صدام: اگر عراق سقوط کند، نفوذ ایران به مغرب هم خواهد رسیدhttps://persian.aawsat.com/home/article/4266971/%D8%B5%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D8%B3%D9%82%D9%88%D8%B7-%DA%A9%D9%86%D8%AF%D8%8C-%D9%86%D9%81%D9%88%D8%B0-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%BA%D8%B1%D8%A8-%D9%87%D9%85-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF
صدام: اگر عراق سقوط کند، نفوذ ایران به مغرب هم خواهد رسید
یک شاهد از جزئیات دو قرار ملاقات با «آقای رئیس جمهور» تحت اشغال به «الشرق الاوسط» می گوید
صدام در 31 دسامبر 2000 از بالکنی در بغداد با تفنگ خود به هوا شلیک می کند (Getty Images)
لندن: غسان شربل
TT
TT
صدام: اگر عراق سقوط کند، نفوذ ایران به مغرب هم خواهد رسید
صدام در 31 دسامبر 2000 از بالکنی در بغداد با تفنگ خود به هوا شلیک می کند (Getty Images)
در آستانه سالگرد سقوط بغداد، یک بازنشسته عراقی که با صدام حسین رئیس جمهور اسبق عراق «رابطه کاری و عاطفی» داشت فاش کرد که پس از سقوط پایتخت عراق دو بار با صدام حسین ملاقات کرده است.
او به «الشرق الاوسط» میگوید که اولین دیدار ما در 11 آوریل، یعنی دو روز پس از اشغال بغداد در فلوجه برگزار شد، در حالی که دیدار دوم در خود پایتخت عراق در 19 ژوئیه، یعنی چهار ماه پس از اشغال بغداد و سقوط شهر صورت گرفت. او تاکید می کند که صدام برای تقویت عملیات مقاومت در برابر اشغالگران آمریکایی در رفت و آمد بود.
این بازنشسته که به «دلایل امنیتی» اصرار داشت نامش فاش نشود، گفت که صدام در روزی که خودروی زرهی آمریکایی مجسمه او را سرنگون کرد، در نزدیکی همان محل یعنی میدان فردوس بغداد بود.
وی افزود: رئیسجمهور عراق شبانه از یک مکان نزدیک، اولین عملیات مقاومت را که پایگاههای آمریکایی را در مجاورت مسجد ابوحنیفه النعمان در الاعظمیه هدف قرار داد، هدایت کرد.
مردان جوان «حزب بعث سوسیالیست عرب» و «فدائیان صدام» و مبارزانی از کشورهای عربی در این حمله شرکت کردند و تعدادی از آنها کشته شدند.
هنگامی که نبرد شدت گرفت، صدام یک پرتابگر آرپی جی برداشت و سعی داشت به صحنه درگیری نزدیک شود و موجب غافلگیری دستیارانش شد. همراهان او را محاصره کردند و مانع از این کار شدند و گفتند: «ما از شما میخواهیم که به رهبری ما ادامه دهید». برخی از آنان چنین نتیجه گرفتند که «آن شب آرزوی شهادت به سراغش آمده است».
نبرد تا سحرگاه دهم آوریل ادامه داشت. صدام در همان روز به هیت رفت و شب را در خانه یکی از اعضای حزب بعث سپری کرد و فردای آن روز به حومه فلوجه رفت.
این منبع گفت: «در 11 آوریل، اطرافیان رئیس جمهور، پنج نفر از جمله من را احضار کردند. پسرش قصی و تعدادی از مقامات امنیتی و حزبی در دیدار با رئیس جمهور در محلی مجاور پمپ بنزین در حومه فلوجه شرکت کردند، اما منشی وی، سپهبد عبد حمود، حضور نداشت».
صدام کت و شلوار معمولی پوشیده بود و آرام و خونسرد به نظر می رسید. او از اوضاع داخل فلوجه و استقرار آمریکایی ها در الانبار جویا شد. وقتی به او گفتند که سربازان آمریکایی بین خانههای فلوجه نفوذ کردهاند، قاطعانه پاسخ داد: «آنها را بیرون کنید» و این به منزله دستور شروع عملیات بود.
صدام گفت: «ما باید صبور باشیم. نبرد طولانی است. وظیفه ما این است که دشمن را خسته کنیم و در همه جا جبهه بگشاییم تا مطمئن شویم که آنها در خاک عراق مستقر نمی شوند. برای آنها در جاده های اصلی کمین بگذارید و آنها باید بدانند که عراق جای سختی است و این برای آنها درس عبرت باشد».
هنگامی که یکی از حاضران گفت که شیعیان شروع به کشتن «فدائیان» از کشورهای عربی کردهاند که برای جنگ با آمریکاییها آمدهاند، سخن او را قطع کرد و گفت: «شیعیان ملت ما هستند و این سخن در مورد همه آنها صدق نمیکند. بلکه بر گروه فریب خورده در میان آنها صدق می کند». صدام پس از اعطای دستورات دیگری، «به دلایل امنیتی پیش از ما رفت».
سپهبد طاهر جلیل الحبوش، مدیر اطلاعات عراق، تصاویری از سلاحها و کیفهای کشف شده در آپارتمان ابونضال، رهبر فلسطینیها را نشان میدهد که در 21 اوت 2002 در بغداد «خودکشی کرد» (گتی ایماژ)
قبل از ظهر روز بعد، صدام در حومه منطقه الدوره در جنوب بغداد با حسابداران نهاد ریاست جمهوری دیدار کرد و از آنها مبلغی برای حمایت از مقاومت دریافت کرد. او اصرار داشت که کاغذی را امضا کند که در آن نوشته بود: «من صدام حسین، رئیس جمهور عراق، مبلغی بالغ بر یک میلیون و 250 هزار دلار برای تداوم عملیات مقاومت در برابر اشغالگران آمریکایی بدهکارم و باید در اولین فرصت آنها را برگردانم. زنده باد عراق زنده باد امت عرب».
پیام صدام به سپهبد طاهر الحبوش (الشرق الاوسط)
در 18 ژوئیه، این بازنشسته عراقی در بغداد بود و مرد جوانی نزد او آمد و بعد از نماز صبح در یک مقر مخفی در منطقه الاعظمیه به او وقت داد.
سحرگاه روز بعد او با همراهی چهار نفر از همراهان جدیدش در مقابل صدام حسین قرار گرفت. صدام دشداشه سنتی به تن داشت و اسلحه هم همراهش بود. سخنان او حاکی از احساس غم و اندوه و ناامیدی بود، «زیرا برخی از استان های عراق علیرغم قولی که داده بودند، متعهد شدند که دیگر در برابر اشغالگر مقاومت نکنند. چگونه برخی می پذیرند که سکویی برای اشغالگران باشند؟ ما باید مردممان را خوب بخوانیم. این مسئولیت بر عهده روحانیون، شیوخ قبایل و مراجعی است که قبلاً فرستاده بودند و قول داده بودند به محض عبور نیروهای اشغالگر از خط مرزی کویت با عراق، فتوای قوی علیه آنها صادر کنند. در جنگ قادسیه (جنگ علیه ایران) ما یک قوم بودیم. چگونه قرارگرفتن این لکه سیاه را در دامن خود می پذیرند؟»
صدام همچنین گفت: «عراق آخرین سنگر است، در صورت سقوط این دیوار کشورهای عربی در معرض اشغال مستقیم و سایرین تحت اشغال غیر مستقیم قرار خواهند گرفت. اگر عراق سقوط کند، همه درها به روی ایران باز خواهد شد و نفوذ آن به مغرب نیز خواهد رسید».
وی با انتقاد از مواضع کشورهای عربی و ابراز ناامیدی از موضع سوریه، گفت: «من از بشار اسد قول گرفتم که سوریه به محض شلیک اولین گلوله در کنار عراق خواهد ایستاد. من فکر می کردم او متفاوت است، اما پسر کو ندارد نشان از پدر. به یاد داشته باشند که عراق، صدام حسین نیست، این کشور ملک طلق عراقی ها و عرب هاست و بسیاری تاوان سقوط عراق را خواهند داد».
ماجرا در ششم آوریل (آوریل) 2003 آغاز شد. ساعت ده و نیم شب به وقت بغداد بود. تعداد انگشت شماری تانک آمریکایی به کاخ جمهوری و هتل الرشید در پایتخت عراق رسیدند. مدیر اطلاعات، سپهبد طاهر جلیل الحبوش، تلفن زد و سپهبد عبد حمود، منشی رئیس جمهور صدام حسین پشت خط بود. رابطه دوستانه ای بین این دو وجود نداشت، اما عبد حمود تنها کانال رسمی برای دریافت دستورات «آقای رئیس جمهور» و رساندن پیام به او بود. عبد حمود حکمی معادل بمب صادر کرد. او به مدیر اطلاعات گفت: «از شما می خواهم که امنیت جاده بغداد - صلاح الدین و جاده بغداد - دیاله را تامین کنید».
الحبوش پاسخ داد: «آیا فکر می کنید که من یک سپاه نظامی را فرماندهی می کنم تا این دو راه را امن کنم؟»
پاسخ این بود: «من به اندازهای که میخواهم آنها را تأمین کنم، نمیخواهم آنها را کاوش کنم و بفهمم کدام یک از آنها برای خروج از بغداد در مواقع ضروری امنتر است».
عبد حمود سخنان خود را به عنوان تهدید ضمیمه کرد: «به خدا توکل کن، اما به یاد داشته باش، ای ابوهمام که چهره ها به هم می رسند.» و تلفن را قطع کرد.
الحبوش این درخواست عجیب را با مدیر دفتر خود در ستاد اطلاعات در میان گذاشت و بر این نظر توافق شد که «آقای رئیس جمهور بغداد را ترک کند تا روند مقابله با تهاجم نظامی از خارج را مدیریت کند.»
زمانی که دستورات صدام حسین صادر می شود، صرف نظر از مشکلات و خطرات، تنها گزینه روی میز، اجرای آنها است. نتیجه هر تخلفی معلوم است و مدیر اطلاعات نیازی به یادآوری بهای ناشی از عصبانیت رئیس جمهور ندارد.
الحبوش تصمیم گرفت شخصا عملیات شناسایی را انجام دهد و شبانه به راه افتاد. به سمت منطقه الطارمیه حرکت کردند و جاده را امن دیدند.
ارتباطات در بغداد قطع شده بود، بنابراین او از اسکورت خود، سرهنگ محمود، خواست که به پایتخت بازگردد و با استفاده از تلفن شخصی دفترش به عبد حمود اطلاع دهد که جاده دیالی پاک و امن است و اینکه او شخصا ظرف چند ساعت برمی گردد.
الحبوش در تلاش برای شناسایی جاده دیگر، کاروان هایی از خودروها را مشاهده کرد و مشخص شد که هواپیماهای آمریکایی بمب های قدرتمندی را در جاده پرتاب کرده اند و ادامه حرکت به سمت بغداد بسیار خطرناک است. ساعت دو بعد از ظهر الحبوش تصمیم خود را گرفت. او تا زمانی که رئیس جمهور بغداد را ترک کند به بغداد باز نخواهد گشت.
الحبوش تلفن خود را خاموش کرد و تصمیم گرفت وارد مقاومت شود. بعداً الحبوش توانست با صدام تماس بگیرد و آنچه عبد حمود خواسته بود تا برای او توضیح دهد و پیام کتبی از او دریافت کند. الحبوش به مقاومت پیوست و صدام بعدها با سرنوشت شناخته شده خود مواجه شد.
اسد در سوریه و لبنان: ربع قرن ویرانی و استبدادhttps://persian.aawsat.com/%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%B1%D8%A8/5094931-%D8%A7%D8%B3%D8%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D9%88-%D9%84%D8%A8%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A8%D8%B9-%D9%82%D8%B1%D9%86-%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D8%AF
دولتهای لبنان یا سرنگون میشدند یا دچار فلج سیاسی و تضعیف نمایندگی میشدند (بایگانی - گتی)
با آغاز قرن بیستویکم، به نظر میرسید که چرخش زمان، چرخشیدر تاریخ را نیز به همراه دارد. سال ۲۰۰۰ را به یاد بیاوریم، سالی که چندین رویداد مهم در آن به وقوع پیوست.
در ۱۰ ژوئن، حافظ اسد درگذشت. بسیاری مانند قربانیانی که برای پدران سختگیر خود گریه میکنند، برای او اشک ریختند. اما بسیاری دیگر در دل گفتند: «برای اولین بار، اسد کاری مفید انجام داد». حافظ، که عملاً رئیس دو کشور بود، در حالی چشم از جهان فروبست که دو اتفاق مهم در همان سال روی داد:
در مارس، او با رئیسجمهورى آمریکا، بیل کلینتون، در ژنو دیدار کرد تا درباره ازسرگیری مذاکرات سوری-اسرائیلی گفتوگو کند. اما نتیجه این بود که «صلح» پایان یافت، چرا که اسد شرافت را برگزید. حافظ که به نشستن هفتساعته معروف بود، ناگهان به یاد آورد که در جوانی در دریاچه طبریا شنا میکرده و صلح بدون بازپسگیری تمامی آن قابلقبول نیست.
در ۲۵ می، اسرائیلیها از جنوب لبنان عقبنشینی کردند، وعدهای که ایهود باراک داده بود. این عقبنشینی موجب خشم حامیان سوری و لبنانی اسد شد، چرا که بر ادامه مقاومت تأکید داشتند. از این رو، «مزارع شبعا» که اسرائیلیها در ۱۹۶۷ از سوریه اشغال کرده بودند، بهانهای برای ادامه جنگ شد. اما به زودی اعلام شد که این عقبنشینی به معنای «آزادسازی» است که توسط «حزبالله» با حمایت سوریه به دست آمده است.
آموزش بشار و سیاستمداران لبنان
پس از مرگ حافظ، یکی از سوریها داستانی طنزآمیز تعریف کرد: کشاورزی سادهلوح از درعا قصد داشت برای شرکت در مراسم تشییع حافظ اسد به دمشق برود. اما وقتی به پایتخت نزدیک شد، تابلویی دید که روی آن نوشته بود: «اسد جاودان است و نمیمیرد». او تصور کرد خبر مرگ شایعهای است که دشمنان پخش کردهاند، پس به خانه بازگشت.
این اشتباه کشاورز بیدلیل نبود. چرا که وقتی قدرت به بشار منتقل شد، مشخص شد که حافظ واقعاً جاودان است. باوجود تغییرات جزئی، تأثیرات ویرانگر حافظ همچنان در کاخ المهاجرین باقی ماند. بشار، که با دختری مدرن از لندن ازدواج کرده بود، همچنان «وصیت» پدر را ادامه داد: بگذار آتشها شعلهور بمانند.
لبنان، «اتاق خواب» نظام سوریه، میدان آموزش بشار بود. او که از سال ۱۹۹۸ مسئولیت حضور نظامی سوریه در لبنان را بر عهده داشت، با سیاستمداران لبنانی ارتباط برقرار کرد. در این میان، بیشترین تأثیرات او بر سه نفر بود: حسن نصرالله، رفیق الحریری و امیل لحود.
او که در سال ۲۰۰۰ به عنوان «مرد آزادیبخش» تصویر شده بود، همه چیزهایی را نمایندگی میکرد که بشار نداشت. او از طریق یک «وراثت جمهوریخواهانه» منحصر به فرد به قدرت رسیده بود و اکنون مالکیت قدرت را در دست داشت. اگرچه پدرش، حافظ اسد، تأثیر قابلتوجهی بر حسن نصرالله و موقعیت قوی در مذاکرات با ایران داشت، اما بشار جوان فاقد این ویژگیها بود.
حسن نصرالله، «جناب دبیر کل»، شرط لازم برای ادامه شعلهور ماندن آتش در همه جا را فراهم کرده بود.
مقاومت او تأثیری درمانی، همراه با جذابیت مرموزی برای بشار بیتجربه داشت، همانگونه که راسپوتین برای تزار نیکلاس و همسرش الکساندرا به نظر میرسید که راهحل درمانی برای فرزند بیمارشان دارد.
اما اگر محبت بشار به نصرالله عشقی به چیزی غیرممکن بود، محبت او به امیل لحود عشقی به چیزی ممکن بود. لحود، فرمانده ارتشی که دمشق او را در سال ۱۹۹۸ به ریاست جمهوری لبنان رساند، از نظر روحیه نظامی شباهتهایی به بشار داشت، که به خاطر «دکتر» بودنش یونیفورم نظامی بر تنش کردند، چرا که ریاست جمهوری سوریه برای نظامیان نوشته شده بود.
لحود، که فرمانده نیروی دریایی ارتش لبنان بود، با توجه به محدودیت تجهیزات این نیرو و وقت آزاد شغلی، زمان زیادی را صرف آفتاب گرفتن و روغنمالی بدنش در استخر «حمام نظامی» میکرد. در سال ۱۹۸۹، او به فرماندهی ارتش منصوب شد، چون به یک افسر مارونی بلندپایه نیاز بود که پس از سرکوب شورش میشل عون، این سمت را بپذیرد.
از سوی دیگر، رفیق الحریری برای بشار چندان خوشایند نبود. این تاجر ثروتمند، که با سخاوت به افسران سوری پول و هدیه میداد، با هدف کسب امتیاز سیاسی، نمیتوانست الگویی از یک ثروتمند جذاب برای بشار باشد. بشار ثروتمندانی را میپسندید که با تواضع پول بپردازند و تنها آرزویشان این باشد که داراییشان مصادره نشود.
دشمنی با رفیق الحریری
چندین عامل به دشمنی بشار با الحریری دامن میزد. شایع بود که الحریری به دلیل نفوذ و قدرت زیادش در جامعه سنی، تهدیدی برای رژیم علوی بشار محسوب میشد. او نه تنها جامعه سنی لبنان را متحد میکرد، بلکه نفوذ خود را به سنیهای سوریه نیز گسترش میداد. علاوه بر این، گفته میشد که پروژه الحریری برای صلح منطقهای میتوانست ادامه توافق «اسلو» بین فلسطینیها و اسرائیلیها در سال ۱۹۹۳ باشد.
الحریری خود را «عصامی: خودساخته» معرفی میکرد، کسی که موفقیتهایش را به تنهایی به دست آورده است. این توصیف اغلب برای بشار تحریکآمیز بود، زیرا با تصویر وراثت بشار و وابستگیاش به سیستم پدرش در تضاد قرار داشت.
بحران داخلی و منطقهای
خروج اسرائیل از جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰، بهانه رژیم سوریه برای نگه داشتن نیروهایش در لبنان را از بین برد. از طرفی، مرگ حافظ اسد شجاعت بیشتری به مخالفان داد. در همان سال، پاتریارک مارونی نصرالله صفیر، از عقبنشینی نیروهای سوری حمایت کرد و ندای اسقفهای مارونی را منتشر ساخت که خواستار خروج فوری سوریه بودند.
در آوریل ۲۰۰۱، «دیدار قرنه شهوان» شکل گرفت که هسته اولیه مخالفان رژیم سوریه در لبنان بود. این حرکت، با همکاری ولید جنبلاط و حمایت صفیر، مصالحتی بین مسیحیان و دروزیها ایجاد کرد که پایههای ملیگرایی لبنانی را تقویت کرد.
تشدید بحران
در سال ۲۰۰۳، حمله آمریکا به عراق و قیام کردهای سوریه در قامشلی شرایط منطقه را پیچیدهتر کرد. بشار به جای پاسخگویی به این چالشها، تروریستهایی را برای ایجاد ناآرامی در عراق فرستاد و تلاش کرد با تهدیدهای آمریکا مقابله کند.
در همین زمان، او به تجدید دوره ریاست جمهوری امیل لحود اصرار داشت، چرا که لحود به اعتقاد او تنها مارونی بود که میتوانست به رژیم بشار اطمینان بدهد. اما در سپتامبر ۲۰۰۴، قطعنامه ۱۵۵۹ شورای امنیت صادر شد که خواستار خروج نیروهای خارجی و خلع سلاح شبهنظامیان در لبنان بود.
و کاملاً روشن بود که هدفهای اصلی این قطعنامه بشار اسد، که باید نیروهایش را از لبنان خارج میکرد، و حسن نصرالله، که باید سلاحهایش را تحویل میداد، بودند. بنابراین، این دو نفر که مورد هدف قرار گرفته بودند، باید با اقدامی واکنشی پاسخ میدادند. این اقدام یا باید ولید جنبلاط را هدف قرار میداد، کسی که تمدید ریاست جمهوری امیل لحود او را به موقعیت مخالف مسیحی کشاند، یا رفیق الحریری، که از تمدید ریاست جمهوری لحود ناخشنود بود و این ناخشنودی او را با توهین مستقیم از سوی بشار اسد مواجه ساخت. بهویژه که شایعاتی درباره نقش الحریری در تصویب این قطعنامه وجود داشت.
ترور رفیق الحریری و پیامدهای آن
در ۱۴ فوریه ۲۰۰۵، جنایتی رخ داد که منجر به کشته شدن رفیق الحریری، وزیر باسل فلیحان و ۲۱ نفر از همراهانشان شد. این جنایت آغازگر سلسلهای از ترورها بود که سیاستمداران و روزنامهنگاران مخالف بشار اسد و حسن نصرالله را هدف قرار داد.
همانگونه که سوریه به دو بخش تقسیم شده بود، لبنان نیز به دو بخش تقسیم شد. در یک سو گروهی به نام «۸ مارس» بود که روز راهپیمایی بزرگ خود را برای تشکر از «سوریه اسد» جشن گرفتند، و در سوی دیگر گروه «۱۴ مارس» بود که راهپیمایی بزرگتری را علیه ترور الحریری برگزار کرد و خواستار خروج نیروهای سوری از لبنان شد.
خروج نیروهای سوری از لبنان
سرانجام نیروهای سوری در ۳۰ آوریل لبنان را ترک کردند. حسن نصرالله اما تصمیم گرفت تفنگی به عنوان «تفنگ مقاومت» به فرمانده نیروهای سوری، رستم غزاله، اهدا کند تا سربازان سوری با ضعف و خواری لبنان را ترک نکنند.
با این حال، «نفرین الحریری» گریبانگیر غزاله شد، همانطور که گریبانگیر غازی کنعان، فرمانده پیشین او، شده بود. غزاله که در سال ۲۰۰۲ جایگزین غازی شد، در کنار او در جنایات و شکنجههایی که در شهر عنجر و هتل بوریواژ بیروت انجام شد، شریک بود. همچنین او شبکههای قاچاق و مواد مخدر را مدیریت میکرد که درآمدهای آن میان او، نظام سوریه و همپیمانانش در «محور مقاومت» تقسیم میشد.
در نهایت، شایعاتی وجود داشت که غزاله در سال ۲۰۱۵ به دلیل ترس از افشای اطلاعات مربوط به ترور الحریری کشته شد. غازی کنعان نیز که در سال ۲۰۰۱ به وزارت داخله سوریه منصوب شد، در همان سال با دو یا سه گلوله در دفترش کشته شد. مقامات رسمی ادعا کردند که او خودکشی کرده است، اما این ماجرا به طنزی تلخ تبدیل شد، زیرا خودکشی با چند گلوله به شوخیهای مردم اضافه شد.
فساد مالی و ارتباط آن با ترور
جنایت علیه الحریری با رسوایی مالی بزرگی مرتبط بود که دو سال قبل از آن رخ داد. گفته میشود که افراد مرتبط با «نظام امنیتی مشترک لبنان-سوریه» دو میلیارد دلار از بانک المدینه به سرقت برده بودند، که این امر باعث سقوط این بانک شد.
نفوذ سوریه در لبنان
در دورهای که به «عهد وصایت» معروف شد، نظریهای بعثی تحت عنوان «عربیت لبنان» بر این کشور حاکم بود. این نظریه لبنان را ملزم میکرد که در همه شرایط کنار سوریه و ایران، علیه مصر، عراق، کشورهای خلیج و مغرب باشد.
در سال ۱۹۹۱، حافظ اسد توافقنامهای به نام «معاهده برادری، همکاری و هماهنگی» را میان لبنان و سوریه امضا کرد که بر اساس آن، سیاست خارجی لبنان کاملاً به سیاست خارجی سوریه وابسته شد. این توافقنامه به دمشق اجازه داد تا بر تمامی انتصابات اداری و امنیتی لبنان نظارت داشته باشد و بر رسانهها، قوه قضاییه و حتی نقشه اشتغال و سازمانهای کارگری تأثیر بگذارد.
با به قدرت رسیدن بشار اسد، این سیاست ادامه یافت. اگرچه او در ابتدای دوره خود فضای محدودی برای فعالیتهای مدنی در سوریه ایجاد کرد و در لبنان نیز نشانههایی از گرایش به اقتصاد بازار آزاد دیده شد، این تغییرات دیرپا نبودند و کنترل سوریه بر لبنان همچنان برقرار ماند.
با پیشرفت در خصوصیسازی و گسترش اقتصادهای مافیایی موازی، وابستگی دولت سوریه به نیروی کار عظیمی که به لبنان صادر میشد، بهعنوان راهی برای رهایی دولت از مسئولیت در قبال مردمش، افزایش یافت.
رویدادهای متعددی نشان میداد که قوانین اساسی روابط دو کشور همچنان پابرجاست. بهعنوان مثال، بشار اسد به حوزه جدیدی دست انداخت و به احزاب مسیحی که بهطور سنتی دشمن خاندان اسد بودند، نزدیک شد. او با بهرهگیری از آنچه «حاشیهنشینی مسیحیان» نامیده میشد، در سال ۲۰۰۱ کریم بقرادونی را در رأس حزب کتائب تثبیت کرد؛ کسی که در طول سالها از سیاست بشیری (سمیر جعجع) به سیاست بشاری (بشار اسد) تغییر جهت داده بود.
کنفرانس بیروت ۲۰۰۲
در کنفرانس سران عرب در بیروت در سال ۲۰۰۲ که منجر به ارائه ابتکار صلح عربی شد، قوانین حاکم بر روابط لبنان و سوریه همچنان مشهود بود. بشار اسد و امیل لحود در توافقی یاسر عرفات را از سخنرانی در کنفرانسی که قرار بود درباره فلسطین بحث کند، محروم کردند. این تصمیم به بهانه جلوگیری از ورود اسرائیلیها به این گفتوگو اتخاذ شد. تنها رابطهای که در آن سالها قابل احترام بود، توسط نویسندگان و روشنفکران سوری شکل گرفت که آثار خود را در مطبوعات لبنانی منتشر میکردند و به بیروت سفر میکردند تا با همتایان لبنانی خود دوستی برقرار کنند. اما این رابطه نیز تلخی خاصی داشت، زیرا بسیاری از این نویسندگان سوری از زندانهایی آزاد شده بودند که در اوایل زندگی خود ۱۰ تا ۲۰ سال را در آن سپری کرده بودند.
با گشایش نسبی فضا، در مه ۲۰۰۶ صدها روشنفکر و فعال سوری همراه با همتایان لبنانی خود «بیانیه بیروت-دمشق» را امضا کردند که خواستار تصحیح روابط سوریه و لبنان، احترام به استقلال لبنان و پایان ترورهای سیاسی در این کشور بود. این بیانیه باعث بسته شدن فضای گشایش نسبی شد و برخی از امضاکنندگان سوری را با بازداشتهای طولانیمدت، آزار و اخراج از کار مواجه کرد.
خروج نیروهای سوری از لبنان، احساس انزوا در «حزبالله» و متحدانش، و ظهور جنبش ملی ۱۴ مارس، ضرورت تغییر جهت را به وجود آورد. در این میان، جنگ با اسرائیل بار دیگر ابزار مناسبی برای تغییر مسیر به نظر میرسید. در ژوئیه ۲۰۰۶، «حزبالله» با ربودن دو سرباز اسرائیلی جنگی را آغاز کرد که حسن نصرالله آن را «پیروزی الهی» نامید.
این پیروزی، «حزبالله» را به نیرویی کلیدی در داخل لبنان تبدیل کرد و نقش ایران در لبنان آشکارتر از گذشته شد، در حالی که نفوذ سوریه به صورت مخفیانه ادامه یافت.
بحرانهای سیاسی و تحولات
این وضعیت منجر به ایجاد دوگانگی خطرناکی شد: از یک سو، اکثریتی مردمی و پارلمانی که در دولت فؤاد السنیوره نمایندگی داشت، و از سوی دیگر «پیروزی الهی» که با سلاح و اتحادهای خود از هرگونه حکومت باثباتی جلوگیری میکرد. این امر دولتها را فلج کرد و حتی باعث تعطیلی بیروت با برپایی چادرها در مرکز شهر شد.
در سال ۲۰۰۷، حادثهای بزرگ رخ داد: گروهی به نام «فتحالاسلام» ۲۷ سرباز لبنانی را در خواب به قتل رساند و جنگهای شدیدی در اردوگاه فلسطینی نهر البارد آغاز شد که تا پایان تابستان ادامه یافت و به ویرانی اردوگاه منجر شد. بعدها مشخص شد که شاكر العبسی، رهبر این گروه، ساخته و پرداخته دستگاه اطلاعاتی سوریه بود. او پس از فرار به دمشق، در شرایطی مبهم کشته شد.
در سال ۲۰۰۸، بهعنوان بخشی از یک امتیاز ظاهری، برای اولین بار سفارتهایی بین لبنان و سوریه ایجاد شد. با این حال، آنچه بهعنوان اذعان سوریه به استقلال لبنان تلقی میشد، همچنان با انواع مداخلات سوریه تضعیف میشد. تحت عناوینی چون «ثلث معطل» یا مخالفت با تسهیل کار دادگاه بینالمللی درباره ترور رفیق الحریری، دولتها سقوط میکردند یا به بحرانهای عمیق دچار میشدند.
دوران پس از انقلاب و سقوط اسد
زندگی سیاسی لبنان همچنان با بیثباتی، اتهامات و ترور تهدید میشد. و در حالی که تحولات سوریه با انقلاب و تغییرات گسترده همراه شد، تاثیر این تغییرات بر لبنان همچنان یکی از موضوعات پیچیده و حساس باقی ماند.
وقتی انقلاب سوریه در سال ۲۰۱۱ آغاز شد، گویی نسیمی لطیف به سوی لبنان بیمار وزید؛ نسیمی که شاید به طوفانی تبدیل میشد و فساد انباشته را از میان میبرد. واقعاً، جوانان لبنانی با تظاهرات مسالمتآمیز، روشن کردن شمع و نوشتن بیانیهها، به شکلی خودجوش همبستگی خود را ابراز کردند. این بار، همبستگی با سوریه توسط آرمان آزادی و کرامت انسانی هدایت میشد، نه با عناوین سنتی مانند عربیت و مقاومت.
طرفداران دمشق و «حزبالله» به سرعت وارد عمل شدند و با تعرض به حامیان انقلاب و تلاش برای ایجاد ترس، واکنش نشان دادند. حتی سفارت جدید سوریه در بیروت نیز به دلیل تحریک چنین اقداماتی، هدف اتهام قرار گرفت.
در طرابلس، شهری که بیشترین حمایت آشکار را از انقلاب سوریه داشت، مجازات شدیدی اعمال شد. در سال ۲۰۱۳، دو انفجار در مساجد «التقوی» و «السلام» رخ داد که ۴۹ کشته و بیش از ۸۰۰ زخمی برجای گذاشت. تحقیقات بعدی نشان داد که گروهی تروریستی وابسته به دمشق پشت این حملات بودند.
در همین زمان، مسئله زندانیان اسلامگرای زندان رومیه شدت گرفت. این موضوع از سال ۲۰۰۰ و درگیریهای «الضنیه» آغاز شده بود و با اتهامات مربوط به نبردهای نهر البارد در سال ۲۰۰۷، بیشتر شد. تعداد این زندانیان به ۱۲۰۰ نفر رسید، که توسط سیستم امنیتی لبنان با مدیریت دمشق بازداشت شده بودند. اما این افراد، که به «گوانتاناموی لبنان» منتقل شدند، هرگز محاکمه نشدند.
نفوذ سوریه و مسائل امنیتی
با آغاز انقلاب و جنگ داخلی سوریه، نفوذ دمشق در لبنان به فعالیتهای پنهانی و زیرزمینی محدود شد. در سال ۲۰۱۲، پرونده میشل سماحه، وزیر پیشین و دوست نزدیک بشار اسد، به جریان افتاد. او به انتقال مواد منفجره از سوریه به لبنان و برنامهریزی برای بمبگذاری متهم شد.
دمشق برای دور زدن تحریمهای بینالمللی به همکاری اقتصادی با «حزبالله» روی آورد، به ویژه در زمینه قاچاق مواد مخدر مانند کبتاگون. پس از تصویب «قانون قیصر» در سال ۲۰۱۹، این فعالیتها شدت گرفت و میلیاردها دلار برای محور مقاومت درآمد ایجاد کرد.
مداخله نظامی «حزبالله»
«حزبالله» در سال ۲۰۱۳ با ادعای دفاع از مقام حضرت زینب، مداخله نظامی خود را در سوریه آغاز کرد. این مداخله به سرعت جنبه اشغالگری و جابهجایی جمعیت به خود گرفت. همزمان، نظریه «اتحاد اقلیتها» توسط متحدان مسیحی «حزبالله»، مانند جریان عون، ترویج شد. این نظریه تلاش داشت تا مسیحیان، شیعیان و علویها را در برابر اهل سنت و داعش متحد نشان دهد.
«حزبالله» با ادعای مقابله با داعش و دفاع از لبنان، مناطق مرزی سوریه را اشغال و ساکنان آنها را آواره کرد، که به بحران پناهجویان سوری در لبنان دامن زد.
لبنان رسمی سعی کرد از درگیری سوریه فاصله بگیرد. در سال ۲۰۱۲، رئیسجمهوری میشل سلیمان «اعلامیه بعبدا» را تصویب کرد که شامل توافق همه جناحها، از جمله «حزبالله»، برای عدم مداخله در سوریه بود. اما ایران به سرعت «حزبالله» را به مداخله واداشت.
در این میان، در روز ۴ اوت ۲۰۲۰، بیروت شاهد بزرگترین فاجعه در تاریخ معاصر خود بود. این انفجار که به «بزرگترین انفجار غیرهستهای تاریخ» توصیف شد، یادآور زلزلهای بود که در قرن ششم میلادی این شهر را ویران کرد.
گفتههای زیادی درباره اینکه نزدیکان به نظام اسد از طریق معاملات و قاچاق، نیترات آمونیومی را به لبنان آوردهاند که انفجار آن یکچهارم شهر بیروت را ویران کرد، مطرح شد. بیشتر از آن، درباره فضایی که توسط «مقاومت» ایجاد شده و باعث تعطیلی دولت و جلوگیری از حسابکشی شده است، سخن گفته شد. پس از تهدید «وفیق صفا»، مسئول امنیتی «حزبالله»، به «برکناری» قاضی طارق البیطار، این پرونده به حالتی معلق درآمد و جامعهای که مرگ را پذیرفته بود، خواهان پایان خاموشی شد.
در سالهای پس از آغاز انقلاب سوریه، شمار زیادی از سوریها، شامل خانوادهها و افراد، به بیروت آمدند؛ مردمانی از مناطق و طبقات و مذاهب مختلف. بین آنان و لبنانیها روابط صمیمانهای شکل گرفت که شامل دوستیها، آشناییهای خانوادگی، غذاها، عادات و حتی ازدواج بین لبنانیها و سوریها بود.
با این حال، در کنار این روابط، بحرانی نیز وجود داشت که ناشی از خشونت نظام اسد و «حزبالله» بود. بحران پناهندگان سوری به یکی از مشکلات بزرگ لبنان تبدیل شد، کشوری که خود با بحران اقتصادی عمیقی دستوپنجه نرم میکند و روابط اجتماعی میان مردم آن نیز پر از سوءظن و خصومت است. قشرهای فقیرتر لبنان که به کارهای یدی وابستهاند، احساس کردند که با نیروی کار سوری رقابت دارند. این رقابت، باعث بروز احساسات نژادپرستانه و محدودیتهای اعمالشده بر سوریها شد و حتی برخی از آنان قربانی تخلفات و خشونت شدند.
در عین حال، بسیاری از لبنانیها یادآور شدند که حل این بحران بدون همکاری نظام سوریه غیرممکن است. این افراد همچنین به اهمیت نیروی کار سوری در بخشهای کلیدی اقتصاد لبنان اشاره کردند؛ از جمله ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار نیروی کار در بخش کشاورزی، حضور گسترده در صنعت ساختمان و خدماتی مانند برقکاری، لولهکشی، و مکانیکی.
با سقوط اسد و فرار او به مسکو، لبنان نیز با عواقب سنگین این تحولات روبرو شد. باز شدن درهای زندانها نشان داد که هنوز لبنانیهایی در زندانهای سوریه هستند که نظام اسد وجود آنان را انکار کرده بود. برخی از این افراد آزاد شدند و جستجو برای دیگران ادامه دارد.
کارخانههای تسلیحاتی و تونلهای مرزی که توسط اسرائیل منهدم شدند، و روابط سیاسی و مالی بین مقامهای دو کشور، نیازمند تحقیقات بیشتری هستند. خطرناکتر از همه، برخی از همدستان اسد به لبنان پناه آوردند و تحت حمایت دولت لبنان و «حزبالله» قرار گرفتند.
ضروری است که دولت لبنان این افراد را به قربانیانشان تحویل دهد، نه تنها برای تحقق عدالت و کمک به سوریه، بلکه برای تضمین روابط سالم بین دو کشور در آینده. تنها در این صورت میتوان گفت که این ربع قرن پر از استبداد و شکنجه، بهطور واقعی پایان یافته است.