انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیت‌های کهن

نه تنها سامان سیاسی بلکه نظام فکری کهن عربی به پایان رسیده است

انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیت‌های کهن
TT

انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیت‌های کهن

انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیت‌های کهن

این روزها سخن از ضرورت متلاشی کردن«هیئت تحریر الشام» یا «النصره» یا «القاعده» سابق می‌رود. به نظرمن همه تکفیری‌های تاریکی پسند را بدون استثنا باید متلاشی کرد؛ چرا که آنها خطری ویرانگر برای وحدت سرزمین‌ها و مردم دارند. باید بدانیم که روش متلاشی ساختن یکی از مدرن‌ترین روش‌های فکری و فلسفی در اندیشه غربی است. به طور کلی، وقتی از کلمه متلاشی ساختن به عنوان یک لفظ به زبان می‌آوریم، مردم دچار دلهره و چندش می‌شوند. اما برادران اندکی صبر! این نتیجه فهمی نادرست از یکی از مهم‌ترین اصطلاحات تاریخ فلسفه معاصر است. اولین کسی که آن را اختراع کرد هایدگر بود پیش از آنکه ژاک دریدا آن را ببرد و ازآن خود کند به گونه‌ای که مردم خیال می‌کردند واژه اوست و مخترع اصلی را به طور کامل از یاد بردند. الحق و الانصاف او در دیداری که با او در دفترکار دانشگاهی‌اش در خیابان راسپای پاریس داشتم به این مسئله اعتراف کرد. آن روز دوست‌تان جهادی خشنی بود که آماده هر نوع جانفشانی بود. به هرحال هایدگر فیلسوفی بزرگ بود برخلاف دریدا که می‌توان او در بهترین حالت فیلسوف میان وزن دید. فیلسوفی وراج و بسیاری اوقات ملال آور. اما برخی جرقه‌ها و درخشش‌ها و چشمه‌ها داشت. نباید بیش از اندازه او را کوچک بگیریم. روشن است که تنها فیلسوفان بزرگ‌اند که می‌توانند واژه‌های بزرگ اختراع کنند که تاریخ اندیشه را روشن می‌کنند و قلب سیاهی را می‌شکافند. یک اصطلاح گاهی جهانی را پیش چشم‌ات روشن می‌کند. ریشه اصطلاح به نیچه استاد هایدگر و دریدا هر دو، برمی‌گردد. روشن است که او بدون گرفتن چکش برای شکستن بت‌ها فلسفه بافی نمی‌کرد: باورهای دگماتیک متحجری که از گذشته همچنین شخصیت‌های تاریخی که مردم بزرگ می‌دارند و بی هیچ جدلی تسلیم آنها می‌شوند، به ارث رسیده.( میان پرانتز: من در همین لحظه ناچارم عزیزترین شخص برای خودم را نابود کنم، پدرم که شیخی اهل تاریکی بود برعکس عموی بزرگ‌ام شیخ محمد). بلکه می‌توان گفت رگ و ریشه اصطلاح به زمانی پیش تر از نیچه بازمی‌گردد. به زمان دکارت پایه‌گذار فلسفه نو. واضح است که پس از متجلی شدن حقیقت همچون خورشید بر او گفت:« به همین دلیل تصمیم گرفتم همه اندیشه‌های سابقم را نابود کنم». او واژه متلاشی کردن را به کارنمی‌برد بلکه از نابود کردن استفاده می‌کند!
این بسیار خطرناک‌تر است. منظور او این بود که پس از رسیدن به سن رشد و رسیدن به حقیقت و روش درست، تصمیم گرفت دست از همه افکاری که به ارث برده خلاص شود، افکاری که در خانه و مدرسه و کلیسا و فرقه به او آموزش داده‌ بودند. در این حالت دست به بزرگ‌ترین انقلاب علیه افکار کهنه خود زد که در دوران او حاکم بودند و آنها را مانند همه هم نسلان‌اش با شیرکودکی نوشیده بود. اینگونه بود که موفق شده فلسفه جدید را پایه‌گذاری کند که غرب را به سوی پیشرفت و خردورزی و چیرگی بر طبیعت رهنمون شد. این بدین معناست که هیچ پایه گذاری بدون متلاشی کردن روی نمی‌دهد، هیچ آبادانی بدون تخریب وجود ندارد، هیچ آغازی نو بدون سبک کردن بار متراکم‌ها صورت نمی‌گیرد. اینگونه بود که غرب از دوره رنسانس و تا به امروز با شتاب به پیش می‌رود. هربار تاریکی جدیدی آن را می‌پوشاند، متفکری ظهور می‌کرد تا لایه‌های انباشته را کنار بزند و تاریکی را تار و مار کند. فرق اساسی میان جهان غرب و جهان اسلام اینجا نهفته است جایی که جمود میراثی تا ابد الدهر حاکم شده است. اما متلاشی سازی بزرگ البته لاهوت مسیحی تکفیری کهنه را فراگرفت. نبرد حقیقی میان یاوران کهنه و یاوران جدید اینجا روی داد. نبردی که تاریخ غرب را به دوبخش قبل و بعد خود تقسیم کرد. اگر فیلسوفان روشنگری در آن پیروز نمی‌شدند، موفق به بیرون رفتن از قرون وسطای مسیحی نمی‌شدند و تمدن مدنی جدید پایه گذاری نمی‌کردند. اگر حزب فلاسفه بر حزب تندرو «اخوان المسیحیین» پیروز نمی‌شدند، نمی‌توانستند از تعصبات فرقه‌ای که آنها را تکه پاره کرده بود، عبور کنند و حکومت مدنی نوینی شکل نمی‌گرفت که میان شهروندان از همه بخش‌های جامعه جدای از ریشه نژادی و دینی تفاوتی قایل نبود. اگر اعلامیه حقوق بشر و شهروند بر عقاید کهنه کلیسایی پیروز نمی‌شد، اروپا کابوس قرن‌های تاریکی و جنگ‌های مذهبی را خود نمی‌تکاند. اینگونه شاهدیم که متلاشی سازی کارکرد سترگ آزاد سازی در تاریخ دارد. اگر می‌توانید معنای منفی آن را سریع فراموش کنید، به خصوص در این شرایط دشوار. متلاشی سازی فلسفی اگر موفقیت آمیز اتفاق افتاد، می‌تواند انرژی‌های نهفته و اراده‌های محبوس را رها کند. متلاشی سازی تو را از مرحله گذشته به مرحله آینده می‌برد، از مرحله جمود و زنگ‌زدگی به مرحله رهایی و نوآوری می‌رساند. نمی‌توانیم به مرحله مدرنیزم منتقل شویم پیش از آنکه مرحله میراثی را متلاشی کرده باشیم. می‌خواستم بگویم که روشمندی متلاشی سازی همچنین بر روابط عاشقانه هم منطبق می‌شود. نمی‌توان از عشق سابق به عشقی دیگر منتقل شد پیش از آنکه برهنگی عشق سابق را در حافظه متلاشی کرده باشی تا آرام آرام رنگ ببازد. دراین صورت آماده‌ای تا خود را به تمامی بر عروس جدید «بیافکنی». حالا روش متلاشی سازی را فهمیدید؟ آیا متوجه معنای بریدن روانشناختی شدید؟ آیا فایده «خیانت‌ها»ی خلاقانه را درک کردید؟ خدایا به اندازه کافی توضیح دادم و اعماق شرورم را رسوا کردم و حرف زیاده دیگری نماند...
اکنون این پرسش را پیش می‌کشیم: ما به عنوان عرب و مسلمان با این جنبش بزرگ که دوران جدید را پایه‌گذاری کرد، چه نسبتی داریم؟ منظور من جنبش متلاشی سازی فلسفی یقینیات میراثی و فتواهای تکفیری است که زمان آنها سپری شده ولی با این حال محکم برسینه‌های ما نشسته و کنترل گردن‌های ما را دارند و مردم ما را نابود می‌کنند. هزاران یقینی باستانی که مانند کوه رسوخ یافته که در سال‌های آینده متلاشی می‌شوند و نابود تا جای آنها را حقایق تاریخی جوشیده از زیر آوار قرن‌ها بگیرند. همه شعارهای «دوران ایدئولوژیک عربی» همچنین «دوران الهیات عربی» بیرون از دایره مانده‌اند. آقایان نه فقط نظام سیاسی بلکه نظام قدیم اندیشه عربی هم به پایان رسید. دیوارها و سقف‌هایش از هر سمت شکاف برمی‌دارند. این نظامی که به مدت هزار سال –یعنی از زمان دوران انحطاط سلجوقیان و مملوکیان و عثمانی‌ها- برعرب‌ها فرمان راند، اکنون وارد مرحله احتضار شده است. اما پیش از کشیدن آخرین نفس با تمام قوا به همه جا خواهد کوبید. و این به معنای ظهور جنبش‌های جهادی است که در سال‌های اخیر همچون آتشفشان منفجر شدند.
درپایان باید بگویم از نظر درد متلاشی شدن و به گفته هگل«و دردهای جدایی» گسست میراثی دست کمی از خطرناکی جدایی در عشق ندارد. اما ناچار از ناگزیریم. نگاه کنید برنامه جدایی آنها از اصول مسیحیت چه درد زایمان‌های هولناک و خون ریزی داخلی تند برآنها تحمیل کرد. تقریبا در کار انتقال و جدایی جان‌ها را به لب رساند. آسان نیست از شخصیت میراثی‌ات که در اعماق اعماقت ریشه دوانده جدا بشوی. اما این است هزینه مدرنیته: مهریه‌اش گران است. به همین دلیل شما و خودم را نصیحت می‌کنم، اگر در مرحله بعد جدایی یا تقسیم اتفاق  افتاد خیلی نهراسید. چیزی نیست جز مرحله‌ای گذرا که راه را برای مرحله ترکیب یا یکپارچگی بعدی آماده می‌سازد براساسی درست و متین. پس از لحظه تاریکی چیزی جز روشنگری نیست. تنها این می‌تواند همه ما را در آغوش بگیرد و همه ما را در پروژه روبه آینده بزرگ درآمیزد که از فرقه‌ها و تقسیم بندی‌هایی که می‌رود تا ما را نابود کنند، فراتر می‌رود.
باید اضافه کنم ما عرب‌ها دوران حیرت‌های بزرگ و ولوله‌های گیج کننده خردها را تجربه می‌کنیم. درچنین فضایی همه چیز درهم و برهم می‌شود و قطب نما از دست می‌رود و مردم راه گم می‌کنند. همه به شکل آشوبناک به سمت‌های مختلف می‌روند بی هیچ افقی یا روزنه رهایی. کسی نمی‌داند به کجا و چطور برود. می‌خواهم بگویم هیچ کسی به کسی دیگر و نه هیچ چیز اعتماد ندارد. همه راه‌ها آزمایش‌ خود را پس داده‌اند بی نتیجه. در نتیجه، مسئله اصلا شوخی بردار نیست. داستان بسیار بزرگ‌تر از آن چیزی است که ما تصور می‌کنیم. چه کسی مسئول تشخیص وضعیت بی ثبات و پیدا کردن راه حل‌هاست؟ برخلاف توهم ما سیاست‌مدار نیست، بلکه مردان فرهنگ‌اند. همه ملت‌هایی که این شرایط پیچیده را از سرگذرانده‌اند، توسط فیلسوفان بزرگ نجات یافتند نه به وسیله سیاست‌مداران. نوبت نقش سیاسی بعد ازآن می‌رسد. اما پیش از آن باید راه را آماده کرد و افق بسته را گشود...
سئوالی که اینجا مطرح می‌شود این است: سرآمدان عرب و اسلام کجایند؟ آیا امت عرب نازا شده است؟ چرا یک متفکر همچون دکارت و اسپینوزا و کانت و هگل و نیچه و مارکس و... پیدا نمی‌شود؟



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض
TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی