فیلیپ سولرز و تحقیر خُرده نویسندگان پاریسی

خاطراتش آکنده از وراجی‌های لذتبخش با مشاهیر قدیم و جدید ادب است



فیلیپ سولرز
فیلیپ سولرز
TT

فیلیپ سولرز و تحقیر خُرده نویسندگان پاریسی



فیلیپ سولرز
فیلیپ سولرز

نویسنده مشهور فیلیپ سولرز منتظر هشتاد سالگی نماند تا خاطراتش را بنویسد و درسن همان هفتاد سالگی با عنوان «رمان حقیقی. خاطرات» نوشت. یک رمان واقعی است، اما تخیل درآن راه ندارد بلکه واقعی است چون درآن داستان زندگی‌اش را به طور کامل روایت می‌کند. لذت‌بخش در این کتاب سخنانی است که درباره دیدارهایش با بزرگان ادب فرانسه می‌گوید، وقتی که هنوز جوان بوده و جویای نام و موفقیتی که به آن نرسیده. در آغاز زندگی ادبی‌اش شیفته شاعران، نویسندگان و اندیشمندان مشهور بود. کدام ما روزگاری شیفته فرهیختگان عرب و فرانسوی نبوده‌ایم؟ فیلیپ سولرز به قول عرب‌ها از «بندگان شعر» بوده و هست. به این معنا که ادبیات، شعر و نثر راه و معبود اوست. اما او برعکس آنها کم‌کار نبود بلکه پرکار و حتی بسیار پرکار بود. باید اعتراف کرد او از زمان رسیدن به پاریس، وقتی تنها بیست سال داشت، کاملاً خود را وقف ادبیات ساخت. از بوردو، شهر مونتسکیو که در انگور و شراب کهنه شهره است به پاریس آمد. از بخت خوشش از خانواده‌ای صنعت‌کار بورژوای ثروتمند بود. و در نتیجه نیازی نداشت برای رزق و روزی خود حرفه‌ای بیاموزد. به نظرمن فیلیپ سولرزی خوشبخت‌ترین زندگی را روی کره زمین داشت. او ازجمله ادبای نفرین شده یا محکوم و مغضوب روی زمین مانند بودلر، ورلن و رامبو نبود. بلکه از ادبای خوشبختی است که به قول ضرب‌المثل فرانسوی«قاشق طلا دردهان» به دنیا آمد. و به همین دلیل توانست خود را به طور کامل وقف ادبیات کند. و به همین دلیل همه این تولید گسترده از رمان و کتاب و مقاله را داشت. از این جهت او شبیه ژان دورمسون است که فئودال بود و در کاخ‌ها زندگی می‌کرد. هر دو شیفته تاریخ ادبیات فرانسه، حتی اروپا بلکه تا نهایت امکان جهان بودند. هر دو وقتی درباره گوته، شاتوبریان یا تولستوی حرف می‌زدند، خود را فراموش می‌کردند. هر دو ادبیات را می‌پرستیدند. اما نمی‌دانم چرا درباره فیلیپ سولرز با استفاده از ضمیر غایب استفاده می‌کنم درحالی که او برعکس دورمسون که سال 2019 از جهان رفت، هنوز زنده است. فیلیپ سولرز اما همچنان جوانی هشتاد و پنج ساله است! و هنوز می‌نویسد، منتشرمی‌کند و خلق.
به هرحال نوشته‌‌ها و خاطراتش آکنده از وراجی‌های بسیار لذتبخش درباره مشاهیر قدیم و جدید ادبیات است. و این همان چیزی است که واقعاً خوانندگان را جذب می‌کند از جمله نویسنده همین سطرها. اگر می‌خواهی با تاریخ ادبیات فرانسه و حتی تاریخ اروپا آشنا شوی باید این کتاب را بخوانی. مثلاً نظرش درباره آندره برتون، آراگون، رامبو، نیچه، دانته، فرانسوا موریاک و... چیست؟ وقتی از شهر اصلی‌اش بوردو به پاریس پایتخت آمد البته دوست داشت با مشاهیر دیدار کند؛ چون خود این رؤیا را درسرداشت که روزگاری ادیبی مشهور شود. و شد. وقتی برای اولین بار با آراگون دریکی از کافه‌های پایتخت دیدار کرد، شاعر بزرگ این جمله را به او گفت« کوچولوی من، مهم‌ترین مسئله این است که بدانیم زن‌ها را با چه چیزی جذب می‌کنیم یا معشوقه‌هایی داریم. باقی جزئیات است». وقتی آراگون این جمله را به او گفت 61 ساله بود و فیلیپ سولرز21 ساله. آراگون مردی بسیار خوش سیما بود که زن‌ها را جذب می‌کرد، همین‌طور فیلیپ سولرز که بی‌شک به زیباترین زن‌های بورژوای فرانسه رسید... و در نتیجه از این جهت هیچ جای نگرانی نداشتند برعکس برخی ادبای بزرگ زشت‌روی دیگر مانند سارتر مثلاً. اما حتی خود سارتر هم معشوقه‌های بسیاری داشت چون شهرت و حضور درخشان تا حد زیادی زنان را جذب می‌کند. و می‌دانیم سارتر در حد اسطوره‌ای به شهرت و شکوه رسید که تنها وولتر در قرن هجدهم و ویکتور هوگو در قرن نوزدهم به آن رسیدند. اما سارتر وقتی که در آپارتمان شخصی‌اش دو ساعت تمام میزبان سولرز بود به دلش ننشست. و به نظر می‌رسد این احساس دوطرفه بود چون سارتر درپایان دیدار به او گفت« بهتر است در خیابان و به طور اتفاقی همدیگر را ببینیم!». منظور خیابان سان ژرمن دوبری و کافه دوماگو یا فلور بود که لانه سارتر و سیمون دوبوار وجود داشت. آندره برتون اما که او نیز در آپارتمانش درپاریس پذیرایش بود بسیار بیشتر از سارتر جذبش کرد. حتی درباره‌اش می‌گوید، مهم‌ترین شخصی است که با او دیدار کرد و تا این حد مجذوبش شده. بعد سولرز درباره مطالعاتش می‌گوید، هیچ فرد فرهیخته‌ای که برای خود احترام قائل باشد نمی‌تواند در دهه پنجاه و شصت درپاریس باشد و به فلسفه و فیلسوفانی مانند؛ لایبنیتز، اسپینوزا، هوسرل، هگل نپردازد و البته گرفتار عشق نیچه نشود همچنین مشغول عمیق ساختن رابطه‌اش با هایدگرنگردد... اما این به معنای فراموش کردن ادبیات و شعر نیست. هرچیز به جای خویش. در ادبیات بالاترین الگویش بودلر بود و این جمله که جذب و جادویش کرد:
« از خصلت‌های زیبای من لذت بردن از نفرت و کینه تا بالاترین درجه است. و حتی به اوج خوشبختی و شکوه نمی‌رسم جز با تحقیر شمار زیادی از نویسندگان و شاعران و خرد فرهیخته‌ها. به این باید علاقه مفرط شیطانی به حماقت ابلهانه را افزود که به من لذت بسیاری از غیبت دیگران و خبرچینی درباره آنها می‌دهد». سخن بودلر که فیلیپ سولرز کاملاً به کاربست به پایان رسید. او نیز بسیاری از نویسندگان، چهره‌های فرهنگی و شاعران پاریس را که هیچ استعداد حقیقی نداشتند تحقیرمی‌کرد. اما در ایجاد شبکه‌ای از روابط چیره دست بودند.
فیلیپ سولرز شیفته چه کسی بود؟ نیچه، هایدگر و وولتر از میان بسیاری دیگر. برای مثال درباره وولتر چنین چیزی می‌گوید: وقتی هر روز صبح بیدارمی‌شوم چه می‌کنم؟ روزم را با خواندن یکی از نامه‌های وولتر آغاز می‌کنم تا از خنده و لذت و خوشی روده‌برشوم. می‌دانید نامه‌های وولتر 13 جلد از کتاب‌های مجموعه مشهور «لابلیاد» انتشارات «گالیمار» را شامل می‌شوند؟ پس ساعت شش و نیم صبح به طور اتفاقی یکی ازآنها را باز می‌کنم. نامه شماره14703 است. نامه‌ای که فیلسوف دیدرو را مخاطب قرارمی‌دهد:
« دوست عزیز:
با وجود همه اینها، فلسفه روشنگری روز به روز علیه بنیادگرایی تاریک‌اندیش موفقیت‌های بیشتری می‌یابد. اما باید دانست که دشمنان یسوعی ما سلاحی را دارند که ما نداریم. گذشته و انباشته‌های میراثی سراسر با آنهاست، اما دوست من آینده از آن ماست. آنها هیبت دینی، جبه‌ها، کلاه مخصوص کشیشان، ثروت، شمشیر و عامه بی‌سواد مردمی که گله‌وار از آنها پیروی می‌کنند را دارند. مسئله دردناک عزیز من، اینکه حزب فیلسوفان خود دچار شکاف و اختلاف و غیریکپارچه است برعکس بنیادگراها که آنها را تحت فشار قرارمی‌دهند و عین بنای به هم فشرده‌اند... شنیدم تو در پاریس تنها به کسانی اطمینان می‌کنی که کاملاً از نزدیک بشناسی. حق باتوست؛ این تنها راهی است که می‌توانی از ضربه‌های کارد ناجوانمردانه متعصبان جان سالم به‌درببری.
آقا، خداوند به شما عمر بدهد. و امیدوارم بتوانی ضربه‌های دردناکی به آن بنیادگرای وحشی وارد کنی که تاکنون تنها توانسته‌ام گوش‌‌هایش را گازبگیرم! اگر اتفاقی نیفتاد و باز به روسیه برگشتی خواهش می‌کنم در راهت سری به قبرم بزنی».
امضا: وولتر
چطور ممکن است وقتی شخصی سرآمد همچون وولتر را می‌خوانی سرزنده و شاداب نشوی؟ چطور ممکن است از نویسنده‌ای این چنین خسته شوی؟ وقتی می‌گوید: گذشته سراسر با آنهاست، اما آینده ازآن ماست احساس افتخار می‌کنی، حس می‌کنی جرعه‌ای امید در دوره یأس و سرخوردگی وجود دارد. ما فرهیختگان عرب اکنون همان وضعیت وولتر را تجربه می‌کنیم وقتی که این سخنان دقیقاً250سال پیش نوشته شده است.
فاصله تفاوت تاریخی میان جهان عرب و غرب اینجا نهفته است. این به معنای آن نیست که دین و تدین به پایان برسد بلکه بدین معناست که اسلام نورها بر اسلام تعصب و تاریکی‌ها پیروز می‌شود. این همان جنگ اکنون و حتی بیست یا سی سال آینده است. این نامه را پیشوای نورهای فرانسه تنها دو سال پیش ازمرگش نوشت و نمی‌دانم آیا دیدرو از کنار قبرش گذشت تا بر او« فاتحه‌ای بخواند» یا نه. حتماً این کار را کرد چون از نگاهش او رهبر حزب فلاسفه‌ بود که در حال جنگی جانفرسا علیه حزب مقتدر اصول‌گراهای مسیحی است.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»