در چند روز آینده، انتشارات «هاشیت-آنطوان/نوفل» بیروت رمان «الکعب الابهر/پاشنه چشمنواز» اثر نویسنده سوری راهیم حسّاوی را راهی کتابفروشیها میکند. ناشر دراین باره مینویسد:
« رمان خواننده را با احتمالاتی باز برای فهم یا نتیجهگیری درباره انگیزههای پشت هر حرکت یا رفتار انسان رودر رو میسازد؛ به طوری که نویسنده شخصیتهایی سبک و عجیب ترسیم میکند که به نظر سایه میرسند».
و از فضاهای رمان:
«همه آن داستان اولین عشق زندگیام بود چنانکه جز آن را برای خودم نگه نداشتم. خندهاش مرا به جداساختن جزئیات از همدیگر میکشاند و رنجشش مرا به گره زدن آنها به هم میبرد. خوابیدن درکنارش به شب آرامش میبخشید و نگاه کردن به او پیش از خوابیدن راهی برای طلوع خورشید بازمیکرد. جایی که در آن میبود قلبم را مالامال شادی میساخت. وقتی به سمت آشپزخانه میدوید تا اجاق گاز را خاموش کند، دلم پیش از او به آنجا پرمیکشید. وقت چای خوردن او را به نگاهی که از لبه فنجان میگذراندم میپاییدم و گاهی نگاههای ما از بالای لبه دو فنجان به هم گره میخوردند وقتی سرسفره صبحانه رو به روی هم مینشستیم. چشمانش را هورت میکشیدم و حواسم به جای نشستنش بود؛ یا کنارش مینشستم و احساس میکردم چقدر بزرگم و یا روبه رویش مینشستم و حس میکردم ادامه دارم. وقتی کسی زنگ خانه را میزد و از من پیش میافتاد تا در را باز کند، درچهره مهمان نگاه نمیکردم بلکه نگاهم بر صورتش میماند وقتی میچرخید و گفتی او مهمانی است که پس از مدتی طولانی به دیدنم آمده باشد.
فکرمیکردم اشیاء جایگاهشان را از او میگیرند و میان آنها مانند شب و روز و ظهر میان آنها قرارمیگرفت. از کودکی تا رسیدن به سن سی و هفت سالگی همچنان سرشار از احساسات بود و کوچکترین چیزها آزارش میداد؛ نگاهی بد یا حرفی بیجا. عادت نداشت زود به گریه بیفتد، پس از چند ناگهان به گریه میافتاد، انگار مدتی دربرابر آب سدی ایستادگی میکرده که دچار شکاف شده باشد. تا الآن نسبت به همه آنچه میبینم، همچنان سرزنده و تازه است، همانند قطعه چوبی که برسطح آب میآید، پایان خوش من است، مانند آخرین دلار در جیبم که برای سوار شدن به اتوبوس کافی است تا مرا به خانهام برساند».
سرگشتگیهای عشق اول در رمان سوری
سرگشتگیهای عشق اول در رمان سوری
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة