الراوی؛ ماجرای سقوط بغداد و آخرین دیدارها با صدام

وزیر سابق بازرگانی عراق در گفت‌وگو با «الشرق الاوسط» درباره صحنه‌های «اجساد سوخته»، «نبرد فرودگاه» و اینکه چطور سوری‌ها او را دست بسته به آمریکایی‌ تحویل دادند می‌گوید

الراوی؛ ماجرای سقوط بغداد و آخرین دیدارها با صدام
TT

الراوی؛ ماجرای سقوط بغداد و آخرین دیدارها با صدام

الراوی؛ ماجرای سقوط بغداد و آخرین دیدارها با صدام

- هلیکوپترهای آپاچی در جاده «الدوره – مسجد ام‌الطبول – فرودگاه» از چپ و راست شهروندان عادی را به گلوله بستند ... اجسادی را دیدم که برخی از آنها هنوز می‌سوختند... آخرین نفس‌هاشان را در ماشین‌های در حال سوختن می‌کشیدند. 
- نیروهای آمریکایی وارد فرودگاه بغداد شدند و با مقاومت سختی مواجه شدند و عقب نشینی کردند و همین آنها را بر آن داشت تا از سلاح‌های ممنوعه مرگبار استفاده کنند که اکثر جنگجوها را از بین برد و تانک‌ها را ذوب کرد و قادرشان ساخت اشغالش کنند.
- دومین دیدار با صدام (بعد از تهاجم) با حضور قصیّ، عدیّ و وزیر دفاع صورت گرفت... فرماندهان نظامی در حال گفت‌وگو در باره وضعیت پس از ورود نیروهای آمریکایی به بغداد بودند ... رئیس جمهوری فقید از من خواست که به ارتش در جابه جایی سلاح کمک کنم. 
- من به سوریه رفتم (بعد از سقوط بغداد) و آصف شوکت من و سفیر عراق را به شام دعوت کرد... و شب بعد از شام اوضاع تغییر کرد... مستقیم به دست آمریکایی‌ها تحویلم دادند.
- به بازجوی آمریکایی گفتم: مردم عراق مردم سرسختی هستند که در طول تاریخ جز سارگون اکدی، حمورابی، آشوربانیپال، نبوکدنصر، حجاج، هارون الرشید و صدام حسین بر آنها حکومت نکردند... او پاسخم را می‌نوشت.
**************
الراوی شب شروع جنگ را به خوبی به یاد می‌آورد، اما تأکید می‌کند غافلگیر کننده نبود. می‌گوید: «حمله آمریکا به عراق و شروع حمله وحشیانه به کشور ما برای مقامات، وزرا، نیروهای مسلح، دستگاه‌های امنیتی و سازمان‌های حزبی غیرمنتظره نبود... همه در آن شب آماده بودند، حتی قبل از شروع حملات هوایی و نبردهای زمینی. حکومت و دستگاه‌های امنیتی در صحنه و در همه زمینه‌ها برای مقابله با دشمن آماده بودند. بنابراین، این تهاجم ناروا ما را غافلگیر نکرد. آمریکا از قبل تصمیم گرفته بود عراق را به هر بهانه‌ای اشغال کند».
و ادامه می‌دهد: «من با همکارانم در وزارتخانه ماندم. ما از مقر خود خارج نشدیم و پیگیر مسائل بودیم. ما با تأمین ذخیره شش ماهه مواد غذایی برای شهروندان، بر جنگ پیشی گرفتیم. هدف این بود که وقتی جنگ شروع شود، شهروندان مایحتاج خود را داشته باشند. ما این مأموریت را پیش از شروع بمباران هوایی بغداد انجام دادیم. من و مدیران کل و کارمندان در وزارتخانه ماندیم... شبی که بمباران شروع شد در وزارت بودیم و جای خود را ترک نکردیم. اما یک جای دیگر هم در میدان عدن نزدیک به سایت وزارت داشتیم. یکی از شرکت‌های ما که انبارهای آرد و نان را اداره می‌کند در آنجا واقع شده است. ما در تمام مدت حملات هوایی و نبردهای زمینی، تا زمان اشغال بغداد، بین مقر وزارتخانه و ستاد ذخیره چرخش داشتیم. ما ترک نکردیم.»
الراوی از آخرین جلسات رهبری عراق در زمان حمله و تا زمان سقوط رژیم می‌گوید. می‌گوید: «من در 3 جلسه بعد از حمله با رئیس‌جمهوری فقید صدام حسین شرکت کردم. اولین جلسه بیش از یک هفته پس از شروع بمباران هوایی و شروع نبردهای زمینی برگزارشد. من با وزیر نفت در آن شرکت کردیم. رئیس جمهوری از من خواسته بود که مواد غذایی را به شهر بغداد برسانم تا با دشمن در داخل نبرد شود. وی همچنین از دکتر عامر رشید وزیر نفت خواست تا میزان دود از نقاط مشتعل را تشدید کند تا موشک‌ها از اهداف مشخص منحرف شوند. جلسه دومی هم که با وزیر نفت شرکت کردم، بعد از اینکه دوباره رئیس جمهوری فقید ما را خواست. در آن زمان ما در جلسه رهبری شرکت کردیم و رئیس جمهوری صدام پیگیر موضوع تامین مواد غذایی در داخل بغداد بود. بنابراین من به او اطمینان دادم و به او گفتم که ما 6 ماه ذخیره شهروندان را کامل کرده‌ایم و بنابراین جای نگرانی در این زمینه وجود ندارد. من همچنین به او اطمینان دادم که به ویژه در بغداد جای نگرانی نیست؛ چون برای بیش از شش ماه ذخایر مواد غذایی مازاد داریم. او گفت: با این وجود، به تلاش خود ادامه دهید... این قبل از ورود تانک‌های آمریکایی به شهر بود. سومین جلسه در 3 آوریل و با حضور فرماندهان نظامی برگزار شد. (فرزندان صدام) قصی، عدی و وزیر دفاع (سلطان هاشم الطائی) حضور داشتند.

پس از ورود نیروهای آمریکایی به بغداد، رهبران نظامی در حال بحث و گفت‌وگو بودند، بنابراین رئیس جمهوری فقید از من خواست که در حمل سلاح به ارتش کمک کنم. در واقع یک سرتیپ از گارد جمهوری در یکی از شرکت‌های وزارت بازرگانی که شرکت عمومی تجارت غلات در باب المعظم در مرکز شهر بغداد است به همراه مدیر کل شرکت یوسف عبدالرحمن العانی مستقر شدند. بنا به درخواست نماینده گارد ریاست جمهوری، انتقال سلاح از انبارهای العظیم و تکریت به محل‌های مورد نظر ادامه یافت. حمل و نقل ادامه داشت تا اینکه بغداد اشغال شد و پس از ورود اوباش به مقر شرکت (پس از اشغال بغداد) کار متوقف شد. این آخرین دیدار ما با رئیس جمهوری صدام بود».
آیا صدام در آخرین دیدار با شما خداحافظی کرد؟ آیا احساس کردید که این یک جلسه خداحافظی خواهد بود؟ الراوی پاسخ می‌دهد: «نه، به هیچ وجه. ما هرگز این احساس را نداشتیم. ما احساس نمی‌کردیم که همه چیز به همان شکلی که پیش آمد به پایان برسد. ما از زمان تحمیل محاصره بیش از 13 سال تا آخرین لحظه در وزارت بازرگانی به وظیفه خود در تامین مواد غذایی برای مردم عراق عمل کردیم و به عنوان وزارت بازرگانی تا جایی که توانستیم و در حد توان به طرف‌های دیگر و به اندازه مأموریت خود کمک کردیم... البته وزارت بازرگانی ناوگان بزرگی برای حمل و نقل مواد در اختیار داشت و بر همین اساس رئیس جمهوری فقید از ما خواست تا اسلحه را منتقل کنیم. ما حدود 2000 کامیون بزرگ داریم که حتی قادر به حمل تانک هستند... در واقع ما وزارت دفاع را با حدود 45 کامیون برای حمل تانک قبل از شروع نبردها و 2750 موتور سه چرخ مجهز کردیم».
وقتی از الراوی پرسیده شد که با دیدن تانک‌های آمریکایی که وارد بغداد می‌شوند چه احساسی داشت، پاسخ داد: «البته احساسم احساس یک فرد میهن پرست است که در برابر اشغال وحشیانه و بدون دلیل کشورش مقاومت می‌کند... صحنه‌های ورود تانک‌ها به بغداد دردناک بود. اما نه جامعه جهانی و نه جامعه منطقه‌ای و نه حتی اتحادیه عرب نقش جدی در جلوگیری از این تجاوز نداشتند. اجلاس شرم الشیخ با صدور بیانیه‌ای هرگونه تجاوز به عراق را محکوم کرد، اما اقدام عملی برای جلوگیری از آن صورت نگرفت».
الراوی از مشاهدات خود از بمبارانی که در آغاز تهاجم، بغداد را هدف قرارداد می‌گوید: «بمباران بسیار شدید بود، به ویژه در بغداد. نابودی ساختمان‌ها و شهروندان را فراگرفت. من با کامیون‌های آرد که آرد را به نانوایی‌های شهر بغداد می‌رساندند، همراهی می‌کردم. یک بار دیدم هلیکوپترهای آپاچی شهروندان را در جاده (الدوره - مسجد ام‌الطبول - فرودگاه) از راست و چپ به گلوله می‌بندند و خودروهای عبوری و خودروهای پارک شده در دو طرف جاده را به آتش می‌کشیدند. مدیر بسیج و آمار وزارت بازرگانی به همراه همسرش به شهادت رسیدند. من خودم در سیلوی الدوره به محل حادثه رفتم. اجساد را دیدم، برخی از آنها پس از حمله هنوز می‌سوختند. برخی از آنها در داخل خودروهای در حال سوختن هنوز زنده بودند. متوجه شدم که کارمندم به نام نصرت و همسرش فوراً در ماشین‌شان زغال شده‌اند. با صحنه‌ای غیرانسانی روبه رو شدم که قوانین جنگ را نقض می‌کرد که حملات آمریکا به شهروندانی که در خیابان راه می‌روند مسببش بود. این صحنه هنوز در خاطر من است و اینکه چگونه قربانیان در حال مرگ در داخل اتومبیل خود می‌سوختند».
وی در توضیح می‌افزاید:« این حادثه آغاز نبرد فرودگاه بود که یک روز قبل اعلام شده بود نیروهای آمریکایی وارد فرودگاه شدند. من با وزیر حمل و نقل احمد مرتضی رفتم و رسانه‌ها صحنه سوار شدن ما به هواپیمای جامبو در داخل فرودگاه را گزارش کردند تا ثابت کنند خبری که آمریکایی‌ها منتشر کرده‌اند صحت ندارد. یک روز بعد نیروهای آمریکایی وارد فرودگاه شدند و با مقاومت شدید گروه‌های گارد جمهوری، گارد ویژه، (فداییان صدام) و داوطلبان عرب مواجه شدند و بسیاری از نیروهای دشمن نابود شدند و باقیمانده‌شان به بیرون از فرودگاه عقب نشستند و همین نیروهای امریکایی را برآن داشت تا در حمله دوم به فرودگاه از سلاح ویرانگر ممنوع استفاده کنند و بسیاری از جنگجویان را نابود و تانک‌ها را ذوب و امکان تصرف آن را فراهم کردند. یکی از مقامات ارشد عرب سه ماه قبل از شروع تجاوز به عراق به من گفت که از فرمانده نیروهای آمریکایی، ژنرال تامی فرانکس، مأمورفرماندهی ارتش کشورش برای اشغال عراق، فهمیده که در صورت وقوع جنگ، نیروهای آمریکایی با تمام سلاح‌های موجود عراق را اشغال خواهند کرد، حتی اگر نیاز به استفاده از بمب هسته‌ای میدانی (تاکتیکی) داشته باشد. این (مقام عرب) بر لزوم کشف سلاح‌های کشتار جمعی در صورت وجود آنها تاکید کرد، زیرا او مشتاق جلوگیری از جنگ بود. در این جلسه تایید کردم که عراق عاری از سلاح‌های تخریبی است و این اطلاعات به رئیس جمهوری ابلاغ شد... آنچه در اینجا می‌خواهم تاکید کنم این است که آنچه در نبرد دوم در فرودگاه با استفاده از سلاح‌های ممنوعه و مرگبار رخ داد بخشی از طرح از پیش آماده شده حمله به عراق و عزم برای اشغال آن بود».

سقوط بغداد... وافتادنش به دست آمریکایی‌ها
الراوی ماجرای خروجش از بغداد پس از اشغال و اینکه چگونه به دست آمریکایی‌ها افتاد را بیان می‌کند. می‌گوید: «ما در وهله اول انتظار نداشتیم که بغداد اشغال شود و عراق اشغال شود. بنابراین ما حداقل به عنوان وزیر، برنامه‌ای برای مقابله با اشغال عراق نداشتیم. اتفاقی که افتاد این بود که پس از ورود نیروهای آمریکایی به بغداد، در 9 آوریل، دبیر شورای وزیران، دکتر خلیل المعموری، با ما تماس گرفت و به نمایندگان وزرایی که روزانه دستورات شورا را دریافت می‌کنند یا اطلاعاتی را به این شورا می‌دهند، اطلاع داد وزرا می‌توانند به جایی که می‌خواهند بروند. شهر من راوه است و خانواده و آشنایانم آنجا هستند. به سمت راوه که حدود 100 کیلومتر با مرز سوریه فاصله دارد حرکت کردم. خانواده‌های الراوی ما در البوکمال، دیرالزور و حلب ساکن هستند. برای مدت طولانی میان خانواده‌ها در امتداد خط فرات بالا (بین عراق و سوریه) ارتباط وجود داشته است. وقتی به راوه رسیدم به من توصیه کردند که برای مدت دو هفته به سوریه بروم و اوضاع را زیر نظر بگیرم، در واقع از نظر روانی آمادگی سفر به هیچ کشوری خارج از عراق را نداشتم و فقط پاسپورت دیپلماتیک خود را داشتم. روز بعد با برادرم مزهر و مشاور ریاست جمهوری، عصام عبدالرحیم الراوی که بر نقطه مرزی طریبیل نظارت می‌کرد، به سوریه رفتم. ما وارد سوریه شدیم و در واقع من رابطه قوی با طرف سوریه داشتم. وقتی که درخواست دیدار با رئیس جمهوری بشار اسد می‌کردم، درخواستم برآورده می‌شد. رئیس جمهوری فقید صدام، زمانی که بشار به ریاست جمهوری منصوب شد، من را به عنوان فرستاده‌ای نزد وی فرستاد. قرارداد تجارت آزاد امضا و مرزها باز شد به طوری که عراق و سوریه به یک بازار اقتصادی واحد تبدیل شدند. خط لوله نفت راه اندازی شد که گام مهمی در چارچوب خروج از محاصره در سال 2000 به حساب می‌آید و بر این اساس وقتی به سوریه رفتم (بعد از اشغال عراق) هیچ نگرانی نداشتم به این دلیل که به کشوری می‌روم که با آن ارتباط قوی دارم. آصف شوکت در آن زمان مرا پذیرفت و به من گفت که اگر می‌خواهم خانواده‌ام را بیاورم، به او گفتم: متشکرم. می‌خواهم به عراق برگردم، اما همانطور که به مدیر اطلاعات دیرالزور گفتم، دو هفته در سوریه می‌مانم تا شاهد تحولات اوضاع عراق باشم. همان شب آصف شوکت ما را با سفیر عراق به شام برد... شب بعد از شام اوضاع تغییر کرد».
الراوی در توضیح اتفاقی که برایش افتاده است می‌افزاید: «من و همکارانم را به آپارتمانی در المزه بردند. حداقل می‌توانم بگویم آپارتمان بسیار کثیف بود. هیچ نداشت. معلوم بود که متعلق به کارکنان اطلاعات نظامی است. هیچی توی یخچال نبود. احساس کردیم که اولین پذیرایی قبل از ظهر خوب بود... اما تا شب اوضاع تغییر کرده. به نظر می‌رسد از همان زمان تصمیم گرفته شده است. مستقیماً خواستیم که به عراق برگردیم. بعد از دو روز ما را از هم جدا کردند. برادرم توسط اطلاعات دیرالزور دستگیر شد و من در روستایی به نام روستای الاسد در حصر خانگی قرار گرفتم، همانطور که فکر می‌کردم در انتظار تکمیل مقدمات تدارکاتی برای تحویل... من در خانه‌ای زندگی می‌کردم و پنج افسر همراهم ماندند و مرا می‌پاییدند و اجازه نمی‌دادند بیرون بروم. از این رو من نامه‌ای به رئیس جمهوری بشار نوشتم و اعلام کردم که من فلانی پسر فلانی هستم و دو هفته است که به سوریه آمده‌ام و از مهمان نوازی او تشکر کردم و درخواست برگشت به عراق را دارم و مرا از سرنوشت برادرم آگاه کنند. این 21 آوریل 2003، دو روز قبل از تحویلم بود. در روز 23 آوریل، سرتیپ یونس از طرف سرلشکر آصف شوکت نزد من آمد و به من گفت که موافقت (آقای رئیس جمهوری) را برای بازگشت شما گرفته‌ام... ساعت 12 (ظهر) دمشق را با یک ماشین اوپل ترک کردیم و یکی از کارمندانشان همراهم بود. به دیرالزور رسیدیم، گفتم: لطفاً کمی در شهر توقف کنید تا برادرم را ببینم، زیرا احتمال زیاد می‌دهم که او در دیرالزور بازداشت شده است. من این موضوع را در نامه خود به رئیس جمهوری بشار به صراحت بیان کرده بودم که در آن گفتم: لطفاً مرا از سرنوشت برادرم مطلع کنید، زیرا او را در سومین روز آمدنم به سوریه از دست دادم. به محض ورود به البوکمال، از سرتیپ یونس تشکر کردم و به او گفتم: ما شهر القائم را پیش رو داریم که به آن حصیبه می‌گویند، اجازه دهید وارد کشورم شوم. به من گفت: تو نمی‌توانی از نقطه رسمی وارد کشورت شوی، همان کسی که تو را اول به دمشق آورد، یعنی سرتیپ رکن نصیح از دیرالزور می‌آید و تو را به حصیبه می‌رساند، اما از طریق قاچاقچیان از راه بیابان. به او گفتم: به چه علت؟ جلوی من القائم است و مسافت کم، پیاده پنج دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد و حالا شب است و هوا سرد، پس چرا می‌خواهید مرا از مسیر قاچاقچیان ببرید؟ به من گفت: این دستور است. با ماشین به سمت صحرا رفتم و سرتیپ نصیح از اطلاعات دیرالزور همراهم بود. بعد از حدود 20 دقیقه به نقطه مشخصی رسیدیم. چراغ‌ها را خاموش کرد. در تاریکی راه رفتیم. وارد یک سرازیری کوچک شدیم و به خاک عراق رسیدیم. جلوی من هفت سرباز آمریکایی سبز شدند که از ما خواستند بایستیم و اسلحه‌های لیزری را به سمت من نشانه رفتند. ایستادم. سرتیپ رکن دستی مرا به آمریکایی‌ها تحویل داد. دست‌هایم را بستند و روی سرم کلاه گذاشتند و سوار یک هامر کردند که حدود یک ربع در صحرای عراق حرکت می‌کرد.
بعد با ماشین وارد یک هواپیما (چینوک) شدم و به پایگاهی رسیدم که به نظر می‌رسید پایگاه الولید در نزدیکی مرز اردن باشد. یک هواپیمای بال ثابت منتظرم بود و مرا به بغداد بردند».
او ادامه می‌دهد: «حدود ساعت 10 شب رسیدم و بازجویی از من به مدت 5 ساعت طول کشید. یک مترجم لبنانی با بازجوی آمریکایی کار می‌کرد. به او گفتم که نیازی به مترجم ندارم. من فارغ التحصیل بریتانیا هستم (دارای مدرک دکترا از دانشگاه منچستر) و می‌توانم با شما به زبان انگلیسی صحبت کنم. تحقیقات پنج ساعت به طول انجامید. ساعت چهار صبح مرا به اتاقی بردند که وزیر آموزش عالی عراق، دکتر همام عبدالغفور، دکتر سطام الکعود و فردی به نام (ابومحمود الخلایله) وابسته به گروه فلسطینی ابونضال که در آن زمان خود را تسلیم کرده بود و تحت تعقیب نیروهای آمریکایی نبود حضور داشتند. یک کیسه زباله مشکی به من دادند تا به عنوان زیرانداز از آن استفاده کنم، هوا سرد بود اما ما چهار نفر در این اتاق بدون پتو روی یک پتو خوابیدیم. صبح شخصی نزد من آمد و پرسید: چرا برگشتی؟ گفتم: از مقامات سوریه - نگفتم رئیس جمهوری بشار – درخواست کردم به کشورم بازگردم. از من در مورد چیزهای دیگری پرسید: چه کسی با تو رفت؟ گفتم: کسی با من نرفت. البته من نمی‌توانستم درباره همکارانم گزارش بدهم. روز بعد، رئیس بازجویان اطلاعات نظامی مرا احضار کرد و به من گفت که واشنگتن از دست تو بسیار ناراحت است، زیرا اطلاعات درستی ارائه نکردی. به او گفتم چطور؟ گفت: تو می‌گویی که به تنهایی به سوریه رفته‌ای، اما در نامه‌ای که به رئیس جمهوری بشار اسد ارسال کرده‌ای، جویای سرنوشت برادرت مزهر مهدی صالح می‌شوی، بنابراین اطلاعات درستی به ما نمی‌دهی. به او گفتم: برادرم مزهر کاری به سیاست ندارد و با من آمده تا به من خدمت کند، پس چرا نامش را به شما بدهم؟ حتی نامه من به رئیس جمهوری سوریه به دست آمریکایی‌ها رسید و آنها آن را به من نشان دادند».
وقتی از الراوی درباره محتوای نامه‌اش به رئیس جمهوری سوریه سؤال می‌شود، می‌گوید که این نامه شامل چندین موضوع از جمله «موضوع مربوط به دو کشور و آینده امنیت سوریه» است. پرزیدنت صدام به من دستور داده بود که آن را به رئیس جمهوری بشار گزارش کنم. در آن زمان شورای فرماندهی انقلاب و رهبری عراق تشکیل جلسه دادند و پس از پایان جلسه، طارق عزیز معاون نخست وزیر با من تماس گرفت و به من گفت که رئیس جمهوری می‌گوید تهدیدی برای سوریه وجود دارد و ما آماده‌ایم ارتش عراق‌ را آماده کنیم، رئیس جمهوری بشار را در جریان این موضوع قراربده. من با سرتیپ ذوالهمه تماس گرفتم و به او گفتم که این پیامی است از طرف صدام رئیس جمهوری به رئیس جمهوری بشار است که در آن می‌گوید ارتش عراق حاضر است و آماده حمایت از سوریه در برابر هر تهدیدی، پس از اینکه باخبر شدیم  تهدیدی علیه شما وجود دارد. سرتیپ ذوالهمه پس از ساعتی با پاسخ بازگشت و از صدام رئیس جمهوری تشکر کرد و گفت: وضعیت فعلی ما خوب است و هیچ خطری احساس نمی‌کنیم و در صورت نیاز به شما اطلاع خواهیم داد. موضوع برای من تمام شد، اما رئیس جمهوری وزیر دفاع عراق را به دمشق فرستاد و سپس ارتش را به دو جهت حرکت داد؛ اولی التنف و دیگری البوکمال به سمت سوریه برای حمایت از آن در برابر تهدید اسرائیل علیه سوریه. این پیام در واقع منبع تحقیق از سوی آمریکایی‌ها با من بود که خواستند دلیلی را که صدام را بر آن داشته تا این وظیفه را به طور خاص به من محول کند، بدانند، بنابراین به آنها گفتم: من کسی هستم که درگیر رابطه با سوریه هستم».
الراوی خاطرات خود را با این گفته به پایان می‌رساند: « پس از اتمام سؤالات بازپرس، این سئوال را از او پرسیدم: چرا برای اشغال عراق آمدید؟ در دهه هشتاد با این کشور رابطه‌ای متین داشتید و سالانه به آن وام یک میلیارد دلاری می‌دادید و من توافقنامه وسیع همکاری تجاری، اقتصادی، علمی و فن‌آوری امضا کردم. پاسخ داد: ما برای ایجاد دموکراسی آمده‌ایم و پس از تکمیل آن عقب نشینی می‌کنیم. در پاسخش گفتم: شما دموکراسی واقعی را در عراق برقرار نخواهید کرد و از آن عقب نشینی نخواهید کرد و عراق توسط نهادهای مذهبی و قبیله‌ای اداره خواهد شد و عراق امن به کشوری تبدیل خواهد شد که در آن افراط گرایی متولد می‌شود. قیمت نفت بسیار بالاتر از قیمت فعلی بشکه‌ای 20 دلار خواهد رفت و بی ثباتی در کشور ایجاد خواهد شد. فروپاشی عراق در طول تاریخ منجر به فروپاشی در منطقه می‌شود و وضعیتی از بی ثباتی و آشفتگی به وجود می‌آید که منجر به عدم تعادل منطقه‌ای در خاورمیانه می‌شود. مردم عراق مردم سرسختی هستند که در طول تاریخ جز سارگون اکدی، حمورابی، آشوربانیپال، نبوکدنصر، حجاج، هارون الرشید و صدام حسین بر آنها حکومت نکردند. و جوابم را یادداشت می‌کرد. و این در صبح روز 25 آوریل 2003 بود».

 



سفیر ایران در سعودی: ریاض نقش مؤثری در جلوگیری از تنش ایفا کرد

عنایتی تأکید کرد آنچه در روابط با پادشاهی عربی سعودی در طول دو سال محقق شد، برابر با تلاش چندین ساله است (عکس از ترکی العقیلی)
عنایتی تأکید کرد آنچه در روابط با پادشاهی عربی سعودی در طول دو سال محقق شد، برابر با تلاش چندین ساله است (عکس از ترکی العقیلی)
TT

سفیر ایران در سعودی: ریاض نقش مؤثری در جلوگیری از تنش ایفا کرد

عنایتی تأکید کرد آنچه در روابط با پادشاهی عربی سعودی در طول دو سال محقق شد، برابر با تلاش چندین ساله است (عکس از ترکی العقیلی)
عنایتی تأکید کرد آنچه در روابط با پادشاهی عربی سعودی در طول دو سال محقق شد، برابر با تلاش چندین ساله است (عکس از ترکی العقیلی)

در پنجم سپتامبر ۲۰۲۳، دکتر علیرضا عنایتی وارد فرودگاه بین‌المللی ملک خالد در ریاض شد تا مأموریت خود را به عنوان سفیر ایران در پادشاهی عربی سعودی آغاز کند. این اتفاق پس از امضای توافق ازسرگیری روابط دیپلماتیک در دهم مارس همان سال با میانجی‌گری چین و پس از قطع روابطی نزدیک به هفت سال رخ داد.

با گذشت نزدیک به دو سال از بازسازی روابط دیپلماتیک میان ریاض و تهران، سفیر عنایتی در گفت‌وگو با «الشرق الأوسط» بیان کرد آنچه در این مدت محقق شده معادل «دستاوردهای چندین سال» است و این را ناشی از «استحکام و ماهیت روابط» میان دو کشور دانست.

دیپلمات ایرانی موضع پادشاهی عربی سعودی در قبال حملات اخیر رژیم اسرائیل به ایران را «قابل‌تقدیر» توصیف کرد و گفت ریاض نقش فعالی در آرام‌سازی اوضاع و اعمال فشار برای جلوگیری از تنش ایفا کرده است. او افزود: «از هرگونه نقشی از سوی برادران‌مان در پادشاهی، به‌ویژه شاهزاده محمد که همواره همراه ما بوده، استقبال می‌کنیم.»

عنایتی سابقه طولانی فعالیت در پادشاهی عربی سعودی دارد. او کار خود را از سال ۱۹۹۰ به عنوان کنسول ایران در جده آغاز کرد و در اوایل دهه ۲۰۰۰ به عنوان کاردار در ریاض منصوب شد. او پس از بیش از دو دهه، در سال ۲۰۲۳ به‌عنوان سفیر به این کشور بازگشت و تجربه‌ای انباشته در امور منطقه‌ای با خود دارد.

حملات «آشکار» به ایران

سفیر ایران، حملات اخیر اسرائیل به ایران را «آشکار» توصیف کرد و توضیح داد که در آن زمان، تهران در حال مذاکره غیرمستقیم با ایالات متحده بود. او گفت:
«ایران نیمه‌شب، در حالی که مردم در خانه‌هایشان خواب بودند، مورد حمله قرار گرفت و عده‌ای شهید شدند. این حمله در معنای کامل آن، جنایت آشکار بود. ما با تکیه بر منشور سازمان ملل، پاسخ متقابل دادیم و به دشمن نشان دادیم که ایران آغازگر جنگ نیست اما با قدرت و پایداری از خود دفاع می‌کند.»

انسجام کشورهای منطقه

عنایتی گفت که واکنش کشورهای منطقه به حملات اسرائیل، نشان‌دهنده انسجام آشکاری بود. او اشاره کرد که نخستین تماس تلفنی وزیر امور خارجه ایران، از جانب همتای سعودی‌اش، شاهزاده فیصل بن فرحان برای محکومیت «حمله آشکار» دریافت شد و سپس بیانیه وزارت امور خارجه پادشاهی نیز منتشر شد.
او افزود: «این مواضع قابل‌تقدیر با تماس تلفنی شاهزاده محمد بن سلمان، ولیعهد و رئیس شورای وزیران، با رئیس‌جمهور پزشکیان برای محکوم‌کردن و ابراز انزجار از این حملات تکمیل شد. پس از آن، تماس رئیس‌جمهور پزشکیان با برادرش شاهزاده محمد برقرار شد و دیگر کشورهای شورای همکاری نیز مواضعی در حمایت از جمهوری اسلامی گرفتند.»

محمد بن سلمان «همیشه همراه ما بوده»

سفیر تهران از تلاش‌های اخیر پادشاهی عربی سعودی برای آرام‌سازی اوضاع و توقف حملات اسرائیلی قدردانی کرد و گفت: «این تلاش‌ها ارزشمند بود و ما از آن استقبال کردیم. ما بر نقش پادشاهی در آرام‌سازی شرایط و جلوگیری از حملات تأکید می‌کنیم، این نقش بسیار شرافتمندانه است. در گفت‌وگوها، تماس‌ها و دیدارهای دوجانبه، ایران همواره بر نقش و مواضع قابل‌تحسین پادشاهی تأکید کرده است؛ از محکوم‌کردن حملات گرفته تا تلاش برای جلوگیری از آنها. از هرگونه نقش برادران‌مان در پادشاهی، به‌ویژه شاهزاده محمد که همواره همراه ما بوده، استقبال می‌کنیم.»

۴۰۰ هزار ایرانی از پادشاهی عربی سعودی بازدید کردند

دکتر عنایتی توضیح داد که روابط پس از بازگشت، پیشرفت چشمگیری داشته است و گفت: «آنچه در طول دو سال از این روابط برداشتیم، به‌گونه‌ای است که گویی در چند سال رخ داده است. گویی روابط اصلاً قطع نشده بود و این نشان از عمق و اصالت این روابط دارد.»

او افزود: «در سال جاری، بیش از ۲۰۰ هزار زائر عمره از ایران به پادشاهی آمده‌اند و اگر تعداد حجاج را نیز بیفزاییم، تعداد بازدیدکنندگان ایرانی از پادشاهی در طول یک سال به ۴۰۰ هزار نفر می‌رسد، که این شاخص بسیار مثبتی است. همه این افراد از پادشاهی بازدید کرده و آن را از نزدیک شناخته‌اند.»

سفر خالد بن سلمان

سفیر درباره سفر وزیر دفاع پادشاهی عربی سعودی به تهران گفت: «ایران این سفر را اقدامی حاکمیتی و بسیار مهم دانست و آن را نقطه عطفی تاریخی در روابط تلقی کرد.»
او افزود: «این سفر، دیدار شاهزاده با رئیس‌جمهور پزشکیان، رهبری و رئیس ستاد کل نیروهای مسلح (که در رویدادهای اخیر جان باخت) باعث ایجاد درکی مشترک بین دو طرف شد مبنی بر اینکه ما شریک در ساختن منطقه هستیم. این برداشت در طرف ایرانی بسیار مثبت بود.»

او ادامه داد: «برنامه‌ریزی کرده‌ایم تا پیگیری‌های لازم پس از این سفر را ادامه دهیم و معتقدیم این سفر روابط ایران و پادشاهی عربی سعودی را از سطحی عادی به روابطی عمیق و بنیادین ارتقا داد.»

روابط و چشم‌اندازها

سفیر عنایتی معتقد است که روابط اقتصادی و تجاری میان دو کشور نیازمند تلاش بیشتری برای تقویت است. او گفت: «ما توافق‌نامه‌ای جامع در زمینه تجارت، اقتصاد، سرمایه‌گذاری، فرهنگ، جوانان و ورزش داریم که در توافق پکن بر آن تأکید شده است. توافق‌نامه‌ای دیگر نیز برای جلوگیری از مالیات مضاعف به صورت مقدماتی امضا شده و ما پیش‌نویس توافق‌نامه‌ای برای حمایت و تشویق سرمایه‌گذاری متقابل نیز ارائه کرده‌ایم. همچنین توافق‌نامه‌ای در زمینه حمل‌ونقل زمینی وجود دارد که می‌تواند پادشاهی، امارات و عمان را به سواحل شمالی متصل کرده و آن را به گذرگاهی به آسیای مرکزی تبدیل کند.»

در مورد نقش ایران در منطقه، دکتر علیرضا عنایتی اظهار کرد که تهران از مدلی برای امنیت منطقه‌ای حمایت می‌کند که بر توسعه، اقتصاد و فرهنگ متکی است، نه قدرت نظامی. در پاسخ به اینکه برخی نگاه‌ها، نقش ایران را عامل بی‌ثباتی می‌دانند، گفت: «ما بیگانه‌ای نیستیم که وارد منطقه شویم و نقشی را تحمیل کنیم. ما بخشی از منطقه هستیم، از فرزندان آن هستیم و در آن زندگی می‌کنیم.»

او افزود: «ما اشتراکات فرهنگی، تاریخی و دینی زیادی در منطقه داریم. اگر در برخی دیدگاه‌های سیاسی اختلافی وجود داشته باشد، این نباید به قطع رابطه بیانجامد. این اختلاف را می‌توان تنها از طریق گفت‌وگو حل کرد. هیچ راهی بهتر – بلکه جایگزینی برای آن وجود ندارد – از گفت‌وگو میان برادر با برادر، همسایه با همسایه و میان مسائل مختلف.»

او تأکید کرد: «امنیت ما یکپارچه است. نمی‌توانیم از امنیت تکه‌تکه سخن بگوییم. ما آنچه از منطقه می‌شنویم را تکرار می‌کنیم: امنیت مبتنی بر توسعه. ما از این رویکرد حمایت می‌کنیم. زمانی که از امنیت مبتنی بر تسلیحات، جنگ‌افزار، نظامی‌گری، ژئوپلیتیک و سیاست فاصله گرفته شود، می‌توان آن را با امنیت مبتنی بر توسعه، اقتصاد، تجارت، فرهنگ و مردم جایگزین کرد.»