زمانی که جبور الدویهی سه سال پیش چشمان خود را بست، جهان با همهگیری کرونا دست و پنجه نرم میکرد. شرایط قرنطینه و بیماری صعب العلاجی که بر جسم او غالب شده بود، مانع از جشن گرفتن او برای آخرین رمانش «سمّی در هوا» شد. او نتوانست آن را برای دوستانش امضا کند و همچنین بر ترجمه آن به زبان فرانسوی نظارت نکرد.
اما سالهای غیبت غباری بر روی کتاب نگذاشت، زیرا در جشنی که خانواده نویسنده فقید لبنانی در مکان مورد علاقهاش، شهرک اهدن در شمال لبنان، برنامهریزی کردند کتاب به دست مخاطبان و دوستان بازگشت.
«سمّی در هوا»
تاریخ ۲۳ ژوئیه برای همسرش تریز و دخترش ماریا که در آستانه سالگرد با «الشرق الأوسط» گفتكو کردند، سنگین است. ماریا الدویهی میگوید: «با وجود داغی که هنوز ما را رها نکرده، در پایان این تابستان با خوانشها و شهادتهایی درباره شخصیت و آثارش، به ویژه (سمّی در هوا) از ادبیات او تجلیل خواهیم کرد.»
آن رمان را الدویهی بیرون از خانه نوشت، زیرا او الهام خود را در کافهها و در میان شلوغی مردمی که مخمر داستانهایش را تشکیل میدادند، یافت. اما زمانی که توانش کاهش یافت، جوهر را به دیوارهای اتاقش منتقل کرد، جایی که تنها همراهش شعاعی کوچک از خورشید و منظره کوه اهدن بود که در برابر پنجره بالا میرفت. اما مراسم همچنان همان بود، به گفته تریز الدویهی؛ «او برای ملاقات با حروف خود را آماده میکرد، قبل از شروع به نوشتن کت و شلوار میپوشید، گویی که قصد خروج از خانه را دارد.»
جبور الدویهی به سبب آنکه در رمانهایش مرگ را رام کرده بود، شاید با آن آشنا شده بود. همسرش روزهای آخر او را به یاد میآورد و تأکید میکند که «او آنها را طوری تجربه میکرد که گویی بیمار نیست و نخواهد مرد.» در طول مدت بیماری، هرگز درباره مرگ صحبت نکرد، با وجود اینکه میدانست به آن نزدیک است. تریز میگوید: «او اصلاً قلبش را باز نمیکرد و افکار درون سرش را با ما درمیان نمیگذاشت.»
روز آخر
دو سال آخر زندگی جبور الدویهی، که میان خطوط آخرین رمان و مطب پزشکان و راهروهای بیمارستانها گذشت، صبح جمعه ۲۳ ژوئیه ۲۰۲۱ به پایان رسید.
تریز درباره روز آخر میگوید که او صبح دچار ضعف کامل شد و نیاز به کمک داشت تا بنشیند. اما او مصر بود که همه چیز را در اطراف خود مشاهده کند. او ادامه میدهد: «ما دور او جمع شدیم، موهایش را نوازش کردیم و صورتش را بوسیدیم. دخترانش دستهای او را گرم کردند و پسرش او را صدا میکرد بدون جوابى بشنود. او مثل کسی که خسته بود رفت و در آغوش فرزندانش خوابید.»
به این ترتیب، جبور الدویهی در ۷۲ سالگی، الهام گرفته از عنوان اولین رمانش «مرگ در میان خانواده خفتن است»، (۱۹۹۰)درگذشت. او نه ترسی داشت و نه دردی، بلکه با عشق و مراقبت احاطه شده بود. دخترش ماریا میگوید: «در لحظه آخر، او لبخند میزد تا ما ناراحت نشویم.»
او وصیتنامهای یا دستنوشتههای رمانهای جدید به خانوادهاش نداد، بلکه کلاه مشهورش و بسیاری از کتابها را به جای گذاشت. ماریا با صدایی آميخته به اشک میگوید: «همه چیز در خانه ما را به یاد او میاندازد. اما وقتی کتابهایش را میخوانیم، حضور او را به شدت احساس میکنیم و غیبتش را نیز.»
ورود دیرهنگام به رمان
جبور الدویهی در زندگی زاهد بود. او از چیزهای سادهای مانند جلسات روزانه در کافه با دوستان برای بازی کارت، و گردش هفتگیاش در بیروت برای اطمینان از وضعیت شهر، لذت میبرد. همچنین دانشجویانش در «دانشگاه لبنانی» که ادبیات فرانسه را تدریس میکرد، و ناهار یکشنبه با فرزندان و نوههایش را دوست داشت. اما، الدویهی بیشتر از همه داستانها را دوست داشت... آنها را روایت میکرد، مینوشت، میخواند و از آنها خسته نمیشد.
تریز میگوید که «در دوران کودکیاش به دلیل اینکه کتابخوانی پرشور بود و حتی در زمین بازی نیز کتاب از دستش جدا نمیشد، مورد آزار قرار گرفت.» اما تمسخر همکلاسیها هیچ تغییری ایجاد نکرد و کتاب همچنان دوست راه او باقی ماند. از میان آثارش، رمان «آواره خانهها»، ۲۰۱۰، نزدیکترین به قلبش بود زیرا بخش اساسی از دوره جوانیاش را منعکس میکرد. الدویهی از میان نویسندگان جهانی، تحت تأثیر سبک گابریل گارسیا مارکز قرار گرفت، و همچنین مارسِل پروست و امیل زولا را دوست داشت. تفاوت او با این نویسندگان این بود که او در سن چهل سالگی به رماننویسی روی آورد.
و عجیبتر از آن اینکه او نوشتن به زبان عربی را انتخاب کرد در حالی که به زبان فرانسوی مسلط بود و آن را در دانشگاه تدریس میکرد.
تریز الدویهی میگوید که داستانی واقعی از قرن نوزدهم درباره زنی از شمال لبنان که جسد تنها پسرش را از خانه خارج نکرد و او را در یک صندوق نگه داشت، الهامبخش جبور برای ورود به دنیای رمان شد، بنابراین اولین اثر ادبی او «مرگ در میان خانواده خفتن است» بود.
سپس زنجیرهای از رمانها که به زبانهای مختلف ترجمه و جوایز زیادی دریافت کردند، ادامه یافت، از برجستهترین آنها میتوان به «اعتدال الخریف»، «باران ژوئن»، «چشم رز» و «محله آمریکاییها» اشاره کرد. وجه مشترک همه آنها مکان بود، زیرا الدویهی همیشه از لبنان شروع میکرد؛ و بیدلیل نبود که به او لقب «رماننویس زندگی لبنانی» داده شد. او همواره تکرار میکرد که «مکانها اساس رمان هستند» و مکان مورد علاقهاش وطنش بود که او آن را با ابعاد تاریخی، اجتماعی، سیاسی، دینی و روانی در رمانهایش بررسی میکرد.
«مردی از جوهر و کاغذ»
جبور الدویهی با هر رمانی که منتشر کرد، ثابت کرد که قلمی گذرا در دنیای ادبیات نیست. با وجود ورود دیرهنگامش به این دنیا، به سرعت به یکی از پیشروان رماننویسی معاصر لبنانی و یکی از ستونهای اصلی آن تبدیل شد. اما همه این افتخارات او را از دایره سایهای که برای خود انتخاب کرده بود، خارج نکرد. ماریا الدویهی این حالت تواضع پدرش را با عبارتی دقیق توصیف میکند: «رمان او بزرگتر از تصویری بود که از خود منعکس کرد.»
الدویهی اجازه نداد نویسندهای که در او زندگی میکرد، نوری را از رمان بدزدد. ماریا ادامه میدهد: «او برای دریافت تقدیر، شهرت یا تحسین نمینوشت زیرا اینها برایش بیارزش بودند.» اما به گفته دخترش، او «شاید برای رسیدن به جاودانگی از طریق نوشتههایش مینوشت.» و شاید این جمله که در یکی از معدود مصاحبههایش گفته بود، این نظریه را ثابت کند: «کتابهایم مرا مردی از جوهر و کاغذ کردند.» و با این جوهر و کاغذ، جبور الدویهی واقعاً پا به ابديت گذاشت، با وجود اینکه به ابدیت رفت.