کامو، سارتر، گارسیا ماکرز، بارگاس یوسا، هوگو، سنت بوو و... همه یک دلایلی ایدئولوژیک و شخصی با هم اختلاف نظر پیدا کرده و در حالی که نزدیکترین دوستان یکدیگر بودند به سرسختترین دشمنان هم تبدیل شدند.
داستانهای اختلافات آنها وارد بعدهای زیادی شد. پیامهای حمله و نقد تندی که سالها روانۀ هم میکردند توجه روزنامهها و ناشران را به خود جلب کرد.
در کتاب «داستان کینههای نویسندگان از شاتوبریان تا پروست» (انتشارات فلماریون) اتیان کارنو احساسات کینه و حسادت این نویسندگان را توصیف میکند.
بالزاک نیز رمان خود تحت عنوان «لالهای در دشت» را از رمان «لذت» شارل آگوستین الهام گرفت؛ بعد از اینکه به شدت به او حمله کرد و او را تهدید کرد که درسی به خواهد داد که از یاد نبرد. فرناند بسان در پژوهشی تحت عنوان «شاتوبریان در دادگاه استاندال» توضیح میهد که بالزاک روش ادبی، عقاید سیاسی، وضعیت اجتماعی و شکل ظاهری او را نیز مورد حمله قرار میدهد. در آخر خود او بود که در این کارزار شکست خورد.
از باب حسادت، رقابت و یا کینه به طرز عجیبی نوعی نوآوری در آثار آنها هویدا شد و میبینیم که برخی از آنها این احساسات را تحسین میکنند. بودلر کینه را میستاید و امیل زولا در کتاب «کینههایم» آن را مقدس توصیف میکند.
هنگامی که ویکتور هوگو دشمن خود سنت بوو را به «افعی بی عیب» تشبیه کرد، بوف در جواب او نوشت که «از الان به بعد دشمن هم هستیم ..دشمن تا مرگ».
علیرغم دوستی دیرینهای که این دو داشتند اما شایعههای نزدیکی بوف به معشوقۀ دوست ویکتور از آنها دشمن ساخت.
اما داستان دشمنی سارتر و آلبر کامو از همه معروفتر است. آنها در نمایشی تحت عنوان «مگسها»ی سارتر در سال 1943 با هم آشنا شدند و در نتیجۀ نزدیکی علایقشان در نمایشنامه، مطالعه و پاینبدی سیاسی به هم نزدیک شده و آثار یکدیگر را ستایش کردند اما بعد از اینکه کامو کتاب «شورشی» خود را در سال 1951 نوشت و در آن از نظامهای توتالیتر از جمله کمونیسم انتقاد کرد خشم سارتر را برانگیخت و در مجلۀ خود تحت عنوان «زمانهای مدرن» به شدت به کامو حمله کرد.
کامو نیز در جواب آن نامهای 20 صفحهای نوشت و کامو نیز جواب او را داد که در نتیجۀ آن با هم قطع ارتباط کردند و این قهر تا سال 1960 در زمان مرگ کامو ادامه داشت. بعد از آن سارتر نامهای در غم مرگ وی نوشت که به اذعان برنار لوی فیلسوف فرانسوی صادقانهترین سخنانی است که سارتر برای کسی نوشته است.
سالها بعد جهان با اخبار جنگ دیگری میان دو تن از پرچمداران ادبیات لاتین روبرو شد؛ گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی و ماریو فارگاس یوسای پرویی. اختلاف میان این دو که دو دهه دوست هم بودند باعث تعجب همه شد. آنها در پاریس، کاراکاس، بارسلونا و بوگوتا با هم بودند و یوسا پایان نامۀ دکترای خود را به کارهای مارکز اختصاص داد.
آخرین دیداری که این دو با هم داشتند در افتتاحیۀ فیلم «ولنتاین» در مکزیکو سیتی در سال 1976 بود که منجر به درگیری آنها و زخمی کردن چشم راست مارکز توسط یوسا شد.
دلیل اختلاف آنها مسائل ایدئولوژیک بود که در نتیجۀ حمایت گارسیز از نظام فیدل کاسترو علیه یوسا و گرایشهای جدیدش به لیبرال آغاز شد. اما بعدها دلیل اصلی آن را زنی به نام «پاتریسیا» عنوان کردند که همسر یوسا بود و هنگامی که با شوهرش اختلاف پیدا کرد با مارکز زندگی میکرد. این اختلاف 30 سال به طول انجامید و در طول این سالها آنها از حضور همزمان در محافل ادبی و اشاره به دلایل اختلافهایشان طفره رفتند.
سالها بعد از مرگ گارسیا مارکز از یوسا دلیل اختلافش با او را پرسیدند و گفت: «من و گارسیا مارکز توافق کردیم که به شایعات پیرامون رابطۀ خود بال و پر ندهیم. وی مُرد در حالی که به این توافق پایبند ماند من نیز تا مرگ به عهد خود پایبند میمانم».
دشمنی و جنگهای ادبی و دلایل واقعی آنها: حسادت یا زن؟!
از هوگو و سنت بوو تا سارتر و کامو تا مارکز و یوسا

دشمنی و جنگهای ادبی و دلایل واقعی آنها: حسادت یا زن؟!

لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة