فیلم هجرت؛ سفر به خویشتنhttps://persian.aawsat.com/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1/5038147-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%87%D8%AC%D8%B1%D8%AA%D8%9B-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D9%88%DB%8C%D8%B4%D8%AA%D9%86
شهد امین کارگردان سعودی سرگرم پایان مونتاژ فیلم «هجرت» است. این فیلم شهد داستان مهاجرانی است که پس از انجام مناسک حج در سعودی ماندگار شدند.
شهد امین به «الشرق الاوسط» گفت «این فیلم درباره حج است. بنده اهل جده هستم و می دانم که حج چه تاثیر زیادی بر روی جامعه دارد. بسیاری از حاجیان در شهرهای مکه و مدینه و جده و طائف ماندگار شدند و به همین دلیل است که این شهرها تنوع نژادی و فرهنگی دارند».
«هجرت» فیلم جاده ای است که ظرف ۵۵ روز در ۸ شهر سعودی تصویربرداری شد و به زودی روی پرده سینما می رود.
شهد امین افزود «این فیلم داستان چند زن از نسل های متفاوت است. ابتدا قصه مادربزرگ و در نهایت داستان (جنی) قهرمان کوچکمان را داریم. «هجرت» یک سفر الهام بخش است که سفر به خویشتن شخصیت های اصلی فیلم را از طریق کشف کشوری که در آن زندگی می کنند به تصویر می کشد».
ژاك بريل... ستارهای که درخشید و بهسرعت خاموش شدhttps://persian.aawsat.com/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1/5200162-%DA%98%D8%A7%D9%83-%D8%A8%D8%B1%D9%8A%D9%84-%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D8%B4%DB%8C%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%D8%B3%D8%B1%D8%B9%D8%AA-%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B4-%D8%B4%D8%AF
رسیدن ژاك بريل به پاریس در سال ۱۹۵۳ که از شهر زادگاهش بروکسل آمده بود، اتفاق مهمی به شمار نمیرفت؛ زیرا او به دعوت «ژاك كانتی»، یکی از چهرههای برجسته در کشف و معرفی استعدادهای خوانندگی، به پاریس آمد. به واسطه او خوانندگان و موسیقیدانان بزرگی مانند ادیت پیاف، ژرژ براسن و سرژ گنزبور شهرت یافتند. بريل پیش از سفرش به پاریس، ضبط برخی آهنگهایی که خود نوشته، آهنگسازی کرده و خوانده، برای كانتی فرستاده بود. این آثار را در دوران کارش در کارخانه کارتن سازی که پنج سال در آن مشغول بود، ساخته بود.
هیچ نشانهای از موفقیت فوقالعادهای که انتظار این جوان ۲۴ ساله را میکشید نبود؛ جوانی که در ۲۰ سالگی ازدواج کرده و دو دختر داشت و زندگی بورژوایی محافظهکاری را دنبال میکرد و از کودکی در مدارس کاتولیک تحصیل کرده بود.
اما نکتهای که او را از دیگران متمایز میکرد، شکستهای تحصیلیاش بود، هرچند از سنین کودکی قریحهای در نوشتن داستان کوتاه و شعر نشان میداد و علاقه زیادی به مطالعه داشت؛ او در سنین پایین با شعرای بزرگی چون ورلن، بودلر و رامبو و فیلسوفان معاصری مانند کامو و سارتر آشنا شد.
پس از سه شکست در امتحانات دیپلم، از مدرسه اخراج شد و پدرش به او پیشنهاد داد در کارخانهاش کار کند، شاید برای آمادهسازی او به منظور مالکیت کارخانه در آینده. اما ژاك بريل حاضر نبود نقش مدیر دستوردهنده به کارگران را ایفا کند؛ بلکه به جای آن، با آنها فوتبال بازی میکرد و در حالی که گیتاری را که از ۱۵ سالگی یاد گرفته بود مینواخت، برایشان آواز میخواند.
بريل در طول سالهای ملالآور کار در کارخانه پدرش، به سازمان خیریهای در بروکسل پیوست که به یتیمان، بیمارستانها و خانههای سالمندان کمک میکرد؛ این تجربه او را با رنجهای ساکنان این مراکز آشنا کرد و بعدها در برخی اشعارش بازتاب یافت.
پدرش او را از سفر به پاریس برحذر داشت و گفت اگر در آنجا شکست بخورد، دیگر فرصتی برای بازگشت به کار قبلیاش در کارخانه نخواهد داشت. اما گویا شهر نور که مملو از هنر، اندیشههای چپگرا، ادبیات، تئاتر و عشق بود، باعث شد او از سبک آهنگهای اولیه خود فاصله بگیرد و به موضوعات سرنوشتساز روز بپردازد. در اوج جنگ آزادی الجزایر در سال ۱۹۵۶، آهنگ «وقتی فقط عشق داریم» را ساخت و در بسیاری از سالنهای تئاتر اجرا کرد؛ این قطعه به لحظه درخشانی تبدیل شد که از مرزهای فرانسه فراتر رفت و به اعلامیهای جهانی در حمایت از رنجهای الجزایریها در برابر استعمار فرانسوی و مخالفت با جنگ ویتنام بدل شد.
بريل بین سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۵۹، چهار آلبوم منتشر کرد. آخرین آلبوم که شامل آهنگهای «ترکم نکن» و «آمستردام» بود، دایره طرفداران و پیروان او را وسیعتر کرد. در دنیای آنگلو-ساکسون، تعداد زیادی از خوانندگان «ترکم نکن» را به زبان انگلیسی اجرا کردند و تعداد نسخههای مختلف این آهنگ به ۲۷۰ اجرا رسید؛ از جمله فرانک سیناترا، شرلی بسی، باربارا استرایسند و نینا سیمون. ژاك بريل الهامبخشی بزرگ برای بوب دیلن آمریکایی و لئونارد کوهن کاناداییها بود؛ به لطف او، ترانهها در آثار آنها فراتر از موضوعات عاشقانه رفت و به مسائلی چون تجربه انسانی، مرگ، پشیمانی، امید و ناامیدی پرداخت.
اگرچه بسیاری از منتقدان ادبی و طرفداران گستردهاش ترانههایش را شعر میدانستند، خود او همیشه از اینکه آنها را شعر بنامد پرهیز میکرد؛ چون به اعتقاد او شعر اثر عمیقتر و کمتر مستقیم دارد، در حالی که ترانه مستقیماً مخاطب را لمس میکند.
دهه ۱۹۶۰ برای بريل پربارترین و متنوعترین دوران زندگیاش بود؛ در این دوره نزدیک به ۸۰ آهنگ ساخت و در مناسبتهای مهمی که توسط جنبشهای جوانان چپگرا در اروپا برگزار میشد، از جمله آنهایی که علیه تسلیحات هستهای بودند، شرکت داشت.
ژاك بريل در اوج موفقیت و گسترش آوازهایش در دنیای فرانسویزبان و آنگلو-ساکسون، در سال ۱۹۶۷ تصمیم گرفت اجرای کنسرت روی صحنه را متوقف کند و به سینما روی آورد. او در بیش از ده فیلم بازی کرد، از جمله دو فیلم که خودش کارگردانی کرد و نامزد جایزه نخل طلای کن شدند.
با رسیدن به سال ۱۹۷۱ تصمیم گرفت تمام فعالیتهای هنری را کنار بگذارد و به سفر با قایق در سراسر جهان بپردازد، اما بیماری فرصتی به او نداد؛ در سال ۱۹۷۳ به سرطان ریه مبتلا شد و در ۹ اکتبر ۱۹۷۸ در جزیرهای دورافتاده و زیبا به نام هيفا آوا در پلینزی فرانسه درگذشت و در قبرستان آتونا در چند متری آرامگاه نقاش فرانسوی پل گوگان دفن شد.
ترانهٔ عاشقان قدیمی
بیشک، طوفانها داشتیم
بیست سال عشق، این عشق دیوانهوار بود
هزار بار کیفهایت را بستی
و هزار بار من رفتم
و هر تکه از این مبلمان
در این اتاق خالی از گهواره
شکستههایی از طوفانهای کهنه را به یاد میآورد
هیچچیز شبیه به آن نیست
تو طعم آب را از دست دادی
و من طعم پیروزی را
اما عزیزم،
شیرینم، همدمم، عشق شگفتانگیزم
از سپیدهدم تا پایان روز
دوباره دوستت دارم، میدانی، دوستت دارم
من، تمام طلسمهایت را میشناسم
تو تمام جادوهایم را میدانی
تو مرا از دام به دام نجات دادی
و من گاهی اوقات تو را گم کردم
بیگمان، تو عاشقان دیگری هم گرفتی
باید زمان را گذراند
و باید جسم را شاد کرد
اما در نهایت، در نهایت
باید ما مهارتی داشته باشیم
که پیر شویم بی آنکه بزرگ شویم
عزیزم،
زیبای من، همدمم، عشق شگفتانگیزم
از سپیدهدم پاک تا پایان روز
دوباره دوستت دارم، میدانی، من دوستت دارم
هرچه زمان میگذرد در رژهاش،
رنج بیرحمانهتر در ما افزون میشود،
بدترین دامها کدام است؟
اینکه عاشقان در صلح زندگی کنند؟
درست است که کمتر از قبل گریه میکنی،
و درد دیرتر من را میدرَد،
کمتر رازهایمان را پنهان میکنیم،
و کمتر به شانس آزادی میدهیم
ما به جریان آب شک داریم
اما همیشه جنگ مهربان باقی میماند
آه، ای عشق من
قلبهای لطیف
برخی قلبی بسیار بزرگ دارند
که میتوانیم بیآنکه در بزنیم وارد شویم
برخی قلبی آنقدر بزرگ دارند
که فقط نیمی از آن را میبینیم
برخی قلبی بسیار شکننده دارند
که با یک تلنگر میشکنند
برخی قلبشان بیش از اندازه حساس است
تا مثل من و تو زندگی کند
برای اینها چشمانی پر از گل دارند
چشمانی که ترسی در آن است
ترس از دست دادن قطاری
که به سوی پاریس میرود
برخی قلبی بسیار نرم دارند
تا پرندهٔ کبود بر آن استراحت کند
برخی قلبی بیش از حد نرم دارند
نیمیاش انسانی و نیمی فرشتهای است
برخی قلبی بسیار گشاده دارند
که آنها را در سفر دائمی میگذارد
برخی قلبی گستردهتر از حد دارند
تا بدون سراب زندگی کنند
برای اینها چشمانی پر از گل دارند
چشمانی که ترسی در آن است
ترس از دست دادن قطاری
که به سوی پاریس میرود
برخی قلبی بیرون از سینه دارند
و فقط میتوانند آن را به دیگران بدهند
قلبی کاملاً بیرون
تا در خدمتشان باشد
کسی که قلبش بیرون است
بیش از حد شکننده و نرم است
تا درختان مرده لعنتی
نتوانند صدایش را بشنوند
برای اینها چشمانی پر از گل دارند
چشمانی که ترسی در آن است
ترس از دست دادن قطاری
که به سوی پاریس میرود
رودخانه یخزده
دیدن رودخانهای که یخ زده است
میخواهی که فصل، بهار باشد
دیدن زمین سوخته
میکاری دانهای و آواز میخوانی
دیدن اینکه بیست سال داری
میخواهی آن را تمام کنی
دیدن کشاورزی گذری
تو را برمیانگیزد که دوستش بداری
دیدن یک سنگر
میخواهی از آن دفاع کنی
دیدن کمینگاهی خراب شده
و دیگر بازنمیگردد
دیدن رنگ خاکستری در حومهها
میخواهی رنوآر شوی
دیدن دشمن همیشگیات
تو را به بستن خاطرهاش وامیدارد
دیدن اینکه به سوی پیری میروی
میخواهی از نو شروع کنی
دیدن عشقی که شکوفا میشود
میخواهی بسوزد
دیدن اینکه ترس بیهوده است
آن را به قورباغهها میسپاری
دیدن اینکه شکنندهای
دوباره میخوانی
این چیزی است که میبینم
این چیزی است که میخواهم
چرا روشنگری اروپایی موفق شد و روشنگری عربی شکست خورد؟https://persian.aawsat.com/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1/5198522-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%BE%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%85%D9%88%D9%81%D9%82-%D8%B4%D8%AF-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C-%D8%B4%DA%A9%D8%B3%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF%D8%9F
چرا روشنگری اروپایی موفق شد و روشنگری عربی شکست خورد؟
محمد أركون
من زمان زیادی را صرف توضیح و تبیین اصطلاحات بیگانه و معادلسازی آنها به زبان عربی در جریان ترجمه آثار محمد اَرکون به زبان عربی کردهام. این کار، مرا ناچار به ابداع و اشتقاق بسیاری از اصطلاحات و ترکیبات زبانی جدید کرد. این، یکی از فواید مهم ترجمه آثار اَرکون است که نمیتوان آن را دستکم گرفت. بله، من ناچار شدم دهها بلکه صدها اصطلاح جدید بسازم.
و شخصاً معتقدم اگر پروژه ترجمه، به معنای گستردهاش (نه فقط ترجمه آثار اَرکون) موفق شود، ما به زبانی عربیِ مدرن، پویاتر، منعطفتر و تواناتر برای بیان پیچیدهترین نظریههای علمی و فلسفی خواهیم رسید. از اینرو، «زبان عربی پس از ترجمه» هرگز همان زبان عربی پیش از آن نخواهد بود. وقتی تمامی دستاوردهای علمی و فلسفیِ روشنگری را به زبان عربی منتقل کنیم، بیشک به زبانی مدرن و امروزی دست خواهیم یافت و در نتیجه زبان عربی را نیز نجات خواهیم داد.
تمام جنبشهای بزرگ در تاریخ، بر دوش ترجمههای بزرگ بنا شدهاند. نگاه کنید به ژاپن، کشوری که بیشترین میزان ترجمه را در جهان دارد و بیشترین میزان گشودگی را نسبت به مدرنیته غربی نشان داده است، با این حال، نه اصالت خود را از دست داده و نه شخصیت تاریخیِ عمیقاش را. گشودگی به جهان و دیگران، به معنای حل شدن در آنها نیست، بلکه یعنی بهرهگیری از بهترین چیزهایی که به بشریت عرضه کرده، و به کارگیری آن در خدمت فرهنگ محلی یا ملی. یعنی پذیرش جنبههای مثبت مدرنیته غربی و رد کردن جنبههای منفیاش.
اکنون اجازه دهید این پرسش را مطرح کنیم: چرا ما اَرکون را به روشنگری پیوند میدهیم؟
زیرا او نوینترین روشهایی را که پیش از این بر میراث مسیحی در اروپا اعمال شده و آن را نوسازی و روشن کرده بودند، بر میراث عربی–اسلامی ما نیز اعمال کرد. این روشها آن میراث را تا حد ممکن تازه، مدرن و حتی از انباشتها، اضافات و تاریکیهای قرون وسطاییاش رهایی بخشیدند. نتیجه این شد که روشناییهایی بیسابقه بر متن دینیِ میراثی ما تابیده شد.
تمام روشنفکران عرب، در انجام این مأموریت شکست خوردند، بهجز اَرکون. او فهم ما از میراث اسلامی عظیممان را به شیوهای بیسابقه دگرگون کرد. این همان جاییست که اهمیت و عظمت او در آن نهفته است، و این چیزیست که از او برای نسلهای آینده به جا خواهد ماند. اندیشه اسلامی پس از اَرکون، دیگر هرگز همان اندیشه اسلامی پیش از او نخواهد بود.
اَرکون با اعمال این همه روشهای نوین تاریخی و فلسفی بر میراث بزرگمان، با نگاهی کاملاً نو و شفاف به میراث بزرگ اسلام، از دل آن بیرون میآید. اما چون ما از کودکی در درون نگاه سنتی–قرونوسطاییِ رایج در نزد شیوخ و علمای دین شکل گرفتهایم، در درک این دیدگاه تازهای که نویسنده کتاب «نقد عقل اسلامی اصولگرا» ارائه میدهد، دچار دشواری فراوان میشویم.
او نگاهی مدرن، روشنگرانه و رهاییبخش به میراثمان ارائه میدهد؛ نه اینکه صرفاً به تکرار و بازتولید نگاه سنتیِ ایستا، فسیلشده و نشخوارشده در طول قرون گذشته بپردازد. این نگاه سنتیِ قرونوسطایی، ما را نهایتاً به دیواری بنبست کشانده است. بلکه حتی ما را وارد برخوردی ویرانگر با تمام جهان کرده است.
نتیجهای که از همه اینها میگیریم این است:
هیچ رهایی و نجاتی ممکن نیست، مگر با پیروزیِ تفسیر روشنگرانه نوین از دین، بر تفسیر تاریکاندیشانه کهن که دیگر به هیچ وجه با این عصر سازگار نیست.
طه حسين
طه حسین
وقتی «اركون» مینویسد، همیشه به شیوهای مقایسهای فکر میکند. بیشتر موضوعات، اگر نگوییم همه، را از زاویه عربی-اسلامی و زاویه اروپایی-مسیحی بررسی میکند. و همیشه همان سؤال را مطرح میکند: چرا رنسانس اروپا موفق شد و رنسانس عربی یا اسلامی شکست خورد؟ چرا روشنگری اروپایی موفق شد و روشنگری عربی که شش قرن زودتر ظهور کرد، ناکام ماند؟ سپس به طور خاصتر: چرا فقهای ما فلسفه را تکفیر کردند در حالی که فلسفه در اروپا به شکوفایی کامل رسید؟ بیتردید، آنها در طول قرون وسطی مانند ما یا حتی بیشتر فلسفه را تکفیر میکردند، اما از زمان دکارت و حتی پیش از آن، دست از این کار کشیدند. آیا فکر میکنید اگر فلسفه و فلاسفه تکفیر نمیشدند، جریانهای اصولگرایانهای مانند اخوان المسلمین و خمینیها از زمان پیروزی خمینی در سال ۱۹۷۹ یا حتی از زمان تأسیس اخوان المسلمین در سال ۱۹۲۸ بر صحنه مسلط میشدند؟ چرا حسن البنا، سید قطب و قُرطبی بر طه حسین، العقاد، نجیب محفوظ و دیگر ستارگان درخشان فرهنگ عربی پیروز شدند؟ منظورم این است که چرا آنها در خیابانها پیروز شدند، اما در سطح فرهنگ واقعی و نخبگان فرهنگی حضور ندارند؟ سپس چرا خمینی بر داریوش شایگان، عبد الکریم سروش و دیگر روشنفکران بزرگ ایران پیروز شد؟ منظورم این است که چرا خمینی اینقدر آسان صحنه ایران را در دست گرفت؟ اما تا زمانی که تاریخ حرف آخرش را نزده است...
داريوس شايگان
باید دانست که ارکون، به عنوان استاد برجستهای در سوربن، از درون میداند چگونه مدرنیته اروپایی شکل گرفته است. او به طور عمیق بر روند تفکر اروپایی در طول تاریخ طولانیاش و همچنین روند تفکر عربی-اسلامی در تاریخ بلند آن آگاه بود. بنابراین، او میداند چگونه دقیقاً بین این دو مسیر مقایسه کند، چرا یکی متوقف شد و دیگری پرواز کرد... و چگونه گلوگاهها و بنبستهای تاریخی و مشکلات کنونی که عربها و مسلمانان عموماً با آن روبرو هستند را تشخیص میدهد. از همین روست که کتاب مشهورش عنوان دارد: «لأجل الخروج من السياجات الدوغمائية المغلقة: برای خروج از حصارهای دوگماتیک بسته»: یعنی برای خروج از انحصارهای فرقهای و مذهبی که اکنون در برابر ما منفجر میشود و تقریباً وحدت ملی ما را با فجایعی هولناک که توسط گروههای تعصب و افراط مرتکب میشوند، از هم میپاشد. سپس از سخنان او میفهمیم که غرب با پیروزی الهیات روشنگری بر الهیات مسیحی قدیمی و تکفیرگرایانه، بر اصولگرایی تاریک و تقسیمات فرقهای و جنگهای داخلیاش غلبه کرده است. اما ما هنوز در گیر و دار این نبرد گرفتاریم و در آتش آن میسوزیم. اینجا تفاوت تاریخی میان عربها و غرب نهفته است.
محمد ارکون
ارکون بر این باور است که نمیتوانیم میراث اسلامی را به درستی بفهمیم مگر اینکه آن را با دیگر میراثهای دینی که پیش از آن بودهاند، بهخصوص میراث یهودی و مسیحی، مقایسه کنیم. اگرچه اختلافات زیادی بین آنها وجود دارد، اما همه آنها به ریشهای مشترک تعلق دارند که دانشمندان آن را «میراث ابراهیمی توحیدی» مینامند. ارکون همواره کشورهای عربی را به ایجاد بخشهایی برای تدریس تاریخ ادیان تطبیقی در دانشگاههایشان دعوت کرده است تا جنبههای تشابه و اختلاف بین سه دین بزرگ ابراهیمی را درک کنند. برای اینکه خودمان را خوب بفهمیم، باید دیگران را بشناسیم. به عبارت دیگر، اگر دین و میراث خود را با دیگر ادیان ابراهیمی مقایسه کنیم و بر تجربه تاریخی آنها آگاه شویم، بهتر میتوانیم دین و میراث خود را بفهمیم. این به ویژه مهم است چون یهودیان و مسیحیان اروپایی از قرن هجدهم وارد دوره غربالگری روشنگری شدهاند، اما ما هنوز از این مرحله عبور نکردهایم. این دقیقاً مشکل است. اما مصیبت این است که اخوان المسلمین، خمینیها و دیگر تاریکاندیشان این گشودگی را سد میکنند و به شدت در برابر آن میایستند زیرا مشروعیت آنها را تهدید میکند و عیبها و نواقص آنها را آشکار میسازد. این تهدیدی است برای مفهوم قدیمی و قرون وسطایی آنها از دین. برای روشنتر کردن این موضوع مثالی میزنم: زمانی که امارات متحده عربی «خانه خانواده ابراهیمی» را در جزیره سعدیات در ابوظبی تأسیس کرد، شایعه کردند که قصد دارد اسلام را در دینی عجیب و غریب که خداوند آن را نازل نکرده، حل کند. این حماقتی بینهایت است. اگر این سخن از روی ناآگاهی نباشد، قطعاً نشاندهنده سوءنیت و تلاش عمدی برای آشفتگی است. اسلام همچنان اسلام باقی میماند، مسیحیت همچنان مسیحیت، و همینطور یهودیت. ادیان بزرگ تا ابد همان خواهند ماند اما مفهوم آنها متفاوت است. مفهوم متسامح و روشنگر دوران مدرن از دین متفاوت است از مفهوم تعصبآمیز یا تاریک و تکفیرگرای دوران قرون وسطی. وقتی امارات کلیسایی مسیحی، کنیسهای یهودی و مسجدی اسلامی را در کنار هم ساخت، قصد داشت گفتوگو و برادری میان این سه دین را برقرار کند نه اینکه آنها را با هم مخلوط کند. و روشن است که «صلح در جهان بدون صلح میان ادیان ممکن نیست»، همانطور که اندیشمند معروف هانس کونگ گفته است. امارات میخواست تصویر درخشانی از ما ارائه دهد و آن تصویر تاریک و ترسناک را که پس از حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر و فجایع پس از آن در سراسر جهان به ما نسبت داده شد، پاک کند. با این کار بزرگترین خدمت را به عربها و مسلمانان کرد. اما به جای اینکه از او تشکر کنند، او را مورد حمله قرار دادند. ای ملت که از جهل خود باعث خنده ملل دیگر شدهای!
مشکل اخوانیها و خمینیها این است که فکر میکنند مفهوم واپسگرایانه و متحجرانه آنها از اسلام تا ابد ادامه خواهد داشت. اما آنها در اشتباهند. حتی اگر هنوز به دلیل جهل، فقر و بیسوادی برخی مردم در خیابانهای عربی، ایرانی یا ترکیهای از محبوبیت نسبی برخوردارند، اما آنها در نهایت شکستخوردهاند، به دو دلیل اصلی: اول اینکه آنها برخلاف جریان تاریخ و روح زمانه و ذات دوران مدرن حرکت میکنند، حتی برخلاف ذات اسلام راستین اگر آن را به درستی بفهمیم. دوم اینکه مردم خواهند فهمید، روشن خواهند شد، پیشرفت خواهند کرد و هرگز برای همیشه نادان باقی نخواهند ماند. همچنین آنها از لطف و رحمت میراث بزرگ اسلامی و گرایش انسانی و فلسفی عمیقی که در دوران طلایی اسلام وجود داشت، غافلاند یا آن را نادیده میگیرند، نه دوران انحطاط. و مشخص است که این جریانهای اخوانی، خمینی و مشابه آنها وارث مستقیم دورانهای طولانی انحطاطاند که ما هنوز نتوانستهایم خود را از بند آنها رها کنیم.
پلی میان سه رودخانه… ترجمهای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظhttps://persian.aawsat.com/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1/5151225-%D9%BE%D9%84%DB%8C-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%AF%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87%E2%80%A6-%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D9%88-%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B1%D8%A4%DB%8C%D8%A7%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%AC%DB%8C%D8%A8-%D9%85%D8%AD%D9%81%D9%88%D8%B8
پلی میان سه رودخانه… ترجمهای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظ
نجیب محفوظ در بالکن کافهاش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
با صداقتی نادر، رماننویس لیبیایی-بریتانیایی «هشام مطر» ترجمهاش از کتاب «رؤیاهای آخر» نجیب محفوظ را با یک اعتراف آغاز میکند.
مطر در تنها دیدارشان در دهه ۹۰ میلادی، از محفوظ پرسید که نویسندگانی را که به زبانی غیر از زبان مادریشان مینویسند، چگونه میبیند؟
این پرسش بازتاب دغدغههای نویسندهای جوان بود که در آمریکا متولد شده و مدتی در قاهره زندگی کرده بود، پیش از آنکه برای در امان ماندن از رژیم معمر قذافی (که پدر مخالفش را ربوده بود) به بریتانیا برود و در مدرسهای شبانهروزی با هویتی جعلی نامنویسی کند.
و پاسخ محفوظ، همانند سبک روایتاش، کوتاه و هوشمندانه بود: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن مینویسی.»
«خودم را یافتم... رؤیاهای آخ
اما مطر اعتراف میکند که در بازخوانیهای بعدیاش از آن گفتگو، چندین بار خود را در حال افزودن حاشیهای یافت که محفوظ هرگز نگفته بود: خلاصهای که میگفت: «هر زبان، رودخانهای است با خاک و محیط خودش، با کرانهها و جریانها و سرچشمه و دهانهای که در آن میخشکد. بنابراین، هر نویسنده باید در رودخانه زبانی شنا کند که با آن مینویسد.»
به این معنا، کتاب «خودم را یافتم... رؤیاهای آخر» که هفته گذشته توسط انتشارات «پنگوئن» منتشر شد، تلاشی است برای ساختن پلی میان سه رودخانه: زبان عربی که محفوظ متن اصلیاش را به آن نوشت، زبان انگلیسی که مطر آن را به آن برگرداند، و زبان لنز دوربین همسر آمریکاییاش «دیانا مطر» که عکسهای او از قاهره در صفحات کتاب آمده است.
مطر با انتخاب سیاه و سفید تلاش کرده فاصله زمانی بین قاهره خودش و قاهره محفوظ را کم کند (عکس: دیانا مطر)
کاری دشوار بود؛ چرا که ترجمه آثار محفوظ، بهویژه، همواره با بحث و جدلهایی همراه بوده: گاهی بهخاطر نادقیق بودن، گاهی بهخاطر حذف بافت و گاهی هم بهخاطر دستکاری در متن.
اندکی از این مسائل گریبان ترجمه مطر را هم گرفت.
مثلاً وقتی رؤیای شماره ۲۱۱ را ترجمه کرد، همان رؤیایی که محفوظ خود را در برابر رهبر انقلاب ۱۹۱۹، سعد زغلول، مییابد و در کنارش «امّ المصریین» (لقب همسرش، صفیه زغلول) ایستاده است. مطر این لقب را بهاشتباه به «مصر» نسبت داد و آن را Mother Egypt (مادر مصر) ترجمه کرد.
عکسها حال و هوای رؤیاها را کامل میکنند، هرچند هیچکدام را مستقیماً ترجمه نمیکنند(عکس: دیانا مطر)
با این حال، در باقی موارد، ترجمه مطر (برنده جایزه پولیتزر) روان و با انگلیسی درخشانش سازگار است، و سادهگی داستان پروژهاش را نیز تداعی میکند: او کار را با ترجمه چند رؤیا برای همسرش در حالی که صبحگاهی در آشپزخانه قهوه مینوشید آغاز کرد و بعد دید دهها رؤیا را ترجمه کرده است، و تصمیم گرفت اولین ترجمه منتشرشدهاش همین باشد.
شاید روح ایجاز و اختصار زبانی که محفوظ در روایت رؤیاهای آخرش بهکار برده، کار مطر را سادهتر کرده باشد.
بین هر رؤیا و رؤیای دیگر، عکسهای دیانا مطر از قاهره — شهر محفوظ و الهامبخش او — با سایهها، گردوغبار، خیالات و گاه جزئیات وهمانگیز، فضا را کامل میکنند، هرچند تلاش مستقیمی برای ترجمه تصویری رؤیاها نمیکنند.
مطر بیشتر عکسهای کتاب را بین اواخر دهه ۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ گرفته است(عکس: دیانا مطر)
در اینجا او با محفوظ در عشق به قاهره شریک میشود؛ شهری که از همان جلسه تابستانی با نویسنده تنها برنده نوبل ادبیات عرب، الهامبخش او شد.
دیانا مطر با انتخاب سیاه و سفید و تکیه بر انتزاع در جاهایی که میتوانست، گویی تلاش کرده پلی بسازد بین قاهره خودش و قاهره محفوظ.
هشام مطر در پایان مقدمهاش مینویسد که دلش میخواهد محفوظ را در حالی تصور کند که صفحات ترجمه را ورق میزند و با همان ایجاز همیشگیاش میگوید: «طبعاً: البته.»
اما شاید محتملتر باشد که همان حکم نخستش را دوباره تکرار کند: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن مینویسی.»
شاید باید بپذیریم که ترجمه — نهفقط در این کتاب بلکه در همهجا — پلی است، نه آینه. و همین برایش کافی است.
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة