کافکا؛ کابوس‌های انزوا و سکوت

96سال پیش پس از آنکه لرزه بر ادبیات جهانی افکند درسن چهل سالگی درگذشت

کافکا؛ کابوس‌های انزوا و سکوت
TT

کافکا؛ کابوس‌های انزوا و سکوت

کافکا؛ کابوس‌های انزوا و سکوت

درچنین ماهی از سال 1924 فرانتس کافکا درسن چهل سالگی درگذشت. اما من کی برای اولین بار نام کافکا را شنیدم؟ دقیقا نمی‌دانم. همه آنچه می‌دانم این است که سال 1975دانشیار دانشکده ادبیات دانشگاه حلب بودم و خودم را با حسرت آماده پرواز به فرانسه می‌کردم تا مدرک دکترای نقد ادبیات معاصر بگیرم. به صورت هفتگی با ولید اخلاصی در کافه هتل جهانگردی قرارمی‌گذاشتم، اگر حافظه‌ام به خطا نمی‌رود... دور او و ادیب دیگر اهل حلب به نام جورج سالم حلقه می‌زدیم- ما گروه ادیبان جوان یا کسانی که خود را آماده می‌کردند روزی ادیب بشوند. فهمیدم آن نویسنده والا متخصص کافکاست و جهانش را خوب می‌شناسد یا از کتاب‌هایش اقتباس می‌کند یا درهرحال فریفته او بود. به نظر مثل او سودایی می‌آمد یا من این طور تصورکردم. اما من همیشه از این کافکا فاصله می‌گرفتم از ترس عقده‌های شخصی و دهلیزهای ترسناک روانی‌اش. به خودم می‌گفتم: مرد، کابوس‌های شخصی و خانوادگی و سوری بس نیست تا به پراگ بروی و کابوس‌های جدید وارد کنی؟ آیا کابوس‌های جهان عرب کافی نیستند؟ زندگی تو سراسر کابوس است. و اکنون چیزی جز کابوس کرونا را کم نداشتیم؛ مصیبت عظمی! دنبال نویسندگان خوش‌بینی باش که شادی و بهجت را در جان درهم شکسته‌ و کودکی نابود شده‌ات بریزند.
اما فکرمی‌کنی کافکا کیست؟
خیلی کوتاه: سال 1883 درپراگ متولد شد و سال 1924 درهمان شهر براثرسل درگذشت و این یعنی چهل سال بیشترعمرنکرد. ماجرا را تصورکنید: فقط چهل سال و با این حال ادبیات جهان را دچار زلزله کرد.
به نظرمی‌رسد آثار بزرگش را میان سال‌های 1912 و 1924در فضای تنهایی و سکوت مطلق نوشت؛ یعنی فقط درمدت زمان12 سال. هدفش این نبود که به شهرت برسد یا جوایزی بگیرد و به تشریفاتی برسد، فقط می‌خواست از غم‌ و اندوه و مشکلات روحی و عصبی که خواب ازچشمش می‌ربودند بنویسد. فقط می‌خواست یک چیز را بیان کند: اینکه نمی‌تواند با زندگی کنار بیاید. و چون نمی‌توانست مانند بقیه آدمیان غرق در زندگی شود، به یکی از نویسندگان درجه یک تبدیل شد. مشکل حیرت انگیز را دراینجا ببینید: یا زندگی را می‌بری و ادبیات را می‌بازی یا ادبیات را می‌بری و زندگی را ازدست می‌دهی؛ همه مردم ویکتور هوگو نیستند که زندگی و ادبیات را با هم برد!
درحقیقت تنها چیزی که در زندگی برایش مهم بود ادبیات بود که تا مرز جنون سرگرمش شد و می‌گفت: هرچیز جز ادبیات آزارم می‌دهد حتی سخن گفتن درباره خود ادبیات. همه توهمات و نگرانی و جنون و هراس‌ها و وحشتش را در ادبیات می‌ریخت.
در نتیجه ادبیات عبارت از علاج روانی برای شخصیت کافکا بود. مانند تحلیل روانیی بود که او را از بیماری و دردهایش شفا می‌داد و به همین دلیل همه ترس‌ها و رنج‌های درونی‌ و عقده‌های روانی‌اش را درشخصیت‌هایش می‌ریخت بلکه ازآنها سبک بشود و آسوده حتی اگر هم اندکی. اگر نویسنده بزرگی نمی‌شد شاید دیوانه می‌شد یا خودکشی می‌کرد و در نتیجه نویسندگی غول‌آسا او را از فروپاشی نجات داد یا از خودکشی حفظ کرد.
کافکا ادبیات را تا سطح دین مطلق بالا برد به طوری که دین و معبودش شد. با این کار وارث نویسندگان بزرگ قرن نوزدهم شد، مانند بالزاک، ژرار دو نروال، پروست، استاندال، داستایوفسکی، نیچه و روان‌پریشان بزرگ دیگر.
اما یک نقطه اساسی بلکه سرنوشت ساز وجود دارد که به هیچ وجه نباید نادیده‌اش گرفت: اغلب اینان پس از اینکه به ادبیات دل‌بستند ایمان‌شان به مسیحیت را از دست دادند؛ دین آبا و اجدادی‌شان را؛ ادبیات دین و نسب‌شان شد پس از اینکه دین در اروپا براثر اوج گرفتن مدرنیته و فلسفه پوزیتویسم و پیروزی دوران صعنتی و تکنولوژیک پس نشست و محدود شد.
در نتیجه، خلأیی که عقب‌نشینی دین به وجود آورد، ادبیات با شعر و نثرخود پرکرد. اما ادبیات هرچند هم عالی باشد، آیا می‌تواند آن آرامش عالی و طمأنینه مطلق را که دین بزرگ برایت تأمین می‌کند، مهیا سازد؟ پرسشی که این روزها به طور جدی دربرابر مدرنیته غربی مطرح می‌شود پس از اینکه بیش از اندازه غرق در شهوت و ماده و انحراف‌ها شد... به این هم باید اضافه کرد که کافکا خودش را خوار می‌شمرد و به شدت ریاضت می‌کشید. از عقده عمیق روحی رنج می‌برد و این را از خواندن یادداشت‌های روزانه‌ و مکاتبات پرو پیمانش با آن دختری که دوبار ازآن خواستگاری کرد بی آنکه با او ازدواج کند به اسم فلیسه باوئر می‌فهمیم! نگرانی هولناکی را که به درونش یورش برده و آرامش را از چشمش ربوده برایش شرح می‌دهد. در نتیجه او می‌ترسد زندگی و خوشبختی‌اش را از بین ببرد اگر با او باشد. عجیب و غریب اینکه همین اتفاق پیش از او برای کیرکگارد افتاد؛ هردو معشوقه خود را نه برای اینکه ازآن رنجیده باشند بلکه چون نگرانش بودند از دست دادند!

کافکا بار مسئولیت عقده‌های روانی مزمنش را بردوش تربیت غلطی می‌افکند که در مرحله کودکی دریافته و آن رابطه‌ای پربرخورد خشنی که با پدرش داشت. مشخص است که ازاو هراس داشت و می‌ترسید؛ کابوس اولش بود. آن را عامل بیماری عمیق روانی دانست که هرگز نتوانست گریبانش را از آن رها سازد. به همین دلیل از او به اندازه نجس‌ها متنفر بود. چه کسی می‌تواند از کودکی‌اش نجات یابد؟ چه کسی یارای آن دارد که برکودکی‌اش پیروز شود؟
در نتیجه کافکا از درگیری بی وقفه و مزمن درونی  رنج می‌برد و به هیچ وجه با خودش در صلح و آرامش نبود. این نقطه اساسی را هرگز نباید از یاد ببریم. و همین عامل او را واداشت تا غرق درنوشتن بشود تا اینکه یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان در طول تاریخ شد. یکی از ویژگی‌های روحی ثابتش اینکه او دشمن درجه یک خودش بود، خود را شکنجه می‌داد و از این کار لذت می‌برد!
به این باید حالت برخوردش با جامعه زمانه‌اش مشخصاً در شهر پراگ را افزود. واقعیت اینکه همه چیز درزندگی کافکا ما را به شهری می‌کشاند که چک‌ها به آن «مادر کوچک» می‌گویند البته برای نویسنده رمان «محاکمه» زنی خشن و بی رحم بود و نه مادری مهربان.
پراگ در زمان کافکا پایتختی بوهیمی بود و مقر کاخ سلطنتی. از طرفی شهر کوچک چند فرهنگی و جهانی بود و از جهتی منطقه‌ای و ملی. یک اقلیت آلمانی درآن ساکن بودند که به طور کلی به طبقه بروکرات حاکم وابسته بودند و جززبان هیچ چیز آنها را به آلمان وصل نمی‌کرد. اکثریت را ملت پرتلاش و زحمتکش و شکیبای چک تشکیل می‌دادند. درکنار آنها یهودیانی که به تازگی از گتوی قدیمی مربوط به قرون وسطی بیرون آمده بودند و کافکا جزوشان بود. اینان معمولا حرفه تجارت و کارهای آزاد داشتند، اما گاهی از سوی اکثریت مسیحی اروپایی معمولا بلوند درمعرض تبعیض فرقه‌ای و نژادی قرارمی‌گرفتند.
در اوایل قرن بیستم این سه گروه ساکن پراگ بودند. مرزهای زبان و آداب و رسوم و جایگاه اجتماعی بین آنها فاصله ایجاد می‌کرد. آلمان‌ها درنوک قله هرم اجتماعی شهر قرارداشتند، چک‌ها درپایین و یهود در وسط آن بودند.
وقتی کافکا از محله‌ای به محله دیگر شهر می‌رفت احساس می‌کرد از جهانی به جهان دیگر رفته. هرگروه بسته و کاملا از گروه‌های دیگر جدا بود درست مانند مشرق عربی ما: این محله عرب‌ها و این محله کردها و این برای ارمنی‌ها و سریانی‌ها و شیعه و سنی... این تحقیر متقابل یا دشمنی ریشه دوانده میان گروه‌های مختلف ترس و نگرانی در دل کافکا می‌ریخت. گاهی احساس می‌کرد یک تبعیدی بی وطن است. دیگران به او چشم‌غره می‌رفتند و شاید هم به او تعدی کنند و کتک بزنند اگر مثلا خطرمی‌کرد و وارد محله آنها می‌شد.
این وضعیت اجتماعی رنج‌آور با همه سنگینی‌اش برزندگی نویسنده بزرگ فشار آورد و او را به این احساس رساند که میان چند وابستگی فرقه‌ای و تعدادی زبان تکه تکه شده است. درست است که به آلمانی می‌نوشت، اما در محاصره زبان ییدیش یهودی هم بود همچنین زبان بوهیمی‌های چک. درنتیجه احساس نمی‌کرد زبان وطن یا ملت خاص خودش را داشته باشد؛ میان زبان‌ها و ادیان و وابستگی‌ها و محله‌ها سرگردان بود.
واقعیت اینکه فشارهای داخلی و خارجی زندگی کافکا را نابود کردند و او را وارد جنگ درونی بی وقفه ساختند. بدون شک او در ابتدای جوانی احساس می‌کرد از جهت زبان، فرهنگ و تاریخ به آلمان وابسته است، و از خواندن گوته و بزرگان کلاسیک آلمانی سیراب شده بود. درنتیجه درسرداشت تا میوه خاص خودش را به زبان ادبیات بزرگ آلمان تقدیم کند اما دشواری‌های زندگی روزانه سد راهش می‌شدند و مانع جامه عمل پوشاندن به بلندپروازی‌هایش. کار کارمندی که ازآن به شدت متنفر بود بخش زیادی از وقتش را می‌بلعید و مقدار ناچیزی را به او می‌داد تا به ادبیات بپردازد.
ناچار بود شب‌ها یعنی پس از برگشتن از کار به نوشتن بپردازد. و همین موجب نابودی سلامت و ابتلای او به بیماری سل شد. اما سال 1912 جنگ اوج گرفت و به انتخاب وجودی تبدیل شد. آن زمان با دختر جوانی آشنا شد و به او دل داد و دوبار از او خواستگاری کرد، اما بعد همان طور که گفتم درآخرین لحظه از فکر ازدواج منصرف شد. درحقیقت او خودش را درمقابل انتخاب سخت می‌دید: یا ازدواج کند و خانواده تشکیل دهد و زاد و رود کند و از ادبیات دست بشوید یا اینکه برقلب و احساسات و عشق پا بگذارد و خودش را کاملا وقف ادبیات کند.
در نهایت راه دوم را برگزید. این گزینه هزینه سنگین عاطفی و انسانی برایش داشت؛ این جنگ درونی او را ویران کرد چون از زنی که دیوانه‌وار دوست می‌داشت دست شست و نوشتن رمان و ادبیات را براو ترجیح داد. احساس گناه کرد وقتی به این سمت آمد. اما شخصی همچون کافکا می‌توانست مانند همه آدمیان به طور طبیعی زندگی کند؟ آیا می‌توانی نیچه را تصور کنی که پشت فرمان ماشین نشسته و بغل دستش زن و بچه نشسته‌اند؟ عیب است و خجالت آور، یکی از چهار محال.



عشق و کوری دو روی یک تخیل 

طه حسين
طه حسين
TT

عشق و کوری دو روی یک تخیل 

طه حسين
طه حسين

فیلسوفان، شاعران و پژوهشگران در طول ادوار مختلف تاریخ با مطالعه، موشکافی و تحلیل، هیچ یک از وجوه عشق را بدون کاوش نگذاشته‌اند. هر چند در ستایش یا هجو آن زیاده‌روی کرده و در تفسیر و عمق ماهیت آن اختلاف نظر داشته‌اند و کتاب‌ها و آثار فراوانی پیرامون آن منتشر کرده‌اند، بی‌آنکه کسی با جزم و قطعیت به تفسیر آن برسد، همه تأیید دارند: صرف نظر از شادی طاقت فرسا یا هزینه گزافی که به همراه دارد، عشق عنصر ذاتی خود زندگی و مؤثرترین اکسیری است که بدون آن سیاره زمین به بیابان تبدیل می‌شود.
آنها از حقیقت دور نبودند، کسانی که به این نتیجه رسیدند که ما مجبور نیستیم چیزها را «درک» کنیم تا آنها را دوست بداریم و هر آنچه را که می‌خواهیم تجربه کنیم یا با آن سر و کار داریم به کارگاه بازتاب و تجزیه بسپاریم. نه تنها به این دلیل که ما زندگی را به جهنمی از کابوس‌ها و وسواس‌هایی تبدیل می‌کنیم که به سختی می‌توان آن‌ها را از بین برد، یا لذت جریان خود به خود را از آن سلب کرد، بلکه به این دلیل که تلاش بیش از حد ما برای کشف جنبه‌های حسی آشکار معشوق می‌تواند ترکیب جادویی آن را از بین ببرد. لازمه هر شیفتگی است که تخیل مجرای لازم و مهم‌ترین ابزار باشد.

شوپنهاور

شاید عبارت «عشق کور است» که توسط عرب‌ها و سایر ملل به کار می‌رود، از خلأ محض یا تفسیری دلبخواه از این احساس فراگیر در بین انسان‌ها نیامده باشد، بلکه ترجمان واقعی ماهیت مبهم آن است و از جاذبه اسرارآمیز که بین دو قلب شکل می‌گیرد، همچنین از معیارهای زیبایی شناختی متفاوت که... بدون شخصیت نسبی آن، مردان می‌توانستند عاشق یک زن شوند و زنان می‌توانستند شیفته یک مرد. واقعیت این است که معشوق برای اینکه عاشق را تحت تأثیر پر جذبه خود قرار دهد، نیازی به تلاش و کوشش بسیار ندارد، زیرا که امام شافعی می‌فرماید: «فعين الرضا عن كل عيبٍ كليلةٌ: چشم رضایت بر هر عیب ناتوان است.» بر این اساس، عاشق، معشوق را از خویشتن خود می‌آفریند و او را با الگویی از زیبایی که در شکوه ادراکات یا در زندگی قبلی، آن‌طور که افلاطون می‌گوید، هماهنگ می‌سازد.
اما مفهوم کوری در میان فیلسوفان، دانشمندان، روانشناسان و جامعه شناسان یکسان نیست. یونانیان از توانایی زیبایی مورد ستایش در پنهان کردن حقیقت از چشمان عاشق بینا و از تابش خورشیدی موجود مورد نظر صحبت می‌کردند که چشمان او را پر از مه اشک می‌سازند و راه‌های دیدن او را مسدود می‌کنند. تشبیه معشوق به خورشید در شعر عربی و جاهای دیگر تنها تثبیت مضاعف این مفهوم بود، زیرا از پهلوی معشوق زیبایی‌ای جاری می‌شد که درک آن دشوار است و چشم توانایی دفع سحر و جادوی او را ندارد « او هر ساعت به شکلی درمی‌آید.» بر اساس توصیف ابن الرومی از زیبایی وحید المغنیه. رولان بارت، معتقد است فردی که گرفتار عشق است، به نظر می‌رسد در تاریکی گسترده دست و پنجه نرم می‌کند، بدون اینکه بداند ضربات عشق از کدام سمت به او وارد می‌شود، چون از نور درک علل و اهداف محروم است، کورکورانه به چیزها، یا به هرج و مرج ناشی از آنها چنگ می‌زند. گرچه آرزویی که به او مبتلا می‌شود ناقل نور است، اما اگر بخواهد راه خروجی بجوید، از جایگزینی شبی با شبی دیگر دست بر نمی‌دارد و خودخواسته ترجیح می‌دهد در تاریکی بی معنا بماند، زیرا برای او «دروازه‌ای» رو به شگفتی است. آنچه در این زمینه قابل توجه است این است که نیچه تحت تأثیر رابطه ناموفق خود با «سالومه» و سازگاری ضعیفش با اطرافیانش، نه تنها عشق را به حالت کوری تبدیل می‌کند، بلکه دوستی را در مقوله‌ای مشابه می‌نشاند و این دو رابطه را با این گفته فرومی‌کاهد:« عشق کور است و دوستی چشمانش را می‌بندد».

ساراماگو

اگرچه اکثر فیلسوفان و دانشمندان در مورد پیوند عشق و کوری اتفاق نظر دارند، اما در مورد دلایل و شواهدی که آنها را به این نتیجه می‌رساند اختلاف نظر داشتند. از نظر شوپنهاور، فریب در ذات شخصی است که او دوستش دارد. زن به ویژه « شبیه ماهی مرکب است که جوهر تیره خود را آزاد می‌کند و آب اطراف را به آب سوزان تبدیل می‌کند. او هیچ قدرتی برای دفاع از خود در برابر مرد ندارد مگر فریب و استتار.» به گفته ساراماگو در رمانی به همین نام، کوری این است که ما فقط یک رنگ را می‌بینیم، حتی اگر رنگ سفید و نه سیاه، رنگ قابل مشاهده باشد، خواه مربوط به عشق باشد یا عقاید و باورها. ژان لوک ماریون، در کتاب خود با عنوان «پدیده عشق، شش بازتاب» معتقد است که هر عشق طاقت‌فرسایی باید حسادت و وسواس‌های ترسناک ایجاد کند و گفتار عشق کور چیزی نیست جز راهی برای ابراز ترس مردم از کشف حقیقت «دیدن» چون عشق نقطه مقابل اندیشه است، دیگری نه به عنوان متفکر، بلکه به عنوان عاشق در نزد او حضور دارد.

عاشق کسی را که دوست دارد آن‌طور که هست نمی‌بیند، بلکه آن‌طور که میلش او را تصور می‌کند. از آنجا که او به دلیل وسواس شدیدش فقط با چشمان کور عشق می‌نگرد، «پیرزن برای او با ابهت، زن جوان شیک، زن هیستریک پرشور، زن بداخلاق جذاب، زن احمق خودجوش و زن نادان زیرک می‌شود.»
با این حال، نمی‌توان از نظرات مخالف سایر فیلسوفان و محققانی که قاطعانه گفته عشق کور را رد می‌کنند، چشم پوشی کرد، با توجه به اینکه عشق کور تنها یک احساس ناب و کلمات پوچ نیست، بلکه به قول کارل مارکس انرژی «ضد عقیمی» است که فقط با عشق عوض می‌شود. از نظر اریش فروم، عشق هنری است که با پشتکار و تجربه یاد می‌گیریم، همان‌طور که طراحی، مهندسی و موسیقی را می‌آموزیم، «همانقدر که عاشق گل‌هایی باید از آنها مراقبت کنی وگرنه عشق تو دروغ است.» فروم مقوله عشق کور را به سخره می‌گیرد، زیرا فرد عاشق را با کمبود احساس نسبت به خود مواجه می‌کند که او را از قدرت‌های خود بیگانه می‌کند و تمایل به خدایی و پرستش معشوق دارد. اگر این نوع عشق فقط عطش، بدبختی و محو شدن عاشق را منعکس می‌کند، پس عشق واقعی، به نظر فروم، تنها با ارتباط دو عاشق از مرکز وجود انسانی و برابر خود امکان پذیر است.
برخلاف آنچه شاتوبریان استدلال می‌کرد که تداخل عقل با احساسات، و در معرض بازبینی و تحلیل بخشی از وجود ما که با عشق زندگی می‌کند، فرآیندی شرم‌آور و بی‌پروا است، پاسکال معتقد است که عشق و عقل یک چیز هستند با تفاوتی اندک در زمان‌بندی. و آنچه اولی می کند جز شتاب در دومی و هموار کردن راه نیست. راه از آن اوست. به گفته پاسکال، شاعران «وقتی عشق را کور به تصویر می‌کشند حق ندارند، بلکه باید چشم‌بند را که جلوی نور جهان را از چشمانش می‌گیرد، برداریم».
دوگانگی بینایی و نابینایی در ذهن شاعران عرب غایب نبود که برخی از عشق به زیبایی همه زنان کور شده بودند و تنها نوری که از پهلوی زن معشوق تابیده بود برایشان می‌درخشید. این در سخنان عروة بن اذینه در ابیات گفت‌وگو با محبوبش سعدی منعکس شده است:

قالت، وأبثثْتُها وجدي فبحتُ به

قد كنتَ عندي تحب الستْر فاستترِ

ألستَ تبصر مَن حولي؟ فقلت لها

غطّى هواكِ وما أَلقى، على بصري

گفت وقتی من «وجد» خود به او نشان دادم و عیان ساختم

پیش از این پوشش را دوست داشتی پس خودت را بپوشان

اطرافیانم را نمی‌بینی؟ به او گفتم

عشق تو و آنچه بر دیده من انداخت، پوشاند

اگر بورخس که بینایی خود را زود از دست داده بود، طبق اعترافاتش به آلبرتو مانگوئل، طناب حیات درخشان را که در شب تاریک زندگی‌اش به سوی او دراز شده بود، در نوشتن می‌یافت، طه حسین، که با همتای آرژانتینی خود در نابینایی شریک بود، قوه خلاقیت و رستگاری خود را تنها در نوشتن نمی‌یافت، بلکه در عشق می‌دید. این را در گفته‌اش به سوزان، معشوق فرانسوی و همسرش تأیید می‌کند: «من بدون حضورت احساس می‌کنم واقعاً نابینا هستم. وقتی با تو هستم، همه چیز را احساس می‌کنم و با همه چیزهایی که مرا احاطه کرده‌اند درمی‌آمیزم.»


الخطیبی... زود از ایدئولوژی رها شد و نقش «روشنفکر مخالف» را رد کرد

عبد الكبير الخطيبي
عبد الكبير الخطيبي
TT

الخطیبی... زود از ایدئولوژی رها شد و نقش «روشنفکر مخالف» را رد کرد

عبد الكبير الخطيبي
عبد الكبير الخطيبي

عبدالکبیر الخطیبی( متولد الجدیده 11 فوریه 1938، و درگذشته در رباط، در 16 مارس 2009)، بارها نشان داد که خواندن را زود آغاز کرده است. در مغرب، در خوابگاه مؤسسه‌ای که در آن تحصیل می‌کرد، از نور یک لامپ الکتریکی کوچک برای غوطه‌ور شدن در خواندن کتاب‌های مهم فرهنگ‌های مختلف، اعم از کلاسیک و مدرن استفاده می‌کرد. یک بار مجموعه‌ای از اشعار ژاپنی «هایکو» را یافت و مجذوب آنها شد، زیرا او را به خواندن ادبیات ژاپنی اعم از شعر و نثر تشویق کردند. بعدها به تانیزاکی رمان‌نویس بزرگ ژاپنی علاقه‌مند شد و بخش عمده‌ای از مطالعه‌اش را به کتاب «ستایش سایه» اختصاص داد که در آن مهم‌ترین ویژگی‌های تمدن ژاپن را پیش از تحریف توسط تمدن جدید مادی و مصرفی مرور می‌کند.
آن ترکیب مستحکم و برگرفته از منابع مختلف و متنوع فرهنگی، فکری، فلسفی و ادبی، عبدالکبیر الخطیبی را از فشار تأثیرات فرانسوی در نوشته‌ها، جهت‌گیری‌ها و انتخاب‌هایش رها کرد و او را به خارج از دسته فرانسوی‌ها رساند؛ نویسندگان مغربی که تصور می‌کنند فرهنگ فرانسه سازنده «فرهنگ جهان» است و زبانش برترین زبان و خود را به « مقلدانی» محض تبدیل کرده‌اند. از این رو، عبدالکبیر الخطیبی توانست افق‌های ناشناخته‌ای را بگشاید و شیوه‌های بی سابقه‌ای از نوشتن و اندیشیدن را برای نسل خود ابداع کند و او را «بی نظیر» و «نادر» سازد.
الخطیبی همچنین خیلی زود توهمات ایدئولوژی‌هایی را که بیشتر روشنفکران نسل او به آن گرایش داشتند، کنار گذاشت. از این رو، از آغاز فعالیت ادبی و فکری خود، از ایفای نقش روشنفکر «اپوزیسیون» یا «تبعیدی» خودداری کرد و از تمامی جریاناتی که می‌خواست او را به کار سیاسی بکشاند، دوری گزید. زمانی که روشنفکران در کشورش برای نشان دادن دانش خود در مورد اسرار «مبارزه طبقاتی» و معانی «روبنا» و «زیرساخت» به رقابت می‌پرداختند، با این باور که تحولات رادیکال در جوامع آنها تنها از طریق انقلابی شبیه به انقلاب بلشویکی، انقلاب چین، یا انقلاب کوبایی امکان پذیر است، او در نقاط دیگر برای درک جامعه مغرب «کاوش می‌کرد»... حوزه‌هایی که به ضرب المثل‌ها، خالکوبی‌ها، خط عربی، اسطوره‌ها و داستان‌ها مربوط می‌شوند که تخیل عمومی را در آن منعکس می‌کنند؛ شگفت‌انگیزترین و درخشان‌ترین جلوه‌ها... عبدالکبیر خطیبی از این طریق در پی شناسایی ماهیت جامعه خود بود که زیر بار جهل، تحجر، افراط‌گرایی و انزوا رنج می‌برد. جامعه‌ای که جز با مصونیت در برابر بیماری‌ها و عقده‌هایش و آشکار ساختن ویژگی‌ها، هویت مبهم و تاریخ نادرست و پنهان‌اش، از تاریکی به روشنایی بیرون نمی‌آید.
اما همه اینها به این معنا نیست که عبدالکبیر الخطیبی از پرداختن به سیاست و مسائل پیچیده آن بیزار بود، بلکه خود را «متعهد نظری» و «رادیکال» به مسائلی می‌دید که به خوبی می‌داند که او می‌تواند مؤثر و تأثیرگذار باشد. از این رو، در طول زندگی حرفه‌ای خود، از دفاع از آنچه «مغرب چندگانه» می‌خواند، که منظورش از سه کشور مغرب عربی، یعنی تونس، الجزایر و مغرب است، دست برنداشت با درک این نکته که فرهنگ برخلاف سیاست که «تقسیم می‌کند» و «پراکنده می‌کند» «متحد» و «همبسته» می‌سازد. او همیشه از هر تلاش، هر فعالیت و هر چیز دیگری که به تقویت روابط فرهنگی، فکری و هنری بین سه کشور کمک می‌کند، حمایت کرده و هر بار تاکید می‌کند که این کشورها یک تاریخ و یک سرنوشت مشترک دارند. بنابراین اگر بدون چشم انداز روشن و پروژه‌های تاریخی اختیارات خود را به دست سیاستمداران بسپارد آینده‌ای نخواهد داشت...
اولین دیدار من با عبدالکبیر الخطیبی در پاییز 1983 در پاریس، در کافه کلونی واقع در نبش تقاطع خیابان سن میشل و خیابان سن ژرمن دو پرس بود. او از استکهلم برمی‌گشت، جایی که تابستان را در آنجا گذراند و بعداً رمانی با عنوان «تابستان در استکهلم» منتشر کرد که در آن داستان عاشقانه طوفانی را روایت می‌کند که ممکن است خودش آن را تجربه کرده باشد. و در آن بعد از ظهر، روشن با چراغ‌های یک پاییز شگفت انگیز، جوانی که تازه شروع به چشیدن لذت‌های زندگی کرده بود، پرانرژی به نظر می‌رسید... ابتدا با لبخند به من گفت:« سال‌ها پیش از تدریس منصرف شدم. شاید به این دلیل که احساس می‌کردم باید دوباره از زندگی بیاموزم تا رنج نبرم... با مومیایی کردن، کلسیفیکاسیون و رکود... حالا از آزادی لذت می‌برم که به من اجازه می‌دهد سفر کنم و با شاعران، هنرمندان و ملاقات کنم. متفکرانی که گفت‌وگو با آنها من را سرشار از نشاط و فعالیتی می‌کند که باید تجدید کنم... آموزش مرا مجبور می‌کند خودم را تکرار کنم و همان ایده‌هایی را که یک سال پیش مرور کرده بودم دو سال یا بیشتر تکرار کنم

بنابراین من از تدریس منصرف شدم تا فقط روی گروه مطالعات و تحقیقات دانشگاه رباط تمرکز کنم... و از این بابت بسیار خوشحالم.
به او گفتم: تو اینجا در فرانسه از شهرت زیادی برخورداری... و به شهادت متفکران و منتقدان بزرگ آن، یکی از بهترین افرادی هستی که به زبان فرانسه می‌نویسی... پس می‌توانی در هر رشته‌ای از دانشگاه معتبر اینجا در پاریس استاد شوی.... پس چرا دوست داری در مغرب زندگی و کار کنی؟
در جواب من گفت: آیا من در اینجا مفید خواهم بود؟ فرانسه نویسندگان، متفکران و شاعران خود را دارد... پس من چه نقشی در آن خواهم داشت؟ می‌دانی که من بیش از یک بار در مورد چیزی که «رهایی فرهنگی و فکری» می‌نامم نوشته‌ام. تنها کافی نیست مغرب یا کشور دیگری از شر استعمار خلاص شود، بلکه باید از وابستگی فرهنگی و فکری نیز خلاص شود تا هویت خود را داشته باشد و بتواند از تاریکی جهل، عقب ماندگی و انزوا بیرون بیاید... این رهایی است که من آرزوی آن را دارم و باید به دست هموطنانم محقق شود. بنابراین لازم است در آن شرکت و فعال باشم... من در سال 1963 به مغرب بازگشتم. از همان ابتدا به جنبش فرهنگی آنجا کمک قوی و مشتاقانه‌ای داشتم... در اینجا بر کلمه «فرهنگی» تأکید می‌کنم. به منظور تاکید بر اینکه مطمئن شدم کارها و فعالیت‌هایم به دور از هیاهوی سیاسی و عقیدتی باشد. با این حال، این مانع من نشد که یکی از بنیانگذاران سندیکای آموزش عالی باشم. در آن لحظه من به دنبال خودم بودم. بنابراین، تمام جنبه‌های زندگی در مغرب، علاقه مرا به تحقیق و نوشتن برانگیخت.
از او پرسیدم: پس نقش روشنفکر را چگونه تعریف می‌کنی؟ در پاسخ به من گفت:« روشنفکر کسی است که معانی زمان خود را دریافت و منتقل می‌کند، اگر خود خلاق و مبتکر نباشد. روشنفکر چه محافظه‌کار باشد، چه اصلاح‌طلب یا مخترع، کارکردهای متعددی را با درجات مختلف قدرت، اشتیاق و پشتکار انجام می‌دهد... حقیقت این است که من در هر کاری که انجام می‌دهم و در هر کاری که ارائه می‌دهم بسیار متعهد به خوانندگان هستم.... با این حال، تعهد برای من، حتی اگر باشد... معنای آن، همان‌طور که سارتر تعریف می‌کند، اساساً به معنای تبدیل هر چیزی که احساس می‌کنم و آنچه فکر می‌کنم، به شکلی در ادبیات، و به طور کلی در نوشتن است.
الخطیبی در جمع بندی طرز تفکر خود گفت که ابتدا با «بررسی» تعدادی از روابط شروع می‌کند که اولین آن رابطه با بدن است تا در نهایت نه تنها منشأ گناه و شر باشد، بلکه یک نیروی خلاق و منبع و خروجی امیال است. و اما رابطه دوم، با امر مقدس است تا زمانی که هر چیزی را که آن را از زمین جدا می‌کند از آن حذف کنیم تا در معماری، هنرها و عبارات صوفیانه منعکس شود، جایی که نامرئی در مرئی بازتولید می‌شود. در پایان، رابطه با زبان برای رهایی از انزوا در خود و برای گشودن زبان‌های دیگر و گفت‌وگو و پاسخ با آنهاست تا تفاوت آن چیزی است که آن را غنی و تغذیه می‌کند.

* نویسنده تونسی


رمان زنان سعودی بیش از 60 سال

رمان زنان سعودی بیش از 60 سال
TT

رمان زنان سعودی بیش از 60 سال

رمان زنان سعودی بیش از 60 سال

ظهور رمان زنان سعودی و موانع و چالش‌هایی که طی بیش از 60 سال با آن مواجه شده است موضوع مطالعه انتقادی محمد رفعت منتقد است که در کتابی با عنوان «في أدب الأظافر الطويلة - شذرات من بوح الروائية السعودية: در ادبیات ناخن‌های بلند - قطعاتی از مکاشفه رمان‌نویس زن سعودی» توسط انتشارات «اضائات» در قاهره منتشر شد.
نویسنده مطالعه خود را با اشاره به تفاوت زمانی بین تولید ادبی زن و همتای مرد آن در صحنه رمان سعودی آغاز می‌کند. رمان «توأمان: دوقلوها» نوشته عبدالقدوس الانصاری در سال 1930 منتشر شد، در حالی که انتشار اولین رمان سعودی با امضای یک زن تا سال 1958 به تعویق افتاد، زمانی که سمیرا خاشقجی «ودعت آمالي: با امیدهایم خداحافظی کردم» را بدون درج نام خود روی اثر منتشر کرد و ترجیح داد از نام مستعار «سمیرا، دختر شبه جزیره عربی» استفاده کند.
این واقعیت تاریخی به بیش از یک تناقض اشاره دارد، از جمله ظهور دیرهنگام صدای زن در نتیجه هژمونی مردانه‌ای که جوامع عربی در دوره‌های قبل از آن رنج می‌بردند، همچنین نیاز به پنهان کردن هویت نویسنده در نتیجه ممنوعیت‌های اجتماعی.
«ودعت آمالی» راه را برای نویسندگان زن معروف دهه شصت و هفتاد هموار کرد، مانند هدی الرشید و هند باغافر که در نوشته‌های خود بر خلاف زنان نسل‌های بعدی که مستقیماً با واقعیت زنده در پادشاهی از طریق بینش‌های زیبایی شناختی، زبان روایی روان و شخصیت‌های معتبر در تضاد بود، از محیط محلی فاصله گرفتند. از برجسته‌ترین تجربه‌ها در این زمینه می‌توان به این موارد اشاره کرد: «غداً أنسى: فردا فراموش می‌کنم» اثر امل شطا، 1980، «4 صفر» اثر رجا عالم، 1987، «درة من الأحساء: مرواریدی از الاحساء» که در همان سال توسط بهیه بوسبیت منتشر شد، و «وهج بين رماد السنين: درخششی میان خاکستر سالها» نوشته صفیه عنبر 1988، «مسرى يا رقيب: مسری است جناب نگهبان» اثر رجا عالم، 1997 و «فردوس الجباب» لیلا الجهنی، 1998.
نویسنده توجه خاصی به رمان «بنات الریاض: دختران ریاض» منتشر شده در سال 2006 دارد. این رمان به دلیل گستردگی و فروش بی‌سابقه‌اش، علی‌رغم اینکه اولین تجربه ادبی نویسنده آن، رجاء الصانع است، رمانی که دکتر غازی القصیبی نویسنده فقید سعودی آن را «اثری شایسته خواندن از نویسنده‌ای که از او انتظار زیادی می‌رود، زیرا او در اولین رمانش ماجرایی بزرگ را ارائه می‌دهد که پرده از دنیای دختران کنار می‌زند.»
در همان سال شاهد انتشار 48 رمان در سرتاسر پادشاهی بودیم که 23 رمان دارای امضای زنانه بود که برجسته‌ترین آنها عبارتند از: «السعودیات: زنان سعودی» اثر ساره علیوی، «الاوبه: بازگشت» نوشته ورده عبدالملک، «البحریات» اثر امیمه خمیس، « الآخرون: دیگران» از صباح الحرز، و «ویژگی‌ها»ا اثر زینب الحفنی.

ظهور نوشته‌های زنان در نتیجه هژمونی مردانه که جوامع عرب در دوره‌های قبل از آن رنج می‌بردند به تأخیر افتاد

نویسنده اشاره می‌کند که رمان زنان سعودی با رمان «أحببتك أكثر مما ينبغي: بیش از حد دوستت داشتم» که در سال 2009 توسط اثیر عبدالله النشمی منتشر شد، به بالاترین فروش در عرصه ادبی عربی دست یافت و موفقیت‌های آن با «فلتغفري: مرا ببخش» منتشر شده در سال 2013 توسط همین نویسنده که منتقدان آن را قسمت دوم از کتاب «أحببتك أكثر مما ينبغي» می‌دانستند، ادامه یافت. 
او در مطالعه خود، بسیاری از ویژگی‌های تجربه زنان سعودی در نویسندگی را رصد می‌کند، از جمله فراوانی نویسندگان زن به گونه‌ای که این تعداد با حجم محصول خلاقانه همخوانی ندارد، به این دلیل که بسیاری از رمان نویسان زن، کمی کمتر از حد انتظار بودند چون تمام وقت خود را وقف نوشتن نمی‌کنند. این تجربه همچنین با علاقه شدید به به تصویر کشیدن واقعیت محلی و شخصیت‌ها و آداب و رسوم رایج در آن و همچنین شعر روایت و حساسیت زبان و همچنین توسل به گذشته و تحلیل آن در قالبی مشخص می‌شود؛ راهی که به حال اشاره می‌کند و آرزوی آینده دارد.
به طور کلی، این کتاب بر جایگاه شایسته‌ای که رمان زنان سعودی در دوران مدرن به دست آورده تأکید می‌کند و اینکه چگونه با موانع زیادی روبرو بوده تا زمانی که خود را تحمیل کرده و صدای خود را از طریق نوشته‌هایی که با پختگی و قدرت بیان در طرح موضوعات اجتماعی جاری، اما با احساس مسئولیت در آن زمان مشخص می‌شوند و خالی از جسارت نیستند، مواجه بوده است.


اسلام جمال به «الشرق الاوسط»: «حشاشین» یک سریال دشوار تاریخی است و برای ساده‌سازی زبان محاوره را انتخاب کردیم

اسلام جمال در سکانسی از سریال «حشاشین» (اینستاگرام)
اسلام جمال در سکانسی از سریال «حشاشین» (اینستاگرام)
TT

اسلام جمال به «الشرق الاوسط»: «حشاشین» یک سریال دشوار تاریخی است و برای ساده‌سازی زبان محاوره را انتخاب کردیم

اسلام جمال در سکانسی از سریال «حشاشین» (اینستاگرام)
اسلام جمال در سکانسی از سریال «حشاشین» (اینستاگرام)

تاریخ جلال و شکوه دولت ملک شاه یکم سومین و بزرگ‌ترین سلطان سلجوقی پسر سلطان آلپ ارسلان معروف به پادشاه عادل را فراموش نخواهد کرد که در دوران سلطنت او دولت سلجوقی به اوج خود رسید و در زمان او علوم دینی و ادبی شکوفا شد. تاریخ نام او را به عنوان اولین کسی که با فرقه «حشاشین» یا باطنیه مقابله کرد، فراموش نخواهد کرد.
برای تجسم هنرمندانه این شخصیت در یک سریال تاریخی لازم بود شخصیتی با ویژگی‌های خاص انتخاب شود که بتواند با جدیت و اعتبار تمام نقش را ایفا کند و در سریال «حشاشین» به کارگردانی پیتر میمی و در ماه رمضان در حال نمایش است، اسلام جمال بازیگر مصری برای ایفای نقش ملک شاه در این سریال انتخاب شد که در صدر فهرست پربیننده‌ترین و جنجالی‌ترین سریال‌ها نیز قرار گرفت.
برخلاف سریال‌های تاریخی قبلی، دست‌اندرکاران سریال «حشاشین»، دیالوگ‌ها را به زبان محاوره‌ای به جای عربی فصیح انتخاب کردند و وقتی از اسلام جمال در این مورد سؤال شد، او به "الشرق الاوسط گفت: زبان محاوره ای برای عموم مردم آسان است و این سریال تاریخی و تا حدودی دشوار است، ایده عبدالرحیم کمال نویسنده و پیتر میمی کارگردان این بود که به زبان محاوره صحبت کنند تا به مخاطب نزدیک تر شوند و درک آنها از وقایع و شخصیت‌ها را عمیق‌تر کنند.

اسلام جمال در سکانسی از ملک شاه که عمویش را با خفه کردن با نخ کمانش می‌کشد (اینستاگرام )

به گفته جمال، فیلمبرداری این سریال در مصر و قزاقستان انجام شد و اجرای آن تقریباً شش ماه به طول انجامید، زیرا فیلمبرداری آن از سپتامبر گذشته آغاز شد و قبل از نمایش آن در ماه رمضان به پایان رسید.
جمال دربارهٔ مشکلاتی که در ایفای نقش ملک شاه با آن روبه‌رو بود، اظهار کرد، گرمای شدید، بزرگ‌ترین مشکلی بود که او و دیگر بازیگران سریال با آن مواجه بودند، به‌ویژه که نقش‌ها به پوشیدن لباس‌های سنگین و لوازم جانبی نیاز داشتند.
جمال در قسمت دوم سریال در نقش ملک شاه ظاهر شد و در طول وقایع با حوصله تمام اتفاقات اطرافش از جمله حسن صباح را زیر نظر داشت تا اینکه در قسمت نهم، پس از تهدید علنی دولت سلجوقی از سوی حشاشین، درگیری مستقیم و مقابله با آنها را شروع کرد.
پیش از آن او نامه ای به حسن صباح فرستاد و از او خواست که زیر پرچم اسلام بیاید و از دعوت به دین جدیدی که با آن مردم را فریب می‌داد دست بردارد، اما اعتراض نامه ای که صباح برای آن فرستاد باعث شد نبرد با سلطان سلجوقی شعله‌ور شود.


جهان در انتظار آخرین رمان مارکز؛ «اثری که می‌خواست معدوم کند» 

ماركيز وابناه
ماركيز وابناه
TT

جهان در انتظار آخرین رمان مارکز؛ «اثری که می‌خواست معدوم کند» 

ماركيز وابناه
ماركيز وابناه

گابریل گارسیا مارکز با نزدیک شدن به فصل پایانی زندگی خود، زمانی که حافظه‌اش رو به ضعف گذاشت، تلاش کرد تا رمانی را درباره زندگی جنسی مخفی یک زن میانسال متاهل به پایان برساند. برای انجام این کار، او حداقل پنج نسخه را امتحان کرد و سال‌ها متن را تغییر داد، جملات را کوتاه کرد، به سرعت در حاشیه یادداشت نوشت، صفت‌ها را تغییر داد، و یادداشت‌هایی را به دستیار خود دیکته کرد، اما در نهایت تسلیم شد و حکم نهایی ویرانگر را صادر کرد: نابود کردن رمان.
گونزالو گارسیا بارسا، پسر کوچک نویسنده می‌گوید:« او مستقیماً به من گفت که رمان باید نابود شود.»
هنگامی که گارسیا مارکز در سال 2014 درگذشت، بسیاری از پیش نویس‌ها، یادداشت‌ها و بخش‌هایی از فصل‌های رمان در آرشیو او در مرکز هری رنسوم در دانشگاه تگزاس در آستن پنهان ماند. این رمان میان 769 صفحه پخش شده، عمدتاً خوانده نشده ماند و فراموش شد - تا اینکه فرزندان گارسیا مارکز در نهایت تصمیم گرفتند از خواسته‌ پدرشان سرپیچی کنند. اکنون، یک دهه پس از مرگ او، آخرین رمانش، «تا آگوست» قرار است در این ماه در 30 کشور جهان عرضه شود.
وقایع رمان حول محور زنی به نام آنا ماگدالنا باخ می‌گذرد که هر ماه اوت برای دیدن قبر مادرش به جزیره‌ای در دریای کارائیب سفر می‌کند. در این سفرهای زیارتی پردردسر، که او را برای مدت کوتاهی از دست شوهر و خانواده‌اش آزاد می‌کند، در هر دیدار خود را معشوق جدیدی می‌یابد. این رمان نتیجه‌ای غیرمنتظره از زندگی و کار گارسیا مارکز، غول ادبی برنده جایزه نوبل است و احتمالاً سئوالاتی را درباره نحوه برخورد مؤسسات و ناشران ادبی با آثاری که پس از مرگ نویسنده منتشر می‌شوند، ایجاد می‌کند و ممکن است با توصیه‌های او مغایرت داشته باشد.
تاریخ ادبی مملو از نمونه‌هایی از آثار معروف است که اگر مسئولان اجرای وصیت صاحبان و وارثانشان به خواست نویسندگان بی اعتنایی نمی‌کردند، دیده نمی‌شدند. به عنوان مثال، ویرژیل شاعر در بستر مرگ دستور داد نسخه خطی منظومه حماسی خود «Aeneid» را نابود کنند. هنگامی که فرانتس کافکا به بیماری سل مبتلا شد، به دوست و دستیارش، ماکس برود، دستور داد که تمام آثار او را بسوزانند. با این حال، برود به او «خیانت» کرد و شاهکارهای سورئال مانند «محاکمه»، «قصر» و «آمریکا» را به ما تقدیم کرد. ولادیمیر ناباکوف همچنین به خانواده‌اش دستور داد که آخرین رمانش «اصل لورا» را نابود کنند. با این حال، متن ناتمام که ناباکوف بر روی کارت‌های فهرست نوشته بود، بیش از 30 سال پس از درگذشت نویسنده توسط پسرش منتشر شد.
در برخی از آثار منتشر شده پس از مرگ نویسندگان، نیات نویسنده از متن نامشخص به نظر می‌رسد. این موضوع منتقدان و خوانندگان را برانگیخت تا به این فکر کنند که اثر چقدر کامل است و ویراستاران تا چه اندازه در دست‌نویس دخالت کرده‌اند. گاه مؤسسات ادبی و وارثان به دلیل تحریف میراث ادبی نویسنده با انتشار آثار نامرغوب یا ناقص مورد انتقاد قرار می‌گیرند تا آخرین سود مالی ممکن را از حقوق مالکیت معنوی مرتبط با نام تجاری ادبی نویسنده کسب کنند.
برای فرزندان گارسیا مارکز، این سئوال که تا «آگوست» با ارزیابی‌های متناقض پدرشان از کار چه باید کرد، پیچیده شد. برای مدتی، گارسیا مارکز به شدت روی نسخه خطی کار کرد و در یک مقطع پیش نویسی را برای کارگزار ادبی خود ارسال کرد. تنها زمانی که به دلیل زوال عقل از از دست دادن حافظه شدید رنج می‌برد، به این نتیجه رسید که نسخه خطی به اندازه کافی خوب نیست.
شایان ذکر است که تا سال 2012، گارسیا مارکز دیگر نمی‌توانست دوستان نزدیک و اعضای خانواده را بشناسد و به گفته فرزندانش، همسرش مرسدس بارسا در میان معدود موارد استثنا بود. گارسیا مارکز برای ادامه مکالمه با شخص دیگری مشکل زیادی داشت. گاهی یکی از کتاب‌هایش را برمی‌داشت و می‌خواند، بی‌آنکه بفهمد کتاب نوشته‌ی خودش است.
او پیش خانواده‌اش اعتراف کرد که به عنوان یک هنرمند بدون حافظه‌اش که بزرگترین منبع مطالب او برای نوشتن بود، احساس عدم تعادل می‌کند. او به آنها گفت که بدون حافظه، «هیچ چیز وجود ندارد.»
رودریگو گارسیا، پسر بزرگش، گفت:« گابو توانایی قضاوت در مورد یک کتاب را از دست داد. شاید او دیگر حتی نتواند طرح رمان را دنبال کند.»
پس از بازخوانی متن، سال‌ها پس از مرگ گارسیا مارکز، فرزندان او احساس کردند که پدرشان در قضاوت خود نسبت به خود بسیار سختگیر است. پسرش در این باره می‌گوید:« نسخه خطی بسیار بهتر از آنچه انتظار داشتیم به نظر می‌رسید.»

با این حال، دو پسر گارسیا مارکز اعتراف می‌کنند که «تا اگوست» در میان شاهکارهای او طبقه‌بندی نشده است و به همین دلیل می‌ترسند که برخی انتشار این رمان را صرفاً تلاشی برای کسب درآمد بیشتر از میراث پدرشان رد کنند.
گارسیای جوانتر می‌گوید:« البته، ما نگران بودیم که فقط به عنوان افرادی حریص دیده شویم.»
برخلاف آثار عظیم رئالیسم جادویی او (شاهکارهایی مانند «عشق در زمان وبا» و «صد سال تنهایی» که نزدیک به 50 میلیون نسخه فروخت)، «تا اگوست» متواضع به نظر می‌رسد. نسخه انگلیسی آن که قرار است امروز منتشر شود و توسط آن مک لین ترجمه شده تنها 107 صفحه است.
برادران بر این باورند که رمان جدید به چند دلیل، از جمله اینکه جنبه جدیدی از او را آشکار می‌کند، افزودنی ارزشمند به مجموعه آثار گارسیا مارکز است. برای اولین بار در آثار مارکز، روایت بر قهرمان رمان تمرکز دارد و داستانی صمیمی در مورد زنی در اواخر دهه چهارم زندگی را روایت می‌کند که پس از حدود 30 سال ازدواج، شروع به جستجوی آزادی و تحقق روابط عشقی نامشروع خود می‌کند.
علاوه بر این، برادران سعی کردند تا حد امکان دخالت در متن را با تغییر آن محدود کنند و تصمیم گرفتند که آن را اصلاح نکنند یا عباراتی را که در پیش نویس‌ها یا یادداشت‌های گارسیا مارکز نیامده است، اضافه نکنند.
با این حال، برخی از خوانندگان و منتقدان ممکن است انتخاب اثری که خود گارسیا مارکز آن را ناقص می‌دانست، زیر سئوال ببرند، که ممکن است پاورقی ناامیدکننده را به میراث ادبی سترگ او بیافزاید.
در کشورش، کلمبیا، جایی که چهره گارسیا مارکز روی پول‌ها ظاهر می‌شود، به نظر می‌رسد همه منتظر انتشار کتاب هستند و بسیاری از محافل ادبی مشتاق هر اثر جدیدی از گارسیا مارکز هستند، هر چقدر هم که صیقل نخورده باشد. با این حال، برخی نگران نحوه فروش این رمان هستند.
خوان مسکورا، نویسنده و روزنامه نگار کلمبیایی در این زمینه می‌گوید:« آنها آن را به عنوان یک دست نوشته یا اثری ناتمام به شما ارائه نمی‌کنند، بلکه آن را به عنوان آخرین رمان گارسیا مارکز معرفی می‌کنند. من به نوبه خود با این اغراق که می‌شود قانع نیستم. من فکر می‌کنم همه چیز یک لحظه تجاری عالی برای سرمایه‌گذاری بر امضای گارسیا مارکز و برندش است.»
هکتور آباد، رمان‌نویس کلمبیایی، در این باره گفت که در ابتدا درباره انتشار «تا آگوست» تردید داشت، اما با خواندن نسخه‌ای از آن، نظرش تغییر کرد.
آباد که در مراسم جشن این رمان در بارسلونا شرکت خواهد کرد، در ایمیلی گفت:« می‌ترسیدم این یک اقدام فرصت‌طلبی تجاری باشد، اما کاملاً برعکس بود». تمام فضیلت‌هایی که گارسیا مارکز را به نویسنده‌ای بزرگ تبدیل کرده‌اند، اینجا نیز هستند.»
بی‌شک زمانی بود که گارسیا مارکز احساس کرد آخرین اثرش ارزش انتشار دارد؛ در سال 1999، او گزیده‌هایی از «تا اگوست» را در حضور جمع با ژوزه ساراماگو، رمان‌نویس در مادرید خواند. بعداً گزیده‌هایی از این رمان در روزنامه اسپانیایی El Pais و همچنین مجله نیویورکر منتشر شد. با این حال، او پروژه رمان را کنار گذاشت تا خاطراتش را تمام کند و رمان دیگری با عنوان «خاطرات دلبرکان غمگین من» را منتشر کرد که بازخوردها درباره آن متفاوت بود. گارسیا مارکز سپس در سال 2003 به طور فشرده روی «تا آگوست» کار کرد. یک سال بعد، دستنوشته را برای کارمن بالسلز، کارگزار فقیدش فرستاد.
در تابستان 2010، بالسلز با کریستوبال پرا، ویراستاری که قبلاً با گارسیا مارکز بر روی خاطراتش کار کرده بود، تماس گرفت و گفت که گارسیا مارکز که در آن زمان در دهه هشتم عمر خود بود، در تلاش بود تا یک رمان را به پایان برساند و او از پرا خواست که به او کمک کند. پرا به یاد می‌آورد که گارسیا مارکز در مورد آثار در دست خلق خود بسیار محتاط بود، اما پس از چند ماه، به پرا اجازه داد چند فصل از رمان را بخواند و به نظر می‌رسید که مشتاق آن باشد. حدود یک سال بعد، حافظه گارسیا مارکز تضعیف شد و او در درک روایت با مشکل مواجه شد، اما همچنان به یادداشت گذاشتن در حاشیه دست نوشته ادامه داد.
پرا در این رابطه گفت: این برای او درمانی بود، زیرا او هنوز می‌توانست با قلم و کاغذ کاری انجام دهد.
وقتی پرا به آرامی از گارسیا مارکز خواست کتاب را منتشر کند، نویسنده به شدت با آن مخالفت کرد. پرا گفت:« او به من گفت، در این مرحله از زندگی‌ام، نیازی به انتشار هیچ چیز دیگری ندارم.»
پس از مرگ او در سن 87 سالگی، نسخه‌های مختلفی از «تا آگوست» در آرشیو مرکز هری رنسوم نگهداری شد.
دو سال پیش، دو پسر گارسیا مارکز تصمیم گرفتند نگاهی تازه به متن داشته باشند. آنها گفتند که رمان در جاهایی پر هرج و مرج به نظر می‌رسد، با برخی ناسازگاری‌ها و تکرارها، اما کامل به نظر می‌رسد، اگر جلا داده نشود.

این اثر همچنین دارای اشاره‌هایی به غزلیات او بود، مانند صحنه‌ای که در آن آنا می‌خواهد در مقابل قبر مادرش به خیانت خود اعتراف کند و قلب خود را «در مشتش» فشار می‌داد.
هنگامی که برادران تصمیم به انتشار گرفتند، با معمایی مواجه شدند: مارکز حداقل 5 نسخه را در مراحل مختلف تکمیل از خود به جای گذاشته بود. با این حال، در مورد اینکه کدام یک بهتر است، اشاره‌ای برجای گذاشته.
گارسیا بارسا، جوان‌ترین پسرش در این باره گفت:« در یکی از نسخه‌ها عبارت (نهایی، بد نیست) را در مقدمه نوشته بود.»
برادرش افزود: «این قبل از این بود که تصمیم بگیرد که رمان اصلا خوب نیست.»
سال گذشته، دو برادر از پرا خواستند رمان را ویرایش کند. در واقع، کار بر روی نسخه پنجم، مورخ ژوئیه 2004، که عبارت نهایی « نهایی، بد نیست» را در خود دارد، آغاز شد.
علاوه بر آن، ویراستار به نسخه‌های دیگری نیز تکیه کرد و از یک سند دیجیتالی که توسط مونیکا آلونسو، دستیار گارسیا مارکز، با یادداشت‌ها و تغییرات زیادی که نویسنده می‌خواست انجام دهد، گردآوری کرد. اغلب، پرا با اشکال مختلف یک جمله یا عبارت مواجه می‌شود؛ یک نسخه چاپی و یک نسخه دست نویس در حاشیه.
پرا به نوبه خود سعی کرد تفاوت‌ها را اصلاح کند، مانند سن قهرمان. گارسیا مارکز در مورد میانسالی یا نزدیک شدن به پیری و وجود یا عدم وجود سبیل روی صورت یکی از معشوق‌ها تردید داشت.
در تلاش برای ساختن نسخه‌ای منسجم‌تر، پرا و برادران قانونی وضع کردند: آنها گفتند که حتی یک کلمه را خارج از یادداشت‌های گارسیا مارکز یا از نسخه‌های مختلفی که او برجای گذاشته اضافه نمی‌کنند.
در مورد سرنوشت هر اثر منتشر نشده دیگری از گارسیا مارکز، پسران او گفتند که مشکلی نیست: چیز دیگری وجود ندارد. گارسیا مارکز در طول زندگی خود به طور معمول نسخه‌های قدیمی کتاب‌های منتشر شده و دست نوشته‌های ناتمام را از بین می‌برد، زیرا نمی‌خواست بعداً آنها را مورد بررسی قرار دهند.
آنها افزودند که این یکی از دلایلی بود که آنها را وادار به انتشار رمان «تا آگوست» کرد.
گارسیا بارسا گفت:« وقتی این کتاب منتشر شود، ما همه آثار گابو را منتشر کرده‌ایم، هیچ چیز دیگری در کشو نیست».

  • خدمات نیویورک تایمز

درام رمضانی مشترک لبنان و سوریه؛ شروع معمولی و هیجان به تعویق افتاده

الأعمال الثلاثة المشتركة تؤجّل الإبهار
الأعمال الثلاثة المشتركة تؤجّل الإبهار
TT

درام رمضانی مشترک لبنان و سوریه؛ شروع معمولی و هیجان به تعویق افتاده

الأعمال الثلاثة المشتركة تؤجّل الإبهار
الأعمال الثلاثة المشتركة تؤجّل الإبهار

۳ سریال لبنانی-سوری در رقابت نمایشی در ماه رمضان به نام‌های «ع امل / ع امید»، «نظرة حب / نگاهی از عشق» و «نقطة انتهی / نقطه پایان یافت» به نمایش درآمدند؛ این در حالی است که پخش سریال «۲۰۲۴» با بازی نادین نجیم و کارمن لبّس از نیمه دوم ماه مبارک رمضان آغاز می‌شود.
می‌توان گفت سریال‌های رقیب فاقد شروعی تکان دهنده و خیره کننده بودند. اگر «ع امل» مشتاقانه حماسه سازی کند و فضای انتظار را باز بگذارد، سریال‌های «نگاهی از عشق» و «نقطه پایان یافت» فاقد جرقه‌های درخشش ائلیه هستند.
همه منتظر ماغی بو غصن جدید در شخصیت «یسار» هستند تا درد مردم آسیب دیده را تسکین دهد و در سطح «دارنده پیام» حرفی برای گفتن داشته باشد. اما برای یک لحظه، او به موعظه افتاد و به طرح واره «تئوری» گرفتار شد. این سریال در شرط‌بندی روی واقعیت نادیده گرفته شده «جسورانه» است. اشراف به تنهایی، گاهی اوقات کافی نیست. پایان قسمت اول سریال (به کارگردانی رامی حنا و تهیه کنندگی «ایگل فیلمز») را از لفاظی خود به مرحله دراماتیک رساند و منتظر روشن شدن روند برای داوری است.
آغاز سریال «نگاهی از عشق» آرام و در انتظار طوفان هاست. جالب است منتظر بمانیم تا ببینیم دوگانه باسل خیاط و کارمن بصیبص در سریالی که برای اولین بار آنها را گرد هم می‌آورد چه چیزی ارائه می‌دهند. دو قسمت گذشت و ملاقات آنها اتفاق نیفتاد. اولی در نقش «بحر» و دومی در شخصیت «قمر» است. هرکدام از یک طبقه اجتماعی و پیشینه فرهنگی متفاوت هستند. دیدار بعدی آنها با عنوان غرامت پس از ناامیدی خواهد بود.
موضوع انتخابات لبنان در سریال تقریباً تکراری است. همیشه یک «رهبر» وجود دارد که مشغول محاسبات و معاملات سیاسی است و چنین شخصیت‌هایی به ندرت جذاب می‌شوند.
در مورد سریال «نقطه پایان یافت»، این سریال تحت تأثیر فضای تقریباً کپی شده از درام «النار بالنار / آتش با آتش» در رمضان ۲۰۲۳ قرار گرفت. انتخاب همین کارگردان، محمد عبدالعزیز، برای کارگردانی این اثر، شباهتی را ایجاد کرد که به نفع اثر نیست.
نقش اول عابد فهد است که قضاوت دربارهٔ خروجش از «عمران» دشوار است؛ شخصیت جنجالی او در سریالی که فصل گذشته افکار عمومی را برانگیخت.
دوگانه او با ندی ابوفرحات و همچنین انتظار اتفاقاتی که ممکن است رخ دهد، مورد انتظار است.
در مورد عابد فهد در «نقطه پایان یافت»، برداشت اول نشان می‌دهد که اثر (نوشته فادی حسین و تهیه‌کنندگی «الصباح اخوان») تازگی را به تعویق می‌اندازد.


سعودی؛ زنان دیوارها را فرو ریختند و در سیاست و ورزش و هوش مصنوعی درخشیدند



ریانا برناوی (اکانت ریانا در شبکه اکس)
ریانا برناوی (اکانت ریانا در شبکه اکس)
TT

سعودی؛ زنان دیوارها را فرو ریختند و در سیاست و ورزش و هوش مصنوعی درخشیدند



ریانا برناوی (اکانت ریانا در شبکه اکس)
ریانا برناوی (اکانت ریانا در شبکه اکس)

روز جهانی زن بهانه ای است تا تحولات جاری در حوزه زنان در سعودی و نقش کلیدی زنان در ایجاد یک جامعه مترقی را مرور کنیم. حوزه زنان در سعودی در چندین سال گذشته دستخوش تحول بزرگ بوده و تلاش های گسترده برای توانمند کردن زنان در بخش های گوناگون از جمله فضا و هوش مصنوعی انجام شده است.
زنان در سعودی در چند سال گذشته دستاوردهای ملموس در بخش های مختلف از جمله سیاست داشتند. فرصت حضور زنان در عرصه سیاسی افزایش یافته و زنان سعودی در رده های بالای دستگاه دیپلماسی کار می کنند. سعودی پنج سفیر زن در خارج کشور دارد که نشان دهنده تحول چشمگیر و بازتاب دهنده تعهد دولت به تقویت نقش زن در مراکز تصمیم گیری است.
زنان بسیاری در سعودی متصدی سمت های مدیریتی رده بالا در بخش های دولتی و خصوصی هستند. آمارهای تازه دولتی نشان می دهد که مشارکت و حضور زنان در بازار کار در سال ۲۰۲۳ از ۱۷ درصد به ۳۷ درصد افزایش یافته و بیش از ۳۰ درصد سمت های مدیریتی میانی و رده بالا در بخش های دولتی و خصوصی از آن زنان است. طبق شاخص ها حضور زنان سعودی در بخش خدمات مدنی بیش از ۴۱ درصد افزایش داشته است.

حقوق بشر

هلا التویجری در دسامبر ۲۰۲۲ به ریاست کمیسیون حقوق بشر سعودی منصوب شد. این تحول تاریخی و مهم نشان دهنده پایبندی دولت سعودی به تقویت وضعیت حقوق بشر و رسیدن به توسعه پایدار است.
هلا التویجری نقش کلیدی در افزایش آگاهی درباره اهمیت رعایت حقوق بشر و عدالت محوری و برابری طلبی دارد. او بر اهمیت ارتباط و تعامل بین جوامع محلی و جهانی برای رسیدن به اهداف کمیسیون حقوق بشر سعودی تاکید می کند.

فضا

ماه فوریه ۲۰۲۳ برگ زرین دیگری در تاریخ فضایی سعودی رقم خورد و ریانه برناوی به عنوان اولین زن فضانورد سعودی تاریخ ساز شد. او بستر مهمی در مسیر پیشرفت فزاینده زنان سعودی فراهم کرد تا بتوانند به آرزوهایشان در حوزه های علمی و فناوری را جامه عمل بپوشاند.
ریانه برناوی متخصص علوم آزمایشگاهی است که در ماموریتی چند نفره راهی فضا و به ایستگاه فضایی بین المللی (آی اس اس) اعزام شد. او در حوزه مهندسی مجدد سلول های بنیادی و بافت بیش از ۹ سال سابقه دارد و در دوره تحقیقات و پژوهش همواره برای بهبود و افزایش کارآرایی تحقیقاتی و کشف فناوری های متعدد تلاش کرده و مدیریت پروژه های تحقیقاتی متعدد در حوزه سرطان پستان را بر عهده داشته و مقالات بسیاری در این باره از او منتشر شده اند.
ریانه که عاشق تجربه و پژوهش علمی است به سمت برنامه فضانوردان سعودی کشیده شد تا به عنوان فضانورد زن پژوهش های بیشتری در مورد محیط فضایی بدون جاذبه انجام دهد.

هوش مصنوعی

دستاوردهای زنان سعودی با توجه به تحولات اجتماعی و فرهنگی در حوزه های پیچیده تر مثل هوش مصنوعی نیز بروز پیدا کرده است.
دکتر خلود المانع یک زن موفق سعودی و نمونه موفقیت و پیشرفت زنان سعودی در حوزه جهانی است. او در رده های بالای مدیریتی همچون سفیر توانمند سازی زنان جهان در فدراسیون بین المللی حقوق بشر فعالیت کرده و گرداننده اصلی هفتمین اجلاس حقوق بشر جهان در ۲۰۲۴ در ژنو سوئیس خواهد بود. او همچنین چند ماه پیش به عنوان سفیر صلح سازمان ملل تعیین شد.
دکتر خلود در گفتگو با «الشرق الاوسط» گفت «تلاش می کنم نقش زنان سعودی در رده های مدیریتی بالا و پیشرو را در جهان نشان دهم. زنان سعودی در دوران رهبری خادم حرمین شریفین و سند بلند پروازانه چشم انداز محمد بن سلمان ولیعهد توانستند در عرصه توسعه بلند پروازانه کنونی در سعودی در حوزه های مختلف نقش آفرینی کنند».
دکتر خلود المانع بنیانگذار مرکز (Ai Hub-Center of Excellence CoE) در حوزه هوش مصنوعی در سعودی است. او این نهاد را با همکاری یک تیم بین المللی دارای تخصص های گوناگون در راستای تنظیم و اجرای پروژه های هوش مصنوعی تاسیس کرد که منبع ابتکار و سرمایه گذاری در زیرساختارهای هوش مصنوعی به شمار می رود. خدمات این مرکز در حال حاضر به دو حوزه نظام سلامت و ورزش محدود است.
دکتر خلود جایزه رهبری و پیشگامی بین المللی در حوزه هوش مصنوعی و فناوری را برای سال ۲۰۲۴ از آن خود کرد. او اولین چهره سعودی است که به عنوان سناتور در مجمع جهانی سرمایه گذاری و کارآفرینی سعودی را نمایندگی می کند. او همچنین نماینده سعودی در مجمع جهانی فرشتگان WBAF است.

اتومبیل رانی و موتورسواری

زنان در سعودی در سال های اخیر سراغ رشته های ورزشی رفتند که تا چندی پیش در انحصار مردان بودند. اتومبیل رانی و موتورسواری از همین بازی ها هستند که زنان سعودی در این رشته ها خوش درخشیدند و دستاورد کسب کردند.
اتومبیل رانی و موتور سواری جزو مسابقات به شدت رقابتی هستند که مهارت فنی بالا و واکنش سریع و قدرت بدنی و روحیه قوی می خواهد اما با این حال زنان سعودی با عبور از این سختی ها در این بخش نیز ابراز وجود کردند و مهارت های منحصر به فرد و توانایی های خود را به نمایش گذاشتند.

مها الحملي

مها الحملی از جمله ستارگان مسابقات اتومبیل رانی در سعودی است. او تا حالا قهرمان چندین مسابقه داخلی و بین المللی بوده و الهام بخش بسیاری از زنان سعودی بلند پرواز شده.
الحملی در گفتگو با «الشرق الاوسط» اظهار کرد که در دو سال اخیر در چندین مسابقه قهرمانی داخلی و بین المللی شرکت کرده است و تعریف می کند که در مرحله ششم رالی داکار ۲۰۲۴ دچار مصدومیت شد اما پس از بهبودی دوباره در مسابقات رالی حائل شرکت کرد.


نقش کلیدی زنان سعودی در هنر

گوشه ای از نمایشگاه «نورآوری و آینده ما را یکجا جمع می کنند» در رویداد هنری نور ریاض (ریاض آرت)
گوشه ای از نمایشگاه «نورآوری و آینده ما را یکجا جمع می کنند» در رویداد هنری نور ریاض (ریاض آرت)
TT

نقش کلیدی زنان سعودی در هنر

گوشه ای از نمایشگاه «نورآوری و آینده ما را یکجا جمع می کنند» در رویداد هنری نور ریاض (ریاض آرت)
گوشه ای از نمایشگاه «نورآوری و آینده ما را یکجا جمع می کنند» در رویداد هنری نور ریاض (ریاض آرت)

هر هنری در سعودی فصل و برنامه جداگانه دارد و علاقمندان و هنر دوستان با اشتیاق انتظار برنامه مورد نظر خود را می کشند. برای مثال اول سال رویدادهای کلانی مثل «بینال الدرعیه» و «نور ریاض» و «دیزرت ایکس» را داریم. البته در لابلای این رویدادها برنامه های هنری پرنشاط فراوان مثل نمایشگاه های مستقل و رسمی وجود دارند که شهرها را به آثار هنری و کارگاه هنری تبدیل می کنند. حضور در چنین حال و هوایی واقعا دلچسب است. هنرمندان حس می کنند تکیه گاه دارند. زیبایی و نوآوری همه جا موج می زند. هنرمندان بر سر نمایش آثارشان رقابت و کشور را در هر فصل هنری و برنامه و رویداد هنری وارد فاز منحصر به فرد و بی نظیر می کنند.
در این میان نمی توان نقش کلیدی زنان در این همه نشاط و فعالیت هنری را نادیده گرفت. آنها گرداننده و برنامه ریز و برگزار کننده رویدادهای هنری گوناگون هستند و هنر را به نمایش می گذارند و از آن حمایت می کنند. نام زنان در همه نهادهای هنری کلان و پرآوازه در سعودی در رده های بالای مدیریتی می درخشد. اینجا جا دارد از برخی از این زنان موفق در عرصه هنر سعودی یاد کنیم:

نوره الدبل مدیر برنامه های هنری و نوآوری کمیسیون سلطنتی العلا

نوره الدبل

العلا در سعودی با داشتن محوطه «هگرا» خیلی زود در میان شهرهای تاریخی جا باز کرد و در فهرست میراث جهانی یونسکو قرار گرفت. العلا که دوره ها و رویدادهای هنری گوناگون دارد به مقصد گردشگری تبدیل شد. در این میان نوره الدبل مدیر برنامه های هنری و فرهنگی کمیسیون سلطنتی استان العلا نقش موثری در این برنامه ها و رویدادها ایفا می کند.
نوره الدبل در حوزه های هنری و طراحی و نوآوری بیش از ده سال سابقه دارد. او روی «توسعه ابتکار عمل های نوآورانه و ابتکار عمل های اصیل فرهنگی» تمرکز دارد. نمایشگاه «دیزرت اکس العلا» زیر نظر نوره الدبل برگزار می شود. این نمایشگاه هنری هنر را با طبیعت یکجا جمع کرده است. او مدیریت ابر پروژه های دیگری در آینده مثل پروژه «دره هنر» و «دیزرت اکس» و موزه ها همچون موزه هنر معاصر و موزه «جاده بخور» را بر عهده خواهد داشت. نوره الدبل اضافه می کند «العلا با این رویدادها یکی از مقاصد اصلی گردشگران و هنر دوستان می شود». الدبل کار خود را در حراجی ها آغاز کرد و سپس به مرکز فرهنگی جهانی «اثراء» در الظهران رفت و به عنوان مدیر موزه و توسعه نمایشگاه ها مشغول به کار شد.

نوره الدبل کارشناسی ارشد مدیریت هنر دانشگاه بوستون و کارشناسی ارتباط تصویری از دانشگاه آمریکایی الشارجه دارد.

آیه البکری بنیانگذار دو سالانه الدرعیه

آیه البکری

بینال هنر معاصر الدرعیه و بینال هنرهای اسلامی دو رویداد هنری مهم در برنامه های هنری و فرهنگی سعودی هستند. آثار هنرمندان برجسته سعودی و جهان در این رویدادها به نمایش گذاشته می شود. بینال الدرعیه از همان آغاز کار یک رویداد بزرگ بود و همچنان در حال توسعه و بهتر شدن است. آیه البکری مدیر عامل «موسسه بینال الدرعیه» بیش از ده سال سابقه در حوزه هنر در اروپا و سعودی دارد و «موسسه بینال الدرعیه» سال ۲۰۱۹ به ریاست شاهزاده بدر بن عبد الله بن فرحان وزیر فرهنگ تاسیس شد و آیه البکری مدیر عامل آن گردید.

فریده الحسینی (موسسه بینال الدرعیه)

فریده الحسینی

نام فریده الحسینی با «بینال هنرهای اسلامی الدرعیه» مطرح شد. او مدیر «بینال هنرهای اسلامی الدرعیه» است و در ماه مارس ۲۰۲۱ به این نهاد پیوست.
الحسینی بیش از ۱۴ سال سابقه در حوزه موزه داری و مدیریت نمایشگاه در سعودی دارد.

نوف المنیف (ریاض آرت)

نوف المنیف

جشنواره «نور ریاض» یکی از شادترین رویدادهای هنری سعودی است که با نورپردازی در آسمان و ساختمان های پایتخت از ریاض یک تابلوی شگفت انگیز می سازد. برخی از هنرمندان تازه کار و با سابقه سعودی در این جشنواره گرد هم می آیند تا آثارشان را در کنار آثار تعدادی از هنرمندان جهان به نمایش بگذارند. «نور ریاض» و «ریاض آرت» هدف مشترک تثبیت ارزش های اجتماعی و تعامل جامعه و تبادل دانش و همکاری در حوزه نوآوری را دنبال می کنند. مهندس نوف المنیف رئیس «نور ریاض» است. او می گوید ش«نور ریاض در غنای عرصه هنر و فرهنگ در سعودی سهیم است و این مایه افتخار ماست. بیش از ۲.۸ میلیون نفر از «نور ریاض» بازدید کردند. بیش از ۲۰۰ اثر هنری از ۴۰ کشور جهان در ۴۰ سایت این نمایشگاه به نمایش گذاشته شدند. حدود ۱۰۰ برنامه و رویداد هنری در حاشیه «نور ریاض» اجرا شدند.

ساره الرویتع (ریاض آرت)

ساره الرویتع

«سمپوزیوم مجسمه سازی طویق» با مجسمه های خلاقانه از جمله رویدادهای «ریاض آرت» است. این موزه باز در طویق آغاز می شود و به میدان های پایتخت سعودی می رسد تا در قالب یک برنامه گام به گام ریاض به یک موزه باز تبدیل شود. «سمپوزیوم مجسمه سازی طویق» رویداد هنری سالانه و مهم در عرصه هنر جهان است. مجسمه سازان صاحب نام دنیا در سعودی گردهم می آیند تا در فضای تعاملی و به طور زنده آثارشان را خلق کنند. این آثار بعد در یک نمایشگاه هنری در ریاض پایتخت هنر به نمایش گذاشته می شوند.
ساره الرویتع مدیر «سمپوزیوم مجسمه سازی طویق» است. او می گوید این رویداد یک پلتفرم برای تبادل فرهنگی و هنری است که نتایج آن بر کار همه مجسمه سازان سعودی و جهان تاثیر می گذارد و هدف افزایش اطلاع رسانی هنری در جامعه است. تبادل و همرسانی نظرات و فناوری ها و ابزارها و تجربیات و ایده های نو و آینده عامل بنیادین برای ایجاد اقتصاد نوآور و شکوفا در ریاض است.

دینا امین (کمیسیون هنرهای بصری)

دینا امین

دینا امین رئیس کمیسیون هنرهای بصری وزارت فرهنگ است و بر پروژه های هنری مهم در سعودی نظارت می کند از جمله پاویون سعودی در بینال ونیز و جایزه عکاسی سعودی. این کمیسیون وظیفه ساماندهی و توسعه بخش هنرهای بصری با توجه به سند چشم انداز و رویکرد وزارت فرهنگ را انجام می دهد و در این راستا استراتژی خاص برای توسعه هنرهای بصری تنظیم و اجرای آن را دنبال و از چهره های جوان و بااستعداد در این حوزه حمایت می کند و افراد و نهادها و شرکت ها را تشویق می کند تا محتواهای مرتبط با هنرهای بصری تولید کنند.

ریم السلطان (بنیاد مسک)

ریم السطان

«بنیاد هنری مسک» از جمله بازیگران کلیدی عرصه هنر در سعودی است که برنامه های مختلفی مثل آموزش و ساپورت و اقامت هنری دارد. اتاق ها و تالارهای «بنیاد هنری مسک» همیشه پر از هنرجویان پرشور در دوره های اقامت هنری این بنیاد یا شرکت کنندگان در دوره های هنری تخصصی مختلف است. این موسسه یک هفته در سال آثار شرکت کنندگان در برنامه اقامت (مساحت) را به نمایش می گذارد تا برای این هنرمندان جوان و با استعداد فرصت سازی کند. بسیاری از این هنرجویان بعد از پایان این دوره به فعالیت هنری ادامه دادند و به جمع سلبریتی های حوزه هنر در سعودی اضافه شدند.
ریم السلطان مدیر عامل «بنیاد هنری مسک» است که بر روی حمایت و اجرای استراتژی ها و ابتکار عمل های ملی در سراسر کشور تمرکز دارد.

او در تغییر در کل سازمان و طراحی مجدد سازمانی و تغییر در استراتژی های کلی سررشته دارد. او همواره استراتژی ها و پروژه ها و برنامه های کلان و موثر و گسترده را هدایت می کند.


سیاست «اول سوریه»... تکیه «عملگرایانه» آمریکا به اشغال لبنان

"خط آبی" که توسط سازمان ملل برای نشان دادن عقب نشینی اسرائیل از جنوب لبنان در سال 2000 ترسیم شده است (AFP)
"خط آبی" که توسط سازمان ملل برای نشان دادن عقب نشینی اسرائیل از جنوب لبنان در سال 2000 ترسیم شده است (AFP)
TT

سیاست «اول سوریه»... تکیه «عملگرایانه» آمریکا به اشغال لبنان

"خط آبی" که توسط سازمان ملل برای نشان دادن عقب نشینی اسرائیل از جنوب لبنان در سال 2000 ترسیم شده است (AFP)
"خط آبی" که توسط سازمان ملل برای نشان دادن عقب نشینی اسرائیل از جنوب لبنان در سال 2000 ترسیم شده است (AFP)

خلاصه: امروز « الشرق الاوسط» قسمت پایانی کتاب «دیپلماسی آمریکایی در قبال لبنان: شش ایستگاه و نمونه‌های آن» نوشته دیوید هیل معاون سابق وزیر امور خارجه آمریکا در امور سیاسی را منتشر می‌کند که به چگونگی سیاست « اول سوریه» آمریکا می‌پردازد. سیاستی که باعث شد لبنان تحت «اشغال» سوریه قرار گیرد و اینکه چگونه آمریکا ورود فرمانده ارتش ژنرال امیل لحود به ریاست جمهوری را تایید کرد و گفت: «لبنان هرگز شاهد چنین رئیس جمهوری ضد آمریکایی نبوده است. او نه از سیاست‌های آمریکا خوشش می‌آمد، نه مردم و نه دیپلمات‌هایی که برای برخورد با او فرستاده شده بودند.»

سوریه اول 1993-2000

سیاست پرزیدنت کلینتون در قبال لبنان به استراتژی وی در قبال سوریه پیوست. وی آن را کلید ژئوپلیتیکی برای دستیابی به صلح فراگیر عربی با اسرائیل و کاهش نفوذ ایران در منطقه دانست. و لبنان را جایزه آن تعیین کرد اگر در طول این فرآیند، سیاست خود را به سمت غرب تغییر دهد. از آنجایی که اشغالگران سوری سیاست خارجی لبنان را تعیین کردند، دلیل چندانی برای واشنگتن وجود نداشت که با رهبران لبنانی که به هر حال باید با دمشق مشورت می‌کردند، برخورد کند. اگر سوریه با اسرائیل صلح کند؛ لبنان به ناچار از آن پیروی خواهد کرد، یا به نظر می‌رسید که تغییر اوضاع، که با اظهارات اسد و برخی از اقدامات او تقویت شد.
کلینتون قبل از دیدار با رفیق الحریری، نخست وزیر لبنان در سپتامبر 1993 در نیویورک، از ادوارد جرجیان، دستیار وزیر خارجه آمریکا پرسید که چه باید بگوید؟ به او توصیه کرد که باید بر حمایت آمریکا از استقلال، حاکمیت و تمامیت ارضی لبنان تاکید کند. پس از این توصیه، کلینتون تاکید کرد که هیچ توافق صلح اسرائیل و سوریه با میانجیگری آمریکا به ضرر لبنان تمام نخواهد شد. جرجیان که احتمالاً صادق بود، بعداً نوشت: «این تأیید قدرت نخست‌وزیر الحریری را تقویت کرد، اما این پیام واقعیت سیاست آمریکا را آن‌طور که مشخص شد منعکس نمی‌کرد». همانطور که مارتین ایندیک، مشاور وقت کلینتون در امور خاورمیانه، بعداً نوشت: « دولت هرگز اسد را برای خروج نیروهایش از لبنان تحت فشار قرار نداد، زیرا ممکن است در صورت توافق صلح به آنها نیاز باشد.» در میان آنچه وی نوشت: «در توافق صلحی که کلینتون پیش بینی کرده است، نیروهای سوری در لبنان مسئول خلع سلاح (حزب الله) خواهند بود. با توجه به اینکه صلح لبنانی‌ها را قادر می‌سازد از چنگ سوریه فرار کنند، تخمین زدیم که اخراج آنها در طول زمان محقق خواهد شد.» مشکل روابط آمریکا با لبنان در سال‌های کلینتون در اینجا نهفته است، لفاظی‌های آمریکا در مورد تعهد ما به حاکمیت لبنان صادقانه بود، اما رفتار ایالات متحده نشان‌دهنده اتکای عمل‌گرایانه به اشغال سوریه بود. در حالی که قرار نبود توافق صلح به قیمت لبنان تمام شود، این کشور اولین قربانی عدم دستیابی به
صلح بود.
اسد به مقامات آمریکایی اطمینان داد که اگر شرایط او در توافق صلح با اسرائیل برآورده شود، ایران و «حزب الله» را کنترل خواهد کرد. اعتماد مقامات آمریکایی و اسرائیلی به وعده‌های او زمانی افزایش یافت که او عملاً به آرام کردن لبنان پس از جنگ‌های 1993 و 1996 کمک کرد، علی‌رغم سوء ظن مبنی بر دست داشتن او در حملات تحریک‌آمیز به اسرائیل در سال 1996. واشنگتن قولش را جدی گرفت، چون می‌دانست که توافق صلح برای آزمایش او وجود ندارد. مقامات آمریکایی و اسرائیلی به تمایل یا توانایی او برای تامین امنیت مرزهای اسرائیل نسبت به جنوب لبنان، تنها مرز اسرائیلی که از سال 1973 در معرض تهدیدهای مداوم باز بوده، اطمینان داشتند. از آنجایی که اسد چنین گفت، او معنای «مراقبت» یا بهایی که سوریه ممکن است بپردازد را مشخص نکرد، علیرغم این اعتقاد که اسد به خوبی می‌داند نیازهای امنیتی اسرائیل چیست.
شایان ذکر است که در طول دوره‌های مذاکرات بین اسرائیل و سوریه، در مورد آنچه ممکن است در لبنان در صورت دستیابی به صلح بین سوریه و اسرائیل اتفاق بیفتد، در مورد علاقه محدود واشنگتن درنگ کنیم. لبنان و اسرائیل هرگز مرزهایی را که از سوی فرانسه و انگلیس ترسیم شده بود، تعیین نکردند که باعث ایجاد ابهامات فراوان و احتمال درگیری شد. علاوه بر این، حملات «حزب‌الله» از لبنان تقریباً سیاست‌های آمریکا و اسرائیل را در سال‌های 1993 و 1996 از مسیر خود خارج کرد. رفتار اسد در تسهیل آتش‌بس نشانه دلگرمی بود.

اما اگر او توانایی کنترل لبنان را داشت، چرا این دوره‌های خشونت در وهله اول رخ داد؟ مشخص نیست که سوریه تا چه اندازه مایل یا قادر به خلع سلاح «حزب الله» در چارچوب صلح با اسرائیل بوده است، اما اسد از الزامات امنیتی اسرائیل برای حفاظت از شمال خود آگاه بوده و خروج اسرائیل از خاک سوریه مشروط به این بوده است. آیا سوریه برای اجتناب از رویارویی با ایران تلاش می‌کرد آن را دور بزند یا برگه فشار بر اسرائیل را که «حزب‌الله» در داخل لبنان در اختیارش قرار می‌دهد از دست بدهد؟ هیچ کس نمی‌تواند دقیقا بداند. اما آنچه محتمل به نظر می‌رسد این است که سوریه به دنبال حفظ نفوذ خود در لبنان بوده است، زیرا به اندازه کافی تهدیدات از سمت خود، از جمله اتحاد اسرائیل و مارونی را تحمل کرده است تا روزنه‌ای باقی نگذارد که دوباره آن را در معرض خطر قرار دهد. بدون «حزب الله» چگونه می‌توان مطمئن بود که دیگر این اتفاق نخواهد افتاد؟ در هر صورت، مقامات آمریکایی که خواهان صلح بودند، در صورتی که می‌خواهند به نتیجه برسند، چاره‌ای جز تکیه بر وعده اسد در مورد لبنان نداشتند. مقامات آمریکایی با به تعویق انداختن بحث مفصل درباره ترتیبات پس از صلح برای لبنان و ارزیابی صادقانه از نتایج احتمالی، ممکن است فقط منحرف شده باشد بدون اینکه بحرانی بر سر لبنان وجود داشته باشد که می‌تواند مانع دستیابی به توافق اسرائیل و سوریه شود. این مقامات هرگز وقت کافی برای کشف این موضوع نداشتند.
واضح است که سیاست واشنگتن که در دهه 1990 حامی اسد بود و چشم خود را بر روی سلاح‌های «حزب الله» لبنان در یک دوره 8 ساله بست، به رژیم سوریه این امکان را داد تا حلقه کنترل خود را بر این کشور تنگ کند. «حزب الله» از آن بهره برداری کرد تا کنترل و مشروعیت خود را در میان بسیاری از لبنانی‌ها تثبیت کند و آن را از یک سازمان تروریستی خطرناک به یک نیروی بزرگ ملی و منطقه‌ای در هزاره دوم تبدیل کرد. سیاست دولت کلینتون در قبال ایران نیز با تغییر ناگهانی سیاست آمریکا در سال 1997 از فشار و مهار به معاشقه عمومی با آنچه اردوگاه میانه‌رو نامیده می‌شود، به طور ناخواسته به تقویت اردوگاه سوری-ایرانی در لبنان کمک کرد. و با انتخاب سید محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهوری ایران در آن سال اگرچه این معاشقه تا پایان دولت کلینتون ادامه داشت، اما از سوی حاکمان ایران رد شد. در مورد لبنانی‌هایی که به دنبال خلاصی از هژمونی سوریه و «حزب الله» نیابتی ایرانی-سوری بودند، در دهه 1990 هیچ توجهی از سوی واشنگتن دریافت نکردند.

طائف

اختلاف بین عون و سوریه با احتیاط و به تدریج آغاز شد. تأثیر عون نه تنها در میان لبنانی‌ها، بلکه در جامعه مسیحی نیز اختلاف‌افکن بود. او که از یک پیشینه فقیر برخودار بود، از طریق درجات نظامی با قاطعیت و سرسختی به مقام رهبری رسید؛ با حمایت مادی عراق، اصلی‌ترین حریف عرب سوریه. عون شروع به دست بالا گرفتن قدرت خود کرد. در مارس 1989 به سوریه اعلام جنگ کرد و تبادل توپخانه و محاصره چندین ماه ادامه یافت. در توافق با ریاض، سوریه توانست حمایت اتحادیه عرب را به دست آورد که کمیته سه جانبه متشکل از الجزایر، مراکش و پادشاهی عربی سعودی را برای پیگیری اصلاحات قانون اساسی لبنان تشکیل داد. عون و پیروانش حتی علیه آمریکایی‌ها نیز تجاوز بیشتری کردند و کنترل جاده‌های منتهی به سفارت آمریکا را به دست گرفتند. اعتراضات و آزار و اذیت کاروان‌های خودروهای مسلح آمریکایی، فضای امنیتی ایجاد کرد که سفارت را مجبور ساخت درهای خود را ببندد و تمام کارکنان آمریکایی را در سپتامبر 1989 تخلیه کند. برای اولین بار از سال 1919، ایالات متحده هیچ حضور دیپلماتیکی در بیروت نداشت.
توافق طائف در یک لحظه نادر متولد شد، زمانی که نظام عربی یک راه حل دیپلماتیک برای یک مشکل ارائه کرد. چهار شخصیت برجسته در تولد آن سهیم بودند: حسین الحسینی، که از چهره‌های کهنه کار در میان رهبران شیعه و جانشین موسی صدر در راس جنبش امل بود، سپس برای تکمیل نظامی سازی جنبش در طول جنگ برکنار شد. او به عنوان یک اصلاح طلب، مبنای اصلاحات قانون اساسی را بر اساس اسناد اصلاحی متوالی از زمان سند قانون اساسی 1976 که توسط دمشق پیشنهاد شد، آماده کرد. اخضر ابراهیمی، فرستاده ویژه اتحادیه عرب، پس از فعالیت در دیپلماسی الجزایر که با انتصاب وی به عنوان سفیر و سپس وزیر امور خارجه به اوج خود رسید، نقش دیپلماتیک را ایفا کرد. او اجماع بین کشورهای عربی (به استثنای عراق) را مهندسی کرد و آمریکایی‌ها و فرانسوی‌ها را در جریان پیش‌نویس توافقنامه قرار داد. رفیق الحریری نقش تعیین کننده‌ای داشت. او یکی از معدود رهبران سیاسی لبنان بود که بدون استفاده از زور از جنگ داخلی بیرون آمد.

او یک سنی اهل صیدون و با پیشینه‌ای متواضع است و در پادشاهی عربی سعودی ثروت اندوزی کرد و ثروتش را خرج منافع عمومی کرد؛ هیچ میلیاردر لبنانی دیگری مثل او نبود. او بیروت را پس از اشغال اسرائیل پاکسازی کرد و بورسیه‌های تحصیلی دانشگاه آمریکایی بیروت را تأمین کرد، در حالی که از این طریق در حال ساختن یک پروژه سیاسی بود که خانواده‌های سوداگر بیروت را جایگزین آن می‌کرد که چندین نسل سیاست سنی را رهبری می‌کردند. و در نهایت سعود الفیصل وزیر امور خارجه سعودی.
ایالات متحده مستقیماً در توسعه این توافق مشارکت نداشت، اما از منظر سیاسی با آن موافق بود. زمانی که سفارت در بیروت بسته شد، مشاور سیاسی دیوید ساترفیلد به الجزایر نقل مکان کرد و در آنجا به طور منظم با ابراهیمی ملاقات داشت و به طور مختصر از روند تحولات اطلاع داشت. دستورات دریافت شده صرفاً گوش دادن، عدم ارائه ایده و عدم ابراز حمایت یا مخالفت بود. زمانی که نمایندگان لبنان به طائف سعودی رسیدند، ساترفیلد با دستورات مشابهی به آنها پیوست، اما سعودی‌ها پس از اطلاع از حضور وی با توجه به اینکه این یک موضوع کاملاً عربی است، از او خواستند آنجا را ترک کند.
در 22 اکتبر 1989، پنجاه و هشت نماینده معاهده طائف را امضا کردند. مفاهيم آن جديد نبود، اما قبلاً توسط همه احزاب اصلي لبنان و حاميان خارجي آنها پذيرفته نشده بود و نتيجه آنها: تضعيف رياست جمهوري، سپردن اختيار اجرايي به يك كابينه متعادل فرقه‌اي به رهبري يك سني، تقويت نفوذ رئیس مجلس شیعه، تمرکززدایی از قدرت، رسیدگی به شکاف‌های اجتماعی و اقتصادی و از دست دادن مسیحیان برای معادله 6 در مقابل 5 برای مسلمانان در پارلمان و پذیرش معادله 5 در مقابل 5. طائف حضور نظامی سوریه در لبنان را به اجرای اصلاحات سیاسی آن مرتبط دانست. آنها باید پس از تصویب اصلاحات به دره بقاع عقب نشینی می‌کردند، در حالی که خروج نهایی سوریه را منوط به خروج نیروهای خارجی، یعنی اسرائیل می‌دانستند.
عون طائف را رد کرد، اما سوری‌ها و سعودی‌ها نمایندگان لبنانی را به یک پایگاه هوایی در شمال لبنان منتقل کردند، جایی که در 5 نوامبر 1989 رنه موعود را به عنوان رئیس جمهوری انتخاب کردند. موعود دوست فرنجیه بود، اما از نظر سیاسی از او جدا شد. او با شخصیت آشتی‌جو و سابقه طولانی خدمات عمومی متمایز بود. انتخاب او به عنوان سیگنال احتمالی سوریه برای اعتبار بخشیدن به مخالفان مارونی تفسیر شد. موعود هجده روز پس از انتخابش در بیروت غربی ترور شد و نمایندگان برای انتخاب رئیس جمهوری دیگری به نام الیاس هراوی به بقاع منتقل شدند و عون همچنان کاخ ریاست جمهوری در بعبدا را اشغال کرد.
در ژانویه 1990، جنگ بین عون و نیروهای لبنانی به رهبری سمیر جعجع آغاز شد و این مرحله نهایی جنگ داخلی باعث ویرانی عظیم شد. عون توانست خود را حفظ کند، اما این تغییر ژئواستراتژیک ناشی از تهاجم صدام به کویت در اوت 1990 بود که به سوریه اجازه داد پیچ‌ها را بر او محکم کند. بیکر وزیر امور خارجه و اسد در 13 سپتامبر در دمشق ملاقات کردند، پس از آن او به ائتلاف ضد صدام پیوست و موافقت کرد که در پی بی طرفی ایران در کارزار آتی برای خروج نیروهای عراقی از کویت باشد. برخی ناظران ادعا می‌کنند که بیکر به اسد چراغ سبز برای پایان دادن به بحران را عون نشان داد، تا زمانی که مقامات لبنانی کتبا خواستار مداخله سوریه شده بودند. در واقع، مقامات آمریکایی به سوری‌ها گفتند که ایالات متحده از خشونت حمایت نمی‌کند، اما می‌خواهند عون برود. بنابراین، رهبران سوریه باید برآورد کرده باشند که ایالات متحده از حمله سوریه به عون جلوگیری نخواهد کرد و آنها را به خاطر آن مجازات نخواهد کرد. در عرض چهارده سال، سیاست آمریکا در قبال سوریه در لبنان از هماهنگی اعلام نشده در سال 1976 به درگیری‌های نظامی مستقیم در سال 1984 و سپس در طول جنگ اول خلیج‌ تبدیل شد. نرمش آمریکا در قبال موضع سوریه در لبنان پیامدهای بلندمدتی خواهد داشت.
در 13 اکتبر، نیروهای سوری کاخ ریاست جمهوری در بعبدا را تصرف کردند و عون به فرانسه گریخت و در آنجا پانزده سال در تبعید ماند. اشتباه محاسباتی و انشعاب مارونی‌ها باعث ایجاد مجموعه‌ای از وقایع شد که کنترل سوریه بر لبنان را تقویت کرد. نگرانی آمریکا در مورد عراق باعث شد واشنگتن اقدام سوریه را بپذیرد و برای عون مشخص شد که وابستگی‌اش به صدام او را سرنگون کرده است.

لحود

تغییر سریع سیاست آمریکا در قبال ایران، از خصومت به معاشقه یک طرفه، بر لبنان تأثیر می‌گذارد. آنها عبارات منفی مربوط به طائف را تکرار می‌کنند و خواستار خلع سلاح شبه نظامیان (منظور حزب الله) و خروج نیروهای خارجی (منظور اسرائیل و سوریه) هستند. با این حال، پوچی این اظهارات تقریبا برای همه در لبنان روشن بود.

نه تنها فاقد هرگونه حمایت جدی بود، بلکه با دیپلماسی تکه تکه‌ای که توسط تیم نظارتی اسرائیلی-لبنانی نمایندگی می‌شد، که به عمل انجام شده در آن زمان مشروعیت می‌بخشید، متناقض بود. مقامات آمریکایی علاقه بیشتری به تامین توافق صلح سوریه و اسرائیل می‌دیدند و انتظار داشتند که این توافق اثرات مثبت ثانویه‌ای از نظر برقراری ثبات در لبنان و الزام «حزب‌الله» به توقف خشونت داشته باشد و در نتیجه نفوذ ایران در شرق را کاهش دهد و منجر به حذف آن شود. مقامات آمریکایی که نمی‌خواستند اسد را از خود دور کنند، در حالی که سوریه منافع خود را در لبنان تحکیم می‌کرد، کنار ایستادند. همگرایی فرصت‌طلبی سوریه، عمل‌گرایی لبنانی و نرمش آمریکا در قبال اسد، نوید دهنده آغاز دورانی بود که نقش سوریه و متحدان لبنانی آن را بزرگتر کرد و مخالفان آنها را به حاشیه راند.

امیل لحود، رئیس جمهور لبنان، نبیه بری، رئیس مجلس نمایندگان (وسط) و رفیق حریری، نخست وزیر سابق در فرودگاه بیروت 2001 (AFP)

انتخاب امیل لحود در سال 1998 نقطه عطفی در استراتژی سوریه در قبال لبنان بود. انتخاب او مستلزم اصلاح قانون اساسی بود زیرا او فرمانده ارتش بود و لبنان را در معرض یکی از آن بحران‌های دوره‌ای ریاست جمهوری قرار داد. مقامات آمریکایی در تابستان 1998 گزینه‌های خود را بررسی کردند و اکثر آنها متقاعد شدند که ایالات متحده چاره‌ای جز موافقت با گزینه سوریه یعنی لحود ندارد.
کاردار سفارت ما در بیروت تمام مکاتبات مربوط به این موضوع را با عنوان «انتخابات ریاست جمهوری (س)» عنوان کرد که منعکس کننده واقعیت موضوع است، اما به موقعیت کلی در وزارت خارجه کمک می‌کند. اموری که تلویحاً مبتنی بر کنایه بود و ریاکاری عمومی که در آنجا موضع سنتی است. در هر صورت مقامات آمریکایی بر اساس عوامل سطحی به این نتیجه رسیدند که ایالات متحده نمی‌تواند کسی بهتر از لحود را مطرح کند. او به خوبی انگلیسی صحبت می‌کرد، ویژگی‌ای که بملاقات کنندگان را گیج می‌کرد و نشان می‌داد که او طرفدار غرب است. او در کالج جنگ نیروی دریایی ایالات متحده در نیوپورت تحصیل کرده بود، بنابراین می‌تواند با همتایان نظامی آمریکایی خود کنار بیاید. ارتش لبنان تحت رهبری او حرفه‌ای و اتحاد خود را بازیافت، بنابراین به نظر می‌رسید که یک فرد میهن پرست قادر به انجام کارها است. او هیچ سابقه سیاسی نداشت و آمریکایی‌ها از دیدگاه او در سیاست چیزی نمی‌دانستند، پس این شخص از چه چیزی شاکی است؟
لحود در شرح حال خود برای کریم باکرادونی در مورد حمایت بی‌رویه آمریکا از او می‌گوید: « ایالات متحده متقاعد شده است که من به طور خودکار از سیاست آمریکا پیروی می‌کنم. و‌ با تهیه سلاح و تجهیزات با قیمت‌های نمادین و بدون سیاست به ارتش لبنان کمک کرد. شرایط آمریکایی‌ها برای درک شخصیت، افکار و انتخاب‌های من وقت صرف نکردند.» او درست می‌گفت که ایالات متحده او را اشتباه می‌فهمید، اما ادبیات را بین حمایت آمریکا از ارتش و حمایت از شخص او مخلوط کرد. سوء تفاهم لحود به این دلیل موجه بود که او از بازدیدکنندگان نظامی آمریکایی تمجیدهای شخصی سخاوتمندانه‌ای دریافت می‌کرد که قصد «ایجاد روابط» داشتند. موقعیت لحود نشان دهنده کینه توزی او بود. او از لبنانی‌های دیگر انتقاد کرد که خود را در برابر دولت قرار می‌دهند، در حالی که نمی‌توانست بین حمایت آمریکا از ارتش و حمایت شخصی از آن تمایز قائل شود. به هر حال، سیاست آمریکا این بود که در لبنان نسبت به سوریه ملایم باشد. انتخاب سوریه برای ریاست جمهوری در سال 1998 توسط واشنگتن پذیرفته شد.
ایرادات ارزیابی آمریکا از لحود به سرعت آشکار شد. لبنان هرگز چنین رئیس جمهوری ضد آمریکایی ندیده است. او نه از سیاست‌های آمریکا خوشش می‌آمد و نه از مردم و دیپلمات‌هایی که برای برخورد با او فرستاده شده بودند. در حالی که هراوی به دنبال مستقل جلوه دادن و ابراز علاقه شخصی به آمریکا بود، لحود این حرکات را کنار گذاشت. اسد ارباب او بود و «حزب الله» تنها متحد او در میان احزاب سازمان یافته. او آمریکا را دشمن خود می‌نگریست، چه به دلیل اعتقاد و چه به دلیل نیاز شخصی‌اش به تقویت رابطه‌اش با دمشق. او بیشتر سیاستمداران لبنانی را منزجر می‌کرد و به ویژه نسبت به دسترسی آسان الحریری به رهبران آمریکایی و جهانی حسادت می‌کرد. اتکای او به اطلاعات سوریه برای مدیریت امور به او فرصت می‌داد تا بعدازظهرها در تأسیسات دریایی لبنان شنا کند و آفتاب بگیرد. جاه طلبی اصلی او مانع تراشی در راهبردهای اقتصادی و مالی الحریری بود و او در واقع بر آن مسلط بود.


خشم کارتر از اسرائیل و جنگ داخلی لبنان

دیوید هیل معاون وزیر امور خارجه سابق آمریکا  بيروت 2019 (رويترز)
دیوید هیل معاون وزیر امور خارجه سابق آمریکا بيروت 2019 (رويترز)
TT

خشم کارتر از اسرائیل و جنگ داخلی لبنان

دیوید هیل معاون وزیر امور خارجه سابق آمریکا  بيروت 2019 (رويترز)
دیوید هیل معاون وزیر امور خارجه سابق آمریکا بيروت 2019 (رويترز)

روزنامه « الشرق الاوسط» از روز شنبه انتشار بخش‌هایی از کتاب «سیاست آمریکایی در قبال لبنان: شش ایستگاه و نمونه‌های آنها» نوشته دیوید هیل معاون وزیر امور خارجه سابق آمریکا در امور سیاسی را آغاز کرد. هیل در کتاب خود ارزیابی از سیاست کشورش در قبال لبنان را با تمرکز بر ناکامی‌ها و موفقیت‌های آن ارائه می‌کند و خاطرنشان می‌سازد که تجربه لبنانی او از زمانی آغاز شد که او در پایین‌ترین پله دستگاه دیپلماسی قرار داشت، قبل از اینکه منصب سفیر در لبنان را به عهده بگیرد. بعدها به سمت معاونت سیاسی وزیر امور خارجه منصوب شد. ديروز بخش اول در اختيار خوانندگان قرار گرفت و اينك بخش سوم:

سایروس ونس، وزیر امور خارجه آمریکا به اسرائیلی‌ها گفت که ایالات متحده به دنبال قطعنامه‌ای در شورای امنیت علیه آنچه آنها انجام داده‌اند، خواهد بود و گفت: «کارتر به‌ویژه از استفاده از سلاح‌های آمریکایی، از جمله بمب‌های خوشه‌ای، ناراحت است، زیرا این اقدام نقض قوانین است؛ یک توافق قبلی و قانون آمریکا.» قرار است رای گیری در سازمان ملل در 19 مارس برگزار شود. متن آمریکایی خواستار توقف فوری کار ارتش اسرائیل، عقب نشینی کامل و استقرار نیروهای بین‌المللی فعال در لبنان (یونیفیل) شد. ارتش اسرائیل از اختلاف زمانی استفاده کرد و قبل از رای گیری روز یکشنبه تا رودخانه لیطانی پیشروی کرد و تا حد امکان قبل از صدور قطعنامه 425 سرزمینی را تصرف و به این ترتیب موقعیت مذاکره اسرائیل را تقویت کرد. مقامات وزارت دفاع اسرائیل در 20 مارس با فرمانده جدید یونیفل دیدار کردند. آنها در 19 مارس در ازای کمربند امنیتی در امتداد مرز به شبه نظامیان حداد، سرزمین‌های اشغالی را به یونیفل واگذار کردند و برای عقب نشینی آرام زمان خواستند. نیروهای اسرائیلی در ماه ژوئن لبنان را ترک کردند.پس از آن مقامات آمریکایی متوجه شدند که ارتش اسرائیل تجهیزات نظامی آمریکایی را در اختیار ارتش لبنان جنوبی قرار داده است. دولت اسرائیل این موضوع را رد کرد، که باعث شد کارتر یادداشتی «کوتاه و صریح» برای بگین بفرستد و از او بخواهد که تجهیزات را خارج کند. این یادداشت از طریق یک کانال شخصی گذشت و به بگین اجازه داد تا تجهیزات را با آرامش خارج کند.در طی یک شام در جریان مذاکرات کمپ دیوید در سپتامبر 1978، سادات از کارتر پرسید که آیا زمان زیادی را به لبنان اختصاص داده است یا خیر؟ کارتر پاسخ داد: «منافع آمریکا در درجه اول در لحظات بحران مطرح شد، (بنابراین) ما تلاش‌های هماهنگ برای یافتن راه حل دائمی برای تراژدی جاری لبنان انجام ندادیم.» کارتر وارد جزئیات نشد. این اظهار نظر حاکی از آن است که قبل از وقوع بحران‌های مربوط به امنیت اسرائیل، علاقه بیشتری به لبنان وجود داشت. دو محقق رویکرد کارتر را اینگونه توصیف کردند: «لبنان یک دیگ جوشان بود و او سعی می‌کرد درب آن را محکم نگه دارد تا مسیر اصلی یعنی صلح همه‌جانبه را خراب نکند.» در آستانه کمپ دیوید، نگرانی زیادی وجود داشت که سوری‌ها از این نشست برای گسترش سلطه خود بر لبنان سوء استفاده کنند. ونس به اسد پیام داد:« ما از اسرائیلی‌ها می‌خواهیم حداکثر خویشتنداری و خرد را برای جلوگیری از درگیری با نیروهای سوری به کار گیرند و از سوریه نیز می‌خواهیم که همین کار را انجام دهد».

سوریه و آمریکا... همگرایی منافع در لبنان

این دوره با اولین همگرایی بین منافع آمریکا و سوریه در لبنان مشخص شد. دستورات براون عبارت بود از تسهیل حل و فصل سیاسی سوریه با لبنانی‌ها و فلسطینی‌ها به منظور جلوگیری از استقرار نیروهای سوری که ممکن است به تهاجم اسرائیل و جنگ گسترده‌تر منجر شود. این رویکرد به موفقیت‌های کوتاه مدت در ایجاد ثبات در لبنان و تضعیف «ساف» دست یافت. در هر صورت سوریه بخش بزرگی از لبنان را اشغال کرد که در درازمدت به حاکمیت لبنان پایان داد، اما نه به جنگ داخلی آن. این خشونت و بی‌ثباتی منجر به چندین دهه مشکلات امنیت ملی برای اسرائیل و ایالات متحده شد و تنها شش سال پس از مأموریت براون، یک نماینده ایران در کنار دریای مدیترانه متولد شد، همانطور که یکی از محققین خاطرنشان کرد:«با ناتوانی در رسیدگی به مسائل اصلی که لبنان را رنج می‌دهد و به جای تلاش برای مهار آنها از طریق نیروی سوریه، دولت فورد ممکن است مشکلات طولانی مدت در خاورمیانه را تشدید کرده باشد.»حمایت عملی و نمادین سریع از نهادهای دولتی لبنان در سال‌های 1968 و 1969 ممکن است رئیس‌جمهوری (شارل) حلو را به دلیل مقاومت در برابر فشار برای اعطای آزادی‌های بیشتر به عرفات و فدائیان سخت‌تر کرده باشد. درخواست‌های او برای حمایت دیپلماتیک و کمک‌های نظامی در واشنگتن و پایتخت‌های میانه‌رو عربی بی‌پاسخ ماند و علی‌رغم موفقیت‌های ارتش لبنان تا آن زمان در مهار چریک‌ها، او را از نظر سیاسی در منطقه منزوی کرد.

حلو بدون حمایت خارجی که فلسطینی‌ها از آن برخوردار بودند، هیچ گزینه مناسبی جز حل و فصل نمی‌دید. توافقنامه قاهره به فلسطینی‌ها این امکان را داد تا در اتحاد با مسلمانان و چپ‌هایی که به دنبال تغییر موازنه قدرتی بودند که از سال 1943 بر لبنان حکومت می‌کرد، دولتی در داخل کشور لبنان بسازند. جنگ داخلی در لبنان دلایل زیادی داشت، اما غلتیدن به سمت آن در قاهره در سال 1969 شتاب گرفت.واشنگتن مشغله‌های مختلفی داشت. نیکسون و کیسینجر به دنبال پرهیز از دخالت در خاورمیانه بودند و اولویت کم آشکارا توسط کاخ سفید تفویض اختیار وزارت امور خارجه به این عرصه بیان شد که به ندرت اتفاق می‌افتد. راجرز بر راه اندازی یک رویکرد جامع برای دستیابی به صلح عرب‌ها و اسرائیل تمرکز کرد. طرح جاه طلبانه او نه در منطقه و نه در واشنگتن مورد حمایت قرار نگرفت. این امر ناپدید شد، همانطور که امید لبنانی‌ها برای رهایی از بار فلسطین و کمک اندکی که ایالات متحده برای حمایت از ارتش لبنان در آن مرحله ارائه کرد، بسیار دیر رسید.کیسینجر معتقد بود که خاورمیانه برای موفقیت ابتکار دیپلماتیک آمریکا نیاز به تخمیر دارد. با این حال، آنچه که رخ داد جنگ ناگهانی در سال 1973 بود. لبنان در سال 1975 وارد جنگ داخلی شد. دیپلماسی گام به گام عقب نشینی‌های محدود اسرائیل از سینا و بلندی‌های جولان را در ازای توافق نامه‌های آتش‌بس موقت در اولویت قرار داد. کیسینجر امیدوار بود با دستیابی به اهداف غیرممکن، جو مساعدی برای رسیدگی به مسائل دشوارتر مربوط به کرانه باختری و غزه در آینده ایجاد کند. رویکرد او از نظر واقع‌گرایی و سودمندی شگفت‌انگیز بود و پایه‌ای برای تمام تلاش‌های بعدی صلح بود. اما فلسطینیان به حاشیه رانده شده که صبر خود را از دست دادند، کنترل خود را بر لبنان محکم‌تر کردند.زمانی که جنگ داخلی در لبنان آغاز شد، تمرکز آمریکا در جای دیگری بود، یعنی سقوط سایگون. کیسینجر امیدوار بود که نبرد در لبنان را مهار کند تا به توافقات موقت اسرائیل با مصر و سوریه آسیبی وارد نشود. زمانی که خطر جنگ اسرائیل و سوریه در لبنان شدت گرفت، کیسینجر فرستاده‌ای کهنه کار به نام دین براون را فرستاد. براون به محض ورود، دستورات اولیه‌ای که به او داده شد را به اهداف عملی و دست یافتنی تبدیل کرد. او کمک کرد تا فرنجیه را متقاعد کند که راهی را انتخاب کند که بن بست سیاسی در کشور را کاهش دهد، زیرا دیپلماسی مبتنی بر دانش کافی، رابطه مستقیم و حضور فیزیکی تفاوت ایجاد می‌کند. اما در حالی که از درگیری اسرائیل و سوریه جلوگیری شد، پس از افشای این دخالت، دولت فورد اشغال لبنان را توسط سوریه پذیرفت. ثبات در کوتاه‌مدت به دست آمد، اما مشکلاتی که حل‌نشده باقی ماندند در درازمدت بدتر شدند، به‌ویژه سرنوشت جنبش فلسطین و خواسته‌های مسلمانان و چپ‌گرایان لبنانی برای اصلاحات. دولت ضعیف فورد نتوانست مقامات اسرائیلی را متقاعد کند که به ارتش سوریه اجازه دهند جنوب لبنان را از شبه‌نظامیان فلسطینی پاکسازی کند و ناامنی در آنجا ادامه یافت تا اینکه در اوایل دهه 1980 رهبران اسرائیل دیگر نتوانستند آن را تحمل کنند.چنین تعامل مستمر و عملی آمریکا با مشکلات لبنان که از سال 1968 آغاز شد، می‌توانست نتایج مثبت بیشتری را برای منافع آمریکا در درازمدت ایجاد کند. اما رهبران فلسطینی برای لبنان ایجاد مزاحمت می‌کردند، زیرا نتوانستند در مورد خواسته‌های خود بر اسرائیل تأثیر بگذارند. پرداختن به این مشکل اساسی در آن زمان از حوزه سیاست خارجی آمریکا خارج بود و نبود راه حلی برای مسئله فلسطین کمک زیادی به تشدید مشکلات لبنان کرد. فرصتی برای باز کردن گفتگوی آمریکایی با عرفات وجود داشت، اما در سال 1976، سال انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، غیرعملی بود. نمی‌توان دانست که نتیجه این گفتگو چه می‌شود، اما عدم تمایل اسرائیل در آن زمان به بررسی شهرک سازی با فلسطینی‌ها در هر صورت تداوم هرج و مرج فلسطینی‌ها در لبنان را تضمین می‌کرد. گاهی اوقات، موقعیت‌هایی پیش می‌آید که در آن ایالات متحده فقط می‌تواند مشکلات سیاست خارجی را مدیریت کند و حل نمی‌شود. ظرفیت مدیریت آن در آن دوره، به استثنای مأموریت براون، محدود بود.در این مرحله مقامات آمریکایی معتقد بودند که زمان مداخله نظامی آمریکا گذشته است و برخلاف آنچه در سال 1958 اتفاق افتاد، گزینه استقرار نیرو مطرح شد، اما جدی گرفته نشد. علاوه بر این، پورتر معتقد بود که حتی بازدید از یک کشتی ناوگان ششم - که حلو به دنبال آن بود - فقط اختلافات لبنان و دشمنی با ایالات متحده را عمیق‌تر می‌کند. مایه تاسف است که او در سال 1982 به سیاستگذاران مشاوره نمی‌داد.