تصویر لبنان «بزرگ» از جبران تا فیروز

«سرزمین ستاره‌ها» که دستمایه سروده‌های شاعران بود و سیاست‌مداران برای ویران ساختنش مشغول به کارند

تصویر لبنان «بزرگ» از جبران تا فیروز
TT

تصویر لبنان «بزرگ» از جبران تا فیروز

تصویر لبنان «بزرگ» از جبران تا فیروز

یک‌صد سال تمام فاصله زمانی میان ایستادن ژنرال گوروی فرانسوی در قصر الصنوبر بیروت برای اعلام تولد موجودیت لبنان جدید و حضور نوه جوانش ایمانوئل مکرون در همان مکان برای اعلام تکه‌تکه شدن همان کیان بود که حکومت قیمومیتی درآن زمان برآن صفت «بزرگ» نهاد؛ نه به خاطر وسعت جغرافیایی و نفوذ سیاسی‌اش بلکه به این دلیل که چهار منطقه را به آن ملحق ساختند که در زمان حکومت عثمانی از آن کنده شده بودند. این نشان دهنده طبیعت پیچیده لغزان جغرافیای موجودیت‌های سیاسی جدیدی است که منتهی به معاهده سایکس-پیکو شدند که حوادث تاریخی به تنهایی آن را مشخص نساختند بلکه توازن قدرت‌های موجود در واقعیت و تقسیم نفوذ میان دو کشور قدرتمند درآن زمان معین کرد. گفته‌های بالا به هیچ وجه قصد زیرسئوال بردن عناصر تشکیل دهنده تصویر موجودیت لبنان و هویت و مفهومش را ندارند که یک حقیقت ژئوپلتیک واقعی شده و جایگاهش در این باره همان جایگاه دیگر نقشه‌های مجاور است؛ به همان اندازه که به دنبال شفاف ساختن وجه اختلاف «فاجعه‌بار» میان دو تصویر گورو و مکرون است که در همان مکان برداشته شدند با تفاوت یک قرن کامل میان اولی و دومی؛ جایی که رهبران فرقه‌های لبنانی با دلیل و اتفاقات ملموس ثابت کردند که زمان خود را تنها به شکل خنده‌دار تکرار می‌کند.

ناتوانی تاریخی لبنان در تشکیل هویتی جامع و اختلافات تند فرقه‌ای‌شان که هریک ازآنها را وادار ساخت برای حفظ سهم خود از غنایم حکومت در خارج منطقه‌ای و بین‌المللی به دنبال حامی و پشتیبان باشند، تنها وجه تصویر لبنان نیست که همواره برآستانه اختلافات داخلی ایستاده است بلکه چهره دیگری هم دارد که به توان این کشور کاملاً آماده انفجار مرتبط است که می‌تواند همواره خود را بازسازی کند و اینکه مساحت یگانه‌ای است برای تجربه و غنای ابداعی برآمده از دل پرسش‌های استخوان سوز و نگرانی وجودی. هرکسی که تاریخ معاصر بیروت را دنبال کرده باشد بدون شک از توسعه هولناکی که از دو قرن پیش در این شهر روی داد وحشت می‌کند، وقتی تحول و توسعه با سرعت برق‌آسا آن را از بندری کوچک در دریای مدیترانه به شهری پر از دانشگاه، مراکز علمی، مطبوعات و چاپخانه مبدل کرد تا به شکلی مؤثر درآغاز نهضت عربی مشارکت کند و از آن اندیشه‌ورزان و نویسندگان پیشگامی همچون احمد فارس الشدیاق، شبلی الشمیل، فرح آنطون، مارون النقاش، سلیمان پطرس البستانی، ابراهیم الیازجی و... ظهور کنند.

لبنانی‌ها باید پس ازآن شش دهه کامل از نظام والی‌گری و جنگ جهانی ویرانگری که با شکست حکومت عثمانی توسط متحدین به پایان رسید صبر می‌کردند تا به کشور جدید خود به شکل وسیع آن دست یابند، اما همزمانی قابل توجه میان اعلام تولد لبنان «بزرگ» توسط ژنرال گوروی فرانسوی در سال 1920 و اعلام تأسیس « انجمن قلم» در نیویورک به وسیله جبران خلیل جبران و جمعی از نویسندگان و شعرا درهمان سال (با چند ماه اختلاف) از حد و حدود تصادف صرف فراتر می‌رود تا نشانه‌های دیگری از حجم جغرافیایی موجودیت تازه متولد شده به خود بگیرد و به نقش پیشگامانه در زمینه‌های ابداع و اندیشه و ارتباط میان فرهنگ‌ها وصل شود. اگر فرمانده فرانسوی پس از بده بستان فشرده با بریتانیایی‌ها که منجر به برخی تعدیل‌ها در جغرافیای لبنانی شد، به کشور مدیترانه‌ای صفت «بزرگ» داد این صفت دلایل موجه خود را در ادبیات و شعر یافت و نه در سیاست و اقتصاد و ارتش‌های جرار. نویسنده «پیامبر» شاید از این زاویه خود تجسم گویای تصویر لبنان و معنای حقیقی آن باشد که «یاوه سرایی» شاعرانه و فولکلوریک درباره سرزمین تبوله و صنوبر و آب‌نخود و مزه‌های خوش‌طعم و مکان‌های خوشگذرانی نیست بلکه سرزندگی و ماجراجویی نوآورانه‌ای است که گمشده مورد نظر خود را از طریق جبران به دست آورد. اگر ارزش والا‌تر جبران با عبور بی سابقه او از دوره انحطاط عربی که به پایین‌ترین نقطه رکیک بودن و کلیشه برداری و قحط بیانی رسید و به قدرت در پایه‌‌گذاری زبانی جدید و سرشار از زندگی می‌آمد که گویای واقعیت متغیر بود و به دور از تکلف و ساختگی بودن، آن دست‌آورد نتیجه استعداد صرف نبود بلکه ثمره درهم پیچیدگی خلاق میان داخل و خارج، ملی و بین‌المللی بود همان طور که میان ریشه‌ها و امواج.

جبران-به این معنا- توانست نوآوری‌های تجددخواهانه خود را در دو جبهه محقق سازد: جبهه زبان در حساسیت‌ها و زیبایی‌های مختلفش و جبهه طرح فرهنگی و فکری نهضتی؛ جایی که جست‌وجوی راه برون شد از دالان‌های نادانی و عقب ماندگی و تعصب نفس‌گیر بود و جست‌وجوی ابزاری کارا برای آزادی از قیدهای تاریک‌منشانه فرقه‌ای و استبداد سطله‌جو. همچنان که تولیدات نوآورانه او میان اوج گیری رمانتیک بر واقعیت دردناک سرزمین و سرشار از جهل و فساد و تعصب در نوسان بود آنجا که در «دمعة و ابتسامة/اشک و لبخند» و «عرائس المروج/ عروسان دشت‌ها» و میان میل به عصیان و مخالفت و تشویق به تغییر واقعیت با هر روش ممکن همان طور که در «العواصف/ طوفان‌ها» و «الارواح المتمردة/ روان‌های عصیانگر» و «المجنون/ دیوانه» و دیگر آثار. اگر «الاجنجة المتکسرة/ بال‌های شکسته شده» آمیزه‌ای از دو کشش را در خود دارد، به طوری که شکست عاطفی رمانتیک و بلای آشکار بر اکلروس همپیمان با فئودالیزم چیره، این تناوب دائمی میان درد تلخ و بلای پرطنین در بیش از یک اثر از نشانه‌های ادبیات جبران می‌ماند. به این دلیل دو لفظ غربت و غریب درآثار جبران تکرار می‌شوند چون او از هر دو با هم رنج می‌برد: غربت در وطنش و دروی از او. البته این درکنار غربت وجودی و متافیزیکی است که مبدعین به طور کلی تجریه می‌کنند و این را این گفته‌اش تأکید می‌کند:« من با این جهان غریبه‌ام. مشرق و مغرب زمین را زیرپاگذاشتم و زادگاه خود را نیافتم و کسی که مرا بشناسد و به من گوش فرا دهد ندیدم». در کتاب « العواصف/ طوفان‌ها» نویسنده دو حالت شکست و گرسنگی را به یاد می‌آورد که در اوایل جنگ جهانی اول با مرگ و کوچ بر لبنانی‌ها چیره شدند که بار دیگر تشابه بین دیروز و امروز را یادآوری می‌کند:« بستگانم گرسنه مردند و هرکس از آنها که گرسنه نمرد با تیغ شمشیر کشته شد».

هرگونه بازخوانی همراه با تأمل آثار جبران نه تنها این احساس را به ما منتقل می‌کند که این آثار قابل تکرار و بازخوانی در هر زمانی هستند و حتی ما را به این پرسش می‌برند که آیا سیلان و تغییر از ویژگی‌های زمان شرقی است یا اینکه این زمان جامد، منجمد و غیر قابل جاری شدن است؟ اگر تاریخ‌های مربوط به متن‌هایی مانند این را برداریم:« دین شما ریا و دنیای شما ادعا و آخرت‌تان تباه، پس چرا زنده‌اید؟» یا « ما گریه می‌کنیم چون فلاکت بیوه و بیچارگی یتیم را می‌بینیم و شما می‌خندید چون جز برق طلا چیزی نمی‌بینید». یا این گفته او بر زبان «خلیل کافر» رو به آزادی:« با عزم و اراده‌ات این ابرهای سیاه را پراکنده ساز و همچون طوفانی فرودآ و همچون منجنیق پایه تخت‌های برافراشته شده بر استخوان‌ها و جمجمه‌ها و آراسته به طلای جزیه و رشوه و غرق در خون و اشک ویران کن» بدون کم‌ترین شکی احساس می‌کردیم منظور این مرثیه‌خوانی، لبنانی‌های گرسنه و تحت فشاری هستند که بر ویرانه‌های شهر خود ایستاده‌اند و متهمان همان صاحبان قدرتند کنونی با همه عیب‌ها و زشتی‌ها و جنایت‌های توصیف شده‌اند.

برادران رحبانی البته فرصت دیدار با جبران را نیافتند چون چند سال پیش از مرگش در سال 1913 متولد شدند. فیروز اما چهار سال پس از درگذشت صاحب «المواکب» دیده به جهان گشود. با این حال هیچ یک از لبنانی‌ها مانند خانواده الرحبانی بر تبدیل رؤیای جبران به حقیقت ابداعی ملموس کار نکرد. اگر جبران به پیشواز تولد لبنان پیام و نماد رفت و با دوره انتقالش از دوره والی‌گری به دوره قیمومیت و اعلام کشور همراه شد، رحبانی‌ها و فیروز با کارهای تئاتری و آوازی خود منعکس کننده تحول رؤیای لبنان به حقیقت واقعی در دوره «طلایی» پس از استقلال بودند بی آنکه از نظر دور بدارند برخی درخشش‌ها فریبنده‌اند و از چنگال می‌آیند. همانگونه که جبران چند وجهی با نثر و شعر و نقاشی‌هایش روح کیان لبنانی را که از جهتی به ستون صاف اصالت و از جهتی دیگر به فریادهای مدرنیزم و صداهایش که از دورترین قاره‌ها می‌رسید تجسم می‌بخشید، رحبانی‌ها و فیروز همین مأموریت را ادامه دادند به طوری که بهره بردن از فولکلور و عناصر میراث ملی مانع مدرن و روزآمد شدن متن‌ها و شاعرانگی عالی‌شان یا گوش دادن به آهنگ‌های سریع دوران متغیر و به موسیقی آمده از چهار جهت جهان نمی‌شود. همان طور که جبران در سفر گسترده ادبی‌اش از «بال‌های شکسته» تا «پیامبر» و بشرّی(زادگاهش) تا نیویورک با عبور از بوستن و پاریس بین ملی و جهانی جمع کرد، رحبانی‌ها همان کار را کردند به طوری که آثار غنایی آنها از جهان‌های روستای کوچک با شادی‌ها و درگیری‌ها و آداب و سنن زراعی پله پله می‌روند تا در گام آخر به پرسش‌هایی درباره زندگی و مرگ و زمان و آزادی و سراسر وجود می‌رسند.

همان طور که جبران در بسیاری از آثارش جهانی از احساسات جوانانه و گشایش اثیری قلبی را خلق کرد که از آلودگی واقعیت و کوچک بودنش والاتر می‌رود که مجذوب شدن جوانان در ابتدای جوانی به متن‌ها و شخصیت‌ها او را توضیح می‌دهد، صدای فیروز همین مأموریت را به عهده می‌گیرد به طوری که صدایش با شکفتن صبح و روان شدن اشیاء و تازگی مستمر عمرها به دور از پیری و خستگی‌های آن همراه می‌شود. اینجا همه چیز بر خیمه قرار دارد و آمادگی تبدیل شدن به اسطوره را دارد. همان طور که به پیشواز برف رفتن در ترانه‌های فیروز منعکس کننده طبیعی احترام گذاردن به کوه‌های بلند لبنان است از جهتی دیگر نوعی «آماده شدن» آیینی همراه با بیکاری زمان است درست همان طور که حال و روز «شادی» مورد خیانت قرارگرفته است که همچنان کودکی‌اش را بر روی برف‌های مرگ پاک می‌کند. یا حال «نگهبانان برف» کسانی که از رؤیاهای انسان‌های خفته پاسداری می‌کنند و نمی‌گذارند ذوب بشوند. جبران برخاسته خشمگین عصیانگر بر واقعیت، اما در مقابل چیزی دارد که در هنر رحبانی و صدای فیروز همتراز و کامل کننده آن است. همانگونه که دیوانه در کتابی به همین نام فریاد می‌زند:« گوش‌های من پر از ناله‌های ملت‌های به بند کشیده شد و حسرت کشیدن برکشورهای به خودرها شده است» فیروز در نمایش «پترا» صدای خود را که از اعماق برخاسته چنین روان می‌سازد:« ای کاش جانی داشتم تا این بردگان را آزاد کنم/ نور شادی در قلب‌هایشان پیش از عید روشن کنم/ در یک دست شمشیر و در دستی دیگر کشورم می‌گیرم». همان طور که خلیل کافر در «روح عصیانگر» آزادی گمشده را فریاد می‌‌کند و می‌گوید:« از اعماق این اعماق تو را فریاد می‌زنیم ای آزادی پس گوش کن/ از کناره‌های این تاریکی دست‌هایمان را به سوی تو بلند می‌کنیم پس به ما نگاه کن»، فیروز در «ناطور کلیدها» رو به مستبد می‌گوید:« کسی نمی‌تواند دردم را حبس کند/ و مردم مانند درد منند، تا روزنه‌ای می‎‌بینند از آن بیرون می‌زنند».

اینگونه یک قرن تمام بر تولد موجودیت لبنان کنونی می‌گذرد بی آنکه در سطح احتماعی وسیاسی به اندازه بند انگشتی رو به آینده رفته باشد و بی آنکه رؤیای جبران و رحبانی-فیروز درسطح واقعیت تکیه‌گاهی بیابند. در سایه نظام سهم‌خواه ملالت «سیمانی»، روزگار دور خود می‌چرخد، نه به معنای جبرانی آن که مترادف با بازگشت جاودانه چرخه زندگی است و نه به معنای فیروزی آن که مترادف با جوانی همیشگی و سعادت فردوسی است بلکه به معنای دلمه‌بستن و آهکی شدن و تبدیل وطن به مردابی از عفونت و بیهودگی است. با این حال اگر خمیرمایه‌ای باشد که این کشور کوچک رنج‌کشیده برای نسل‌های آینده‌اش ذخیره کرده باشد همان قطعاتی است که هیچ نسبت قابل ذکری با سران سیاسی ندارند بلکه آفرینش‌های هنرمندان و ابداع کنندگان و نویسندگان بزرگی است که آن را در مسیر آینده قرارمی‌دهند و شعله‌ درخشانش را از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌کنند.



رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم… مخصوصاً اگر مرد باشند!

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
TT

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم… مخصوصاً اگر مرد باشند!

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، دغدغه‌های عراقش، غربتش، هویت و تبعید را، و همراه با آن شکست‌های قهرمانان رمان‌هایش را، با خود به خلیجی آورد که فقط چند مایل با عراقش فاصله دارد؛ فاصله‌ای با وطنی که هرگز از یاد نمی‌رود و با حافظه‌ای که در برابر فراموشی مقاومت می‌کند.
در چارچوب نوزدهمین دورهٔ «جایزهٔ سلطان بن علی العويس الثقافية»، برای رمان‌نویس عراقی که در این دوره برندهٔ جایزه شده بود، نشستی برای بیان شهادت ادبی او، و نیز نشست گفت‌وگویی ویژه‌ای در «سالن اندیشه» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار شد؛ نشستی با حضور فرهنگی ادیبان و روشنفکران و بازدیدکنندگان نمایشگاه شارجه. ادارهٔ نشست را رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، بر عهده داشت.
در این نشست، انعام کجه‌جی از تجربهٔ خود در دنیای نویسندگی ــ روزنامه‌نگاری و رمان ــ و از غربتش و دلتنگی برای عراق سخن گفت؛ عراقِ زخمی و دردآلودی که هر روز در برابر چشمانش ظاهر می‌شود.
رمان‌نویس عراقی گفت که عراق را در سینه به پاریس برده است و غربت به او گذرنامه‌ای داده که با آن جابه‌جا می‌شود... «اما چند نفر فرصت دارند که عراقی باشند؟» با این حال افزود که در غربت، نبود «زندگی اجتماعی واقعی» را احساس می‌کند؛ زیرا در پاریس «با وجود همهٔ تلاشی که برای شناخت آن به‌کار بردم، نمی‌توانی چیزی جز یک غریب باشی.»
انعام کجه‌جی برندهٔ جایزهٔ فرهنگی سلطان بن علی العويس در نوزدهمین دورهٔ آن در شاخهٔ «داستان، رمان و نمایشنامه» شد؛ «به‌خاطر آنچه نوشته‌های ادبی‌اش از توانایی در آمیختن دو جنبهٔ مستندنگارانه و ادبی برخوردار است.» در آثار او موضوعاتی چون هویت، تبعید، غربت، گسستگی روانی و دلتنگی برجسته است؛ دلتنگی‌ای که گذشته را دوباره کشف کرده و آن را با نگاهی انتقادی تازه عرضه می‌کند. این همان چیزی است که شخصیت‌هایی بیانش می‌کنند که در حاشیهٔ تاریخ زیسته‌اند و کسی نبود که داستانشان را روایت کند؛ از جمله زنانی که در متن زندگی قرار دارند و در دستاورد ادبی او با تمامی قدرت و ضعف‌ها، کامیابی‌ها و شکست‌ها و همهٔ تناقض‌ها و چالش‌هایی که با آن روبه‌رو می‌شوند، حضور می‌یابند.

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: زندگی در غربت ویژگیِ بیشتر شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌هایم است (الشرق الأوسط)

نگرانی هویت

او درحالی‌که نیم قرن در فرهنگ پاریسی غوطه‌ور بوده، هیچ نگرانی‌ای نسبت به هویت نشان نداد و از مفهوم «ازخودبیگانگی فرهنگی» ابراز شگفتی کرد... و گفت: «معنای ازخودبیگانگی فرهنگی را نمی‌فهمم، معنای تهاجم فرهنگی را هم نمی‌فهمم... کسی که ریشه‌هایش استوار باشد نباید بترسد؛ من احساس می‌کنم قوی هستم، و این دیگری است که باید از توانایی من برای تأثیر گذاشتن بر او بترسد.»
اما نگرانی هویت، انعام را رها نمی‌کند؛ او هویت را «واژه‌ای که از بس تکرار شده نزدیک است که نخ‌نما شود» توصیف می‌کند و می‌گوید: «هر بار که با روزنامه‌نگاری ملاقات می‌کنم، می‌بینم که پرسش هویت را از من می‌پرسد. و من از این سؤال می‌ترسم. نه به معنای طفره‌رفتن یا گریز، بلکه چون به پاسخی روشن دست نیافته‌ام. پس از چهل‌وچند سال اقامت در کشوری بیگانه هنوز به پاسخی قانع‌کننده نرسیده‌ام. آیا هویتم گم شده یا از من فرو افتاده؟ آیا رنگ باخته و من هویتی دیگر را به تن کرده‌ام؟ پیش از آن‌که وارد میدان نگارش ادبی شوم، این مسئله برایم اهمیتی نداشت. می‌دانستم که من فلانی هستم، زادهٔ محله‌ای در بغداد، با دین خانواده‌ام، زبان عربی‌ام و لهجهٔ محلّی‌ام. با دغدغه‌های ملی و امیدهایی برای آینده‌ای بهتر برای ملتم.»
و دربارهٔ روایت، غربت و هویت در عراق می‌گوید: «نیمی از رمان‌های عراقی که امروز منتشر می‌شود به قلم مهاجران نوشته شده است. روایت‌هایی که جداکردنی از هویت‌هایشان نیستند. زندگی در غربت ویژگی اغلب شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌هایم است. در تبعیدگاه خود، سرنوشت‌هایی را پیرامونم دیدم که از مدار طبیعی‌شان جدا افتاده بودند. و من همیشه ترجیح می‌دهم خودم را مهاجر بدانم، چرا که نه پناهنده بودم و نه تبعیدی. و به این ترتیب، بی‌آن‌که برنامه‌ریزی قبلی داشته باشم، شخصیت‌های ناآرام و هویت‌لرزان بر رمان‌هایم سیطره یافتند؛ شخصیت‌هایی که به وطنی پیشین دل بسته‌اند، وطنی که در آن رنج برده‌اند، و در کشوری ساکن شده‌اند که به آنان امکان زیستن می‌دهد اما هرگز به آن کشور اعتماد کامل ندارند. و چون از نسل گذشته‌ام، احساس کردم که وظیفهٔ من ثبت این سرنوشت‌هاست.»
انعام در لحظه‌ای اعتراف‌آمیز و قابل توجه، گفت: «اعتراف می‌کنم که در درونم نوعی سادیسم پنهان وجود دارد... من در پایان، قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم... به‌خصوص اگر مرد باشند.»
انعام در برابر مخاطبان نمایشگاه شارجه، تصویری سوررئال از جهان نویسندگی‌اش ارائه کرد. او که از آپارتمانی در یک برج مسکونی می‌نویسد که از پنجره‌اش زمستان و برف پاریس دیده می‌شود، صفحات رمان‌هایش از رویدادهای تکان‌دهنده و دردناک گُر می‌گیرند... و می‌گوید: «تضاد میان برفی که بیرون پنجرهٔ خانه‌ام است و من در برابر سوز گرمای داستان‌هایم می‌نویسم، مرا دچار تزلزل می‌کند.»

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: غربت به من گذرنامه داد... اما چند نفر فرصت دارند که عراقی باشند؟ (الشرق الأوسط)

انعام خوشحال به نظر می‌رسد؛ ادبیات به او امکان ارتباط با پیرامون و شکستن حصار غربت را بخشیده است، به‌ویژه پس از آن‌که برخی از آثارش به زبان فرانسوی ترجمه شد. «خوشحالی‌ام بزرگ بود آن روزی که کتاب‌هایم به فرانسوی ترجمه شد تا همسایگانم و فرزندانم که عربی نمی‌دانستند و همهٔ عمرشان گمان می‌کردند مادرشان طلسم و معما می‌نویسد، آن‌ها را بخوانند... همچنین نگاه فرانسوی‌ها تغییر می‌کند وقتی بفهمند تو به عالم نویسندگی یا کار دانشگاهی تعلق داری.»
انعام کجه‌جی، که خود را «روزنامه‌نگاری پیر و رمان‌نویسی جوان» توصیف کرده، گفت که «بیشتر روزنامه‌نگارم تا رمان‌نویس» و نسبت به حرفه‌اش ابراز وفاداری کرد و گفت: «این همان حرفه‌ای است که از آن گذران زندگی کردم و شخصیت‌های رمان‌هایم را از آن گرفتم.» و از رابطه‌اش با مطبوعات سخن گفت و این‌که تجربهٔ روزنامه‌نگاری چگونه بر نوشتن رمان تأثیر گذاشته است. او گفت: «روزنامه‌نگاری به من آموخت که چگونه خلاصه‌نویسی کنم و شلختگی‌ها را از نوشتار روایی بردارم.»
و دربارهٔ دریافت «جایزهٔ سلطان العويس الثقافية» گفت: «احساس کردم انگار پاداش پایان خدمت است.» شایان یادآوری است که انعام کجه‌جی سابقه‌ای درخور توجه در جوایز ادبی دارد و رمان‌هایش سه بار به فهرست کوتاه جایزهٔ بوکر عربی راه یافته است.


کوانتومی‌کردن تاریخ به چه کار می‌آید؟

ژیژک
ژیژک
TT

کوانتومی‌کردن تاریخ به چه کار می‌آید؟

ژیژک
ژیژک

من همچنان بر این باورم که کتاب «مد، ایمان و فانتزی در فیزیک کیهانی نوین» (Fashion, Faith, and Fantasy in the New Physics of the Universe) یکی از بزرگ‌ترین کتاب‌هایی است که طی پنج سال گذشته خوانده‌ام؛ افزون بر آن، یکی از سرگرم‌کننده‌ترین‌شان نیز هست. نکتهٔ جذاب دربارهٔ این کتاب، نوشتهٔ فیزیک‌دان نامدار راجر پنروز – دارندهٔ «نوبل» – آن است که به موضوعاتی فکری و پُرمغز می‌پردازد که از محدودهٔ معمول فیزیک، با آن سخت‌گیری علمی‌اش، فراتر می‌رود.
تز اصلی پنروز در این کتاب آن است که برخی از ایده‌ها و نظریه‌هایی که در جامعهٔ فیزیک امروز محبوبیت و تأیید گسترده یافته و تا آن حد پیش رفته‌اند که ممکن است به‌طور گسترده پذیرفته شوند، پیش از آن‌که شواهد تجربی کافی برایشان فراهم باشد یا حتی صحّت‌شان به‌طور قطعی ثابت شده باشد. پنروز در کتاب خود نقدی سخت بر این رویکرد وارد می‌کند و آن را نوعی فاصله گرفتن از روش علمی سخت‌گیرانه و بی‌طرفی فکری می‌داند.
در مسیر فهم معنای واژه‌های به‌کاررفته در عنوان کتاب پنروز، من تنها به واژهٔ «مد/فَشِن» می‌پردازم. نظریهٔ ریسمان (String Theory) برجسته‌ترین مثال برای «مد» در فیزیک معاصر است. پنروز به زیبایی و ظرافت ریاضیاتی این نظریه اذعان می‌کند؛ اما تأکید دارد که این نظریه به‌شکلی ناموجه به‌طرزی مسلط درآمده است؛ تا جایی که بسیاری از فیزیک‌دانان آن را محتمل‌ترین رویکرد برای رسیدن به «نظریهٔ همه‌چیز» دانسته‌اند، با وجود نبود هیچ شاهد تجربی مستقیم که آن را تأیید کند.
از نگاه پنروز، این کشش افراطی به‌سوی «مد علمی» می‌تواند میدان پژوهش را محدود سازد و اندیشه‌ها و نظریه‌های جایگزین – که شاید در توصیف واقعیت دقیق‌تر باشند – را به حاشیه براند.
به باور او، هرچند زیبایی ریاضی باید خود محرّکی برای پژوهش باشد، اما این زیبایی باید با شواهد مادی و آزمون‌پذیری تجربی تکمیل شود. پنروز هشدار می‌دهد که شیفتگی بیش از اندازه نسبت به ایده‌های «باب روز» آزادی فکری را تهدید می‌کند و پژوهش‌گران را به پیروی از جریان غالب (همان «مد» غالب – تفاوتی ندارد!) وامی‌دارد، به‌جای آن‌که در پی حقیقت عینی باشند.
علم در نهایت بازی صرفاً ذهنی نیست. علم مجموعه‌ای از ایده‌ها، سیاست‌ها، پول، اقتصاد، فناوری‌ها، راهبردها و اعتبار بین‌المللی است. شاید مثال فناورانهٔ امروزی‌تر رایانش کوانتومی (Quantum Computing) باشد؛ جایی که مفاهیم نظریهٔ کوانتوم در مقیاس وسیع در رایانه‌ها به کار می‌روند، و محصول مورد انتظار – رایانهٔ کوانتومی – نویدبخش انقلابی در علم و فناوری است؛ همچنین زیست‌فیزیک کوانتومی که هنوز در آغاز راه است اما آینده‌ای نویدبخش دارد.
هیچ دولت مسئولی در جهان نمی‌پذیرد که پول‌های هنگفت را صرف بازی‌های فانتزی کند که به کاربردهای قابل مشاهده و تأثیرگذار در شکل‌دهی به صحنهٔ جهانی نینجامد.
در ادامهٔ بحث «مدّ فکری» که در بالا شرح دادم، می‌توان به تازه‌ترین کتاب فیلسوف اسلوونیایی اسلاوی ژیژک (Slavoj Žižek) با عنوان: «کوانتومی کردن تاریخ: فلسفه‌ای ماده‌گرایانهٔ نو» (Quantum History: A New Materialist Philosophy) – که به‌تازگی منتشر شده – نگریست.
این کتاب تلاشی است (که ژیژک آن را بدیع و بی‌سابقه می‌داند) برای پیوند دادن مفاهیم فیزیک پیشرفته – به‌ویژه مکانیک کوانتومی – با اندیشهٔ سیاسی و تاریخی. ژیژک در این اثر حجیم می‌کوشد ماتریالیسم دیالکتیکی مارکسیستی را روزآمد کند، آن‌هم از طریق وام‌گیری مفاهیم مکانیک کوانتوم، و سرانجام به این نتیجه می‌رسد که واقعیت خود «نا‌تمام» است و تاریخ سرشار از امکان‌های بنیادینی است که تحقق نیافته‌اند؛ امکان‌هایی که او آن‌ها را به حالاتِ برهم‌نهیِ کوانتومی (Quantum Superposition) تشبیه می‌کند.
کتاب، دیدگاه‌هایی (که ژیژک آن‌ها را انقلابی می‌شمارد!!) دربارهٔ بی‌تعیّنی (Indeterminacy) در واقعیت انسانی و سیاسی عرضه می‌کند؛ و در این رویکرد، به‌درستی نیازی به تفکّر زیاد نیست تا نقدی ضروری بر کاربرد دلبخواه و بی‌قاعدهٔ مفاهیم پیچیدهٔ کوانتومی در بستری فلسفی و غیرعلمی مطرح شود.
ژیژک کتاب خود را با چالشی فکری که لنین پیش نهاده بود آغاز می‌کند: ضرورت «بازنگری ریشه‌ای در ماتریالیسم» در پرتو هر کشف علمی بزرگ. او سپس به بنیادهای مفهومی مکانیک کوانتومی رو می‌آورد:
مرکب بودن حالت‌ها؛ ایده‌ای که می‌گوید یک سامانه می‌تواند در آنِ واحد در چندین حالت باشد تا زمانی که مشاهده (یا به زبان فیزیک: اندازه‌گیری) شود. ژیژک از این مفهوم بهره می‌گیرد تا استدلال کند که تاریخ، در لحظات حساس و سیاسی خود، در مسیر حتمی واحدی حرکت نمی‌کند، بلکه به طیفی از امکان‌های متناقض گشوده می‌ماند که تنها یکی از آن‌ها در نهایت تحقق می‌یابد.
همچنین اصلِ (Non-Commutativity) وجود دارد؛ خاصیتی در مکانیک کوانتوم که مطابق آن، تغییر ترتیب انجام دو عملِ اندازه‌گیری لزوماً به نتیجهٔ واحد نمی‌انجامد. ژیژک این اصل را به کار می‌گیرد تا تأکید کند که موقعیت ما به‌مثابهٔ سوژه‌های کنشگر در تاریخ بی‌طرف نیست، و لحظه‌ای که ما «واقعیت را اندازه می‌گیریم» – یعنی در سطح سیاسی یا فکری در آن دخالت می‌کنیم – صرفاً مشاهده‌ای منفعل نیست، بلکه کنشی مداخله‌گر است که به خلق واقعیت یاری می‌رساند؛ همان‌طور که اندازه‌گیری یک ویژگی ذرهٔ کوانتومی به فروپاشی تابع موج آن در لحظهٔ اندازه‌گیری می‌انجامد!!
اما جذاب‌ترین مفهوم در مکانیک کوانتومی فروپاشی تابع موج (Collapse of the Wave Function) است. ژیژک این فروپاشی را برابر می‌گیرد با «کنشِ» سیاسی بنیادین (برای برخی: انقلابی) که حالت برهم‌نهی (حالت‌های متعدّد) را به یک واقعیت سیاسی واحد و معین تبدیل می‌کند.
بررسی فهرست مطالب کتاب، دامنهٔ بلندپروازانهٔ کار ژیژک را آشکار می‌سازد؛ امّا آیا این بلندپروازی ثمربخش یا تأثیرگذار است و به نتیجه‌ای کارآمد می‌انجامد؟ ژیژک کتاب خود را با مقدمه‌ای با عنوانی حماسی و فراگیر می‌گشاید: ماتریالیسم و نقدِ کوانتومی.

پس از مقدمه، سه بخش می‌آید با فصل‌هایی که عنوان‌هایشان بیشتر شبیه بازی‌های فانتزی‌اند. برخی از آن‌ها چنین‌اند: چرا هگلی به مکانیک کوانتوم نیاز دارد؟ و چرا مکانیک کوانتوم به هگل نیاز دارد؟
(می‌پرسم: چرا این هم‌زمانی میان هگلی و کوانتوم؟ این بازی‌ای است که در آن هر چیز و همه‌چیز ممکن است!).
سپس با عنوان‌هایی دیگر رو‌به‌رو می‌شویم:
از هگل تا هایدگر و بازگشت،
شیء فی‌نفسه: لاکان،
لاتبادلی: حقیقت و نماد،
شبِ جهان،
سیاستِ هایدگر برای محدودیت،
هولوگرامِ کلیت‌های متضاد.
ژیژک فراموش نکرده که چندین «پیوست» نیز بگنجاند تحت عنوان (Variations / متغیرها)، که مقاله‌هایی بلندتر و متمرکز بر موضوعات خاص‌اند؛ و معمولاً در آن‌ها ژیژک میان فلسفه و فرهنگ عامه پیوند برقرار می‌کند. در آن صفحات با عنوان‌هایی کلاژگونه رو‌به‌رو می‌شویم که سینما، آشپزی، جنسیت، بتهوون و رواقیون را کنار هم می‌نشانند.
بر پایهٔ تجربه‌های پیشین، گمان می‌کنم بسیاری از مردم برای دستاورد تازهٔ ژیژک هلهله خواهند کرد و آن را گشایشی فکریِ هیجان‌انگیز با تازگی بی‌سابقه خواهند شمرد. من از این گروه نیستم. من این کتاب را آکنده از آمیختگی ناهمگنِ استعاره‌های دلبخواهی و تشبیه‌های بی‌قاعده می‌بینم.
نمی‌خواهم وارد بحثی دراز دربارهٔ «نقد تز ژیژک در کوانتومی کردن تاریخ» شوم؛ اما به این بسنده می‌کنم که بگویم، ژیژک مفاهیم مکانیک کوانتومی را صرفاً به‌صورت استعاری و آن هم با فانتزی سنگین به کار می‌گیرد. مفهوم «تراکب حالت‌ها» در مکانیک کوانتوم، سامانه‌ای ریاضی – فیزیکی را در سطح زیراتمی توصیف می‌کند؛ اما ژیژک آن را برای وصف لحظات بزرگ سیاسی-تاریخی در جهان کلانی که ما در آن زندگی می‌کنیم به کار می‌برد. این انتقالِ دلبخواهی از جهان میکروسکوپی به جهان عینیِ تاریخ انسانی، فاقد هرگونه سازوکار عقلانی یا سنجش‌پذیری است.
افزون بر این، بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان، کاربرد اصطلاحات کوانتومی – همچون «لاحتمیت» – را به‌عنوان مترادف «نااطمینانی» فلسفی یا سیاسی نکوهش می‌کنند؛ زیرا این کار میان ابهام وجودی و لاحتمیت ریاضیاتی (که قوانینی آماری سخت‌گیرانه بر آن حکم می‌کنند) خلط ایجاد می‌کند.
به‌اختصار: به‌گمان من، ژیژک زبان علمی دقیق را با زبانی فلسفی، مبهم و فانتزی جایگزین می‌کند تا پروژهٔ ایدئولوژیکی خود را پیش ببرد؛ پروژه‌ای با عنوان «ماده‌گرایی نوین» (New Materialism).
ژیژک در رویکرد خود به ساده‌سازی افراطی دچار می‌شود؛ و با تلاش برای پیوند دادن فلسفهٔ سیاسی (یا حتی وجود انسانی) با نظریه‌ای فیزیکی، این خطر را می‌پذیرد که اندیشه را به مفاهیم فیزیکی تقلیل دهد. مفاهیم تاریخی و سیاسی – همچون مبارزهٔ طبقاتی، ایدئولوژی و کنش انقلابی – پدیده‌هایی پیچیده‌اند که از درهم‌تنیدگی زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی پدید می‌آیند.


حضور سینمای ایران در جشنواره‌های سال ۲۰۲۵

من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)
من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)
TT

حضور سینمای ایران در جشنواره‌های سال ۲۰۲۵

من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)
من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)

در سال جاری و تا این لحظه، دست‌کم ۳۰ فیلم ایرانی در حدود هشت جشنواره جهانی به نمایش درآمده‌اند. از این میان، ۱۵ فیلم واقعاً تولید ایران بوده‌اند، در حالی که بقیه هرچند نام ایران را به‌عنوان کشور سازنده با خود دارند، اما تأمین مالی و در نتیجه تولید واقعی آن‌ها از سوی کشورهای غربی انجام شده است. این فیلم‌ها به زبان فارسی‌اند، شخصیت‌هایشان ایرانی هستند، و به مسائل داخلی (موضوعات انتقادی) و خارجی (ایرانیان مهاجری که در غرب زندگی می‌کنند و در پی ارتباط با خویشاوندان خود در داخل کشورند) می‌پردازند.
اگر تا مدتی، فیلم‌هایی را که در خارج از ایران بدون هیچ مشارکت ایرانی ـ جز کارگردان ـ تولید شده‌اند کنار بگذاریم، آمار ثبت‌شدهٔ فیلم‌های ایرانی داخلی تولیدشده در پنج سال اخیر بین ۱۸۰ تا ۲۱۰ فیلم در سال در نوسان بوده است. هنوز آمار دقیقی از تولیدات امسال در دست نیست، اما با توجه به شرایط اقتصادی و امنیتی سال جاری، احتمال می‌رود شمار فیلم‌های تولیدشده کمتر از سال‌های پیش باشد. منابع قطعی در این زمینه وجود ندارد، ولی رقم تولید ممکن است از ۱۵۰ فیلم بلند داستانی و مستند تجاوز نکند.

نشانه‌ها و دلالت‌ها

با این همه، این رقم همچنان برای کشورهای همسایهٔ ایران، حتی برای بسیاری از کشورهای آسیایی و شماری از کشورهای اروپایی نیز رقم بالایی به شمار می‌رود. برای مثال، میانگین تولید سالانهٔ فیلم در ترکیه طی سال‌های گذشته از ۷۰ فیلم فراتر نرفته (و در چند سال اخیر حتی به حدود نیمی از این مقدار کاهش یافته است). کشورهای بالکان و سینماهای آسیای مرکزی اغلب به تولید حدود ۱۰ فیلم یا اندکی بیشتر در سال بسنده می‌کنند.
افزایش حضور فیلم‌های ایرانی در جشنواره‌های بین‌المللی، نشانه‌هایی چندگانه دارد که در آن، انگیزهٔ فردی و دولتی نقش مهمی ایفا می‌کند. فیلم‌هایی که از سوی نهادهای رسمی مورد تأیید قرار می‌گیرند، تبلیغاتی علیه آن دسته از آثار محسوب می‌شوند که گرچه به نام سینمای ایران شناخته می‌شوند، اما در خارج از کشور و توسط فیلم‌سازان مهاجر ساخته می‌شوند؛ حتی اگر هیچ محتوای انتقادی نداشته باشند.

«بیداد» (مهرجان كارلوڤي ڤاري)

اما مهم‌ترین نشانه، پذیرش روزافزون جشنواره‌های بین‌المللی برای نمایش فیلم‌های ایرانیِ تولیدشده در داخل کشور است؛ یعنی فیلم‌هایی که مجوز و تأیید نهادهای نظارتی رسمی را دارند. این امر خود بازتاب‌دهندهٔ میل تماشاگران اروپایی، آسیایی و آمریکایی به شناخت آن چیزی است که «ایرانی» محسوب می‌شود.
به‌عنوان نمونه: جشنوارهٔ توکیو در دوره‌ای که پنجم ماه جاری پایان یافت، فیلم «دختر نوح» (Noah’s Daughter) ساختهٔ امیررضا جلالیان را به نمایش گذاشت.
جشنوارهٔ ونیز امسال میزبان فیلم فیروز خسروانی با عنوان «گذشتهٔ آینده ادامه دارد» (Past Future Continues) بود. همچنین جشنوارهٔ کارلووی واری فیلم «فریاد» (Bidad به فارسی) ساختهٔ سهیل بیراغی را برای بخش مسابقه انتخاب کرد.
به‌این‌ترتیب، گسترش حضور سینمای ایران در رویدادهای جهانی ۲۰۲۵، نه‌فقط بازتاب پویایی فیلم‌سازان ایرانی در داخل و خارج از کشور، بلکه نشانه‌ای از توجه روزافزون جهان به سینمای ایران است — سینمایی که همچنان میان دو قطب تولید داخلی و حمایت خارجی در حرکت است.
این تنها نمونه‌ای محدود از مجموعه‌ای بزرگ از فیلم‌هاست که از میان آن‌ها می‌توان به فیلم «میان رؤیا و امید» (Between Dreams and Hope) ساختهٔ فرنوش صمدی (در جشنوارهٔ تورنتو) و فیلم «شهروند ـ زندانی» (Citizen-Inmate) به کارگردانی حسام اسلامی (در جشنوارهٔ برلین) اشاره کرد. همچنین جشنوارهٔ سیاتل آمریکا فیلمی ایرانی‌تبار با عنوان «جمعیت» (The Crowd) ساختهٔ شهد کبیرى را به نمایش گذاشت و به آن جایزهٔ هیئت داوران در بخش «کارگردانان تازه‌نفس» را نیز اهدا کرد.
در سوی دیگر، گروهی از فیلم‌هایی که در جشنواره‌ها نمایش یافته‌اند، آنهایی‌اند که به‌طور کامل (و در مواردی تا حد زیادی) با سرمایه‌گذاری شرکت‌های غربی ساخته شده‌اند؛ شرکت‌هایی از کشورهایی چون بریتانیا، بلژیک، فرانسه، هلند و ایالات متحده. از جملهٔ این آثار می‌توان به « یک اتفاق ساده» (Just an Accident) ساختهٔ جعفر پناهی و «درون» (Inside) از امیر بحرانی اشاره کرد.

ملاحظات سیاسی

از میان فیلم‌هایی که در داخل و خارج از کشور دیده شده‌اند، هیچ‌یک را نمی‌توان شاهکار یا اثری با کیفیتی استثنایی دانست — حتی فیلم جعفر پناهی با عنوان «یک اتفاق ساده» که نخل طلای جشنوارهٔ کن را ربود و سپس از سوی فرانسه برای رقابت در شاخهٔ بهترین فیلم بین‌المللی اسکار معرفی شد. بی‌تردید نمی‌توان انکار کرد که دست‌کم بخشی از موفقیت این فیلم ناشی از ملاحظات سیاسی بوده است.
این فیلم داستان مردی را روایت می‌کند که گمان می‌برد شخصی مشخص همان افسر امنیتی‌ای است که در دوران زندان با او خشونت کرده بود. بر اساس این گمان، او با افرادی تماس می‌گیرد که آنان نیز به دست آن افسر (یا تحت نظارت او) شکنجه شده‌اند. این مرد سپس ربوده می‌شود، با نیت انتقام‌گیری و قتل، اما در ادامه همگان را قانع می‌کند که او همان فردی نیست که تصور می‌کردند. پایان فیلم نه این را تأیید و نه رد می‌کند؛ زیرا هدف پناهی طرح مسئلهٔ خشونت در زندان‌های سیاسی است، از رهگذر پرسشی که می‌پرسد: آیا قربانیِ ربوده‌شده واقعاً همان شکنجه‌گر سابق است یا شخصی دیگر؟

«دانهٔ انجیر معابد» (فيلم بوتيك)

از نظر متن و اجرا، فیلم محمد رسول‌اف با عنوان «دانهٔ انجیر معابد» (The Seed of the Sacred Fig) اثری برتر به‌شمار می‌آید. این فیلم پس از نمایش در جشنوارهٔ کن در سال گذشته، نمایندهٔ ایران در رقابت اسکار ۲۰۲۵ شد و در طول سال جاری در ۴۰ جشنوارهٔ بین‌المللی به نمایش درآمد و جوایزی از انجمن‌های منتقدان و برخی جشنواره‌ها از جمله جایزهٔ نخست جشنوارهٔ پالم اسپرینگز را دریافت کرد.
«دانهٔ انجیر معابد» نیز بر محور شک و گمان ساخته شده، اما این بار با عمقی اندیشیده‌تر: قاضی‌ای که نامزد ترفیع به مقام بالاتری است، متوجه گم‌شدن سلاح دولتی‌اش می‌شود. او از عواقب این رویداد بیمناک است تا آنکه به یکی از دخترانش مظنون می‌شود — و بعدتر درمی‌یابد که او واقعاً اسلحه را پنهان کرده، زیرا با سیاست‌ها و رفتارهای حکومتی مخالف است. فیلم با این پیرنگ پیش می‌رود تا در پایان به نقطه‌ای می‌رسد که روایت را به‌سوی گونه‌ای متفاوت از داستان‌گویی سوق می‌دهد.
شمار قابل‌توجهی از موضوعاتی که در فیلم‌های ایرانیِ غیرحمایت‌شده از غرب مطرح می‌شوند، به‌ویژه به مسئلهٔ زن مربوط‌اند. برای نمونه، فیلم «دختر نوح» (Noah’s Daughter) به داستان زنی می‌پردازد که می‌کوشد برای مدتی از شلوغی و فشارهای شهری فاصله بگیرد و در شهری ساحلی به انزوا پناه ببرد. در این فیلم، پیرنگ چندان پیچیده‌ای وجود ندارد، اما نمادپردازی اجتماعی ملایمی در دل این درام به چشم می‌خورد.