زنم از من پرسید میتوانم کتاب خاطرات برزان التکریتی را که روی میز گذاشتهام و مطالعهاش را به وقت دیگری حواله کرده بودم، برگردانم. عکس برزان سراسر جلد کتاب «الاعوام الحلوة و السنوات المرّة/ سالهای شیرین، سالهای تلخ» را گرفته که انتشارات السطور درقطع بزرگ و فونت درشت منتشرکرد. کتاب زندگینامه مختصر اوست بلکه به یادداشتهای روزانه نزدیک است که شک و شبهه وجود دارد اصلا اینها نوشته برزان است؛ درکل خیلی عجولانه منتشر شد و این شتاب در کیفیت نوشتن و زبان و نداشتن مستنداتی که برزان خیلی ازآنها حرف میزند مشخص میشود.
خاطرات از زمانی آغاز میشوند که او جوان است و به صدام حسین درفعالیت حزبیاش کمک میکند و عشق احلام دختر خیرالله، همسرش یا آن طور که به او لقب «شجرة الدرّ/درخت مروارید» میداد در قلبش میتپد که تا آخرین روزهای زندگیاش آتشی درقلبش افکنده بود. به خصوص که او را پیش از رسیدن به سن چهل سالگی از دست داد. خاطرات درسال 2001 به پایان میرسد، وقتی که درنشست منطقهای حزب بعث شرکت کرد و شاهد صعود قصی صدام به عضویت در رهبری بود. پس از اینکه ماجراهای این نشست را روایت میکند، سراغ جدل داغی میرود که بین چهار برادر؛ صدام، برزان، وطبان و سبعاوی درمیگیرد و مثل همیشه جلسه با اختلاف به پایان میرسد. خاطرات از پیامدهای مهمترین پیچ که بعثیها در دوران حکومتشان با آن روبه روشدند خالی است: بحران پیش از جنگ که نظام بعثی براثرآن سرنگون شد.
برزان در تصویر جلد شیک و اندوهگین میرسد با سبیلی پرپشت یا بگذارید بگوییم مثل همه بعثیها اخم کرده با ته مایهای از تأمل درسکوتشان. با کت و شلوار و کراوات مشکی و پیراهن سفید درخشان. برزان یکی از بدترین دورههایی را نمایندگی میکند که عراق تجربه کرد و رؤیاهای کشوری آرام و زندگی هدفمندش را نابود کرد، پس چرا زنم را سرزنش کنم!
بعد ازآن حواسم بود کتاب را به پشت برگردانم تا آن را به آخر رساندم. درست است، مطالعه خاطرات برزان کار شاقی است از جمله بار اول این احساس به تو دست میدهد، اما وقتی به اعماق کتاب میروی احساس میکنی رشته اسرار در صحبت کردن از خانوادهای که برعراق حکومت میکند گسسته میشود و رازهایش درهمه جا رو میشوند. آیا پنهان ساختن رازها تنها داستان شایعی درباره برزان بود و او در روکردن سختترین آنها تردیدی به خود راه نمیدهد و خصوصیترین و رسواترین آنها را گرد میآورد؟
برزان از سال 1976 تا 1983 در رأس دستگاه اطلاعاتی قرارگرفت و عراقیها پیش از دادگاه معروف پس از 2003 چیز چندانی از این نمیدانستند و صدام هم به کسی جز خود اجازه ظهور نمیداد. خاطراتی که در دست داریم شاید به ما بگویند او چگونه مردی بود. برزان هرچه نوشت پنهانی نوشت در کشوری دور از حاکمیت مردان صدام و دشمنان خود و خانوادهاش. اما از دغدغهها و اندوهها و نظرات خود درباره سیاست و نگاهش به حکومت بعث نوشت پس از اینکه صدایش کم مایه شد و بعد هم پنهان.
برزان به دست داشتن صدام حسین در کشتن یکی از عموهایش اعتراف میکند؛ حاج سعدون. صدام در یکی از راهها درکمینش نشست و او را کشت. دلیل این قتل بازنشسته کردن خیرالله طلفاح توسط حاج سعدون بود. طلفاح درآن زمان یکی از مدیران کل وزارت معارف بود. طلفاح تپانچهای خرید و از صدام خواست که حاج سعدون را بکشد و صدام بدون هیچ تردیدی این کار را کرد. عموهای صدام پس از این حادثه از او اعلام برائت کردند. درحالی که برزان به این مسئله اعتراف میکند، به زن اول صدام حمله میکند که مدتی طولانی با او زندگی کرد چون به قول خودش« خشک و بخیل بود و چشم دیدن مهمان را نداشت... برعکس صدام که مهمان نواز و مهربان بود». در چندین جا از کتاب به تلخی اعتراف میکند، صدام اگر شانس مییافت و زن دیگری میگرفت حال و روزش تغییرمیکرد و شاید وضعیت کشور نیز. میان او و زنش که خواهر زن صدام بود مقایسه میکند که درزندگیاش اثرگذاشت و تغییرش داد.
برزان در دو مرحله کودتای بعث شرکت کرد. براساس آنچه روایت میکند، احساس میکنی عملیات آن قدرها هم که خیال میکردیم دشوار نبود؛ قصرجمهوری بریک منطقه مسکونی اشراف داشت که هنوز به یک منطقه ویژه تبدیل نشده بود که به روی عموم مردم بسته باشد، آن طور که در دوره بعث اتفاق افتاد- برزان برای آن تأسف بسیاری میخورد. همه چیز به شکل عادی پیش رفت جز خراب شدن تانکی که صدام، برزان و ذیاب العلکاوی سوارش بودند و به سمت قصرمیرفت. منتظرماندند تا سرباز تانک را تعمیرکند. این سرباز در برنامه کودتا نبود بلکه با تهدید اسلحه آمده بود. صدام شک کرد که این سرباز از روی تعمد تانک را از کار انداخته و به نظربرزان نخهای توهم توطئه که در خانه بعث تنیده شد و برعقلانیت صدام حاکم شد ازهمان لحظه شروع شد. خرابی تانک عادی بود و علت دیگری نداشت. کودتای دوم از اولی سادهتر بود و درآن نشان میدهد که قول و قرارهایی که با گروه کمکی گذاشته بودند زیرپاگذاشتند. برزان مأموریت یافت عبدالرزاق النایف که هنوز غذایش را تمام نکرده بود به تبعیدگاهش در مغرب برساند. آنجا برزان به گفته خودش دچار شوک تمدنی میشود وقتی که هتلی را دید که ساکنش شدند. برزان دلیل این شگفتزده شدن را با این سخن توجیه میکند:« واقعا هتل حیرت انگیزی بود، نه به این دلیل که ما (روستایی) مثلش را ندیده بودیم، بلکه واقعا شگفت انگیز بود!».
برزان و خانواده بزرگ و کوچک
خانواده دغدغه برزان درخاطراتش بود؛ خانواده بزرگ تکریتیها و مشخصا خانواده غفور و جنگ آنها برای نزدیک شدن به صدام و به دست آوردن رضایتش. و خانواده کوچکش، وقتی برزان با همکاری زنش تصمیم گرفت منزوی شوند و پس از بیرون آمدنش از سیستم اطلاعاتی راه متفاوتی را درپیش گرفت؛ از جهت تحصیل(فرزندانش درژنو تحصیلاتشان را کامل کردند) و نظام درون خانواده. برزان برای نمونه مثالی میآورد نشان دهد برخلاف خانواده پیشرفت کرد وقتی که دختر کوچک صدام(حلا) ازدواج با پسر بزرگش محمد را قبول نمیکند که به گمان او درنتیجه تشویق خواهرانش صورت گرفت که نمیتواند با نظام سفت و سخت خانواده کنار بیاید و نمیتواند با کارد و چنگال غذا بخورد.
آن انزوا به گفته خودش با ظهور حسین کامل به عنوان قویترین فرد درخانواده صدام و تلاشش برای دور ساختن خاندان ابراهیم از دور صدام آغاز شد. برزان حتی یک روز به حسین کامل اعتماد نداشت و او را عامل فاسد کردن پسران صدام یعنی عدی و قصی میدید. همچنین به علی حسن المجید اعتماد نمیکرد و خیال میکرد دورساختن او از دایره تصمیمگیری نتیجه تأثیر حسین کامل بود.
وقتی خاطراتش را در ژنو مینوشت و دور شدنش از خانواده صدام را آشکار و انزوایش از نظام را واضحتر نشان میداد، برزان چیزی از امتیازاتی که جدای از بقیه عراقیها از آنها برخوردار بود نمیگوید. در نوشتههایش به سیاست نظام، انزوایش درجهان، فقر عراقیها، کاهش خدمات، پیمان حزب بعث با اسلامگراها، حمله به کویت و محصور ساختن قدرت در دست یک فرد( این شخص که همه چیز را در قبضه خود دارد از اداره خانواده خود عاجز است) و نبود احزاب متعدد در حیات سیاسی عراق حمله میبرد، اما درمقابل اشارهای به امتیازات ویژهاش نمیکند. به نظر او اینها کمترین چیزی است که دیگر نزدیکان صدام به آنها رسیدند و نمونههای بسیاری ذکرمیکند.
آیا اگر درحلقه مقربان به صدام میماند چنین چیزی مینوشت؟ او گمان میکرد مظلوم واقع شده چون صدام دستور نداد هواپیمای خصوصی برای معالجه فرزندش درفرانسه بفرستند و بهانه صدام این بود که عراقیها خشمگین میشوند! نمیدانم کدام یک را باور کنیم.
آنچه در ژنو نوشت نشان میدهد برزان همان بعثی تندرو نبود؛ حواسش هست سگ خانواده را به گردش ببرد و جزئیات زندگی فرزندانش را به شکل کاملا مدرن دنبال میکند و به یاد همسر و محبوبهاش میافتد و وقتی دربیمارستان به دیدنش میرود با سوز و گداز برایش اشک میریزد بعد از اینکه پیکرش را نگه داشت و دفن نکرد؛ آداب دیدار مهمان زندهای را به جا میآورد؛ او را میبوسد و از درد هجرانش مینالد و به او خبر میدهد خیلی زود به دیدنش میآید و نگران نباشد، انگار در آن کشور زیبا قلب جدیدی خریده است!
ممکن است عراقیها میان برزان خاطرات و برزانی که در دادگاه بعثیها مانند دیوانهای ظاهر شد مقایسه کنند.
بازگشت به بغداد به دستور صدام
برزان سال 2001به بغداد برگشت پس از اینکه صدام به تحریک دوبرادر دیگرش وطبان و سبعاوی با ماندنش درژنو مخالفت کرد و خیلی زود پس از سال 2003 به دام امریکاییهایی افتاد چون همان طور که میدانیم در فهرست افراد تحت تعقیب بود و تحویل دادگاه شد.
و دردادگاه برزان در حالی که پیژامه پارهای به تن داشت با صدای بلند فریاد کشید: « پدر و مادرم فدای تو، ای بعث بزرگ» و صدام پس از اینکه برزان شعاردادنش را تمام کرد با کلمه معروفش جوابش را داد: « آفرین». گفته میشود این کلمه « آفرین» در جلسات صدام حسین در زمان قدرتش با پانصد هزار دینار عراقی برابری میکرد و حواسش به « آفرینهایی» که در هرجلسه میگفت بود. به همین دلیل میزان تملق در ملاقات با صدام بالا میرفت و خوشبخت کسی بود که بیش از یک « آفرین» دشت میکرد. وقتی صدام این حرف را زد کسی متوجه آن نشد جز پیر و پاتلهایی که کشور را نابود کردند و با لباسی ژنده سراز قفس درآوردند.
برزان درخاطراتش کینهای به بعث نشان نمیدهد، اما از کسانی که برادرش را از او ربودند و او را از نعمت نزدیک بودن به او محروم ساختند متنفر بود به همین دلیل سیه روزی را نفرین میکند که حسین کامل به صدام نزدیک شد.
در دادگاه نیز برزان وقت خواست تا اطلاعات محرمانه و مهمی را بگوید. همچنین درخواست کرد جلسه علنی بماند، اما قاضی نپذیرفت. پس از آن اطلاعاتی درباره آنچه برزان قصد داشت بگوید به بیرون درز کرد؛ چندان چیز مهمی نبودند. مجموعه اتهاماتی بود به علی حسن المجید که در کارهای وحشیانه نظام سابق دست داشت؛ خدای من، برزان انتقامش را فراموش نکرد!
اما صدام در دادگاه مهر بی سابقهای نسبت به برزان نشان داد. برزان درخاطراتش از فاصله بزرگی که بین او و خانواده صدام وجود داشت مینالد از جمله پس از ازدواج عدی با دخترش «سجا» که به شکل دراماتیکی او را رها کرد و سجا چند ماه پس از ازدواج به ژنو رفت و به خانه صدام برنگشت پس از اینکه از جنون عدی به تنگنا افتاد. صدام از قاضی خواهش کرد با برادرش برزان مهربان باشد و به ادعای او برزان از بیماری سرطان رنج میبرد؛ نمیدانم آن موقع از ذهن برزان گذشت و به احتمال زیاد برزان در دلش گفت: این مهربانی دیرهنگامی است برادر!
برزان نپذیرفت پزشکان عراقی معالجهاش کنند و درخواست کرد پزشکان امریکایی که قبلا او را معاینه کرده بودند معالجهاش کنند و امپریالیزمی که دربارهاش نوشت از یاد برد و فراموش کرد از عراقیها میخواست علیه امریکاییها قیام کنند، اما او قبول نمیکند جز آنها کسی معالجهاش کند!
برزان در خاطراتش چیزی درباره دستگاه اطلاعاتی نمیگوید که هشت سال دررأس آن قرار داشت جز اینکه آن را توسعه داد و موفق شد در دوره خودش اسلحه شیمیایی بسازد. درباره دستگاهی که نفس عراقیها را در یک حکومت پلیسی میشمرد، چیزی نمیگوید که همه حرکات و سکناتشان را زیرنظر داشت. همه آنچه فهمیدیم این است که او آنجا را بعد از اینکه رابطهاش با صدام به هم خورد ترک کرد. دردادگاه گفت، او زندانیهایی را که در ماجرای ترور صدام در الدجیل بازداشت شده بودند و دلیل قانع کنندهای برای دستگیری آنها نیافت آزاد کرد، درحالی که ماشین هولناک بعث چنان بلایی برسر اهالی الدجیل آورد که مپرس! درحالی که به خواندن خاطرات برزان ادامه میدادم و صحنه دادگاه را به یاد میآوردم دو صحنه درذهن من به هم میرسند: برزان با پالتویی بلند همچون همه اشرافیها درحلقه خانواده، سگش را گرفته تا دربهترین محلههای ژنو به گردش ببرد و زندانی که پیژامهای پاره پوشیده و پشت به قاضی کرده روی زمین نشسته و دنبال راهی برای برگشت به خانوادهاش میگردد که در ژنو چشم به راه او ماندهاند و خودش را سرزنش میکند: چه میشد اگر به حرف صدام گوش نمیدادم و برنمیگشتم؟
برزان التکریتی؛ اشرافی پیژامهپوش
زندگینامه کوتاه شبیه یادداشتهای روزانه

برزان التکریتی؛ اشرافی پیژامهپوش

لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة