چرا آلتوسر همسرش را خفه کرد؟ چرا نیچه دیوانه شد؟

فیلسوفان و فروپاشی‌های درونی

آلتوسر
آلتوسر
TT

چرا آلتوسر همسرش را خفه کرد؟ چرا نیچه دیوانه شد؟

آلتوسر
آلتوسر

بسیارند نویسندگانی که دیوانه شده‌اند، رنج کشیده‌اند یا خودکشی کرده‌اند. از جمله آنها می‌توان به ویرجینیا وولف، استفان تسوایگ، پل ورلن، داستایوفسکی، بودلر، گی دو موپاسان، ادگار آلن پو، کافکا، ارنست همینگوی اشاره کرد و فهرست بلند بالا ست.

ویرجینیا وولف خودکشی کرد همچنین استفان تسوایگ و ارنست همینگوی... می‌توان گفت که فرلین نیز خودکشی کرد زیرا او را از خیابان سنت میشل در قلب محله لاتینی در حالی که سیاه مست بود جمع کردند، پس از آنکه به ولگرد و گدایی رقت انگیز بدل شد.

اما از همین زندگی ویران بوهمی شگفت انگیزترین شعرها سربرآورد! بین ویرانی شخصی و خلاقیت نابغه ارتباطی وجود دارد. افراد شاد معمولی نمی‌توانند خلاق باشند. قبل از نوشتن یک سخن معنی‌دار باید هزاران مرگ را تجربه کنی. این بهای خلاقیت و نبوغ است. از داستایوفسکی، بودلر یا دیوانه دیگری بپرسید... (توجه: در کتاب جدیدم که به زودی توسط انتشارات دارالمدای منتشر خواهد شد، با عنوان: « العباقرة وتنوير الشعوب: نوابغ و روشنگری خلق‌ها» بر این موضوع حساس درنگ کرده‌ام).

گای دوپاسان کاملاً دیوانه بود و تنها در چهل و دو سالگی بزرگترین رمان‌ها و داستان‌های خلاقانه را نوشت. نیچه در چهل و چهار سالگی دیوانه شد. مجنون شد و فریاد می‌کشید: من مسیح‌ هستم، من جولیوس سزارام، من دیونوسوس هستم! بیچاره نمی‌دانست که کارش تمام شده و دیگر چیزی نیست، اما نمرد تا اینکه ده سال دیگر در عذاب و بی‌خبری کامل از این دنیا زندگی کرد. و اینگونه یکی از بزرگترین ذهن‌های فلسفی تمام دوران فروپاشید.

چه برسرآلتوسر آمد؟

آلتوسر

حالا فیلسوف مارکسیست معروف لوئیس آلتوسر چطور؟ در 16 نوامبر 1980، ساعت نه صبح، لویی آلتوسر از آپارتمان خود در پاریس به خیابان آمد و مانند یک دیوانه فریاد زد: هلن مرده است! هلن مرده! او اصلاً احساس نمی‌کرد که او را کشته، یا بهتر بگویم خفه‌اش کرده است؛ زیرا این کار را در یک لحظه ازخودبی‌خودی کامل انجام داد. چی شد؟ به طور خلاصه چنین شد: ابتدا به آرامی گردنش را نوازش می‌کرد، با آن بازی می‌کرد، سپس کم کم انگار از بازی خوشش آمد، شروع به فشار دادن گردنش کرد، بعد فشار در لحظه‌ای جنون‌آمیز بیشتر و بیشتر شد تا زمانی که او را خفه کرد.

نکته عجیب این است که هلن نتوانست از دستان او فرار کند. چرا دربرابرش مقاومت نکرد؟ شاید به این دلیل ساده که اصلاً انتظار نداشت این کار را بکند! درنتیجه وقتی فهمید که خیلی دیر شده بود و قدرت خود را کاملاً از دست داده بود و دیگر نمی‌توانست از چنگ او فرار کند. یک فاجعه واقعی، اما از آنجایی که می‌دانست او فردی روان رنجور است و از مشکلات روانی جانکاهی رنج می‌برد، باید دقت بیشتری می‌کرد (در پرانتز: از شوهران محترم خواهش می‌کنم بیش از حد لازم گردن نرم همسر خود را نوازش نکنند. لطفاً بیشتر از حد لازم فشار ندهید... کسی چه می‌داند؟ در لحظه‌ای خدای ناکرده...) شوخی آشکار؟ شوخی بی‌مایه؟ چرندیاتی که شایسته فرد محترمی نیست؟ هر چه می‌خواهید بگویید...

آلتوسر پس از این حادثه غم انگیز کتابی با عنوان شاعرانه بسیار زیبا منتشر کرد:« آینده بسیارطول می‌کشد». در این اثر، او سعی می‌کند عمل جنون آمیز خود را که منجر به مرگ همسر و معشوقه دیرینه‌اش، هلن رایتمن شد، توضیح دهد. او به اعماق دوران کودکی و جوانی خود شیرجه می‌زند تا دلیل عمیقی را بداند که ناچارش کرد دست به کاری بزند که عواقبی ناشایست دارد.

او عمیقاً ضمیر ناخودآگاه و تاریخچه خانوادگی شخصی خود را می‌کاود تا به راز هولناک برسد: راز اختلال روانی او که منجر به کشتن افراد عزیزش شد. اما چه فایده؟ بدون اینکه متوجه شود، هلن میان مشت‌هایش خفه شد و بدتر از آن بی‌آنکه بفهمد کاری انجام داده است. ناگهان به روبروی خود نگاه کرد و متوجه شد که بدنی بی روح روی تخت وجود دارد، تخت او، تخت زناشویی. و ناگهان متوجه می‌شود که او زن اوست. خشمگین شد و شروع کرد به جیغ زدن. بلکه ممکن است بپرسد: چرا مرد؟ چه اتفاقی برای او افتاد؟ چرا با او خداحافظی نکرد؟ چند هفته بعد، شاید چند ماه بعد، فهمید که او را کشته است. آیا این شما را به یاد شاعر بزرگ ما دیک الجن الحمصی و شعر معروف او نمی‌اندازد: سیراب کردم از خونش خاک را و روزگاری عشق لب‌های مرا از لب‌هایش سیراب کرد اما دیک الجن دیوانه نبود، فقط حسادت شدید، حسادت بیماری‌زا، او را بر آن داشت تا او را بکشد. و چه کسانی از عشق کشته نشدند... و از عشق چه کسانی خفه نشدند...

خوشبختانه آلتوسر به دادگاه فرانسه معرفی نشد تا به خاطر جنایتش محاکمه شود. به این دلیل که روشنفکران بزرگ فرانسوی مانند فوکو، دریدا و ژان گیتون به نفع او در میان رهبران سیاسی فرانسه به رهبری ژاک شیراک مداخله کردند و آنها را متقاعد کردند که او مسئول عمل خود نیست زیرا او را در حالت از خودبی‌خودی کامل کشته است.

برخی از روزنامه نگاران از این واقعه جدی برای بدنام کردن مارکسیسم و کمونیسم سوء استفاده کردند. معروف است که آلتوسر بزرگترین نظریه پرداز حزب کمونیست فرانسه بود. آنها گفتند که این ایدئولوژی به دلیل ماهیت توتالیتر خود منجر به جنایات می‌شود. این اصلا درست نیست. دلیلش هم این است که بیشتر روشنفکران فرانسه در دهه‌های پنجاه و شصت کمونیست بودند یا فاز کمونیستی را طی کردند و هیچ‌کدام از آنها حتی پس از سقوط کمونیسم و فروپاشی رؤیای بزرگ: بزرگترین توهم قرن بیستم دیوانه نشدند. مشکل نه مارکسیسم است و نه کمونیسم. شکی نیست که این یک ایدئولوژی توتالیتر و عوام‌فریبانه متحجر است و اگر نبود، تنها 9 سال پس از واقعه آلتوسر (1980-1989) فرونمی‌پاشید و سقوط نمی‌کرد. اما مشکل اینجا ایدئولوژیک نیست بلکه کاملاً شخصی است.

مشکل این است که آلتوسر بیمار روانی بود، او دچارانشقاق شخصیت بود، او دشمن خودش بود. و چهره خطر و خطرناکی در اینجا نهفته است. بیماری او گاهی شعله‌ور و تشدید می‌شد و به عواقب غیرقابل پیش‌بینی می‌کشید، همان طور که در صبح آن روز شوم، 16 نوامبر 1980 اتفاق افتاد، همانطور که اشاره کردم. حتی برخی از آنها شروع به متهم کردن تمام فلسفه کردند و گفتند که ناگزیر به جنون می‌انجامد.

توصیه دوم: بیش از حد غرق در مطالعه فلسفه نشوید. زمانی که در دانشگاه دمشق بودیم، به ما می‌گفتند که فلسفه عقل را دیوانه می‌کند. اما این مزخرف است. اگرعقل تثبیت شده‌ای وجود داشته باشد، فلسفه آن را محکم‌تر و عمیق‌تر می‌کند. هیچ فرهنگی در جهان بدون عمق فلسفی وجود ندارد. از ژاپن، هند یا چین بپرسید، این جدای از دانشگاه‌های اروپایی و آمریکایی... و غیره است.

 

نیچه

جنون نیچه

حالا به استادمان نیچه بپردازیم، تقریباً می‌توانم بگویم دوست عزیزمان نیچه. او چه کرد؟ در آن صبح روز 3 ژانویه 1889 چه اتفاقی برای او افتاد؟ می‌دانید که نیچه پس از استعفای از دانشگاه، تنها و پرسه‌زن در خیابان‌ها و راه‌ها سرگردان شد. از آن لحظه به بعد، او فیلسوفی بزرگ شد، اما بیشتر به یک نویسنده نابغه تبدیل شد. بیشتر کتاب‌های اصلی او پس از ترک دانشگاه و رهایی کامل از هرگونه تعلقات و محدودیت‌ها تألیف شد. او از آلمان و همه کشورهای یخبندان شمال اروپا فراری بود. بنابراین بیشتر عمر خود را در کشورهای آفتابی جنوب اروپا مانند ایتالیا، فرانسه و سوئیس در جستجوی گرما و نور گذراند. و آنجا کتاب‌های جاودانه‌اش را نوشت. برای مثال، «چنین گفت زرتشت» که در شهر نیس در جنوب فرانسه به پایان رسید. شهری جذاب که در سواحل دریای مدیترانه قرار دارد و به خاطر کورنیش بزرگش به نام: انگلیسی کورنیش معروف است! اما زمانی که حادثه سرنوشت ساز رخ داد، نیچه در آن زمان در تورین، در شمال ایتالیا زندگی می‌کرد. او در مسافرخانه یا هتلی در پیاتزا کارلو آلبرتو اقامت داشت. ناگهان شخصی را در میدان دید که با تمام قدرت و بدون هیچ رحم و شفقتی اسبش را می‌زند. نیچه به سمت صحنه هجوم آورد و اسب را در آغوش گرفت تا بدنش را درمقابل ضربه‌های صاحبش سپر کند. بعد شروع کرد به گریه کردن، جیغ زدن و در هم ریخت. پس از آن صاحب مسافرخانه بیرون آمد و او را به اتاقش برد. وقتی دوست خوبش پروفسور «اوربیک» این موضوع را شنید همه چیز را رها کرد و بلافاصله سوار قطار آلمان به ایتالیا شد تا از او مراقبت کند و او را به روانپزشکان نشان دهد و آنها به این نتیجه رسیدند که دیوانگی او به دلیل سفلیس است زیرا قبلا گاهی اوقات به فاحشه خانه‌های می‌رفت. و حتی زن را جز از طریق فاحشه‌خانه نمی‌شناخت. حتی یک زن روی زمین وجود نداشت که او را بپذیرد. سپس این دوست نزد استاد بزرگ دانشگاه ژنو، ژاکوب بورکهارت رفت و این جمله را فریاد زد: آه، پروفسور، نیچه دیوانه شده است! اما شاید دلیل دیگری هم وجود داشته باشد و آن این است که پس از رسیدن به اوج خلاقیت فلسفی و شعری، دیگر نتوانست چیز جدیدی اضافه کند، بنابراین به کلی فرو ریخت. بعد از رسیدن به اوج چه کاری می‌توانید انجام دهید؟ فراتر از قله جز سقوط نیست!


مقالات مرتبط

درگذشت پل آستر... وجدان دردکشیده جامعه آمریکا

فرهنگ و هنر پل آستر

درگذشت پل آستر... وجدان دردکشیده جامعه آمریکا

آثار داستانی و غیرداستانی پل آستر که دیروز پس از مبارزه‌ای طولانی با سرطان در سن ۷۷ سالگی درگذشت، بین دو تم اصلی تقسیم می‌شوند: وحدت و خشونت که به هم پیوسته‌اند، به یکدیگر منتهی می‌شوند و نقش‌ها و نتایج را با هم رد و بدل می‌کنند.

فاضل السلطاني
فرهنگ و هنر عبد الكبير الخطيبي

الخطیبی... زود از ایدئولوژی رها شد و نقش «روشنفکر مخالف» را رد کرد

 عبدالکبیر الخطیبی( متولد الجدیده 11 فوریه 1938، و درگذشته در رباط، در 16 مارس 2009)، بارها نشان داد که خواندن را زود آغاز کرده است. در مغرب، در خوابگاه مؤسسه‌

حسونة المصباحي
فرهنگ و هنر 

محمود درویش

عشق با فاصله سنى در دو طرف 

لطالما كانت الطفولة في بعدها العميق تجسيداً بالغ الدلالة، لا لما يتصل ببداية الكائن الفرد فحسب، بل لما يتصل في الوقت ذاته ببداية التكوين وتفتح العناصر.

شوقي بزيع
فرهنگ و هنر كافكا

«عرب‌ها و روباه‌ها» در داستان کافکا 

برای یک خواننده عرب سخت است که بر عنوان داستان «روباه‌ها و عرب‌ها» فرانتس کافکا درنگ نکند، همچنین دشوار است عنوانی را که به «شغال‌ها و عرب‌ها» نیز معروف است.

د.سعد البازعي

«منازل العطرانی»... بيوگرافى با طعم رمان مدرن

«منازل العطرانی»... بيوگرافى با طعم رمان مدرن
TT

«منازل العطرانی»... بيوگرافى با طعم رمان مدرن

«منازل العطرانی»... بيوگرافى با طعم رمان مدرن

رمان «منازل العطرانی» نوشته‌ی جمال العتابی، منتشر شده در سال ۲۰۲۳، بيوگرافى با طعم رمان مدرن است؛ این رمان تلاش می‌کند که رشته‌های داستانی را جمع‌آوری کند که قهرمانش «محمد الخلف» است،. او که از زندان فرار کرده و نقشه‌ای دقیق برای رسیدن به مکانی امن در روستای «العطرانیه» در منطقه‌ی فرات میانه کشیده است. و متوجه می‌شویم که قهرمان رمان پس از سال ۱۹۶۰ به اتهام سیاسی در دادگاه نظامی محاکمه و به زندان محکوم و در زندان کوت زندانی می‌شود. زمانی که کودتای فاشیستی ۸ فوریه ۱۹۶۳ رخ داد، زندانیان، از جمله قهرمان رمان، با همکاری اهالی شهر موفق شدند درهای زندان را بشکنند و زندانیان را آزاد کنند که راه‌های مختلفی برای رسیدن به خانه‌هایشان یا جستجوی پناهگاه‌های امن انتخاب کردند.
کل رمان یک مونولوگ داخلی طولانی است، از زاويه ديد قهرمان رمان، که در آن درباره‌ زندگی جدید و کاملاً ناشناخته‌اش صحبت می‌کند:
«بعد از اینکه شب را در خانه‌ یکی از دوستانت در کوت گذراندی، مسیر کجاست؟ اکنون آزاد شده‌ای، محمد الخلف حیران گفت: هنوز لباس‌های زندان را به تن دارم»(ص ۵).
بدین ترتیب، ساختار روایی رمان، به‌عنوان یک ساختار جستجوی پناهگاه امن و تعقیب، آشکار و نامحسوس، از دستگاه‌های امنیتی دیکتاتوری آن زمان شکل می‌گیرد. و روستای «العطرانیه» که محل سکونت خانواده و عشیره در منطقه فرات میانه است به یک ساختار مکانی مولد تبدیل می‌شود که حوادث را به حرکت در می‌آورد و خاطرات گم‌شده را زنده می‌کند و نقدی خودآگاه از تجربه جنبش ملی در طول نیم قرن ارائه می‌دهد و تصویر ساختار روایی را به‌طور کامل بازسازی می‌کند.
وقتی «محمد الخلف» به روستای «العطرانیه» می‌رسد، «نوّار الناهض»، شوهر خواهرش که او را به روستای «العطرانیه» در قلعه‌سکر در ناصریه همراهی کرده بود، نام «محمد العطرانی» بر او می‌گذارد و برایش پناهگاه امنی فراهم می‌کند:
«این پناهگاه توست، دور از چشم‌های مراقبان، در آن ویژگی‌های گذشته را بازسازی می‌کنی»، (ص ۲۹).
این پناهگاه فرصتی مناسب برای «محمد الخلف» بود تا صفحات زندگی خود را با نگاهی نقدی و نقد خودآگاه (سیاسی و شخصی) از سال‌های گذشته بررسی کند. و از سوی دیگر، رمان مظاهر خشونت و استبداد را که توسط رژیم‌های دیکتاتوری، به‌ویژه رژیم بعث و دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی‌اش اعمال می‌شود، فاش می‌کند و همچنین نقدی بر تاریخ سیاسی عراق در طول نیم قرن، به‌ویژه از انقلاب چهاردهم ژوئیه ۱۹۵۸ تا اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳، ارائه می‌دهد. رمان همچنین از درک دقیق طبیعت زندگی روزمره و جزئیات آن در روستاها و هورها( تالاب‌ها) پرده برمی‌دارد. می‌توان گفت که اکثر شخصیت‌های فرعی رمان از قشر کشاورزان زحمتکش هستند، به جز نمونه‌هایی که به قشر تحصیل‌کرده تعلق دارند، از جمله قهرمان رمان «محمد الخلف» و پسرش «خالد»، و همچنین «نوّار»، شوهر خواهر بزرگترش که او را تا آخرین پناهگاهش همراهی کرد. رمان با تصمیم دولت برای تخلیه زندان‌ها و عفو محکومان و زندانیان و فراریان و آزادسازی آنها به پایان می‌رسد؛ یک اقدام پیش‌گیرانه برای احتمال اشغال کشور و حمله به آن پس از اینکه نیروهای نظامی خارجی در مرزها آماده حمله به کشور شدند، به‌ویژه پس از اشغال کویت توسط رژیم صدام:
«هدف مشخص است، رژیم قبل از فروپاشی و سقوط، این اقدام را انجام داد، در مقابل نیروهای نظامی که در مرزها منتظر اشغال و حمله به کشور هستند»، (ص ۲۵۲).
از نظر روایی، رمان یک گرایش متا-روایی آشکار دارد که در تمایل قهرمان رمان «محمد الخلف» به نوشتن خاطراتش نمایان می‌شود، از جمله هفت برگه‌ای که نوشته و تاریخ «۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ – العطرانیه» را برخود دارد (ص ۱۲۰). علاوه بر این، اشاراتی به این وجود دارد که او فصل‌هایی از خاطراتش را درباره زندگی شخصی‌اش با عنوان «خاطرات عطرانی»، (ص ۱۲۰) رها کرده است. یکی از فصل‌های خاطراتش با عنوان «روایت‌هایش» به توصیف زندگی‌ خود، زمانی که در دهه‌ی ۴۰ میلادی معلم بود، بعد از آنکه در سال ۱۹۵۱ از «الدوایه»به آنجا منتقل شد و در آن توصیفی کامل از زندگی مردم، روستا و مدرسه، به‌ویژه معلمان و دانش‌آموزانش آمده است، (ص ۱۲۳).
مادر، همسر «محمد الخلف»، نمادی از زن مبارز و صبور عراقی است که تمام مصیبت‌ها و شکست‌های خانواده و جامعه را تحمل کرده است:
«زنی که تمام عمر خود را در اندوه و تلخی سپری کرده، با این حال همچنان مانند یک نخل رشید در زمین استوار باقی مانده است»، (ص ۲۵۰).
مظاهر طنز سیاه در بسیاری از صفحات رمان به وضوح دیده می‌شود، که به رژیم‌های استبدادی و دیکتاتوری می‌خندند و دیوار ترس را که مانع از مقاومت شهروند می‌شود، می‌شکنند.

و شاید این پدیده در خنده بر استفاده از پارچه پلاکاردهای رژیم دیکتاتوری که شعارهای حزب حاکم (آزادی و سوسیالیسم) را دارند برای دوخت لباس‌های زیر کودکان تجلی یابد و همانطور که یکی از افراد با خنده می‌گوید: «شما با عبارات چالش و پیروزی آینده، مؤخره‌های خود را می‌پوشانید!»، (ص ۲۴۸). و همانطور که «محمد الخلف» به یکی از شخصیت‌های رمان می‌گوید:
«باید این (بخشش) را در عید به تو می‌دادیم، شاید در بیضه‌هایت شعارهای (آزادی و سوسیالیسم) را پیدا می‌کردیم. نوه‌ها نیز سهم خود را از (بخشش‌ها) گرفتند، لباس‌های زیرشان با شعارهای تمجید ملت، به ویژه اگر پارچه‌اش رنگی باشد، مزین شده بود»، (ص 248).
باید گفت تنوعی در سبک‌های روایت وجود دارد. با وجود تسلط ساختار مونولوگ داخلی که ناخودآگاه قهرمان داستان «محمد الخلف» را بازتاب می‌دهد، فصل‌ها و بخش‌هایی وجود دارد که ساختار روایت دانای کل را آشکار می‌کنند و دیگر بخش‌ها به ساختار صحنه‌ روایی متکی هستند. همچنین، گفتگوهای خارجی جایگاه خاصی در ساختار روایی دارند و نمی‌توان از طبیعت چندصدایی روایت که فرصت ارائه دیدگاه‌ها و نظرات شخصیت‌های مختلف داستان را فراهم می‌کند، غافل شد.
در فصل بیست و هفتم، روایت تا حد زیادی به ساخت صحنه متکی است:
«وقتی همه خوابند، محمد زیر نور کمرنگی که از سقف می‌تابد، بیدار می‌ماند»، (ص 142).
همچنین مظاهر روایی ‌دانای کل که یک روایت خارجی گزارشی است، دیده می‌شود:
«محمد الخلف مسیر خود را از میدان الامین تا کاظمیه و سپس به شهر آزادی در خیابان مورد نظر در اولین سایبان ترسیم کرده بود»، (ص 36).
بکارگیری ساختار مونولوگ داخلی در گفتگوهای چندین شخصیت داستان تکرار می‌شود، از جمله مونولوگ‌های «نوّار»:
«به رختخواب می‌روم تا استراحت کنم، خوابیدن سخت شده، چقدر کابوس‌ها بی‌خوابم کرده‌اند!»، (ص 32).
یا همانطور که پسرش خالد در این مونولوگ بعد از ملاقات پدرش در زندان می‌گوید:
«صحبتم را به پدرم می‌گفتم و دقیقاً نمی‌دانم چرا به بررسی حالات احساسی در چهره زندانیان و خانواده‌هایشان پرداختم»، (ص 9).

رمان به ثبت و مستندسازی نیافتاده و به اصول روایت و تخیل وفادار مانده است

عنوان رمان «منازل العطرانی» به عنوان اولین نقطه‌ متنی به تعبیر منتقد فرانسوی ژرار ژنت، دو نشانه‌ی سمیوتیک دارد: اولین نشانه مکانی «منازل» است، پناهگاهی که قهرمان رمان «محمد الخلف» به آن گریخته و به روستای «العطرانیه» در فرات میانه اشاره دارد. اما نشانه دوم (العطرانی) به شخصیت قهرمان رمان «محمد الخلف» اشاره دارد. بدین ترتیب، رمان تا حدی به رمانی درباره مکان تبدیل می‌شود که به عنوان مولد روایت و از سوی دیگر به عنوان رمان شخصیت مرکزی است.
اما در مجموع، رمان یک رمان شخصیتی (Personality Novel) باقی می‌ماند زیرا همانطور که قبلاً اشاره شد، پیرامون سرگذشت قهرمان و رنج‌های او در داخل و خارج از زندان می‌چرخد، جایی که شخصیت در چندین سطح از سطوح روایت شکل می‌گیرد. یک روایت «بیوگرافی» وجود دارد که توسط خود قهرمان از مجموعه مونولوگ‌هایش ارائه می‌شود که بخش اعظم ساختار روایی را تشکیل می‌دهد و همچنین نظرات و احکام اعضای خانواده و دوستان قهرمان در روشن کردن جوانب مختلف شخصیت او نقش دارد. بدین ترتیب، شخصیت داستانی به کانون مرکزی تبدیل می‌شود که همه‌ سبک‌های روایت به سوی آن هدایت می‌شوند و در نهایت به تکمیل شخصیت قهرمان رمان «محمد الخلف» که توسط نویسنده ترسیم شده، می‌انجامد.
همانطور که قبلاً اشاره شد، رمان به ثبت و مستندسازی نیافتاده و به اصول روایت و تخیل وفادار مانده است، از طریق خلق یک شخصیت داستانی مجازی و کاغذی به تعبیر رولان بارت، اما پیوند خود را با زمین و زندگی و واقعیت قطع نکرده است.