«خُزّامی»؛ وجه دیگر رویارویی «قربانی» و «جلاد» 

سنان أنطون از سرنوشت‌هایی می‌نویسد که در مکانی بیگانه بازیابی می‌شوند  


جلد رمان 
جلد رمان 
TT

«خُزّامی»؛ وجه دیگر رویارویی «قربانی» و «جلاد» 


جلد رمان 
جلد رمان 

در رمان «خزّامی: سنبل وحشی» (نشر الجمل 2023)، آخرین رمان سنان أنطون، داستان‌ها به گونه‌ای استقلال فرضی خود را حفظ می‌کنند که گویی قالب‌بندی دیگری از سرنوشت ناخوشایند قهرمانان خود هستند. مثلاً داستان «سامی البدری» نه شباهتی به داستان «عمر» دارد و نه ارتباطی با آن؛ این دو داستان در دو مسیر متفاوت با هم شکل می‌گیرند و پیش می‌روند. از نظر زمانی، داستان عمر قبل از داستان البدری آغاز می‌شود. اما زمان روایت با لحظه بهم خوردن حافظه سامی و از دست دادن آن، سپس دوری از خانه پسرش سعد، پس از غوطه خوردن در «زوال عقل» آغاز می‌شود. لحظه آغاز، اول زمام جهان‌های مختلف روایی را در دست می‌گیرد. من در اینجا در مورد 3 جهان صحبت می‌کنم که با یکدیگر همپوشانی دارند، به همان اندازه که متفاوت هستند. ما فرمول‌بندی‌های مکان جایگزین را داریم که در اینجا تبعیدگاه خودخواسته نامیده می‌شود که با اخراج از مکان اصلی، یا وطن پا به عرصه وجود می‌گذارد. همچنین با اقتصاد روایی روبه روهستیم که با داستان سامی البدری پیوند می‌خورد که درمقابل آن بسط روایی قرارمی‌گیرد که در روایت خاطرات کوتاهی نمی‌کند. با این حال، رمان عمداً داستان‌ها را در هم می‌آمیزد تا معانی و دلالت‌های جدید مرتبط با میل عمر برای یافتن «روایتی» که متضاد با دلبستگی و تعلق به وطن باشد یا دست‌کم آن را مکانی مناسب برای زندگی تصور کند، تولید کند.

نیست جز «داستان من»
عمر از همان ابتدا و حتی قبل از اینکه پایش به سرزمین نجات یعنی آمریکا برسد، مقصد و دنیای آینده‌اش را انتخاب می‌کند، در واقع قبل از سوار شدن به هواپیما تصمیم خود را می‌گیرد که کشورش را از حافظه خود «محو» کند. «کیف» تقریباً خالی همسفر با عمر، به نظر می‌رسد نمادی باشد از حافظه‌ای که خالی می‌شود، به این امید که در آنجا، در کشور نجات، خاطره و هویت جدیدی «آفریده شود». اما تناقض و طنزماجرا از اینجا شروع می‌شود، دقیقاً از روایت خاطره‌ی جدید، زیرا رمان تنها به ما می‌گوید چگونه اولین حافظه بازیابی می‌شود، داستانی که در داستان عمر خلاصه می‌شود با وطنی که چیزی جز عذاب برای او به ارمغان نمی‌آورد، گویی هدف عمر از فرار رسیدن به «شمال» دوردست بود تا با خودش خلوت کند و داستانش را بگوید. پس هیچ حافظه جدیدی بدون داستان‌های قدیم وجود ندارد. اما چرا عمر (و پس از او سامی البدری) باید از کشورش دور شود تا به ما بگوید که در کشور خوشبختش چه بر سر او آمده است؟ آیا او نتوانست مانند قهرمانان رمان‌های قبلی این نویسنده در کشورش بماند و داستانش را تعریف کند؟
«خُزّامی» درگیر پاسخ دادن به این سؤالات نمی‌شود، بلکه به طور ضمنی به ما می‌گوید، شاید، در چارچوب دو داستان متضاد به آنها پاسخ خواهد دهد. با این حال، در عمل، فضایی را عرضه می‌کند که با آثار پیشین خود متفاوت است. شاید بهتر باشد بگوییم که «خُزّامی» آنچه را که «فهرس» -رمان قبلی أنطون- دغدغه آن را داشت، که پایان‌های چندگانه‌ای را برای «ودود» پیشنهاد می‌کرد، تکمیل کرده است، همچنین توانسته است، از جمله «رفتن» ودود به آمریکا و این فقط پایان احتمالی بود که محقق نشد.

«خُزّامی» به صراحت به ما می‌گوید که روایت مکان بدیل است و اگر دقت بیشتری می‌خواهی بگو که روایت سرنوشت‌های بازیابی شده در مکان غریب است. و همانطور که هیچ خاطره جدیدی در آنجا شکل نمی‌گیرد، مکان جایگزین روی عمر نیز تاثیری ندارد. شاید بهتر است موضوع را به شکل ریشه‌ای‌تر درک کنیم که تا زمانی که مکان جایگزین بدون اثر باشد، هیچ حافظه جدیدی در آنجا شکل نمی‌گیرد. رمان با مدخل‌های روایی که نشان دهنده«عدم» تأثیر مکان بر عمر است، کم نمی‌گذارد، «آیا وضعیت با سامی البدری تفاوت دارد؟!». مهمترین آنها میل لجام گسیخته به انکار روایت میهن و سپس تلاش برای جعل هویت و تاریخ خانوادگی متفاوت، اما کاملاً متفاوت با تاریخ واقعی است. این میل به «ریشه‌کن کردن» وطن، ترجمان نهایی از بین بردن عذاب و آثار مخرب آن بر عمر به دلیل بریده شدن گوش راستش بعد از فرار از ارتش است. این یک داستان کامل و جامع است که نمی‌توان آن را تفکیک کرد یا به آن افزود، عمر باید هر جا می‌رفت آن را با خود حمل می‌کرد، هیچ داستان دیگری نمی‌توانست با آن رقابت یا در کنار آن رشد کند و شکل بگیرد. فقط یک چیز را می‌پذیرد؛ بازیابی شود و از منظر صاحبش روایت شود. پس تعجب‌آور نیست که داستان‌های عاشقانه عمر با زنان «خارجی» شکست می‌خوردند و رابطه‌اش با آنها هیجانی بود و از لحظه «سکس» فراتر نمی‌رفت، بنابراین به روابط عشقی و ثبات انسانی تبدیل نمی‌شوند. درست مانند آن، داستان عمر در انکار هویت عراقی‌اش با شکست مواجه می‌شود و ادعای پورتوریکویی بودنش به پایان می‌رسد و در نهایت عمر را می‌یابیم که حتی قبل از اینکه با کسی که گوش راستش را بریده دیدار کند، به عراقی بودن خود اعتراف می‌کند.

زوال عقل مجازات کسی است که برنمی‌گردد
اما «خُزّامی» روایت بی بازگشت است، یا روایت مخالف بازگشت تبعیدی به کشورش، مانند مورد عمر که به شدت از بازگشت به کشوری که او را مجازات کرده امتناع می‌ورزد. بازگشت غیرممکن به خانه‌ای غصب شده در بغداد و این مورد سامی البدری، متخصص قلب است که پس از کشته شدن همسرش با دست خالی از کشور گریخت، آرام آرام کنترل ذهن خود را از دست داد. زیرا او نمی‌تواند به خانه خود در بغداد بازگردد. در هر دو مورد مجازات وجود دارد، اما در مورد سامی البدری، مجازات به حد شدیدترین موارد ریاضت حکایتی می‌رسد. برای مثال، رمان متن خود را با «سکوت» روایی آغاز می‌کند که توسط پیرمردی گمشده در خیابانی در یکی از شهرهای آمریکا نمایش داده می‌شود. و این پیرمرد کسی نیست جز سامی البدری. در اینجا چیزی نیست جز راوی که فقط یک چیز را در مورد پیرمرد گمشده می‌داند و آن اینکه باید خود پیرمرد گمشده را توصیف کند؛ نه حافظه‌ای، نه شخصیتی، نه هویتی که جزئیات مکان را حس کند. روایت در اینجا به چیزی شبیه دوربینی تبدیل می‌شود که شخصی را دنبال می‌کند که بی‌هدف حرکت می‌کند، گویی با حرکت چیزهایی روبه‌رو هستیم که جز گم شدن پیرمردی که برای برگشتن به «بغداد» کمک می‌طلبد، چیزی آنها را به هم گره نمی‌زند. من در اینجا به معنای مجازاتی فکر می‌کنم که در نتیجه ممانعت از بازگشت سامی به خانه‌اش در بغداد محقق می‌شود؛ آیا این تطهیر از گناه کبیره پزشکی است که نظام صدام او را مجبور به آن ساخت در حالی که او متخصص قلب و عروق است تا گوش سرباز فراری را از ارتش ببرد؟ شاید.
«خُزّامی» از متون پیشین نویسنده به ویژه «اعجام» و «فهرس» و در وجهی مهم از «یا مریم» بهره فراوان می‌برد

نه رمان، و نه خود سامی، درگیر دشواری جستجوی پاسخ نمی‌شوند؛ خود سامی پیش همسر و یکی از همکارانش اعتراف می‌کند که مجبور شده گوش سربازی را «ببرد» و این اعتراف هیچ تأثیری ندارد جز اینکه سوراخی خواهد بود که خاطرات، گذشته و تمام زندگی سامی از آن تخلیه می‌شود.
«زوال عقل» همه چیز را خواهد بلعید. سامی باید دو برابر هزینه بپردازد؛ کشته شدن همسر و از دست دادن خانه، سپس از دست دادن تمام حافظه. اینطور به نظر می‌رسد که یک عمل ناخواسته که پزشک مجبور به انجام آن شد، بهایش زوال عقل است؟ شاید، اما رمان پایبند به ردیابی و اعمال مجازات است. واضح‌ترین مظاهر تعهد، ریاضت یا اقتصاد حکایتی در جزئیات است. و در جاهای بسیاری، اقتصاد به پایان می‌رسد، زمانی که رمان به یکی دو جمله که خلاصه یک روز، یک حادثه یا یک داستان قدیمی است بسنده می‌کند. همچنین، بازگرداندن قابل توجه در تسلط راوی دانای کل بر روایت وجود دارد؛ تا خود به نقل فرازهایی که کم نیستند، بپردازد. خود سامی البدری ممکن است به موضوعی روایی تبدیل شود که از دیدگاه پرستارش «کارمن» در خانه سالمندان یا از طریق «سعد» در خانه دومی به دست ما برسد. امیدی به تطهیر از گناه غیر عمد نیست مگر از طریق رویارویی، در لحظه دیدار وحدت بخش عمر و سامی. رمان ما را در این تقابل بدون هیچ توجیهی و حتی ادعایی در مورد نقش قربانی و جلاد قرار می‌دهد. در حالی که «کارمن» ویلچر سامی را به سمت فروشگاه سنبل وحشی، جایی که عمر ایستاده، هل می‌داد، چیزی جز لبخندی بی معنی که شاید سامی روی صورتش کشید. بله، هیچ ادعای مهمی وجود ندارد جز اینکه عمر به تازگی شروع به بازیابی نام خود کرده و این اولین مقدمه برای یادآوری کشور است. دسته گلی از سنبل وحشی از دست سامی روی زمین می‌افتد. اما سئوال عمر ممکن است بی پاسخ بماند. اگر سامی، دکتری بود که گوشش را برید، او را به یاد می‌آورد. سامی سربازی را به یاد می‌آورد که او را روبه رویش روی صندلی نشاند و قبل از اینکه گوشش را ببرد، از او عذرخواهی کرد. آیا لبخند سامی البدری به چهره «قربانی» خود و محرومیتش از بیان حقایق داستانش، برای پاکسازی او از گناه تخطی از احکام بود؟ هیچ بریدن یا قطع عضوی از بدن انسان وجود ندارد مگر بعد از فساد و ورم آن، اما سامی ناکام ماند و خود را به «قصاب» تبدیل کرد و پس از آن راضی شد که مانند دیگران، گوسفندی در جامعه گوسفندان باشد. این رمان به منشور اول خود پایبند است. سامی البدری از بازی با داستان خود منع شد و به عمر آزادی کامل داده شد تا داستان خود را برای ما تعریف کند. این تقسیم منصفانه است.

«خُزّامی» از متون قبلی نویسنده، به ویژه «اعجام» و «فهرس» و در وجهی مهم از «یا مریم» در استفاده متناقض از روایت خاطرات، بهره فراوان می‌برد. 

همانطور که نویسنده تمایل دارد از دفتر خاطرات نزدیک به مرز شناسایی استفاده کند. اما روایت خاطرات در «خزامی»، عوالم روایت و داستان‌های روزانه‌اش را تغییر جهت می‌دهد، حتی گویی خاطرات، اعترافات معوق این دو شخصیت است. شاید مهمترین چیز این است که روایت خاطرات در اینجا واقعیت‌ها را به گونه‌ای دیگر بازگو می‌کند. ما اینجا درباره رمانی با دو قهرمان و نه یک قهرمان رو به رو هستیم، همانطور که در بیشتر رمان‌های قبلی نویسنده می‌بینیم، به جز «فهرس» که او در آن حرف اول را زد؛ فهرس، ودود و ماجرای بازگشت نمیر به بغداد. اما خاطرات «خزامی» متفاوت است. عمر داستانی کامل با دگرگونی‌های روایی مختلف دارد، یک بار به نقاب نزدیک‌تر به نظر می‌رسد که در نفی کشور تجسم می‌یابد و بار دیگر به بافت خود روایتی اشباع از صدای گوینده نزدیک می‌شود. و در روایت خاطرات در «خزامی»، شاید کاربرد جدیدی می‌یابیم که بین یادآوری بیرونی، اغلب با کلمات یک آهنگ عربی مانند ترانه‌های ام کلثوم یا ترانه‌های عراقی را ترکیب می‌کند. چنین استفاده‌ای از اغراق در اقتصاد روایی را در متن خاطرات بازیابی شده سامی نرم می‌کند. دفتر خاطرات روشن‌ترین و شاید موفق‌ترین شکل روایت باقی می‌ماند و ما نباید در تبدیل خاطرات به اعتراف اغراق کنیم. این کمی است، با این تفاوت که روایت خاطرات در «خزامی» به ما القا می‌کند که دو شخصیت، حداقل عمر، می‌خواهند به داستان خود اعتراف کنند، می‌خواهند کلاهی را که گوش بریده را پنهان می‌کند، از سرش بردارند.



۲۳ تابلوی جبران خلیل جبران برای اولین بار رونمایی شد

جبران خلیل جبران پس از غیبت صد ساله به نمایشگاه سازمان ملل در ۲۰۲۳ بازگشت
جبران خلیل جبران پس از غیبت صد ساله به نمایشگاه سازمان ملل در ۲۰۲۳ بازگشت
TT

۲۳ تابلوی جبران خلیل جبران برای اولین بار رونمایی شد

جبران خلیل جبران پس از غیبت صد ساله به نمایشگاه سازمان ملل در ۲۰۲۳ بازگشت
جبران خلیل جبران پس از غیبت صد ساله به نمایشگاه سازمان ملل در ۲۰۲۳ بازگشت

جوزف جعجع مدیر موزه جبران خلیل جبران تمام آثار و تابلوهای جبران خلیل جبران را بیش از ۹۰ سال از درگذشت این نویسنده و نقاش سالم و بدون نقص و عیب نگه داشته است. آثار اندکی به تازگی رونمایی شدند. مسئولان این موزه قادر به خرید آثار بیشتری از جبران خلیل جبران نیستند چون بودجه ندارند.
این موزه بر فراز قله کوه زیبای شهر بشری در صومعه مار سرکیس در ارتفاع ۱۵۵۰ متری از سطح دریا قرار دارد.
۲۳ تابلوی جبران خلیل جبران که برای اولین بار به نمایش گذاشته شدند اینک در نمایشگاهی در نیویورک به نام «جبران خلیل جبران» در فصل تابستان نمایش داده می شوند.

پرتره های چهره های ناشناس

پرتره ها لابلای اشیا و ۴۴۰ تابلوی جبران بود اما نمایش داده نشدند چرا که پرتره های چهره های ناشناسی هستند که بسیاری از آنها افراد مهم به شمار می روند. دو نمایشگاه آثار جبران به مناسبت صد سالگی نگارش کتاب پیامبر برگزار می شود. یکی از آنها در سازمان ملل و دومی در Drawing Centre منهتن. البته قبل از برگزاری این نمایشگاه ها پژوهش و مطالعات آرشیوی زیاد و گسترده درباره چهره های ناشناس پرتره ها و درک رابطه بین این افراد و جبران خلیل جبران و نقش آنها در زندگی او انجام شده است.
این نمایشگاه که تابستان امسال در موزه جبران در حال برگزاری است ۲۷ تابلو از تابلوهای جبران را به نمایش گذاشته است. سه یا چهار تابلو از آنها قبلا نمایش داده شده اند و بقیه برای اولین بار در نمایشگاه در معرض دید عموم قرار می گیرند.
یک پرتره از کارل گوستاو یونگ روانشناس و روانکاو سوئیسی و یک پرتره از عباس افندی معروف به عبد البهاء رهبر بهائیت که جبران با او در نیویورک ملاقات کرده در این نمایشگاه به نمایش گذاشته شده اند. پرتره های تاگور شاعر برجسته هندی و آلبرت رایدر نقاش آمریکایی و سیسیلیا بو پرتره نگار آمریکایی و یوهان بویر نویسنده نروژی و دیگران در نمایشگاه دیده می شوند.

برخی از پرتره نگاری های جبران خلیل جبران با شرح و عکس برای اولین بار رونمایی شد

پرتره ها با عکس های واقعی این چهره ها و توضیح زیر پرتره ها درباره رابطه بین جبران و آنها در نمایشگاه نصب شده اند.
مدیر موزه می گوید که مسئولان موزه همچنان می کوشند که تابلوهای پرتره بیشتری از چهره های معروف که جبران کشیده پیدا کنند. جبران این تابلوها را آتلیه خود در خیابان دهم نیویورک در گرینویچ ویلیج کشیده است. هنرمندان و فرهیختگان که بعضا دوست صمیمی جبران خلیل جبران بودند در این آتلیه به او سرمی زدند. ساختمان قدیمی آتلیه را خراب کردند و دوباره ساختند اما همه قدیمی های محله می دانند که نویسنده معروفی ساکن آن بوده است. با سر زدن به آتلیه می توان پی برد که جبران در چه محیطی زندگی می کرده و هنرمندان و فرهیختگان صاحب نام را به حضور پذیرفته و پرتره آنها را می کشیده و این تابلوها را نگه می داشت. جبران می خواست همه این نقاشی های پرتره را در کتابی جمع کند اما گویا زمان کافی برای اتمام این برنامه نداشت.
خیابان دهم همیشه محل تردد هنرمندان و نوآوران توریست بود. آن زمان یعنی از سال ۱۹۱۰ نیویورک شهر با نشاط بود و همان وقت بود که جبران با صدها نفر از شاعران و نویسندگان و هنرمندان دیدار کرد و یکی از آنها عبد البهاء رهبر بهائیان بود. جبران از طریق خانم تامسون اهل آمریکا که مروج آیین بهائیت در شرق آمریکا و نیز دوست و همسایه جبران بود با عبد البهاء ملاقات کرد.
عبد البهاء به خانه جبران آمد و جبران هم پرتره او را کشید که اینک در این نمایشگاه به نمایش گذاشته شده است. جوزف جعجع مدیر موزه درباره تاثیری که بهائیت بر روی جبران گذاشت و بحث و گفتگو بین جبران و پیروان بهائیت می گوید «جبران بهائی نشد اصلا نمی شود جبران را در قالب مشخصی تعریف کرد چرا که او تحت تاثیر چندین جریان مثل تصوف و بهائیت و کنفوسیوس و بودایی و مسیحیت قرار داشت اما هیچگاه یک مسیحی متعصب نبود. او همواره فراتر از همه این مفاهیم و عقاید فکر می کرد».
گنجینه هایی که دیگر در پستو نیستند
اما چرا حالا این تابلوهای پرتره که سالیان سال در انبار بودند به نمایش گذاشته شدند؟ مدیر موزه در این باره می گوید «این تابلوها در اختیار ما قرار داشتند اما چهره های واقعی پرتره ها ناشناس بودند. جبران درباره برخی از این چهره ها صحبت کرده بود و نیز با مطالعاتی که انجام دادیم معلوم شد که جبران با آنها دیدار کرده یا اینکه عکس هایشان را دیدیم و با پرتره ها مقایسه کردیم. اکثر تابلوها در اختیار ما بود اما نمی دانستیم که این چهره ها چه کسانی هستند و چه قصه ای دارند تا اینکه مراسم صد سالگی نگارش کتاب «پیامبر» فرا رسید و دو نمایشگاه در آمریکا برگزار کردیم و در این اثنا به چیزهای زیادی پی بردیم و چهره های اصلی پرتره هایی که دستمان بود را شناسایی کردیم».
نمایشگاه آثار جبران در آوریل ۲۰۲۳ در مقر سازمان ملل در نیویورک برگزار شد و تابلوهای زیادی از جبران و دست نوشته و اشیای متعلق به او از بشری لبنان به نیویورک منتقل و نمایشگاه با استقبال گسترده روبرو شد. چند ماه بعد نمایشگاه دیگری از آثار جبران در Drawing Centre منهتن
برگزار شد که البته تنظیم و آماده سازی آن دو سال طول کشید تا دنبال آثار لازم برای این نمایشگاه گشتیم و تحقیق کردیم. ۱۱۵ اثر از جبران خلیل جبران به نمایش گذاشته شد که البته عدد کمی نیست. برخی از این آثار از موزه جبران در بشری منتقل شدند اما بخش دیگری از آثار را عمدتا از گالری های شخصی و موزه های آمریکا مثل «متروپلیتن» و «فاگ» در دانشگاه هاروارد و «فاین آرت» بوستون جمع کردیم. کما اینکه کالکشن های دیگری از جبران خلیل جبران داریم که متعلق به مجموعه داران لبنانی و عرب هستند. مدیر موزه از وجود بعضی از این آثار خبر نداشت اما مسئولان Drawing Centre این آثار را پیدا کردند و به نمایش گذاشتند که از جمله آنها می توان به شجره نامه خانواده جبران و اساسنامه انجمن قلم که به زبان عربی نگاشته شده اشاره کرد. چهار تابلوی جبران از لبنان به Drawing Centre منتقل شدند.
جعجع افزود «جبران به نیویورک بازگشت و سراغ نوشته ها و اشیا و تابلوهایش رفت. آثار جبران سه ماه در این نمایشگاه در معرض دید عموم بودند اما نمایشگاه به دلیل استقبال گسترده یک ماه دیگر تمدید و در مجموع از ژوئن ۲۰۲۳ تا سپتامبر برگزار شد و دوباره همه اشیا و تابلوها به کلکسیون داران و موزه جبران در بشری منتقل شدند».
اما این همه ماجرا نیست. جعجع موفق شد اطلاعات بیشتری درباره جبران کسب و به هویت برخی از چهره های تابلوهای پرتره در انبارهای موزه بشری و رابطه جبران با آنها در دوره اقامتش در نیویورک پی ببرد.
جعجع به «الشرق الاوسط» گفت «۲۵ سال است که مو به موی زندگی جبران را دنبال می کنم و تا الان هنوز چیزهای جدیدی درباره او کشف می کنم. این بار که برای دیدن دو نمایشگاه به آمریکا رفتم تصمیم گرفتم از اماکن اقامت جبران بازدید کنم».
جعجع در نظر دارد همه یافته های خود را ثبت و منتشر کند.
مدیر این موزه خاطر نشان کرد که او به لوکیشن محل اقامت جبران و آتلیه اش در نیویورک سر زده و همچنین از خانه خواهر جبران که ماریانا نام داشت بازدید کرده است. ماریانا تا زمان مرگش یعنی سال ۱۹۷۳ ساکن محله تایلور استریت در بوستون بوده است. اهمیت این خانه این است که هم خانه خانوادگی جبران بوده و هم جبران برای مدت طولانی آنجا ساکن بوده تا زمانی که به نیویورک نقل مکان کرد اما تعطیلات آخر هفته یا در عیدها به خواهرش در همان خانه سر می زد.

۸۰ تابلو از مکزیک سردرآوردند

خانه خانواده جبران در محله چینی هاست و صاحب خانه و مستاجر کنونی هر دو چینی هستند. جعجع به همه اماکنی که جبران به آنها تردد می کرد سر زد. خواهر جبران در خانه خانوادگی در بوستون ۸۰ تابلو از جبران نگه می داشت چون اکثر تابلوها و اشیای جبران را بعد از مرگ او به لبنان منتقل کردند. این تابلوها پس از مرگ ماری متعلق به یکی از خویشانشان شد که ساکن آمریکاست و بعدا کارلوس سلیم آنها را خریداری کرد و سپس به موزه ای در حوزه مکزیکوسیتی در مکزیک منتقل شدند. عصای جبران که در آخرین سال های حیاتش با آن راه می رفت و نیز برخی از دست نوشته ها و کلاه و لباس های جبران در موزه مکزیک نگهداری می شوند.
مدیر موزه می گوید «ساعتی که همیشه دور گردن جبران بود و چهار سیگاری که او می کشید در انبارهای موزه بشری نگهداری می شوند. جبران خلیل جیران سیگاری حرفه ای بود».
مسئولان موزه به کتابخانه شخصی جبران نیز دسترسی پیدا کردند. آثار بسیاری که جبران خوانده یا خریده یا به او اهدا شده در کتابخانه وجود دارند.