زندگینامه جدید روسو و رمان او 

«جولی یا هلوئیز جدید»... تصویری ناب از عشق که ما را به یاد شاعران بی‌غل و غش می‌اندازد

زندگینامه جدید روسو و رمان او 
TT

زندگینامه جدید روسو و رمان او 

زندگینامه جدید روسو و رمان او 

به تازگی زندگینامه جدیدی از ژان ژاک روسو منتشر شده که نویسنده آن یکی از متخصصان برجسته عصر روشنگری است. او پروفسور ریموند تروسون، استاد ادبیات فرانسه در دانشگاه آزاد بروکسل و عضو «آکادمی سلطنتی بلژیک» که کتابهای او در باره فیلسوفان روشنگری مرجعی برای همه محققان شرق و غرب شده است.
متأسفانه با وجود عظمت، اعتبار و اهمیت علمی هنوز به عربی ترجمه نشده است. چه زمانی عرب‌ها به ترجمه کتاب‌های ارزشمندی که واقعاً فرهنگ عربی را غنی و افق‌هایی را برای آن باز می‌کنند، علاقه‌مند می‌شوند؟ چه زمانی آن را در اولویت قرار می‌دهند؟
این استاد دانشگاه آکادمیک درباره ژان ژاک روسو به ما چه می‌گوید؟ او اطلاعات ارزشمند زیر را به ما می‌دهد: وقتی روسو رمان معروف خود را به نام «ژولی یا هلوئیز جدید» منتشر ساخت، فرانسه و حتی تمام اروپا به لرزه درآمد. او تصویری ایده‌آل، شاد و بی نظیر از عشق ارائه می‌کند که ما را به یاد شاعران پاک‌مان می‌اندازد: مجنون لیلی، جمیل بثینه، ذوالرمه، می و... همان صفا، همان آرامش، همان عشق طاقت فرسا که دل و جان را پاک می‌کند، بزرگترین و مقدس‌ترین احساس روی زمین است.
آیا می‌دانستید که این رمان از زمان انتشارش در سال 1761 تا پایان قرن هجدهم، 72 بار چاپ شده است؟ اگر در آن دوره حق چاپ واقعی وجود داشت، ژان ژاک روسو یک میلیونر بزرگ می‌شد، اما می‌دانیم که او تمام عمرش را در سایه تهیدستی زیست. اگر این رمان در قرن بیستم یا حتی در قرن نوزدهم در زمان بالزاک و استاندال منتشر می‌شد، صاحبش را به ثروت می‌رساند و شبح فقر را برای همیشه از او دور می‌کرد.

ضربه معلم

بی‌شک، به او اجازه می‌داد آپارتمانی مجلل در قلب پاریس بخرد، همان اتفاقی که برای بن جلون پس از بردن جایزه گنکور افتاد. اما می‌دانیم که او بی‌خانمان در جاده‌ها و مسیرها زندگی می‌کرد، رمانش را در کوچه و خیابان جلوی کتابخانه‌های عمومی می‌خواندند و سیل اشک‌هایشان سرازیر می‌شد. یکی از آنها به او نوشت: استاد گریه کردم، بارها و بارها گریستم، با تمام وجود از شما تشکر می‌کنم. اعماقم را پاکیزه کردی و حالا آرام شدم و آسودم. و دیگری به او نوشت: شایسته است کتابت با حروف طلا چاپ شود. در مورد آن شخص اشرافی به نام مارکی دو پولیناک، او تاب مرگ قهرمان داستان، «ژولی» را نیاورد. در بسترش زمین‌گیر شد، بنابراین بلافاصله برایش دکتری خواستند! در مورد بارون لا ساراز، او خودش را در اتاقش محبوس کرد تا صدای بلند، ناله و دردش را نشنوند... در مورد ژنرال تیبو، وقتی به پایان داستان نزدیک شد، دیگر نه تنها گریه می‌کرد که با صدای بلند جیغ می‌زد و مثل یک دیوانه هق‌هق سرمی‌داد. و یکی از جوانان به او نوشت: من بر لبه پرتگاه بودم، استاد، مرا نجات دادی، شفا دادی، درمانم کردی، شخص تو و نوشته‌های بلندت را تقدیس می‌کنم. بنابراین، روسو به یک قدیس سکولار تبدیل و جایگزین قدیس مسیحی سابق شد. او رمانی شبیه به «انجیل قلب‌ها» نوشت.
این همان کاری است که رمان روسو با مردم آن زمان کرد و اثر خود را گذاشت. عظمت ادبیات در اینجا نهفته است. ادبیات شفای جان تشنه است، برای روح تشنه مطلق: مطلق عشق و هستی. روسو با این رمان تمام دوران را پاک کرد، دل میلیون‌ها نفر را پاکیزه ساخت، معنای عشق، فضیلت و ارزش‌های متعالی را که فراتر از مادی‌گرایی است به آنها آموخت. این اثر نه تنها رمانی درباره عشق بود، بلکه به مسائل اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و حتی مذهبی نیز می‌پرداخت. همه اینها یک جا جمع بود. و با یک «ضربه معلم»، همه اینها را با هم درآمیخت و روایت جاودانه خود را به تمام دوران عرضه کرد. در اینجا نبوغ ژان ژاک روسو نهفته است (آیا می‌دانیم که او تمام زندگی خود را با زنی که دوست نداشت گذراند، اما از نظر انسانی و مادی به او شفقت داشت و به او احترام گذاشت؟ و آیا می‌دانیم که او گرفتار عشق صاعقه‌وار زنی بود، اما یک روز با او زندگی نکرد و حتی به او دست نزد...).

تعقیب و گریزهای بی‌امان

اما آیا می‌دانید بعد از آن چه اتفاقی برای او افتاد؟ فکر می‌کنید به خاطر این خلاقیت‌های نابغه به او جایزه دادند؟ برعکس، او پس از انتشار این رمان، دو کتاب اساسی را منتشر کرد که نوگرایی مذهبی، فکری و سیاسی را در سراسر اروپا آغاز می‌کنند: «امیل یا تربیت» و «قرارداد اجتماعی». در نتیجه مقامات فرانسوی دستور پاره کردن دو کتاب و سوزاندن آنها را در مقابل کاخ دادگستری صادر کردند. همچنین دستور دادند نویسنده فوراً دستگیر و در زندان وحشتناک باستیل انداخته شود. اگر چند ساعت قبل از اجرای اين تصميم عده‌ای از ستايشگران بزرگ او را از اين تصميم مطلع نمی‌كردند، عواقب غير قابل پيش‌بيني آن رخ می‌داد. مارشال دو لوکزامبورگ، یکی از بزرگان آن زمان پس از شاه به او گفت: 24 ساعت فرصت داری که وسایلت را جمع کنی و فرار کنی، وگرنه فاجعه پیش می‌آید. فوراً برو! پس از آن او به سرعت فرار کرد. و وقتی به مرز سوئیس رسید، بر زمین افتاد و گفت: این سرزمین را می‌بوسم، سرزمین آزادی! معلوم است که او سوئیسی تبار است و برخلاف تصور ما فرانسوی نیست. زیرا او بیشتر عمر خود را در فرانسه گذراند، اما حتی در آنجا نیز او را راحت نگذاشتند. او که از عقاید متهورانه خود در مورد دین مسیحی راضی نبود، برخی از دگم‌های بنیادگرایانه پوپولیسم را زیر سئوال برد و گفت که دین رفتار اخلاقی است: اگر در برخورد با دیگران فردی درستکار و اخلاقی باشید، بزرگترین مؤمن هستید، چه مناسک مذهبی را به جا بیاورید یا اصلاً انجام ندهید. وی گفت: مفهوم فرقه‌ای و اعتقادی دین به پایان رسیده یا باید پایان یابد. زیرا این امر میلیون‌ها قربانی در اروپا گرفته است. دین واقعی فرقه‌گرایی نیست و فرقه‌گرایی دین نیست. از این رو، او هسته اصلی باورهای بنیادگرایانه تثبیت شده را شوکه کرد و تصویری روشنگرانه و عقلانی از دین مسیحی ارائه داد که در خور روح دوران معاصر است، به همین دلیل چشم‌ها براو از شدت خشم قرمز شد و بنیادگرایان و اخوان مسیحی این ایده‌های مخرب میراث و « بنیادهای امت» را براو نبخشیدند! از این رو با بغض فراوان از او و نوشته‌هایش متنفر شدند و به همین دلیل نسخه‌هایی از کتاب را جمع آوری و پاره کردند و در برن و ژنو و نه تنها در پاریس و حتی در دیگر پایتخت‌های اروپایی نیز سوزاندند.
یکباره از سوی شصت جریان تحت تعقیب قرارگرفت، هر وقت از یک جریان رها می‌شد، جریانی دیگر او را می‌گرفت و با او بدرفتاری می‌کردند و آتش به جانش انداختند، به خصوص برای امرار معاش او را تعقیب می‌کردند؛ چون نتوانستند او را بکشند. این همان راه قطع روزی یا زدن گردن بود. هیچ کس نمی‌توانست عقاید بیش از حد متهورانه او را در مورد دین تحمل کند، مگر ولتر که از راه دور به او سلام کرد، اگرچه او دشمن قسم خورده او و بزرگترین رقیبش برای تاج و تخت ادبیات فرانسه بود.
با این وجود چنین می‌گوید: من تمام دنیا را به آن چند صفحه شگفت‌انگیز می‌فروشم که در آنها فهم بنیادگرا، فرقه‌گرا و تاریک‌گرای دین مسیحیت را نابود کردم. اما این ولتر است! این آن توده‌های عظیم نیست که مثل گله یا گوسفند میلیونی از بنیادگرایان پیروی کنند. درجست‌وجوی «بهار عربی»، القرضاوی، اردوغان و بقیه اخوان باشید! الحق که ژان ژاک روسو، مانند پیشگامان بزرگ، زودهنگام آمده بود، و به همین دلیل آرامشش را گرفتند، تهدیدش کردند و او را از شهری به شهری، از روستایی به روستایی، از کوه به دره تعقیب کردند تا سرانجام به انگلستان گریخت.
اما ایده‌های جسورانه او در مورد دین تنها ده سال پس از مرگش پیروز شد و او می‌دانست که چنین خواهد شد. و سپس اروپا از عصر تاریکی به سمت عصر روشنایی حرکت کرد. دیگر فرقه‌گرایی و مذهب‌گرایی وجود نداشت و کشتن به دلیل هویت. ژان ژاک روسو سوخت تا راه را برای دیگران روشن کند.



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.