من زمان زیادی را صرف توضیح و تبیین اصطلاحات بیگانه و معادلسازی آنها به زبان عربی در جریان ترجمه آثار محمد اَرکون به زبان عربی کردهام. این کار، مرا ناچار به ابداع و اشتقاق بسیاری از اصطلاحات و ترکیبات زبانی جدید کرد. این، یکی از فواید مهم ترجمه آثار اَرکون است که نمیتوان آن را دستکم گرفت. بله، من ناچار شدم دهها بلکه صدها اصطلاح جدید بسازم.
و شخصاً معتقدم اگر پروژه ترجمه، به معنای گستردهاش (نه فقط ترجمه آثار اَرکون) موفق شود، ما به زبانی عربیِ مدرن، پویاتر، منعطفتر و تواناتر برای بیان پیچیدهترین نظریههای علمی و فلسفی خواهیم رسید. از اینرو، «زبان عربی پس از ترجمه» هرگز همان زبان عربی پیش از آن نخواهد بود. وقتی تمامی دستاوردهای علمی و فلسفیِ روشنگری را به زبان عربی منتقل کنیم، بیشک به زبانی مدرن و امروزی دست خواهیم یافت و در نتیجه زبان عربی را نیز نجات خواهیم داد.
تمام جنبشهای بزرگ در تاریخ، بر دوش ترجمههای بزرگ بنا شدهاند. نگاه کنید به ژاپن، کشوری که بیشترین میزان ترجمه را در جهان دارد و بیشترین میزان گشودگی را نسبت به مدرنیته غربی نشان داده است، با این حال، نه اصالت خود را از دست داده و نه شخصیت تاریخیِ عمیقاش را. گشودگی به جهان و دیگران، به معنای حل شدن در آنها نیست، بلکه یعنی بهرهگیری از بهترین چیزهایی که به بشریت عرضه کرده، و به کارگیری آن در خدمت فرهنگ محلی یا ملی. یعنی پذیرش جنبههای مثبت مدرنیته غربی و رد کردن جنبههای منفیاش.
اکنون اجازه دهید این پرسش را مطرح کنیم:
چرا ما اَرکون را به روشنگری پیوند میدهیم؟
زیرا او نوینترین روشهایی را که پیش از این بر میراث مسیحی در اروپا اعمال شده و آن را نوسازی و روشن کرده بودند، بر میراث عربی–اسلامی ما نیز اعمال کرد. این روشها آن میراث را تا حد ممکن تازه، مدرن و حتی از انباشتها، اضافات و تاریکیهای قرون وسطاییاش رهایی بخشیدند. نتیجه این شد که روشناییهایی بیسابقه بر متن دینیِ میراثی ما تابیده شد.
تمام روشنفکران عرب، در انجام این مأموریت شکست خوردند، بهجز اَرکون. او فهم ما از میراث اسلامی عظیممان را به شیوهای بیسابقه دگرگون کرد. این همان جاییست که اهمیت و عظمت او در آن نهفته است، و این چیزیست که از او برای نسلهای آینده به جا خواهد ماند. اندیشه اسلامی پس از اَرکون، دیگر هرگز همان اندیشه اسلامی پیش از او نخواهد بود.
اَرکون با اعمال این همه روشهای نوین تاریخی و فلسفی بر میراث بزرگمان، با نگاهی کاملاً نو و شفاف به میراث بزرگ اسلام، از دل آن بیرون میآید. اما چون ما از کودکی در درون نگاه سنتی–قرونوسطاییِ رایج در نزد شیوخ و علمای دین شکل گرفتهایم، در درک این دیدگاه تازهای که نویسنده کتاب «نقد عقل اسلامی اصولگرا» ارائه میدهد، دچار دشواری فراوان میشویم.
او نگاهی مدرن، روشنگرانه و رهاییبخش به میراثمان ارائه میدهد؛ نه اینکه صرفاً به تکرار و بازتولید نگاه سنتیِ ایستا، فسیلشده و نشخوارشده در طول قرون گذشته بپردازد. این نگاه سنتیِ قرونوسطایی، ما را نهایتاً به دیواری بنبست کشانده است. بلکه حتی ما را وارد برخوردی ویرانگر با تمام جهان کرده است.
نتیجهای که از همه اینها میگیریم این است:
هیچ رهایی و نجاتی ممکن نیست، مگر با پیروزیِ تفسیر روشنگرانه نوین از دین، بر تفسیر تاریکاندیشانه کهن که دیگر به هیچ وجه با این عصر سازگار نیست.
طه حسین
وقتی «اركون» مینویسد، همیشه به شیوهای مقایسهای فکر میکند. بیشتر موضوعات، اگر نگوییم همه، را از زاویه عربی-اسلامی و زاویه اروپایی-مسیحی بررسی میکند. و همیشه همان سؤال را مطرح میکند: چرا رنسانس اروپا موفق شد و رنسانس عربی یا اسلامی شکست خورد؟ چرا روشنگری اروپایی موفق شد و روشنگری عربی که شش قرن زودتر ظهور کرد، ناکام ماند؟ سپس به طور خاصتر: چرا فقهای ما فلسفه را تکفیر کردند در حالی که فلسفه در اروپا به شکوفایی کامل رسید؟ بیتردید، آنها در طول قرون وسطی مانند ما یا حتی بیشتر فلسفه را تکفیر میکردند، اما از زمان دکارت و حتی پیش از آن، دست از این کار کشیدند. آیا فکر میکنید اگر فلسفه و فلاسفه تکفیر نمیشدند، جریانهای اصولگرایانهای مانند اخوان المسلمین و خمینیها از زمان پیروزی خمینی در سال ۱۹۷۹ یا حتی از زمان تأسیس اخوان المسلمین در سال ۱۹۲۸ بر صحنه مسلط میشدند؟ چرا حسن البنا، سید قطب و قُرطبی بر طه حسین، العقاد، نجیب محفوظ و دیگر ستارگان درخشان فرهنگ عربی پیروز شدند؟ منظورم این است که چرا آنها در خیابانها پیروز شدند، اما در سطح فرهنگ واقعی و نخبگان فرهنگی حضور ندارند؟ سپس چرا خمینی بر داریوش شایگان، عبد الکریم سروش و دیگر روشنفکران بزرگ ایران پیروز شد؟ منظورم این است که چرا خمینی اینقدر آسان صحنه ایران را در دست گرفت؟ اما تا زمانی که تاریخ حرف آخرش را نزده است...
باید دانست که ارکون، به عنوان استاد برجستهای در سوربن، از درون میداند چگونه مدرنیته اروپایی شکل گرفته است. او به طور عمیق بر روند تفکر اروپایی در طول تاریخ طولانیاش و همچنین روند تفکر عربی-اسلامی در تاریخ بلند آن آگاه بود. بنابراین، او میداند چگونه دقیقاً بین این دو مسیر مقایسه کند، چرا یکی متوقف شد و دیگری پرواز کرد... و چگونه گلوگاهها و بنبستهای تاریخی و مشکلات کنونی که عربها و مسلمانان عموماً با آن روبرو هستند را تشخیص میدهد. از همین روست که کتاب مشهورش عنوان دارد: «لأجل الخروج من السياجات الدوغمائية المغلقة: برای خروج از حصارهای دوگماتیک بسته»: یعنی برای خروج از انحصارهای فرقهای و مذهبی که اکنون در برابر ما منفجر میشود و تقریباً وحدت ملی ما را با فجایعی هولناک که توسط گروههای تعصب و افراط مرتکب میشوند، از هم میپاشد. سپس از سخنان او میفهمیم که غرب با پیروزی الهیات روشنگری بر الهیات مسیحی قدیمی و تکفیرگرایانه، بر اصولگرایی تاریک و تقسیمات فرقهای و جنگهای داخلیاش غلبه کرده است. اما ما هنوز در گیر و دار این نبرد گرفتاریم و در آتش آن میسوزیم. اینجا تفاوت تاریخی میان عربها و غرب نهفته است.
محمد ارکون
ارکون بر این باور است که نمیتوانیم میراث اسلامی را به درستی بفهمیم مگر اینکه آن را با دیگر میراثهای دینی که پیش از آن بودهاند، بهخصوص میراث یهودی و مسیحی، مقایسه کنیم. اگرچه اختلافات زیادی بین آنها وجود دارد، اما همه آنها به ریشهای مشترک تعلق دارند که دانشمندان آن را «میراث ابراهیمی توحیدی» مینامند. ارکون همواره کشورهای عربی را به ایجاد بخشهایی برای تدریس تاریخ ادیان تطبیقی در دانشگاههایشان دعوت کرده است تا جنبههای تشابه و اختلاف بین سه دین بزرگ ابراهیمی را درک کنند. برای اینکه خودمان را خوب بفهمیم، باید دیگران را بشناسیم. به عبارت دیگر، اگر دین و میراث خود را با دیگر ادیان ابراهیمی مقایسه کنیم و بر تجربه تاریخی آنها آگاه شویم، بهتر میتوانیم دین و میراث خود را بفهمیم. این به ویژه مهم است چون یهودیان و مسیحیان اروپایی از قرن هجدهم وارد دوره غربالگری روشنگری شدهاند، اما ما هنوز از این مرحله عبور نکردهایم. این دقیقاً مشکل است. اما مصیبت این است که اخوان المسلمین، خمینیها و دیگر تاریکاندیشان این گشودگی را سد میکنند و به شدت در برابر آن میایستند زیرا مشروعیت آنها را تهدید میکند و عیبها و نواقص آنها را آشکار میسازد. این تهدیدی است برای مفهوم قدیمی و قرون وسطایی آنها از دین. برای روشنتر کردن این موضوع مثالی میزنم: زمانی که امارات متحده عربی «خانه خانواده ابراهیمی» را در جزیره سعدیات در ابوظبی تأسیس کرد، شایعه کردند که قصد دارد اسلام را در دینی عجیب و غریب که خداوند آن را نازل نکرده، حل کند. این حماقتی بینهایت است. اگر این سخن از روی ناآگاهی نباشد، قطعاً نشاندهنده سوءنیت و تلاش عمدی برای آشفتگی است. اسلام همچنان اسلام باقی میماند، مسیحیت همچنان مسیحیت، و همینطور یهودیت. ادیان بزرگ تا ابد همان خواهند ماند اما مفهوم آنها متفاوت است. مفهوم متسامح و روشنگر دوران مدرن از دین متفاوت است از مفهوم تعصبآمیز یا تاریک و تکفیرگرای دوران قرون وسطی. وقتی امارات کلیسایی مسیحی، کنیسهای یهودی و مسجدی اسلامی را در کنار هم ساخت، قصد داشت گفتوگو و برادری میان این سه دین را برقرار کند نه اینکه آنها را با هم مخلوط کند. و روشن است که «صلح در جهان بدون صلح میان ادیان ممکن نیست»، همانطور که اندیشمند معروف هانس کونگ گفته است. امارات میخواست تصویر درخشانی از ما ارائه دهد و آن تصویر تاریک و ترسناک را که پس از حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر و فجایع پس از آن در سراسر جهان به ما نسبت داده شد، پاک کند. با این کار بزرگترین خدمت را به عربها و مسلمانان کرد. اما به جای اینکه از او تشکر کنند، او را مورد حمله قرار دادند. ای ملت که از جهل خود باعث خنده ملل دیگر شدهای!
مشکل اخوانیها و خمینیها این است که فکر میکنند مفهوم واپسگرایانه و متحجرانه آنها از اسلام تا ابد ادامه خواهد داشت. اما آنها در اشتباهند. حتی اگر هنوز به دلیل جهل، فقر و بیسوادی برخی مردم در خیابانهای عربی، ایرانی یا ترکیهای از محبوبیت نسبی برخوردارند، اما آنها در نهایت شکستخوردهاند، به دو دلیل اصلی: اول اینکه آنها برخلاف جریان تاریخ و روح زمانه و ذات دوران مدرن حرکت میکنند، حتی برخلاف ذات اسلام راستین اگر آن را به درستی بفهمیم. دوم اینکه مردم خواهند فهمید، روشن خواهند شد، پیشرفت خواهند کرد و هرگز برای همیشه نادان باقی نخواهند ماند. همچنین آنها از لطف و رحمت میراث بزرگ اسلامی و گرایش انسانی و فلسفی عمیقی که در دوران طلایی اسلام وجود داشت، غافلاند یا آن را نادیده میگیرند، نه دوران انحطاط. و مشخص است که این جریانهای اخوانی، خمینی و مشابه آنها وارث مستقیم دورانهای طولانی انحطاطاند که ما هنوز نتوانستهایم خود را از بند آنها رها کنیم.