در اول نوامبر 1755، زمین لرزهای عظیم شهر لیسبون پرتغال را لرزاند که این شهر را از تاج و تختاش انداخت و دستکم صد هزار قربانی برجای گذاشت. این زلزله ذهن همه روشنفکران اروپای آن زمان را تکان داد. آنها را شوکه کرد، شگفتزده ساخت، آنها را گیج کرد. اما به دلیل نبود وسایل ارتباطی سریع در آن زمان، ولتر که در ژنو زندگی میکرد، تا 24 نوامبر از آن بیخبر بود؛ یعنی بیش از 20 روز پس از وقوع. تلفن، رادیو، تلویزیون یا اینترنت وجود نداشت، وگرنه از همان لحظه که اتفاق میافتاد، میشنید. تفاوت اساسی بین عصر ولتر در قرن هجدهم و زمان ما در قرن بیست و یکم در اینجا نهفته است. چقدر ما خوش شانسیم! چقدر خوشبختیم! ما بی آنکه بدانیم امپراطوریم! هر کدام از ما فرعون کوچکی هستیم که بر تخت سلطنت خود مینشیند و از طریق شبکههای اجتماعی برای بشریت فلسفه میبافد. با این حال مینالیم و گریه میکنیم. آیا ولتر توانسته بود پیشرفت عظیمی را که پس از مرگش اتفاق میافتد تصور کند و برای این پیشرفت دست به هر کاری زد؟ بله تا حدودی. همیشه میگفت: ما میکاریم و آیندگان درو میکنند. ثمره تلاش و زحمت و عرق ریختن خود را به چشم نخواهیم دید. ما در سایه تاریک اندیشی مذهبی و خرافات و جادوگری خواهیم مرد و اولین رشتههای سحر را نخواهیم دید. اما باکی نیست! مهم این است که روشنگری پیروز شود و نسلهای آینده از آن لذت ببرند. پیشرفت ناگزیر اتفاق خواهد افتاد و چراغهای خود را بر سراسر اروپا و شاید کل بشریت خواهد تاباند. این همان چیزی است که در واقع پس از مرگ او و مرگ کل نسل بزرگ روشنش رخ داد.
روسو - ولتر
اما اجازه دهید به موضوع اصلی خود برگردیم. پیشوای روشناییهای فرانسه با شنیدن این خبر تکان دهنده چه کرد؟ گفته میشود که او دچار نگرانی و ناراحتی وصف ناپذیری شد و شروع به تصور درد قربانیان و گریههای داغدیدگان از زیر آوار کرد. و دیوانه شد! در هر طرف فریادهای خشمگینانه کشید تا اینکه به خود عنایت الهی رسید. استغفرالله! خدایا این همه عذاب برای چه؟ این همه درد و مصیبت چرا؟ چرا این همه شر در جهان وجود دارد؟ چرا جلوی آن را نگرفتی چون توانایی همه چیز را داری؟ سپس کمی پا پس کشید و عذرخواهی کرد زیرا به خدا ایمان داشت و هر اتفاقی میافتاد نمیتوانست کفر ورزد. سپس «شعر بارسلونا» را منتشر کرد که در آن همه این پرسشهای فلسفی و متافیزیکی را پیش میکشد. و او شروع به ریختن جام خشم خود بر فیلسوف بزرگ آلمانی لایب نیتس کرد؛ زیرا فرموده خداوند جهان را به بهترین شکل آفریده و بهترین جهان ممکن است و هر چه پیش آمده و پیش آید به هیچ روی حق نداریم شکوه و گلایه کنیم؛ چون بهتر از این نمیتوانست باشد. این همان فلسفه خوش بینانهای است که متفکر بزرگ آلمانی از قرن هفدهم در محافل روشنفکری اروپا گسترش داد. نگاه کنید به کتاب معروف او که در سال 1710 با این عنوان بلند بالا منتشر شد: «مقالاتی در باب ربوبیت خاص مهربانی الهی، آزادی بشر و منشأ شر». ولتر در شعر بارسلونا این کتاب و برداشتهای آن از جهان را به سخره گرفت و لایب نیتس را «احمق» دانست، در حالی که تقریباً اتفاق نظر وجود دارد که او آخرین «سرآمدها و نوابغ جهانی» است. آیا ممکن است فیلسوف آلمانی تا این حد نادان یا ساده لوح بوده باشد؟ پرسش فلسفی متافیزیکی که لایب نیتس مطرح میکند این است: چگونه میتوانیم دو چیز ظاهراً متضاد را با هم آشتی دهیم؟ منظور چیست: چگونه میتوان وجود خدای خوب، مسلط، عادل و توانا از یک سو و وجود شر و بلاها و بلایای طبیعی از سوی دیگر را آشتی داد؟ پاسخ لایب نیتس این است که جهانی که ما میشناسیم بهترین جهان ممکن است. با همه شرهایی که ممکن است در آن رخ دهد، جهانی بهتر از آن وجود ندارد. به این دلیل که این شرها ممکن است پیش درآمدی ضروری برای خیری بزرگتر باشند که بعداً جبران و پوشش داده میشود. « چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید و آن برای شما خیر باشد.» صدق الله العظیم/ راست گفت خدای بزرگ. سپس لایب نیتس این کلمات ضروری را به ما میگوید: درد، اضطراب و مشکلات، به اصطلاح، «نمک دنیا» هستند. معنای جهان بدون مشکل، دغدغه و چالش چیست؟ به فراخور عزم مردم حوادث رخ میدهند! معنای زندگی پر از راحتی، خوشبختی، لذت و شادکامی پیوسته چیست؟ چقدر خسته کننده است؟ اگر طعم تلخ را نچشید طعم شیرین را نمیشناسید! چه زیباست لحظههای شادی وقتی بعد از لحظات بدبختی و اضطراب و نگرانی میآیند. چه زیباست دیدار بعد از جدایی. بدين ترتيب، شر و درد و اضطراب از شروط واجب براي تحقق خير هستند، وسيلهاي براي رسيدن به تكامل بزرگتر بعدیاند.
ولتر تز لایب نیتس را به سخره گرفت و به آن طعنه زد و حتی کمابیش آن را تحریف کرد وقتی چنین گفت:« مردم، در بهترین جهان همه چیز خوب است! ای مردم، از زلزله لیسبون و مرگ کودکان و مادران شاد باشید! شاد باشید از آوار و تکه تکه شدن تا آنجا که چشم کار میکند! شما واقعا مردم احمقی هستید! چرا خدا را به خاطر این همه نعمت سپاس نمیگذارید؟ و الی آخر». آیا ولتر در اینجا «اندکی» به آن اضافه کرده؟ قطعا افزوده. لایب نیتس این را نگفته است. لایب نیتس نگفته است که جهان «کامل» است، بلکه گفته است که از همه جهانهای ممکن بهترین است و شر در کمترین حد ممکن است. در غیر این صورت زلزله لیسبون هر روز یا هر ماه اتفاق میافتاد. و شر همه جهانهای ممکن واقعاً همین است. بنابراین زلزله لیسبون استثنایی است که تکرار نمیشود و در واقع از سال 1755 تا به امروز در این شهر تکرار نشده است؛ یعنی حداقل از 267 سال پیش.
اما پس از این همه مقدمه چینی، پیچ و تاب و نتیجه گیری، ژان ژاک روسو با موضوع چه ارتباطی دارد؟ چرا او را اینجا، حتی در عنوان، جا دادیم؟ رابطه او بیش از یک رابطه است؛ زیرا فیلسوف ژنو، ولتر را خاموش میکند و تفسیر دیگری برای فاجعه لیسبون و وجود شر عریان در جهان ارائه میکند و پاسخ او به اندیشه لایب نیتس نزدیکتر است، اما از آن نیز فراتر میرود. عمیقترین نمونه تفسیر فلسفی است. او زمانی که رساله مشهور خود را در مورد «پروایدنس/عنایت الهی» منتشر کرد، به قویترین شکل بیان کرد. همه چیز طوری اتفاق میافتد که انگار ژان ژاک روسو میخواهد به ولتر بگوید: برای تو زشت است! دست از این کششهای کودکانه بردار! هر بار حادثهای رخ میدهد، خدا و قدرت الهی را متهم میکنید و خود را از یاد میبرید. مسئولیت بر عهده انسان است نه خدای متعال جناب ولتر. اینها اتهاماتی دم دستی است که شایسته متفکر بزرگی چون شما نیست. گاهی میشنویم که مادران داغدار از غم و اندوه فریاد میزنند و رو به سوی آسمان میکنند: خدایا چرا فرزندم مرد؟ چرا او را بردی؟ اینها معذورند. در برابر فریاد مادران سر تعظیم فرود میآوریم. بهشت زیر پای مادران است. اما ولتر، به عنوان یک متفکر بزرگ، معذور نیست. متفکر بزرگ دورتر از بینی خود را میبیند یا چنین فرض میشود. سپس روسو میافزاید: عنایت الهی که همه خیر و عدالت و برکت و حکمت است، اصلاً مسئول آن چیزی نیست که اتفاق افتاده است. فقط انسانها مسئول هستند. اگر خانههای خود را بهجای اینکه روی هم انباشته کنند، در مناطق وسیعی در اطراف پایتخت پرتغال پراکنده میساختند، خسارات بسیار کمتر میشد. ثانیاً، اگر مردم لیسبون بهمحض شروع به لرزیدن دیوارهای خانههایشان، بهجای اینکه بخواهند لباسها و لوازم خود را حمل کنند و به دنبال پول و طلای خود بگردند، فوراً خانههای خود را ترک میکردند، خسارات وارده نیز بسیار کاهش مییافت و شاید در نهایت ناچیز میشد.
میبینیم که استدلال روسو ارزشمند است، اما دستیابی به آن در آن زمان دشوار بود؛ زیرا دانش تکنولوژیک به اندازه زمان ما پیشرفت نکرده بود. مثلا ژاپن که به زمین لرزه معروف است دیگر از آن نمیترسد؛ زیرا آنها ساختمانها را به گونهای میسازند که آنها را قادر میسازد به طور موثر در برابر زلزله مقاومت کنند. سپس به مردم یاد دادند که در لحظه وقوع زلزله چگونه رفتار کنند. و ژاپنیها آن را در رفتار روزمره خود درونی کردند. گفته میشود که در سال 2011 زمین لرزهای بزرگ در ژاپن به بزرگی 9 ریشتر رخ داد، اما این کشور تحت تأثیر آن قرار نگرفت و آسمان خراشها سقوط نکردند و حتی 27 قطار سریع السیر متوقف نشدند و همه چیز پیش رفت. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده چه کسی این را باور میکند؟ معجزه مدرنیته در اینجا نهفته است. این همان چیزی است که ژان ژاک روسو به آن اشاره کرده است. اما منطقه ما از جمله ترکیه و سوریه نه به اندازه کشور بزرگ و قدرتمندی مانند ژاپن توسعه یافته و نه غنی است. و نمیتوانند صدها میلیارد دلار برای ساخت مسکن ضد زلزله تزریق کنند.
در نهایت اجازه دهید در مورد زلزله دیگری صحبت کنم که هیچکس حرفی از آن نمیزند. منظورم آن زلزله فرقهای و مذهبی است که دههها در منطقه رخنه و بیش از زلزله اخیر زمینشناسی آن را ویران کرده است. آیا این شرایط سخت فرصتی خواهد بود برای پاسخگویی وجدانها و جلوگیری از کینه توزیها و کوچک گوییها؟ آیا میتواند همه را به نزدیکی، همبستگی و برادری سوق دهد تا به جای جدایی و نفرت با مصیبت مشترک روبه رو شوند، انگار که در نهایت ما یک ملت نیستیم؟ این سئوالی است که در این لحظه ذهن من را درگیر کرده است. اما چیزی که من از آن بیشتر میترسم این است که زلزله فرقهای که منطقه را فرا گرفته، بسیار قویتر از زلزله طبیعی، بیدادها و انفجارهایش باشد!