خورخه فرانکو در گفت‌وگو با الشرق الاوسط: احساس خاصی نسبت به شخصیت‌های زن در واقعیت و خیال دارم

نویسنده کلمبیایی که مارکز درباره‌اش گفت«یکی از نویسندگانی که دوست دارم مشعل را به دست او بسپارم»

خورخه فرانکو در گفت‌وگو با الشرق الاوسط: احساس خاصی نسبت به شخصیت‌های زن در واقعیت و خیال دارم
TT

خورخه فرانکو در گفت‌وگو با الشرق الاوسط: احساس خاصی نسبت به شخصیت‌های زن در واقعیت و خیال دارم

خورخه فرانکو در گفت‌وگو با الشرق الاوسط: احساس خاصی نسبت به شخصیت‌های زن در واقعیت و خیال دارم

تجارت مواد مخدرهمچون کابوسی وحشتناک هنوز گریبان کلمبیا را رها نمی‌کند. همچنین منبع الهام رمان نویسان، نویسندگان سریال‌های تلویزیونی و فیلم‌های موفق و دست‌مایه بسیاری از ژانرهای ادبی است به خصوص برای کسانی که دردوران شکوفایی این تجارت غیرقانونی در دهه هشتاد و نود زیسته‌اند. دوران پابلو اسکوبار موجود وحشتناکی که پادشاه این کارهای غیرقانونی پرسود به حساب می‌آمد. مجموعه روایت‌های زیبایی که خواننده را به بخش دردناکی از تاریخ کلمبیا می‌‌برند.
یکی از بهترین کسانی که درباره این دوره نوشته، خورخه فرانکو(متولد 1962) است که مارکز یک بار درباره‌اش گفت، «او یکی از نویسندگانی کلمبیایی است که دوست دارم مشعل را به آنها بسپارم». رمان نویسی که آثارش به زبان‌های بی شماری ترجمه شده است. آخرین آثر این نویسنده که اخیرا منتشر شد، رمان« روزاریو تیخراس» است که شهرت بسیاری برایش به همراه آورد و به زبان عربی ترجمه شد. رمان واقعیت دردآور آدم کش‌های جوانی را ترسیم می‌کند که از سوی مافیای تجارت مواد مخدر مانند اسکوبار به خدمت گرفته می‌شوند.
در رمان «روزاریو تیخراس» خورخه سه گانه‌اش را با عناصر رئال‌تر ازآنچه در رمان‌های دیگرش می‌بینیم آغاز کرد، جایی که لحظه‌های تاریخی خشونتی را تصویرمی‌کند که کلمبیا را به دلیل وجود باندهای تجارت مواد مخدر فراگرفت.
راموس در گفت‌وگو با روزنامه «الشرق الاوسط» در بوگوتا پایتخت کلمبیا درباره تجربه نویسندگی و آخرین اثرش « روزاریو تیخراس» و ترجمه آن به زبان عربی سخن گفت:
*موفقیت جهانی رمان «روزاریو تیخراس» را که چند روز پیش بیستمین سال انتشارش را جشن گرفتید چطور ارزیابی می‌کنی؟
- به نظرم مسئله به این برمی‌گردد که این ماجرای تجارت مواد مخدر پیرامون یک زن می‌چرخد. شاید تصور مردم از مردانی که به باندها وابسته بودند خیلی خام بود. دراین رمان درامی عمیق‌تر و انسانی‌تر از خشونتی است که زندگی برای کودکان دارد و به نظرم آنچه رمان را جهانی می‌سازد اینکه اصلا داستان یک عشق است.
* روزاریو زن جوان قاتلی است در دوران خشونت پابلو اسکوبار، به نظر تو هنوز زنانی مانند او در دنیای مواد مخدر وجود دارند؟
-متأسفانه، هنوز کلمبیا از پیامدهای تجارت مواد مخدر رنج می‌برد و تا وقتی که این وضع ادامه یابد، همچنان باندهایی می‌مانند که در خدمت مافیای مواد مخدر کاربکنند. و البته وجود دختران جوانی که با این باندها کار کنند نیز ادامه می‌یابد.
* اخیرا رمان جدیدت را با عنوان «حذف بهشت» منتشرکردی که به زودی به زبان انگلیسی ترجمه می‌شود، چه ارتباطی بین رمان «روزاریو تیخراس» و ماجراهای این رمان هست؟
- «حذف بهشت» 20سال پس از انتشار رمان «روزاریو تیخراس» متولد شد و در مدت این بیست سال اتفاقات زیادی در کلمبیا افتاده‌اند از جمله مرگ اسکوبار. کشته شدنش تاریخ ما را به دوبخش تقسیم کرد و اکنون نسل جدیدی وجود دارند که سال‌های خشن قاچاق مواد مخدر را تجربه نکرده است. این رمان جدید نگاهی انتقادی است به هرآنچه در آن سال‌ها روی داده. می‌پرسم چرا با گذشت این همه سال ما همچنان فرهنگ و سلوک تاجران مواد مخدررا حفظ کرده‌ایم؟ کنجکاو برخی شخصیت‌هایی بودم که با جهان مافیا نسبتی دارند: فرزندان تاجران مواد مخدر که علاقه به ادامه زندگی مجرمانه پدران خود ندارند. این مرا به آنجا کشاند تا این پرسش را پیش بکشم که آیا پدران‌شان را دوست دارند یا ازآنها متنفرند؟
*جدیدترین رمانت پس از «روزاریو تیخراس» از سه بخش تشکیل شده.. چرا؟
-سه گانه عمدا نوشته نشد، به شکل بی برنامه‌ای نوشتم. اولا رمان «روزرا تیخراس» را نوشتم که درباره جنون آمیزترین لحظه تاریخ ما و مربوط به تجارت مواد مخدر متمرکز است. بعد «جهان از بیرون» را نوشتم که حوادث آن پیرامون شهر «میدیلین» در مرحله قبل از قاچاق مواد مخدر می‌چرخند، با اینکه درآن زمان خیلی راحت می‌شد استرسی را که تجربه کردند مشاهده کرد. و بالآخره رمان «حذف بهشت» رسید که شبیه لحظات پس از جشن جنون آسایی است که «میدیلین» برای چند دهه ازسرگذراند.
* کلمبیا پس از مرگ اسکوبار چقدر تغییرکرد؟
-تغییرات خیلی مثبتی پس از مرگ اسکوبار اتفاق افتاد به خصوص «میدیلین» شهری که از همه جا بیشتر متأثرشده بود. با این حال همچنان برخی رفتارهای مافیا دربرخی بخش‌های جامعه به چشم می‌خورند. به نظرمن ما هنوز درفرهنگ مواد مخدر زندگی می‌کنیم و امکان فعالیت برتغییرات بزرگ‌تر وجود ندارد تا وقتی که تجارت مواد مخدر در کلمبیا ادامه یابد.
*چرا همیشه قهرمانان رمان‌هایت زن هستند؟
-واقعیتش را نمی‌دانم. احساس خاصی نسبت به شخصیت‌های زن دارم، خواه در عالم واقعی یا درعالم خیال. خیلی هم از شخصیت‌های بزرگ زن در ادبیات مانند «مادام بواری»، «لیدی مکبث» و «اشولا گران» خوشم می‌آید. در خانواده‌ای بزرگ شدم که زنها درآن غالب بودند و قدرت و توانشان در مواجه با دشواری‌ها را دیده‌ام. همین طور به نظرم می‌توانم  در جهان زنانه داستان‌های جذاب و هیجان انگیزتری پیدا کنم تا در جهان مردانه.
*رمان «روزاریو تیخراس» به زبان عربی ترجمه شد، نظرت دراین باره چیست؟
-خیلی خوشحال شدم وقتی برای اولین بار شنیدم یکی از کتاب‌هایم به زبان عربی ترجمه می‌شود. باید اعتراف کنم من چیزی از جهان عرب نمی‌دانم و خیلی کنجکاوم بدانم رمانم چطور در فرهنگ‌های متفاوت بافرهنگم خوانده می‌شود.
*از ادبیات عرب چه می‌دانی؟
-اولین منبع و مرجع روایت باشکوه «هزار ویک شب» است. این متن بهترین درس برای اسیر نگه داشتن خواننده را می‌دهد. نویسنده کلاسیک دیگری که خواندم جبران خلیل جبران و کتاب «پیامبر»ش بود. از نویسندگان معاصر رمان بزرگی را به یاد دارم با عنوان «مدن الملح/شهرهای نمک» اثرعبدالرحمن منیف.
*الآن مشغول نوشتن چه هستی؟
-اخیرا یک سناریوی سینمایی نوشتم. یک قصه موازی «سفربهشت»، فیلمی که از رمانم اقتباس شده بود. متن عملا کامل شده و رمان جدیدی را شروع کردم، اما هنوز زود است درباره‌اش حرف بزنم.
*واژه اسپانیایی مورد علاقه‌ات کدامست و چرا؟
-جالب اینکه کلمه ریشه عربی دارد:«اوجالا» یعنی «ان شاء الله». برای آهنگش دوستش دارم اما بیشتر به خاطر معنایی که در دل خود دارد. به نظرم زندگی ما همیشه به «اوجالا» متکی است. روشی ساده و بردبارانه در انتظار تحقق آرزوها.



پلی میان سه رودخانه… ترجمه‌ای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظ

نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
TT

پلی میان سه رودخانه… ترجمه‌ای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظ

نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)

با صداقتی نادر، رمان‌نویس لیبیایی-بریتانیایی «هشام مطر» ترجمه‌اش از کتاب «رؤیاهای آخر» نجیب محفوظ را با یک اعتراف آغاز می‌کند.
مطر در تنها دیدارشان در دهه ۹۰ میلادی، از محفوظ پرسید که نویسندگانی را که به زبانی غیر از زبان مادری‌شان می‌نویسند، چگونه می‌بیند؟

این پرسش بازتاب دغدغه‌های نویسنده‌ای جوان بود که در آمریکا متولد شده و مدتی در قاهره زندگی کرده بود، پیش از آنکه برای در امان ماندن از رژیم معمر قذافی (که پدر مخالفش را ربوده بود) به بریتانیا برود و در مدرسه‌ای شبانه‌روزی با هویتی جعلی نام‌نویسی کند.
و پاسخ محفوظ، همانند سبک روایت‌اش، کوتاه و هوشمندانه بود: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن می‌نویسی.»

«خودم را یافتم... رؤیاهای آخ

اما مطر اعتراف می‌کند که در بازخوانی‌های بعدی‌اش از آن گفتگو، چندین بار خود را در حال افزودن حاشیه‌ای یافت که محفوظ هرگز نگفته بود: خلاصه‌ای که می‌گفت: «هر زبان، رودخانه‌ای است با خاک و محیط خودش، با کرانه‌ها و جریان‌ها و سرچشمه و دهانه‌ای که در آن می‌خشکد. بنابراین، هر نویسنده باید در رودخانه زبانی شنا کند که با آن می‌نویسد.»

به این معنا، کتاب «خودم را یافتم... رؤیاهای آخر» که هفته گذشته توسط انتشارات «پنگوئن» منتشر شد، تلاشی است برای ساختن پلی میان سه رودخانه: زبان عربی که محفوظ متن اصلی‌اش را به آن نوشت، زبان انگلیسی که مطر آن را به آن برگرداند، و زبان لنز دوربین همسر آمریکایی‌اش «دیانا مطر» که عکس‌های او از قاهره در صفحات کتاب آمده است.

مطر با انتخاب سیاه و سفید تلاش کرده فاصله زمانی بین قاهره خودش و قاهره محفوظ را کم کند (عکس‌: دیانا مطر)

کاری دشوار بود؛ چرا که ترجمه آثار محفوظ، به‌ویژه، همواره با بحث و جدل‌هایی همراه بوده: گاهی به‌خاطر نادقیق بودن، گاهی به‌خاطر حذف بافت و گاهی هم به‌خاطر دستکاری در متن.
اندکی از این مسائل گریبان ترجمه مطر را هم گرفت.
مثلاً وقتی رؤیای شماره ۲۱۱ را ترجمه کرد، همان رؤیایی که محفوظ خود را در برابر رهبر انقلاب ۱۹۱۹، سعد زغلول، می‌یابد و در کنارش «امّ المصریین» (لقب همسرش، صفیه زغلول) ایستاده است. مطر این لقب را به‌اشتباه به «مصر» نسبت داد و آن را Mother Egypt (مادر مصر) ترجمه کرد.

عکس‌ها حال و هوای رؤیاها را کامل می‌کنند، هرچند هیچ‌کدام را مستقیماً ترجمه نمی‌کنند(عکس‌: دیانا مطر)

با این حال، در باقی موارد، ترجمه مطر (برنده جایزه پولیتزر) روان و با انگلیسی درخشانش سازگار است، و ساده‌گی داستان پروژه‌اش را نیز تداعی می‌کند: او کار را با ترجمه چند رؤیا برای همسرش در حالی که صبح‌گاهی در آشپزخانه قهوه می‌نوشید آغاز کرد و بعد دید ده‌ها رؤیا را ترجمه کرده است، و تصمیم گرفت اولین ترجمه منتشرشده‌اش همین باشد.
شاید روح ایجاز و اختصار زبانی که محفوظ در روایت رؤیاهای آخرش به‌کار برده، کار مطر را ساده‌تر کرده باشد.
بین هر رؤیا و رؤیای دیگر، عکس‌های دیانا مطر از قاهره — شهر محفوظ و الهام‌بخش او — با سایه‌ها، گردوغبار، خیالات و گاه جزئیات وهم‌انگیز، فضا را کامل می‌کنند، هرچند تلاش مستقیمی برای ترجمه تصویری رؤیاها نمی‌کنند.

مطر بیشتر عکس‌های کتاب را بین اواخر دهه ۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ گرفته است(عکس‌: دیانا مطر)

در اینجا او با محفوظ در عشق به قاهره شریک می‌شود؛ شهری که از همان جلسه تابستانی با نویسنده تنها برنده نوبل ادبیات عرب، الهام‌بخش او شد.
دیانا مطر با انتخاب سیاه و سفید و تکیه بر انتزاع در جاهایی که می‌توانست، گویی تلاش کرده پلی بسازد بین قاهره خودش و قاهره محفوظ.
هشام مطر در پایان مقدمه‌اش می‌نویسد که دلش می‌خواهد محفوظ را در حالی تصور کند که صفحات ترجمه را ورق می‌زند و با همان ایجاز همیشگی‌اش می‌گوید: «طبعاً: البته.»
اما شاید محتمل‌تر باشد که همان حکم نخستش را دوباره تکرار کند: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن می‌نویسی.»
شاید باید بپذیریم که ترجمه — نه‌فقط در این کتاب بلکه در همه‌جا — پلی است، نه آینه. و همین برایش کافی است.