سرگشتگی‌های عشق اول در رمان سوری

سرگشتگی‌های عشق اول در رمان سوری
TT

سرگشتگی‌های عشق اول در رمان سوری

سرگشتگی‌های عشق اول در رمان سوری

در چند روز آینده، انتشارات «هاشیت-آنطوان/نوفل» بیروت رمان «الکعب الابهر/پاشنه چشم‌نواز» اثر نویسنده سوری راهیم حسّاوی را راهی کتابفروشی‌ها می‌کند. ناشر دراین باره می‌نویسد:
« رمان خواننده را با احتمالاتی باز برای فهم یا نتیجه‌گیری درباره انگیزه‌های پشت هر حرکت یا رفتار انسان رودر رو می‌سازد؛ به طوری که نویسنده شخصیت‌هایی سبک و عجیب ترسیم می‌کند که به نظر سایه می‌رسند».
و از فضاهای رمان:
«همه آن داستان اولین عشق زندگی‌ام بود چنانکه جز آن را برای خودم نگه نداشتم. خنده‌اش مرا به جداساختن جزئیات از همدیگر می‌کشاند و رنجشش مرا به گره زدن‌ آنها به هم می‌برد. خوابیدن درکنارش به شب آرامش می‌بخشید و نگاه کردن به او پیش از خوابیدن راهی برای طلوع خورشید بازمی‌کرد. جایی که در آن می‌بود قلبم را مالامال شادی می‌ساخت. وقتی به سمت آشپزخانه می‌دوید تا اجاق گاز را خاموش کند، دلم پیش از او به آنجا پرمی‌کشید. وقت چای خوردن او را به نگاهی که از لبه فنجان می‌گذراندم می‌پاییدم و گاهی نگاه‌های ما از بالای لبه دو فنجان به هم گره می‌خوردند وقتی سرسفره صبحانه رو به روی هم می‌نشستیم. چشمانش را هورت می‌کشیدم و حواسم به جای نشستنش بود؛ یا کنارش می‌نشستم و احساس می‌کردم چقدر بزرگم و یا روبه رویش می‌نشستم و حس می‌کردم ادامه دارم. وقتی کسی زنگ خانه را می‌زد و از من پیش می‌افتاد تا در را باز کند، درچهره مهمان نگاه نمی‌کردم بلکه نگاهم بر صورتش می‌ماند وقتی می‌چرخید و گفتی او مهمانی است که پس از مدتی طولانی به دیدنم آمده باشد.
فکرمی‌کردم اشیاء جایگاه‌شان را از او می‌گیرند و میان آنها مانند شب و روز و ظهر میان آنها قرارمی‌گرفت. از کودکی تا رسیدن به سن سی و هفت سالگی همچنان سرشار از احساسات بود و کوچک‌ترین چیزها آزارش می‌داد؛ نگاهی بد یا حرفی بی‌جا. عادت نداشت زود به گریه بیفتد، پس از چند ناگهان به گریه می‌افتاد، انگار مدتی دربرابر آب سدی ایستادگی می‌کرده که دچار شکاف شده باشد. تا الآن نسبت به همه آنچه می‌بینم، همچنان سرزنده و تازه است، همانند قطعه چوبی که برسطح آب می‌آید، پایان خوش من است، مانند آخرین دلار در جیبم که برای سوار شدن به اتوبوس کافی است تا مرا به خانه‌ام برساند».



پلی میان سه رودخانه… ترجمه‌ای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظ

نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
TT

پلی میان سه رودخانه… ترجمه‌ای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظ

نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)

با صداقتی نادر، رمان‌نویس لیبیایی-بریتانیایی «هشام مطر» ترجمه‌اش از کتاب «رؤیاهای آخر» نجیب محفوظ را با یک اعتراف آغاز می‌کند.
مطر در تنها دیدارشان در دهه ۹۰ میلادی، از محفوظ پرسید که نویسندگانی را که به زبانی غیر از زبان مادری‌شان می‌نویسند، چگونه می‌بیند؟

این پرسش بازتاب دغدغه‌های نویسنده‌ای جوان بود که در آمریکا متولد شده و مدتی در قاهره زندگی کرده بود، پیش از آنکه برای در امان ماندن از رژیم معمر قذافی (که پدر مخالفش را ربوده بود) به بریتانیا برود و در مدرسه‌ای شبانه‌روزی با هویتی جعلی نام‌نویسی کند.
و پاسخ محفوظ، همانند سبک روایت‌اش، کوتاه و هوشمندانه بود: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن می‌نویسی.»

«خودم را یافتم... رؤیاهای آخ

اما مطر اعتراف می‌کند که در بازخوانی‌های بعدی‌اش از آن گفتگو، چندین بار خود را در حال افزودن حاشیه‌ای یافت که محفوظ هرگز نگفته بود: خلاصه‌ای که می‌گفت: «هر زبان، رودخانه‌ای است با خاک و محیط خودش، با کرانه‌ها و جریان‌ها و سرچشمه و دهانه‌ای که در آن می‌خشکد. بنابراین، هر نویسنده باید در رودخانه زبانی شنا کند که با آن می‌نویسد.»

به این معنا، کتاب «خودم را یافتم... رؤیاهای آخر» که هفته گذشته توسط انتشارات «پنگوئن» منتشر شد، تلاشی است برای ساختن پلی میان سه رودخانه: زبان عربی که محفوظ متن اصلی‌اش را به آن نوشت، زبان انگلیسی که مطر آن را به آن برگرداند، و زبان لنز دوربین همسر آمریکایی‌اش «دیانا مطر» که عکس‌های او از قاهره در صفحات کتاب آمده است.

مطر با انتخاب سیاه و سفید تلاش کرده فاصله زمانی بین قاهره خودش و قاهره محفوظ را کم کند (عکس‌: دیانا مطر)

کاری دشوار بود؛ چرا که ترجمه آثار محفوظ، به‌ویژه، همواره با بحث و جدل‌هایی همراه بوده: گاهی به‌خاطر نادقیق بودن، گاهی به‌خاطر حذف بافت و گاهی هم به‌خاطر دستکاری در متن.
اندکی از این مسائل گریبان ترجمه مطر را هم گرفت.
مثلاً وقتی رؤیای شماره ۲۱۱ را ترجمه کرد، همان رؤیایی که محفوظ خود را در برابر رهبر انقلاب ۱۹۱۹، سعد زغلول، می‌یابد و در کنارش «امّ المصریین» (لقب همسرش، صفیه زغلول) ایستاده است. مطر این لقب را به‌اشتباه به «مصر» نسبت داد و آن را Mother Egypt (مادر مصر) ترجمه کرد.

عکس‌ها حال و هوای رؤیاها را کامل می‌کنند، هرچند هیچ‌کدام را مستقیماً ترجمه نمی‌کنند(عکس‌: دیانا مطر)

با این حال، در باقی موارد، ترجمه مطر (برنده جایزه پولیتزر) روان و با انگلیسی درخشانش سازگار است، و ساده‌گی داستان پروژه‌اش را نیز تداعی می‌کند: او کار را با ترجمه چند رؤیا برای همسرش در حالی که صبح‌گاهی در آشپزخانه قهوه می‌نوشید آغاز کرد و بعد دید ده‌ها رؤیا را ترجمه کرده است، و تصمیم گرفت اولین ترجمه منتشرشده‌اش همین باشد.
شاید روح ایجاز و اختصار زبانی که محفوظ در روایت رؤیاهای آخرش به‌کار برده، کار مطر را ساده‌تر کرده باشد.
بین هر رؤیا و رؤیای دیگر، عکس‌های دیانا مطر از قاهره — شهر محفوظ و الهام‌بخش او — با سایه‌ها، گردوغبار، خیالات و گاه جزئیات وهم‌انگیز، فضا را کامل می‌کنند، هرچند تلاش مستقیمی برای ترجمه تصویری رؤیاها نمی‌کنند.

مطر بیشتر عکس‌های کتاب را بین اواخر دهه ۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ گرفته است(عکس‌: دیانا مطر)

در اینجا او با محفوظ در عشق به قاهره شریک می‌شود؛ شهری که از همان جلسه تابستانی با نویسنده تنها برنده نوبل ادبیات عرب، الهام‌بخش او شد.
دیانا مطر با انتخاب سیاه و سفید و تکیه بر انتزاع در جاهایی که می‌توانست، گویی تلاش کرده پلی بسازد بین قاهره خودش و قاهره محفوظ.
هشام مطر در پایان مقدمه‌اش می‌نویسد که دلش می‌خواهد محفوظ را در حالی تصور کند که صفحات ترجمه را ورق می‌زند و با همان ایجاز همیشگی‌اش می‌گوید: «طبعاً: البته.»
اما شاید محتمل‌تر باشد که همان حکم نخستش را دوباره تکرار کند: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن می‌نویسی.»
شاید باید بپذیریم که ترجمه — نه‌فقط در این کتاب بلکه در همه‌جا — پلی است، نه آینه. و همین برایش کافی است.