آیا هیتلر دانش‌آموخته بود؟

کتابخانه‌اش 16 هزار جلد کتاب داشت

آیا هیتلر دانش‌آموخته بود؟
TT

آیا هیتلر دانش‌آموخته بود؟

آیا هیتلر دانش‌آموخته بود؟

وقتی فهمیدم هیتلر کتاب دوست و کتاب‌خوانی سیری ناپذیر بود، بسیار متعجب و حتی شوکه شدم! در ابتدا نمی‌توانستم چشمانم را باور کنم تا اینکه اخیراً به موضوع پرداختم و روی آن تأمل کردم. بیش از 70 سال پس از سقوط نازیسم، ما فکر می‌کردیم که همه چیز را در مورد هیتلر می‌دانیم. کتاب‌هایی که درباره او به زبان‌های مختلف منتشر شده بی‌شمارند. هیچ ریز و درشتی در زندگی او باقی نگذاشتند مگر اینکه در آن کاوش و بررسی کردند و آن را به دقت موشکافی کردند. اما تاکنون هیچکس به بررسی موضوع بعدی فکر نکرده است: رابطه هیتلر با فرهنگ و کتاب. آنها او را به سوزاندن کتاب متهم می‌کنند، حال آنکه او به شدت به آن علاقه داشت. در واقع، او میلیون‌ها نسخه کتاب را سوزاند، اما هزاران نسخه از آنها را نیز در کتابخانه خصوصی خود جمع آوری کرد. چه قرائتی است که فرهنگ و شخصیت او را شکل داد؟
اولین نتیجه‌ای که می‌گیریم این است که هیتلر نسبت به فرهنگ و به طور کلی روشنفکران عقده حقارت داشت. چرا؟ نه به این دلیل که برخلاف تصور ما از آنها متنفر بود. بلکه به این دلیل که نسبت به افراد تحصیلکرده یا دارای مدارج بالاتر احساس عقده حقارت می‌کرد. چون از آن محروم بود. حتی مدرک لیسانس هم نداشت! چه کسی این را باور می‌کند؟ بنابراین، تمام فرهنگش خود آموخته و به اتکای خود شکل داد. به همین دلیل با اشتیاق به تهیه کتاب و خواندن آن پرداخت تا کمبود را جبران کند. و وقتی در سال 1945 خودکشی کرد، در کتابخانه خصوصی او دست‌کم شانزده هزار کتاب پیدا کردند! برای آن زمان و حتی برای زمان ما عدد بسیار بزرگی است. اما در زمانی که در رأس کشور بود، چگونه وقت کافی برای ارضای سرگرمی خود یعنی مطالعه یا عطش خواندن پیدا کرد؟ و چه کشوری! بزرگترین کشور در آن تاریخ. در مقاطعی بر اروپا و تقریباً کل جهان تسلط یافت. خبرها حکایت از آن دارد که او هر روز غروب بی‌صبرانه منتظر آخرین قرارهای رسمی خود بود تا با یک فلاکس پر چای در کتابخانه خود خلوت کند و تا پاسی از شب کتاب بخواند. می‌گویند هر شب یک کتاب می‌خواند! عجیب و غریب. چیزی تقریبا باور نکردنی. من که کاملاً وقف نوشتن و خواندن شبانه روزی هستم، نمی‌توانم یک کتاب کامل را در یک روز بخوانم. شاید نصف یا یک چهارم آن را خوانده باشم، نه بیشتر. این را وقتی می‌گویم که رئیس هیچکس و هیچ کشوری نیستم جز کشور خودم تقریباً! من توده‌ها را رهبری نمی‌کنم و به ذهنم خطور نمی‌کند که یک لحظه درگیر سیاست باشم. من جز با خودم با کسی جلسه نمی‌گذارم. عصر سیاست هنوز نرسیده است. این دوران، دوران تفکر، تحلیل و عقلانیت بزرگ است. سیاست ممکن است بعد از بیست یا سی سال در جهان عرب امکان پذیر شود. تنها سیاست ممکن امروز، سیاست تفکر خلاق است:

جهان و امرجهان راست نگردد
صادقانه بگویم، جز با فکری مانند نور
(بدوی کوه از المعری صحبت می‌کند)

در هر صورت هیتلر تا حد هوس، ولع مطالعه داشت. او علاقه‌مند به خواندن زندگی‌نامه فاتحان بزرگ تاریخ بود: ناپلئون، ژولیوس سزار، اسکندر مقدونی و فردریک کبیر، که احتمالاً آخرین کتابی بود که قبل از خودکشی‌اش در 30 آوریل 1945 خواند. ممکن است در اینجا این سئوال به ذهن‌تان برسد: اما مهم‌ترین کتاب‌های ادبی که مورد پسندش قرار می‌گرفتند کدامند؟ اول: دُن کیشوت، رابینسون کروزوئه، سفرهای گالیور و غیره. او این کتاب‌ها را از شاهکارهای ادبیات جهان می‌دانست. او آثار کامل ویلیام شکسپیر را داشت که با وجود عصبیت آریایی-آلمانی‌اش بالاتر از گوته و شیلر قرار می‌داد. و گاهی با خشم می‌پرسید: چرا در عصر روشنگری آلمان نمایشنامه «ناتان حکیم» اثر لسینگ فیلسوف به وجود آمد که داستان آن خاخام را روایت می‌کند که سعی در آشتی دادن بین مسیحیان، مسلمانان و یهودیان داشت، در حالی که شکسپیر با نمایشنامه معروفش «تاجر ونیزی» و شخصیت منزجر کننده شایلاک تصویر واقعی از یهودی، یعنی تصویری زشت، به جهان ارائه می‌داد؟ به این دلیل؛ هیتلر شکسپیر را ترجیح می‌داد زیرا این ایده با نفرت شدیدش می‌خواند؛ نه تنها از یهودیان بلکه از سامی‌ها به طور کلی، از جمله مشخصاً ما عرب‌ها!
چرخش او علیه عصر روشنگری، ارزش‌های مدارا، عقلانیت، انسان‌گرایی و هرگونه امکان آشتی بین نژادهای بشری و ادیان مختلف از اینجا است. نخوت آریایی او و شعله‌ور ساختن همه گرایش‌های هیجانی و غیرمنطقی که آلمان را در دوره‌اش فراگرفت و به نتیجه فاجعه باری که می‌دانیم منجر شد در اینجا ریشه دارد.
ترجمه آلمانی کتاب هنری فورد صنعتگر مشهور آمریکایی درباره «یهودی جهان وطن: مشکل بزرگ جهان» را خواند. به نظر می‌رسد که او بسیار تحت تأثیر آن قرار گرفت. این را از ملاحظات فراوانی که او در حاشیه کتاب نوشته است، نتیجه می‌گیریم. به طور کلی، او با ولع تمام ادبیات نژادپرستانه‌ای را می‌خواند که بر دوره او تسلط داشت و خصلت حقیقت علمی مطلق را به خود می‌گرفت. این بعد از داروین و نظریه انتخاب طبیعی، بقای بهترین‌ها و غیره بود. او معتقد بود که نژادهای پست‌تر باید منقرض شوند تا فقط نژادهای برتر، به ویژه نژاد آریایی ژرمنی خالی بماند. این فهم نادرست از داروین و نظریه بیولوژیکی مدرن همان چیزی است که هیتلر را کشت و تمام پروژه سیاسی او را نابود کرد زیرا او از هر گرایش اخلاقی یا انسانی تهی شد. مرگ هیتلر دقیقاً در اینجاست. زیرا هیچ پروژه سیاسی که صرفاً بر اساس نفرت و تحقیر دیگران باشد نمی‌تواند موفق شود. تمام تمدن‌های بزرگ بشری، از جمله تمدن عربی و اسلامی ما، بر دوش عشق و انسان‌گرایی عظیم بنا شده‌اند. خوشبختانه، این نظریه بیولوژیکی نژادپرستانه بعداً از بین رفت. با این حال، راست افراطی اروپایی همچنان به آن وابسته است، به عنوان مثال، به دلیل دیدگاه منفی‌اش نسبت به عرب‌ها و سیاه‌پوستان. از نظر آنها، ما از نژاد پستی هستیم که برای تمدن مناسب نیست. ما برای همیشه وحشی عقب‌مانده خواهیم ماند. نژادهای بشری هستند که برای تمدن آفریده شده‌اند و نژادهایی هستند که برای آن خلق نشده‌اند. این دیدگاه اصلی است که بر ذهن هیتلرسایه انداخته بود.
 داستان تأثیرپذیری او از نیچه، شوپنهاور و فیشته اما، بسیار اغراق آمیز است. به یک دلیل ساده: فرهنگ فلسفی او سطحی بود و به او اجازه نمی‌داد مقاصد عمیق فیلسوفان بزرگ را درک کند. او کتاب‌های سیاسی و تاریخی را درک می‌کرد، اما نه کتاب‌های عمیق فلسفی را که نیاز به تخصص و مسیریابی دارند. اما از آنجایی که به خانه نیچه رفت و خواهرش الیزابت با اشتیاق از او پذیرایی کرد و عصای فیلسوف را به او هدیه داد و در مقابل مجسمه برادر بزرگش از او عکس گرفت، مردم فکر کردند که او کاملاً نیچه‌ای است! در واقع، تبلیغات نازی، فلسفه نیچه را ربود و از آن برای اهداف دماگوجیک عوام‌فریبانه و غوغاسالارانه خود بهره برد، همان کاری که جنبش‌های سیاسی معمولاً با روشنفکران بزرگ انجام می‌دهند. معلوم است که نیچه در آن زمان در اوج شهرت و شکوه بود. و بیش از سی سال پیش قبل از آنکه «فهرر» از خانه و موزه‌اش بازدید کند و رکابش را جارو کرد و مدعی شد که از شاگردان مورد تحسین اوست، مجنون مرده بود! ما این را می‌گوییم که می‌دانیم شهرت نیچه پس از مرگش مانند یک بمب ساعتی منفجر شد.
اما در زمان حیاتش هیچ کس توجهی به او نکرد و از کتاب‌های سرآمد پی در پی‌اش در روزنامه‌ها یادی نشد. فقط چند نسخه فروخته شد و به همین دلیل روی قفسه‌ها ماندند تا تقریباً فرسوده شدند. با وجود فقر و تنگدستی با هزینه شخصی منتشر می‌کرد. اما پس از مرگش، چاپ  میلیونی شدند! تصور کنید اگر نیچه به اندازه کافی عمر می‌کرد، تنها با فروش کتاب‌هایش میلیونر یا میلیاردر می‌شد. از اینجا به راز جمله معروف او پی می‌بریم:« مردمی هستند که بعد از مرگشان متولد می‌شوند»! او می‌دانست که لحظه‌اش قطعا فرا می‌رسد، اما او اینجا نخواهد بود تا از ثمره شهرت و نبوغ خود لذت ببرد. بیچاره نیچه!
در هر صورت، تمام اسنادی که به ما رسیده نشان می‌دهد که هیتلر همنشینی با کتاب را بر همنشینی با مردم و هدردادن وقت خود در وراجی با این یا آن ( کاری که دیگران انجام می‌دهند) ترجیح می‌داد. سخن المتنبی در مورد او صدق می‌کند: بهترین همنشین زمان کتاب است! اما مشکلش این بود که مطالعاتش بسیار پراکنده و گسسته بود.
در پایان باید این سئوال را پرسید: چگونه ممکن است فردی ناشناخته، گمنام، بیکار، پرسه زن در خیابان‌ها و گرسنه‌ای مانند هیتلر در عرض اندک سال‌هایی رهبر و یگانه رهبر آلمان شود؟ ما نمی‌توانیم در چند کلمه به چنین سئوال بزرگی پاسخ دهیم. اما باید توجه داشت که شخصیت‌های استثنایی تاریخ به معنای واقعی کلمه مشکل‌‌دار، روان رنجور و حتی بیمارگونه هستند. وگرنه جرأت نمی‌کردند خود را در دهانه ناشناخته بیندازند و مراحل را بسوزانند و به سرعت موشک از پایین به بالا حرکت کنند. یک انسان عاقل که بیش از حد متعادل است نمی‌تواند رهبر تاریخی شود، زیرا هر چیز کوچک و بزرگ را در محاسبه می‌گیرد، بر جان خود و فرزندانش می‌ترسد و جرأت حمله در لحظه مناسب را ندارد. او فاقد دوز لازم از جنون است. هیچ نابغه‌ای بدون دوز یا حتی دوزهای جنون وجود ندارد، همانطور که در کتابم که به زودی توسط «دارالمداء» با عنوان « العباقرة وتنوير الشعوب/ نوابغ و روشنگری ملت‌ها» منتشر می‌شود نوشتم. از این رو؛ افراد عادی و معمولی که از ظاهر ما می‌ترسند، نمی‌توانند نابغه یا خارق‌العاده شوند. هیتلر در هر لحظه از ریسک کردن خود بی میل نبود، درست مانند ناپلئون و بقیه رهبران بزرگ. پس از اینکه به این نقطه رسیدیم، باید گفت که تاریخ بشر به طور کلی به دو نوع نوابغ تقسیم می‌شود: نوابغ خیر و نوابغ شر. تراژدی هیتلر این است که او به نوع دوم تعلق داشت نه نوع اول. دلیل آن اینکه پروژه او با خودکشی شخصی و جمعی آلمان که بسیار برای او عزیز بود به پایان رسید. و عشقی که کشت! آلمان به دلیل پروژه نازی‌ها کاملاً ویران شد و فروپاشید. بنابراین، هیتلر یک نابغه شرور درجه اول بود، برخلاف ناپلئون که فلسفه روشنگری را به کارگرفت و اصول آزادی، برابری و برادری را در سراسر اروپا گسترش داد. حتی زمانی که به مصر حمله کرد، صدها عالم و فیلسوف را با خود آورد تا نور تمدن را به شرق برساند! چه کسی آنجا شرق را می‌لرزاند؟ شاعر بزرگ عرب (آدونیس) می‌گوید.
 



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.