیات جهان می‌دانست. او آثار کامل ویلیام شکسپیر را داشت که با وجود عصبیت آریایی-آلمانی‌اش بالاتر از گوته و شیلر قرار می‌داد. و گاهی با خشم می‌پرسید: چرا در عصر روشنگری آلمان نمایشنامه «ناتان حکیم» اثر لسینگ فیلسوف به وجود آمد که داستان آن خاخام را روایت می‌کند که سعی در آشتی دادن بین مسیحیان، مسلمانان و یهودیان داشت، در حالی که شکسپیر با نمایشنامه معروفش «تاجر ونیزی» و شخصیت منزجر کننده شایلاک تصویر واقعی از یهودی، یعنی تصویری زشت، به جهان ارائه می‌داد؟ به این دلیل؛ هیتلر شکسپیر را ترجیح می‌داد زیرا این ایده با نفرت شدیدش می‌خواند؛ نه تنها از یهودیان بلکه از سامی‌ها به طور کلی، از جمله مشخصاً ما عرب‌ها!
چرخش او علیه عصر روشنگری، ارزش‌های مدارا، عقلانیت، انسان‌گرایی و هرگونه امکان آشتی بین نژادهای بشری و ادیان مختلف از اینجا است. نخوت آریایی او و شعله‌ور ساختن همه گرایش‌های هیجانی و غیرمنطقی که آلمان را در دوره‌اش فراگرفت و به نتیجه فاجعه باری که می‌دانیم منجر شد در اینجا ریشه دارد.
ترجمه آلمانی کتاب هنری فورد صنعتگر مشهور آمریکایی درباره «یهودی جهان وطن: مشکل بزرگ جهان» را خواند. به نظر می‌رسد که او بسیار تحت تأثیر آن قرار گرفت. این را از ملاحظات فراوانی که او در حاشیه کتاب نوشته است، نتیجه می‌گیریم. به طور کلی، او با ولع تمام ادبیات نژادپرستانه‌ای را می‌خواند که بر دوره او تسلط داشت و خصلت حقیقت علمی مطلق را به خود می‌گرفت. این بعد از داروین و نظریه انتخاب طبیعی، بقای بهترین‌ها و غیره بود. او معتقد بود که نژادهای پست‌تر باید منقرض شوند تا فقط نژادهای برتر، به ویژه نژاد آریایی ژرمنی خالی بماند. این فهم نادرست از داروین و نظریه بیولوژیکی مدرن همان چیزی است که هیتلر را کشت و تمام پروژه سیاسی او را نابود کرد زیرا او از هر گرایش اخلاقی یا انسانی تهی شد. مرگ هیتلر دقیقاً در اینجاست. زیرا هیچ پروژه سیاسی که صرفاً بر اساس نفرت و تحقیر دیگران باشد نمی‌تواند موفق شود. تمام تمدن‌های بزرگ بشری، از جمله تمدن عربی و اسلامی ما، بر دوش عشق و انسان‌گرایی عظیم بنا شده‌اند. خوشبختانه، این نظریه بیولوژیکی نژادپرستانه بعداً از بین رفت. با این حال، راست افراطی اروپایی همچنان به آن وابسته است، به عنوان مثال، به دلیل دیدگاه منفی‌اش نسبت به عرب‌ها و سیاه‌پوستان. از نظر آنها، ما از نژاد پستی هستیم که برای تمدن مناسب نیست. ما برای همیشه وحشی عقب‌مانده خواهیم ماند. نژادهای بشری هستند که برای تمدن آفریده شده‌اند و نژادهایی هستند که برای آن خلق نشده‌اند. این دیدگاه اصلی است که بر ذهن هیتلرسایه انداخته بود.
 داستان تأثیرپذیری او از نیچه، شوپنهاور و فیشته اما، بسیار اغراق آمیز است. به یک دلیل ساده: فرهنگ فلسفی او سطحی بود و به او اجازه نمی‌داد مقاصد عمیق فیلسوفان بزرگ را درک کند. او کتاب‌های سیاسی و تاریخی را درک می‌کرد، اما نه کتاب‌های عمیق فلسفی را که نیاز به تخصص و مسیریابی دارند. اما از آنجایی که به خانه نیچه رفت و خواهرش الیزابت با اشتیاق از او پذیرایی کرد و عصای فیلسوف را به او هدیه داد و در مقابل مجسمه برادر بزرگش از او عکس گرفت، مردم فکر کردند که او کاملاً نیچه‌ای است! در واقع، تبلیغات نازی، فلسفه نیچه را ربود و از آن برای اهداف دماگوجیک عوام‌فریبانه و غوغاسالارانه خود بهره برد، همان کاری که جنبش‌های سیاسی معمولاً با روشنفکران بزرگ انجام می‌دهند. معلوم است که نیچه در آن زمان در اوج شهرت و شکوه بود. و بیش از سی سال پیش قبل از آنکه «فهرر» از خانه و موزه‌اش بازدید کند و رکابش را جارو کرد و مدعی شد که از شاگردان مورد تحسین اوست، مجنون مرده بود! ما این را می‌گوییم که می‌دانیم شهرت نیچه پس از مرگش مانند یک بمب ساعتی منفجر شد.
اما در زمان حیاتش هیچ کس توجهی به او نکرد و از کتاب‌های سرآمد پی در پی‌اش در روزنامه‌ها یادی نشد. فقط چند نسخه فروخته شد و به همین دلیل روی قفسه‌ها ماندند تا تقریباً فرسوده شدند. با وجود فقر و تنگدستی با هزینه شخصی منتشر می‌کرد. اما پس از مرگش، چاپ  میلیونی شدند! تصور کنید اگر نیچه به اندازه کافی عمر می‌کرد، تنها با فروش کتاب‌هایش میلیونر یا میلیاردر می‌شد. از اینجا به راز جمله معروف او پی می‌بریم:« مردمی هستند که بعد از مرگشان متولد می‌شوند»! او می‌دانست که لحظه‌اش قطعا فرا می‌رسد، اما او اینجا نخواهد بود تا از ثمره شهرت و نبوغ خود لذت ببرد. بیچاره نیچه!
در هر صورت، تمام اسنادی که به ما رسیده نشان می‌دهد که هیتلر همنشینی با کتاب را بر همنشینی با مردم و هدردادن وقت خود در وراجی با این یا آن ( کاری که دیگران انجام می‌دهند) ترجیح می‌داد. سخن المتنبی در مورد او صدق می‌کند: بهترین همنشین زمان کتاب است! اما مشکلش این بود که مطالعاتش بسیار پراکنده و گسسته بود.
در پایان باید این سئوال را پرسید: چگونه ممکن است فردی ناشناخته، گمنام، بیکار، پرسه زن در خیابان‌ها و گرسنه‌ای مانند هیتلر در عرض اندک سال‌هایی رهبر و یگانه رهبر آلمان شود؟ ما نمی‌توانیم در چند کلمه به چنین سئوال بزرگی پاسخ دهیم. اما باید توجه داشت که شخصیت‌های استثنایی تاریخ به معنای واقعی کلمه مشکل‌‌دار، روان رنجور و حتی بیمارگونه هستند. وگرنه جرأت نمی‌کردند خود را در دهانه ناشناخته بیندازند و مراحل را بسوزانند و به سرعت موشک از پایین به بالا حرکت کنند. یک انسان عاقل که بیش از حد متعادل است نمی‌تواند رهبر تاریخی شود، زیرا هر چیز کوچک و بزرگ را در محاسبه می‌گیرد، بر جان خود و فرزندانش می‌ترسد و جرأت حمله در لحظه مناسب را ندارد. او فاقد دوز لازم از جنون است. هیچ نابغه‌ای بدون دوز یا حتی دوزهای جنون وجود ندارد، همانطور که در کتابم که به زودی توسط «دارالمداء» با عنوان « العباقرة وتنوير الشعوب/ نوابغ و روشنگری ملت‌ها» منتشر می‌شود نوشتم. از این رو؛ افراد عادی و معمولی که از ظاهر ما می‌ترسند، نمی‌توانند نابغه یا خارق‌العاده شوند. هیتلر در هر لحظه از ریسک کردن خود بی میل نبود، درست مانند ناپلئون و بقیه رهبران بزرگ. پس از اینکه به این نقطه رسیدیم، باید گفت که تاریخ بشر به طور کلی به دو نوع نوابغ تقسیم می‌شود: نوابغ خیر و نوابغ شر. تراژدی هیتلر این است که او به نوع دوم تعلق داشت نه نوع اول. دلیل آن اینکه پروژه او با خودکشی شخصی و جمعی آلمان که بسیار برای او عزیز بود به پایان رسید. و عشقی که کشت! آلمان به دلیل پروژه نازی‌ها کاملاً ویران شد و فروپاشید. بنابراین، هیتلر یک نابغه شرور درجه اول بود، برخلاف ناپلئون که فلسفه روشنگری را به کارگرفت و اصول آزادی، برابری و برادری را در سراسر اروپا گسترش داد. حتی زمانی که به مصر حمله کرد، صدها عالم و فیلسوف را با خود آورد تا نور تمدن را به شرق برساند! چه کسی آنجا شرق را می‌لرزاند؟ شاعر بزرگ عرب (آدونیس) می‌گوید.
 



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.