سندرم عشق، شعر و جنون

« شاعران نفرین شده» اصطلاحی است که ورلن در قرن نوزدهم ابداع کرد و پس از آن به طور گسترده رواج یافت


رمبو - بودلر
رمبو - بودلر
TT

سندرم عشق، شعر و جنون


رمبو - بودلر
رمبو - بودلر

این حدیث به نویسندگان منحوس یا داغدیده‌ای اختصاص دارد که دیوانه شدند، رنج کشیدند یا خودکشی کردند... و شاعر پل ورلن در سال 1884 کتابی با عنوان: «شاعران نفرین شده» منتشر کرد. مطابق طبقه‌بندی او آنها سه نفرند: تریستان کوربیه، آرتور رمبو و استفان مالارمه. سپس کتاب مجدداً در سال 1888 چاپ شد، آنجا او سه نویسنده دیگر از جمله خودش را افزود. او همچنین خود را شاعری ملعون، مطرود و سرکوب شده می‌دید. درست گفت. این اصطلاح که توسط ورلن ابداع شد، پس از آن به طور گسترده رواج یافت. و آنها کاربرد آن را به بسیاری از شاعران دیگر که ورلن در طبقه‌بندی‌هایش نمی‌گنجاند، گسترش دادند. از آن جمله می‌توان به لرد بایرون، جان کیتس، جرارد دو نروال، ادگار آلن پو، شارل بودلر، آنتونن آرتو و... اشاره کرد. اما منظور از این اصطلاح معروف چیست؟ منظور از شاعر نفرین‌شده، منحوس یا مطرود چیست؟ یعنی آن آدم عجیب و غریبی که در حاشیه جامعه زندگی می‌کند. او کسی است که با  جامعه سازگار نیست و به شیوه‌ای تحریک‌آمیز و حتی خطرناک عمل می‌کند. او به معنای واقعی کلمه یک فرد ضداجتماعی، فردی عاشق خود تخریبی است. به عبارت دیگر: شخصی است که خود را تباه می‌کند و از این تباه شدن لذت می‌برد و حتی لذتی فراتر از لذت در آن می‌یابد. او فردی است که عموماً قبل از اینکه مردم نبوغ او را کشف کنند زود ازجهان رخت برمی‌بندد چون او از زمانه‌اش جلوتر است.
این تعریف کاملاً بر بودلر صادق است که چند بار اقدام به خودکشی کرد، اما در نهایت در زمانی که تنها چهل و شش سال داشت سربه جنون زد. چه کسی می‌تواند رنج شارل بودلر را تصورکند؟ اما اگر این رنج آتشین نبود، آیا او بهترین اشعار شعر فرانسه را به ما تقدیم می‌کرد؟ هیچ چیز بی‌هیچ نیست، هیچ چیز بدون هزینه نیست. در مورد ورلن، رمبو، آنتونین آرتو، داستایوفسکی، کافکا، گی دوموباسان، ژرارد دو نروال، نیچه، ادگار آلن پو، ویرجینیا وولف، استفان تسوایگ همین را بگویید، فهرست طولانی است. این بدان معنا نیست که همه نویسندگان در زندگی شکست خورده‌اند. این بدان معنا نیست که همه آنها در آستانه جنون بودند. مثالهای مقابلی وجود دارد، برای نمونه ویکتور هوگو در راس آنها می‌ایستد. او حتی در سطح مالی بسیار موفق بود، زیرا کتاب‌هایش میلیون‌ها به سمتش سرازیر کرد و شادترین و لذت‌بخش‌ترین زندگی را داشت، به‌ویژه با معشوقه‌های بسیار و نوبه نو‌شونده‌اش. اما او بهای سنگینی نیز پرداخت. برادر کوچکتر و دخترش ادل در یک آسایشگاه بیماران روانی، دیوانه جان باختند. در مورد دختر دیگرش، لئوپولدین، که عزیز دردانه‌اش بود، زمانی که تنها نوزده سال داشت و اندکی پس ازعروسی و ازدواج در دریا غرق شد. یک فاجعه واقعی. با شوهر بیچاره‌اش غرق شد که برای نجاتش بلافاصله خود را به آب زد، اما با او به اعماق دریاها کشیده شد. داستانی تکان‌دهنده. قصه‌ای فراتر از تکاندهنده. داستانی که با شنیدنش، مو برتنم سیخ شد. اگر این حادثه برای من اتفاق می‌افتاد چه کار می‌کردم؟ آیا دل به دریا می‌زدم و خودم را دنبال عروس عزیزم به دریا می‌انداختم تا او را بیرون بکشم؟ امیدوارم بتوانم خوش‌بینی شما را تأمین کنم! متأسفانه باید اعتراف کنم آدمی ترسو و بیش از حد خودخواهم. به هر حال اگر موفق شوم او را زنده نجات دهم شادترین روز زندگی‌ام خواهد بود نه غرق شدن با او... اما حتی اگر با او غرق شوم بزرگترین قهرمان تاریخ خواهم شد. پس از آنکه ببینم در مقابل چشمانم در آب فرومی‌رود چگونه می‌توانم زندگی کنم؟ با ادای احترام ویژه به چارلز وکری (نام شوهرش، داماد ویکتور هوگو). او شناگر خوبی بود و بعد از واژگونی قایق در وسط دریا، اگر می‌خواست به راحتی می‌توانست خود را نجات دهد و جان سال به‌درببرد. اما پس از اینکه شش بار متوالی تلاش کرد او را بیرون بکشد و موفق نشد، ترجیح داد با او غرق شود نه اینکه بگذارد به تنهایی غرق شود. یک داستان عالی بی‌نظیر! مدت زیادی بود عاشقش بود، اما چند ماه پیش با او ازدواج کرد. وقتی داستان به گوش ویکتور هوگو رسید، سربه جنون زد و زمین زیر پایش خالی شد. و سالها و سالها نالید و گریست. و از یاد نبریم ویکتور هوگو در طول زندگی دو پسرش را به خاک سپرد: چارلز و فرانسوا. بنابراین، مرد بهای شهرت و افتخار را گران پرداخت. اما هیچ کس به اندازه ویکتور هوگو به اوج شکوه نرسیده است، مگر ولتر در قرن هجدهم و سارتر در قرن بیستم.
اما اجازه دهید اکنون از ویکتور هوگو بگذریم و از منحوسان واقعی صحبت کنیم که اولین آنها بودلر بود که در زندگی خود نه شهرت یافت، نه افتخار، نه پول و نه هیچ چیز دیگر. فقط با ناکامی‌های بزرگش معروف بود. شهرتش مانند نیچه پس از مرگش همچون یک بمب ساعتی منفجر شد. آیا نیچه نگفته است: « کسانی هستند که پس از مرگ زاده می‌شوند؟»، حتی مادرش هم تا بعد از رفتنش از این دنیا قدر او را نمی‌دانست، از این رو دیوانه شد و بسیار پشیمان گشت، زیرا اگر می‌دانست او شاعری نابغه است، به گونه‌ای دیگر با او رفتار می‌کرد. حتی مادرش هم نمی‌دانست او دقیقا کیست، چه رسد به دیگران! زندگی جز بدبختی چیزی به او نداد، اما اشعارسرآمد لحظه‌های خوش بسیاری به او بخشید. وقتی شعرش می‌گرفت، وقتی می‌آمد، او می‌درخشید و اوج می‌گرفت و به بالاترین ارتفاع می‌رسید. او می‌دانست که با زدن ضربه نهایی پیروز شده! اما برای هر شعر موفقی چه بهای سنگینی با جان و اعصاب و جنونش می‌پرداخت؟ زمانی که او کتاب معروف خود «گل‌های شر» را منتشر کرد، آیا می‌دانید « فیگارو» در موردش چه نوشت؟ به معنای واقعی کلمه: « این دیوان تیمارستان است، بیمارستانی است که به روی تمام ناتوانی‌های روح، به روی همه تعفنات قلب بازاست. کاش همه آن برای شفا بود. هرگز. بیماری‌ها و آسیب‌هایی هستند که درمان و دارویی ندارند. بودلر یک بیمار ناامید کننده است. نقطه روی خط»... عجیب و غریب اینکه این گفته از نظر تشخیص درست است. اما منتقد «فیگارو» نکته اصلی را از دست داد: زیبایی فوق‌العاده این اشعار سرآمد، هرچند هم از زشت‌ترین چیزهای هستی، از تراژدی هستی، از جفای هستی صحبت کنند.
چند ماه بعد از آنکه فلوبر را برای شاهکارش «مادام بواری» محاکمه کردند، نوبت به بودلر رسید. او را در پاریس محاکمه و به جریمه مالی سنگینی محکوم کردند. متأسفانه برخلاف فلوبر هیچ کس از او حمایت نکرد، خواهر امپراتور، ماتیلد، مداخله و او را از پرداخت جریمه معاف کرد. اما بودلر مجبور شد 50 هزار فرانک بپردازد. از کجا بیاورد، یک ورشکسته با بدهی‌های سنگین؟ به همین دلیل برای در امان ماندن از سه ماه حبس به بلژیک گریخت. اتفاقاً نویسندگان و شاعران پاریس، بزدلی و ترسو بودن خود را نشان دادند و هیچ‌کدام از آنها به حمایت از او برنیامد، جز ویکتور هوگو، که از تبعیدگاه دور کلمات شگفت‌انگیزی برایش فرستاد که برای همیشه می‌مانند: «گل‌های شرت چشم‌ها را می‌رباید، گل‌های شرت همچون سیاره‌ها و ستاره‌ها بر جهان می درتابد!» آیا دیده‌اید که شاعری بزرگ از شاعر بزرگ دیگری تجلیل کند؟ عظمت ویکتور هوگو در اینجا نهفته‌است. با من به این نکته عجیب دقت کنید: به جای تشکر و تعظیم در برابر فلوبر و بودلر، آنها را به خاطر دو شاهکار ادبیات فرانسه محاکمه می‌کنند؟ اما چه کسی در آن زمان می‌دانست که مادام بواری و گل‌های شر به افتخارات بزرگ ادبیات فرانسه تبدیل می‌شوند؟
پاتریک بویوره دارفور نویسنده فرانسوی می‌گوید: آخرین سال‌های زندگی بودلر کابوس‌های بی انتها بود، به جز لحظاتی نادر که او موفق می‌شود شعرهای جدید «بیمار» را بنویسد. با من به این کلمه شگفت انگیز، این کلمه طلایی توجه کنید: شعرهای بیمار! شاید تصور کنید که این طنز بودلر است. کاملا برعکس. این بزرگترین ستایش است. بودلر بیمار شعر بود و شعر نیز بیمارش. وگرنه «گل‌های شر» متولد نمی‌شد: یعنی مهم‌ترین کتاب تاریخ شعر فرانسه. اگر خود دنیا هم بیمار است گناه بودلر چیست؟ چرا او را به خاطر توصیف جنبه تاریک و ظلمانی هستی مسئول می‌دانید؟ چرا او را به خاطر توجه به آن روی هستی به پرسش می‌گیرید؟ بودلر باردار از شعر بود و زايمان‌های طاقت فرسای خود را پشت سر می‌گذاشت، تا اينكه در نهايت همچون طلوع سپيده دم منفجرمی‌شود. شعر این است. شعر به راحتی خودش را نمی‌دهد وگرنه همه مردم شاعر می‌شدند.
بر خلاف تصور ما، شعر بسیار نادر است. شعر تا وقتی که آتش در جانت نیفکند، خود را به تو نمی‌بخشد. ممکن است خودت را به تمامی به شعر بدهی تا بخشی از خود را به تو بدهد یا شاید چیزی ندهد. بر ویرانه‌های رنج و داغ اشعار سرآمد زاده می‌شوند. این اشعار بیمار معروف به «گلهای شر» گوهرند که زمان جز اندکی به وجود نمی‌آورد. پس تمام بدبختی‌های زمین بر سر بودلر فرود آیند. همه مصایب و بلاهای شخصی او را نابود کنند. تا ناکامی‌ها بزرگ خونش را بریزند. مهم نیست! آنچه در نهایت مهم است اینکه این شعرهای بیمار، این شعرهای پرشکوه بیایند. مهم این است که پس از ممانعت زیاد، پس از اشتیاق و انتظار طولانی، خود را تسلیم کنند. این چیزی است که برای شارل بودلر مهم است. بقیه جزئیات است. تمام زندگی در مقابل یک شعر پرمعنا، بی‌ارزش است!



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض
TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی