ابن رشد... مدال افتخار بر سینه زنان

در دیدگاهش درباره زن از ارسطو گذشت و از نظریه‌های افلاطون فراتر رفت

ابن رشد... مدال افتخار بر سینه زنان
TT

ابن رشد... مدال افتخار بر سینه زنان

ابن رشد... مدال افتخار بر سینه زنان

-شما عشق فیلسوف ابن رشد را به ما منتقل کردی دکتر!
این سخن دختر دانشجو در دانشگاه مرکزی پایتخت قلبم را به وجد آورد؛ این اتفاق پس از سخنرانی هفتگی‌ام در باره ادبیات جهانی و تطبیقی درباره تأثیر کتاب‌های ابن رشد و ترجمه‌هایش در روشنگری و عقلانی کردن ذهن انسان اتفاق افتاد. کدام یک از فیلسوفان پیش از او با آن همه شجاعت و جسارت و با آن صراحت از زنان دفاع کرد؟
اما چرا هر وقت می‌خواهم درباره فیلسوف و دانشمند عرب، ابی‌الولید ابن رشد( 1126-1198) بنویسم که در میان همه فلاسفه محبوب من است، یا هر وقت می‌روم درباره او سخنرانی کنم یا در انجمنی در این باره گفت‌وگو (کسی که در رویکرد روشنگری و برداشت عقلانی فلسفی خود پیش از عصر خود بوده است، صاحب اولین مقام دفاع از زن در تاریخ فلسفه از بدو پیدایش آن و اعلام برابری زن و مرد) و هر زمان که بخواهم درباره او صحبت کنم، گاهی احساس شعف می‌کنم، و گاهی احساس گناه عمیق... چرا؟
آیا از سر احساس شفقت از وضعیت کنونی ملتش است که من به آن تعلق دارم، که حاکمانش نعمت عقل را در فرزندش لگد زدند که از نهرهای تازه آگاهی و معرفت مشت مشت می‌گرفت؛  کتابها و دلش را سوزاندند، تبعیدش کردند، او را آزار دادند، به او توهین کردند و سعی کردند او را از تاریخ حذف کنند، اما اشتباه کردند؟
آیا برای این است یا برای حسادت به ملل دیگر که در میان تاریکی زندگی می‌کردند و باقیمانده کتاب‌ها و عقلانیت او را به عنوان بنیاد و تکیه گاه خود گرفتند، از فردریک دوم در ایتالیا تا پادشاه لوئیس یازدهم در فرانسه تا به امروز و از آن یک دکترین فکری به وجود آوردند که آن را «خردگرایی لاتین» نامیدند و درها را به روی نور گشودند، ستون‌های تمدن را بنا کردند و نظریه‌های سیاسی و اجتماعی خود را توسعه دادند...؟
یا به این دلیل که اولین مدافع کرامت، حقوق، آزادی و انسانیت زنان بود در زمانی که امکان ابراز عقاید جسورانه با نام مستعار در «اینستاگرام» وجود نداشت؟
شاید برای این و آن، اما بیشتر حدس من این است که دلیل آن احساس نهفته در من است که من شاخه‌ای هستم از اولین درختی که ابن رشد از سیب‌های آن خورد تا وارد بهشت شود، سپس از آن خورد تا در آتش زمین سوزانده شود؛ جهنم آدمیان، درخت موحدان است که من به آن تعلق دارم. آری، هر چه بر ابن رشد- محبوب من در میان همه فلاسفه- خوب یا بد، در زمان موحدان، زمان سلسله عبدالمؤمن بن علی الکومی 1094-1163 اتفاق افتاد که مورخان به اتفاق آراء قبول دارند در ناحیه شهر ندرومه که خود شهر اجداد من است به دنیا آمد و در آن به دنیا آمدند و در آن زندگی کردند و در آن جان دادند. شهری که عبدالمؤمن از آن مراقبت کرد، ساخت و برپا کرد، در غرب الجزایر و نزدیک به شهر تلمسان واقع شده است. این شهر ناد تلمسان است، نادرومه شهری تاریخی و مملو از خانواده‌هایی است با اصالت اندلسی و موری که پس از سقوط اندلس به عنوان پناهنده و مجهز به وسایل سبک و گران‌قیمت به آن آمدند. شهری ریشه‌دار، همه چیز در آن هنوز نشانه‌های علم، شعر، موسیقی، بافت، تاریخ و شهرسازی اندلس را در خود می‌تاباند و هنوز هم به آخرین منبری که قدمت آن به دوران مرابطان برمی‌گردد، می‌بالد که درصدر مسجد آن به نام «الجامع الکبیر/مسجد بزرگ» نشسته است که در آن و در دوران کودکی آیاتی از قرآن کریم را به کمک شیخ سلیمان یکی از چهره‌ها و شخصیت‌هایش حفظ کردم. ندرومه یا همان طور که مورخان تلاش می‌کنند نام آن را تفسیر کنند: «نّد روما/قرینه رم!» که «به آب نگاه کرد» است!
دو شخصیت ابن رشد انسان و ابن رشد دانشمند متناقض و متضاد نبودند، زیرا رساله‌های فکری او منعکس کننده رفتار واقعی او بود و از این جهت که با آنچه فیلسوفان، شاعران و فقهای معاصر اندلسی خود انجام می‌دادند در تضاد بود، بنابراین بعد از همسرش سارا ازدواج نکرد و در طول زندگی خود با مراقبت از فرزندانشان به او وفادار ماند.
و اگر ارسطو در «کتاب سیاست» زنان را به عنوان « پرنده‌ای زیبا که قفس‌ها می‌کشند» توصیف کرده بود، ابن رشد از او پیشی گرفت و از نظریه‌های افلاطون نویسنده کتاب «جمهوری» فراتر رفت. هر کس با نظر صریح خود با تکیه بر عقل، عامل اصلی پیشرفت بشریت با زنان و مردانش و حقانیت زن در تحصیل و اشتغال و آنچه او از زندگی عمومی و عدم مشارکتش در مدیریت امور جامعه حذف کرد، چیزی جز تضعیف توان اجتماعی آن نیست.
فیلسوف قرطبه(کوردوبا) بر توانایی ذهن زنان در خلق ایده و توانایی طبیعی آنها برای فیلسوف، متفکر، موسیقیدان، جنگجو در ارتش و حاکمان اقتدار عالی تاکید می‌کند. در خلاصه کتاب «اصول سیاست افلاطون» ابن رشد (که اصل عربی آن گم شده است)، ارنست رنان (1823-1892) متفکر فرانسوی، دیدگاه‌های او را که پیش از - و برای سالیان متمادی - مدافعان معاصر مسئله زنان بود و حق آنها برای برابری در وجود، تحصیل، کار و زندگی می‌یابیم. این همان نظام فلسفی عقلانی و انتقادی ابن رشد است که از قرن دوازدهم به وجود آمد و مبنایی بود که اروپاییان دیدگاه خود را نسبت به زن در دوران معاصر و عمدتاً از زمان انوار تغییر دادند و گذرش بر این سرزمین با ترجمه‌ها و توضیحات و اندیشه‌های خود تأثیری آشکار بر سیر و جهت تاریخ بشر گذاشت.
- آیا وظیفه هر زن و هر مردی که از حق زندگی آزاد و شرافتمندانه دفاع می‌کند، اعتراف به مرجعیت ابن رشد است که با جان خود هزینه آن را پرداخت و یعقوب المنصور موحدی او را تکذیب کرد؟
- بله... و ما از درخشش ستاره فیلسوف عقلی ابن رشد و سپس از سقوط هولناک او چنین استنباط می‌کنیم که قدرت سیاسی در صورت داشتن اراده قادر به تعالی ذهن و ساختن یک پروژه فکری واقعی است و می‌تواند نورش را خاموش کند، اگر به نظر برسد که این کار را انجام می‌دهد. نوسانی که با ماهیت توازن قوا کنترل می‌شود که این یا آن نظام سیاسی در این یا آن زمان بر دوش آن می‌نشیند.
 



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.