آگاهان براین اتفاق نظردارند که فیلسوف به معنای حقیقی کلمه آن فردی است که شکافی در تاریخ اندیشه یا ترکی در دیوار بسته تاریخ به وجود آورد. فیلسوف آن سرآمدی است که مشکل دشواری دوران را حل کند. هرفردی که این کار را نکند نمیتوان فیلسوف حقیقی پنداشت. کمیابی فیلسوفان بزرگ در طول تاریخ از اینجا ناشی میشود. فیلسوف به معنایی که مدنظر داریم یک ناگهان از میان اتفاقات ناگهانی زمان است. آن فردی است که تولدش حادثهای بزرگ یا ظهوری درخشان برصفحه تاریخ رقم میزند. چرا تا این حد بزرگش میشماریم؟ چون مشکلی را که خواب از چشم مردم میگرفت حل میکند، چون انسداد تاریخی را میگشاید.
معلوم است که در هرمرحله از تاریخ یک مشکل سخت یا انسداد فکری وجود دارد که کسی از عهده گشودن آن برنمیآید جز فیلسوف بزرگ. بدین معنا فلاسفه بزرگ خود ظهورها یا فانوسهای دریایی یا گشایشهایی در دل انسدادند. هر روز فیلسوف بزرگ ظهور نمیکند! برای مثال شمار فیلسوفان بزرگ در طول 2500 سال از تاریخ فلسفه از بیست نفر فراتر نرفت. حتی همین تعداد را هم میتوان در نه یا ده نام محدود ساخت: افلاطون، ارسطو، دکارت، اسپینوزا، ژان ژاک روسو، کانت، هگل، مارکس، نیچه و هایدگر. بابت این سختگیری پوزش میطلبم. هستند کسانی که درسرآمدی و اهمیت دستکمی از اینان ندارند. هریک از آنها مشکلی سخت در دوران خود را حل کرده است. هریک از آنان حقیقت پنهان یا محو شده در دوران خود را کشف کردند. به همین دلیل پس از مطالعه آنها احساس میکنیم هستی گسترده میشود، تاریکیها به کنار میروند و کابوس زائل میشود.
برای نمونه اسپینوزا مشکل بنیادگرایی یهودی-مسیحی را حل کرد. مشخص است که بزرگترین دشواری تاریخ دورانش بود. مایه نگرانی آن دوره بود و آن را به وحشت میانداخت. چرا؟ چون ملتهای اروپایی را وارد جنگهای داخلی بیهودهای میکرد. جنگهای فرقهای که میان دو مذهب اصلی راه افتادند: مذهب کاتولیکی پاپی و مذهب پروتسانت لوتری. اسپینوزا مشکل را با عقلانی کردن دین و پاکسازی آن از ناخالصیها، خرافات و حشویات و ترهات به شکل فلسفی حل کرد. همه اینها در طول دوران انباشته شده و بر عقلانیت عامه مردم چیره شده بودند.
سراسر دین برای او در یک عبارت خلاصه میشد: ایمان به خدا، دوست داشتن عدالت و احسان و همبستگی واقعی با تهیدستان و مسکینان و در راه ماندگان. دین رفتار خوب، پاکیزگی، راستگویی و مکارم اخلاق است. درنظر اسپینوزا دین این است، جوهر دین این است. هرچه جز این باشد همه جزئیات است. اما نفرت و کینه نسبت به دیگری به این دلیل که هم دین و هم مذهب تو نیست، این هیچ ارتباطی به دین ندارد بلکه تنها یک تعصب کور است. این همان چیزی است که بر دوران اسپینوزا سایه انداخته بود، همان طور که اکنون سایه انداخته است. آنچه حاکم است مقولههای فرقهگرایی و فتواهای تکفیری است که مغز عامه مردم را آکنده و آنها را با افکار تعصبی پرکرده و مردم را علیه همدیگر تحریک فرقهای و مذهبی میکند. این همان مفهوم حاکم دین در دوران اسپینوزا بود. اما خوشبختانه اروپای نوین و روشن به لطف اسپینوزا و فیلسوفان بزرگ پس از او که اروپا را فرهیخته و تهذیب کردند و آموختند، اکنون از آن رها شده و به طور کامل از آن گذشته است. اسپینوزا دقیقاً چه کرد؟ این همان پرسشی است که فردریک لونوار در کتاب «معجزه اسپینوزا» و دیگران که درباره این فیلسوف نوشتند به آن پاسخ میدهند.
اسپینوزا باورهای فرقهای و فتواهای لاهوتی تکفیری دین یا شخصیتهای دینی را متلاشی کرد. آنها را با کتاب سترگش تار و مار ساخت: گفتار در الهیات سیاسی(مسیحی-یهودی). و این همانی است که اکنون درمیان ما به اسلام سیاسی شناخته میشود. اما آن روشنفکر عرب کجاست که جرأت کاری را که اسپینوزا دقیقاً350 سال پیش انجام داد، داشته باشد؟ اسپینوزا برای مبلغان مسیحیت سیاسی یا سیاسی شده کف نزد و در برابر اخوان المسیحیین پهن نشد آنگونه که برخی روشنفکران عرب اکنون در مقابل اخوان المسلمین میشوند. بلکه مقولههای آنها را از ریشه به شکل اساسی زد و مشروعیت لاهوتی و دینی آنها را از بین برد و حقیقتشان را عریان ساخت.
او نشان داد آنها چطور دین را در نهایت زبردستی ماکیاولی برای اهداف شخصی فرصت طلبانه بهکار میگیرند که برکسی پنهان نیستند. اما برعامه مردم ساده متدین یا آنها که اکنون به مردم عامه عرب یا ترک یا... میخوانیم پوشیده بود و بی هیچ چند و چون کردنی دنبال آنها راه میافتند و کمک میکنند درنهایت راحتی پیروز انتخابات بشوند چون نمیتوانند علیه دین باشند. برادرم تو علیه دینی؟ اعوذ بالله، پناه برخدا. پس به من رأی بده! به همین دلیل مغرب اجازه استفاده از مساجد و مقدسات در برنامه تبلیغات انتخاباتی سیاسی شده ممنوع میکند. چرا؟ چون کسی که آنها را به کارگیرد، به طور خودکار برنده انتخابات میشود حتی بدون انتخابات!
اسپینوزا با این نقد رادیکال از چهرههای دینی فضا را برای تشکیل حکومت مدنی سکولار مدرن باز کرد که با همه شهروندان براساس مساوات برخورد میکند بدون درنظرگرفتن تبار یا مشربشان. و این یعنی اینکه او مشکل یا دشواری دوران را حل کرد چون به ملتهای اروپایی درحال جنگ کلید طلایی را داد تا از عقلانیت فرقهای و جنگهای مذهبی بگذرند.
با بنیادگراها در همان زمینه خاص خودشان درگیر شد و کاملا شکستشان داد. او مانند استادش دکارت قهرمان اندیشه است. چرا این را میگوییم؟ چون او روح را از کابوسهای لاهوت تاریکاندیشانه و تدین کشنده آزاد ساخت. این همان کاری بود که اسپینوزا انجام داد. به همین دلیل میگوییم، تولد او ظهور یا رویدادی خارق العاده در تاریخ فلسفه را رقم زد.
با اینکه او 45 سال بیشتر عمر نکرد، اما توانست شکافی در تاریخ اندیشه بشری ایجاد کند. آیا این چیز کمی است؟ به همین دلیل بنیادگراها تاکنون او را نفرین میکنند. و هنوز فتوای تکفیر سایه اوست. بعد از همه اینها میگویند: برادر من، چه سود از فلسفه؟ چه فایدهای دارد فرهنگ و روشنفکران؟ فایده آنها بزرگ است و کلمه آنها از تیر نیز کاراتراست. به شرط آنکه در حد و اندازه اسپینوزا، دکارت، کانت، هگل و... سرآمد باشند.
شاگردان اسپینوزا
اکنون به عصر روشنگری یعنی دوران ولتر، دیدرو، ژان ژاک روسو، کانت و فیلسوفان روشنگری بعد از آنها میرویم. همه آنها به این یا آن شکل شاگردان اسپینوزا بودند و از او فراتر رفتند و به او اضافات چشمگیری افزودند. اینان به شکل رادیکال دیدگاه ما را در فهم حقیقت یا تصور آن تغییر دادند. شکی نیست که اسپینوزا درهمه این مسائل برآنها پیشی گرفت، اما در دوران خود یعنی قرن هفدهم منزوی بود، اما آنها جریانی طویل و عریض در قرن هجدهم به راه انداختند. حقیقت به طور همزمان نقدی و آزادی ساز شد. به این معنا که دیگر همه مقولههای شخصیتهای دینی را به طور خودکار نمیپذیرفتند حتی اگر خود پاپ باشد! بلکه شایسته است اول آن را بررسی کرد و آن را با عقل محک زد و پیش از قبول یا رد آن خوب آزمود. در نتیجه در درجه اول مقوله نقدی است دربرابر خرافات بنیادگراهای تکفیری و کینههای فرقهای و مذهبی آنها که به کمکشان سمها را در میان مردم پاکنهاد ساده دل نادان یا اغلب بیسواد درآن دوران میپراکندند. فیلسوفان جرأت یافتند که بگویند درد در خود آن مردم نهفته است! به همین دلیل باید آن را از مرداب عقبماندگی و نادانی و دنبالهروی کور از شخصیتهای دینی بیرون آورد. به معنایی دیگر برای آنکه تغییر دلخواه و مورد نظر روی دهد باید از نقطه ابتدایی آغاز کنیم: یعنی روشنگری مردم و آموزش و تهذیب آنها به خصوص روشن ساختنشان. و برای تحقق این خواسته، فیلسوفان روشنگری پا در نبردهای سنگینی با دینداران مسلط بر عقل و خرد مردم گذاشتند، همانگونه که آخوندهای ماهوارهها بر جمهور مسلمان در حال حاضر چیره شدهاند. در آن زمان تألیفات بزرگی همچون رسائل فلسفی، رسالهای در تسامح، فرهنگ فلسفی ولتر پدید آمدند. البته کتابهای ژان ژاک روسو را ازیاد نبریم که مفهوم بنیادگرایی فرقهای کهن دین مسیحیت را تارو مارکردند و از آن یک مفهوم عقلانی و آزادیساز زیبایی عرضه کردند.
جهان عرب به شکلی دردناک از این کمبود رنج میبرد. روسو پا به قلب ولوله گذاشت وقتی که درسینه کاردینال پاریس ایستاد که پیش ازآن به او حمله برده و تکفیرش کرده بود. به همین دلیل روسو با تمام جرأت و شجاعت به او پاسخ داد و حتی با یک متن قوی و ماندگار او را برسرجایش نشاند. و نمیدانم چطور او که در اقلیت پروستانت بود، جرأت کرد که بزرگترین شخصیت کاتولیک فرانسه را به چالش بکشد! عظمت ژان ژاک روسو در اینجا نهفته است. هستههای متصلب مرده ریگ دگماهای دینی را در قلب و میانهشان منفجر کرد. درهمان حال آبشارها و روشناییها جاری شدند و انسداد تاریخی شکست و مردم نفس راحتی کشیدند. مردم درآن حال دریافتند که به ساحل امن پا گذاشتهاند و فکر روشن و مورد نظر از راه رسیده است.( بین پرانتز: این همان چیزی است که فرانسویهای پس از ظهور دکارت احساس کردند و آلمانها بعد از ظهور کانت و هگل. تنها عربها ماندهاند که کسی برای آنها گریه کند...). روسو با این کار انرژیهای گرفتار یا محبوس ملتهای اروپایی را آزاد کرد. به معنای دیگر آنها را از کابوس تاریکیهای دینی رها ساخت که بر اروپا درآن دوره چنبره زده بود و میرفت تا با درگیریهای فرقهای و جنگهای مذهبی آن را چنان خفه کند که کاملاً فلج سازد. مفهوم تاریکاندیشانه کهن بزرگترین انسداد یا بزرگترین دشواری تاریخی را برای اروپاییها ایجاد کرده بود همان طور که اکنون برای ما وجود دارد. فاصله تفاوت تاریخی میان ما و آنها از این جنبه به حدود دویست یا سیصد سال تخمین زده میشود.
-درد بنیادگرایی
مفهوم بنیادگرایی تکفیری صدها سال برعقلانیت جماعت حاکم بود و در نتیجه مشروعیت تاریخی داشت. علیرغم اینکه فلاسفه موفق شدند لرزه برآن بیاندازند و تکانش دهند و از درون منفجرش کنند... فرقهگرایی درآن زمان همچون دردی عمیق که دل و روده اروپا را میخورد و مردم را برای هویت به نفرت از همدیگر بلکه بریدن سر یکدیگرمیکشاند. هیچ همسایهای همسایه دیگر را که از همان فرقه و مذهب نباشد تحمل نمیکرد. به همین دلیل محلههای کاتولیکی کاملا از محلههای پروتستانت جدا بودند. بعد روسو ظهور کرد و این عبارت اساسی را گفت: هرکسی که دیگران را تکفیر میکند، باید از کشور و جامعه طرد شود. منظور او حزب اخوان المسیحیین پاپی بود که اکثریت عددی را داشتند و دیگران را با آن میترساندند. آنها براین باور بودند که حقیقت مطلق الهی یا مسیحی حق را دراختیار دارند تنها به این دلیل که آنها اکثریتند و دیگران زندیق و کافرند که باید ریشهکن شوند. در نتیجه لاهوت تکفیر یا فقه تکفیرعامل ویرانی اروپا در گذشته و جهان عرب در حال حاضراست. در حقیقت این جماعتهای تکفیریاند که باید ریشهکن بشوند و نه برعکس. چرا؟ چون آنها خطری ویرانگر بر صلح داخلی و وحدت ملی کشورها ایجاد میکنند. و در پایان میگوییم، شکوه فیلسوفان اروپا در این نهفته است که آنها موفق شدند مفهوم تکفیری و تاریک راسخ در خرد جمعی را نابود کنند که همچون کوهها استوار بود و به جای آن مفهوم روشنگری و تسامح نشاندند. و این همان چیزی است که تاکنون در جهان عرب روی نداده بلکه کاملاً عکس آن روی داده است.