نویسنده لبنانی، حنین الصایغ، با رمان دوم خود «ثمرة النار» (نشر دار الآداب)، پس از اثر اولش «میثاق النساء» که به فهرست نهایی جایزه «بوکر عربی» راه یافت، کاوش خود را در لایههای پنهان وجود انسانی ادامه میدهد.
نویسنده در رمان جدیدش، به اعماق دنیای داخلی بحرانزده میرود و ساختار روایتی محکمی میسازد که در آن صداها به هم میآمیزند و زمانها با یکدیگر تلاقی میکنند. در این اثر، خواننده با متنی مواجه میشود که بین درد انسانی عمیق و مهارت در ساختار هنری تعادل برقرار میکند؛ جایی که در آن کشمکشهای پنهان با رویاروییهای آشکار در هم آمیختهاند و جایی که زنان - در جامعهای محافظهکار - تبدیل به نمادهایی از خلاصهسازی شکست انسانی میشوند.
بازگویی و روایت
ساختار رمان بر مبنای یک روایت محکم بنا شده که بهطور مؤثر رشتههای پیچیده شخصیتها را در چهار نسل دنبال میکند. نویسنده در این اثر، زندگیهایی را که تحت سلطه ترس، سرکوب و سنتها قرار دارند، بررسی میکند و اثر قساوت را بر مردان و زنان به نمایش میگذارد. با این حال، حضور زنان در این روایت همچنان غالب است. حنین الصایغ زنان خود را در وضعیتی از شکاف درونی به تصویر میکشد که نمایانگر تاریخ طولانی از شکستها و تلخیها است. او از طریق گوش دادن به صداهای متنوع، از جمله صدای مادر، دختر، نوه و حتی مادربزرگ، گذشته را بازسازی میکند؛ نه تنها به عنوان پسزمینهای برای وقایع، بلکه بهعنوان نیرویی فعال که بر سرنوشت شخصیتها تأثیر میگذارد و آنها را هدایت میکند. این کار، خواننده را در حرکتی بیوقفه بین بازگشت به گذشته (فلشبک) و روایت جاری قرار میدهد.
بنابراین، زخمها و آسیبها بهطور تدریجی آشکار میشوند، گویی نویسنده در حال کاوش در حافظهای است که از شکافها و ترکها انباشته شده است.
تبدیل قربانیان به بتها
رمان «ثمرة النار» ادامهای بر اثر قبلی حنین الصایغ است، اما این بار شدت و عمق بیشتری دارد. در این رمان، شخصیت «نبيلة»، مادر «أمل» قهرمان «میثاق النساء»، تلاش میکند زندگی خود را بر اساس جرقهای از آزادی و آگاهی بسازد، اما او از دست سرنوشت نمیگریزد و از فشار جامعهای که «قربانیان را مقدس کرده و آنها را به بت تبدیل میکند»، رهایی نمییابد. این مادر، همانند دخترش، در مسیری پر از چالش و سردرگمی حرکت میکند، میان تمایل به آزادی و تسلیم در برابر نیروهایی که زندگی او را هدایت میکنند.
شخصیتهای رمان از گذشتهها آزار میبینند و تقدیر آنها را به حرکت در میآورد. «نبيلة»، با وجود آگاهیاش، همچنان در میان پذیرش و تمایل به خواستهها، و همچنین میان افشای حقیقت و فرو رفتن در انزوای خود، گرفتار است. در لحظات مواجهه با واقعیت، ترس به او نفوذ میکند و به شکلی چون موجودی درنده به او تحمیل میشود تا با آنچه انکار میکند، همراهی کند. این آگاهی درهمشکسته که خود را بهعنوان راه نجات نشان میدهد، در حقیقت عمق آسیبها و شکستهای او را آشکار میسازد.
شخصیتهای دیگر نیز از درد کمتری رنج نمیبرند؛ از جمله «راغدة» که غیاب را به بهای رهایی انتخاب کرده، و «ذوقان» که لعنت تعلق و خیانت را به دوش میکشد، و همچنین مادربزرگ و خواهران «نبيلة» و دخترانش که زندگیشان را به سلطه سنتها و مردان دین سپردهاند. همه در قفس ترس میچرخند و نتیجه این وضعیت یک چرخش معیوب از ناتوانی است که رویای فردی را خرد میکند و تراژدی را از نسلی به نسل دیگر بازتولید میکند.
بین واقعگرایی و نمادگرایی
روایت حنین الصایغ بر مبنای اصل علت و معلول است، اما در برخی موارد او به تقدیر اجازه میدهد که نتایج را دوباره بنویسد. در این تعادل، رمان بهعنوان سفری از جراحتهای به ارث رسیده آشکار میشود. استعارههای مرتبط با آتش و آب (رودخانه، سیلاب، آتشی که همهچیز را میبلعد) ابزارهایی ساختاری هستند که ایده تقدیر سختگیرانهای را که زندگی را بلعیده است، بازتولید میکنند. آتش نه تنها وسیلهای برای پخت نان، بلکه نماد سوختن مستمر و عمر از دست رفتهای است که با هر چرخه تکراری مصرف میشود.
روستا، صحنه رخدادهای داستان، استعارهای از زندان بزرگ است. مکانی است که ترس در آن به ارث میرسد، همانطور که مردم نان و آتش را به ارث میبرند؛ در آنجا عشق «پدیدهای خطرناک» است و دختران به سرنوشتشان رهنمون میشوند همانطور که مرغها به قفس برده میشوند.
زبان در «ثمرة النار» مملو از درد و میان سادگی شفاف و غنای نمادین در نوسان است. نویسنده - همانطور که در متن مشهود است - قصد ندارد تراژدی شخصیتهایش را بهمنظور جلب ترحم روایت کند، بلکه آنها را به شکلی واقعگرایانه و بیمراعات ارائه میدهد. در اینجا قدرت متن نهفته است: در توانایی آن برای انتقال درد بدون هیچگونه آرایشی، و در این که خواننده میتواند قساوت را همچون تقدیری شخصی لمس کند.
غربت درونی
شخصیت «نبيلة» نمادی از تراژدی زن است در رابطه با خود و جامعهاش. حنین الصایغ شخصیت او را از درون میسازد، از طریق اقرار، ترفندها، انکسارها و پیچیدگیهای او. او آگاه است اما دستوپای بسته، خواهان است اما مردد، شاهد است اما عاجز. این تکهتکه شدن، معنای غربت درونی را در رمان تجسد میبخشد؛ غربت از خود، و از صدای قلبی که قطع شده است.
در اطراف او، طیفی از انسانها پخش شدهاند. «أمل» سعی دارد نظم موجود را بشکند؛ اما او از وزن گناه رهایی نمییابد. دیگر شخصیتها - مانند «سمر» - وقتی از معشوقهاش جدا میشود، کشته میشوند، و مرگ او تنها به دلیل غربت یا سرطان نیست. «نجاة» عمرش را صرف راضی کردن دیگران میکند، در حالی که در نقش خود که بهطور تحمیل شده به دنیا آمده است، باقی میماند. هر شخصیت لایهای از تراژدی جمعی را میسازد و ایده انتقال زخم بدون التیام را باز تأکید میکند.
اهمیت رمان
«ثمرة النار» بیشتر از یک ادامه برای رمان اول است. این اثر پایهگذار پروژهای روایی است که تجزیه و تحلیل وجود انسان تحت سلطه تقدیر و سنتها را روشن میکند، با تصاویری بسیار واقعگرایانه از زنانی که بهای روانی و اجتماعی ترسناکی را تحمل میکنند، بدون آنکه لحظهای از آگاهی یا رویای رهایی دست بردارند. این رمان، روایت درد است، اما همچنین رمان مقاومت در برابر درد است. در برابر تقدیر روستا و قدرت جامعه، حنین الصایغ انتخاب کرده است که صداهای خفه شده را به عرصه عمومی بیاورد، تا از ادبیت فضایی برای مقابله بسازد، حتی اگر این کار به قیمت غرق شدن شخصیتهایش در غم و فقدان باشد.




