این تیتر به نظر میرسد برای برخی تحریکآمیز باشد؛ چگونه ممکن است یک تحصیلکرده و فرهنگی عرب، زبان به تعریف از شرقشناسی و مستشرقان باز کند؟ شایسته بود بلافاصله آنها را به فحش میکشید و همان ملودی معروف را تکرار میکرد: استعمار، امپریالیزم، دشمنی با میراث و امت اسلامی و... این را هرگز از زبان من نخواهند شنید چون به نظر من شرقشناسی بزرگترین خدمت را به میراث عربی اسلامی کرد. و شخصاً اعتراف میکنم، میراث عربی اسلامی را خوب نفهمیدم مگر پس از آنکه به فرانسه رفتم و 33 سال پیوسته مقیم آنجا شدم و با کتابهای نفیس شرقشناسی آشنا شدم. اما در اینجا منظورم شرقشناسی آکادمیک متبحر در دانش است و نه استشراق دیوانه بیمایه. بزرگترین خطایی که برخی فرهیختگان عرب نوگرا که به استشراق حمله کردند مرتکب شدند این بود که بین این دو نوع استشراق تفاوت قائل نمیشدند. و نتیجه این بود که همه را در یک کفه ترازو گذاشتند. این یورش کوبنده به استشراق از طرف محافظهکارها و سنتیها به طور کلی صورت نگرفت وگرنه مسئله چندان سنگین نبود. بلکه از سوی فرهیختگان نوگرای بزرگی همچون انور عبدالملک، ادوارد سعید و دیگران صورت گرفت. و همه اینها آب به آسیاب بنیادگران تاریکاندیش و همه ایدئولوژیستهای مخالف شکستن گرهها و نقاط بسته میراث ریختند. و نتیجه فاجعه فرهنگی بود. به نظر من ادوارد سعید در پایان عمر از این کرده خود پشیمان شد پس از آنکه احساس خطرکرد. این را میتوان از آن مقدمهای که نوشت و در پایان چاپ دوم کتاب مشهور شرقشناسی قرارداد فهمید. درآن مقدمه موضعش را درباره سوء استفاده بنیادگراها از کتابش توضیح میدهد و از این کار تأسف میخورد و از آن برائت میجوید. و در حقیقت مرد خصومتی با فرهنگی روشنگرای غرب نداشت. چگونه ممکن است با آن دشمنی کند در حالی که از آن سیراب شده است؟ آنچه آزارش میداد غرب به عنوان یک کل نبود، بلکه آن جریان راست پرتبختر خود شیفته بود. ادوارد سعید بنیادگرا نیست! هرچند کتابش با شادی شدیدی مورد بهرهبرداری بنیادگراها و ملیگراها و دیگر غوغاسالاران قرارگرفت. فراموش نکنیم کتابش با وجود درخشش به دلیل نداشتن تخصص در مطالعات عربی و اسلامی از خطاها و احکام شتابزده رنج میبرد. اما ادوارد سعید در نهایت چهره فرهنگی بزرگی با گرایش انسانی عمیق بود که با رحمت و سایهاش شامل مردم شرق و غرب میشود. او پل تمدنی عالی بین جهان عرب از یک جهت و جهان اروپایی-امریکایی از جهت دیگر میساخت. به متنی که ماه سپتامبر 2003 پیش از درگذشتش در مجله (لوموند دیپلماتیک) با عنوان:« گرایش انسانی: آخرین سنگر ما دربرابر بربریت» نگاه کنید. درآن متن خواستار شکلگیری گرایش انسانی سکولار جهانی شد که بدون استثنا شامل همه بشود. در این متن که شبیه آخرین وصیت است، نژادپرستی و فرقهگرایی به شکل کامل مذموم میشود. خوشبختانه ادوارد سعید، سعدی یوسف نبود! این یک کارش به مرز همدلی با داعش رسید و خلیفه البغدادی را به عنوان آزادیبخش عراق میدید! چگونه ممکن است شاعری بزرگ چنین سقوطی بکند؟ چگونه ممکن است چشمانداز تا این حد بسته بشود؟ این از حد عقل و توانم خارج است...
اما اجازه بدهید به اصل موضوع برگردیم هرچند این ازآن جدا نیست، برای آنکه بفهمیم علت جنگ سختی که میان مسلمانان سنتی از یک جهت و دانشمندان شرقشناس از سوی دیگر روی داد چه بود، باید مشکل را بر زمینه بحث علمی محکم بگذاریم نه بر زمینه هیجانها و لجاجتهای بی حاصل. در این حال چنین میتوان گفت: شایسته است بدانیم که روشمندی تاریخی شرقشناسی اول بر میراث یهودی-مسیحی تطبیق داده شد پیش از آنکه توسط شرقشناسان بزرگی همچون گولدزهمایر و تئودور نولدکه و ژوزف شاخت و بسیاری دیگران بر میراث عربی اسلامی تطبیق داده شود. و این بدین معناست که دانشمندان اروپایی روشمندی علمی را پیش از آنکه برمیراث ما تطبیق دهند، اول بر میراث خود تطبیق دادند. و در نتیجه هدفشان ویران ساختن میراث اسلامی ما نبود، مگر اینکه دوست باشند اول میراث مسیحی خود را نیز نابود کنند! علم فقط نادانی و معارف غلط را ویران میکند. علم آباد میکند و میسازد و افقهای گسترده میگشاید. اما گاهی ناچار میشود اندیشههای غلط و تصورات رسوخ یافته کهنه را ویران سازد پیش از آنکه آباد کند و اندیشههای سالم بنیاد کند. تصورات غیبی که سر سنتیها را از میراث دینی آکنده، بیشتر اوقات ستایشیاند و نه تاریخی. و این برهمه دینباوران در همه ادیان تطبیق مییابد. و علم شرقشناسی برای آنکه به تصویر حقیقی از میراث اسلامی برسد ناچار به تکهتکه کردن تصویر ستایشی میشود که از صدها سال گذشته به ارث رسیده است. و به همین دلیل جنگها بین آنها و بین قطبهای بنیادگراها و شیوخ مسلمانان شعلهور شد. به حمله چهرههای بزرگ اسلامی همچون شیخ مصری محمد الغزالی و شیخ سوری مصطفی السباعی به شرقشناس شهیر گولدزهمایر نگاه کنید به این دلیل که روشمندی تاریخی را برقرآن کریم و حدیث شریف نبوی پیاده کرد. این کار از نظر آنها به مثابه حمله به قداست میراث و تلاش برای نابود کردن آن بود. و این بلافاصله پس از جنگ جهانی صورت گرفت. اما میتوان گفت، طه حسین و محمد حسنین هیکل و دیگر روشنگرایان نهضتی عرب مورد هجوم مشابه از سوی شیوخ سنتگرایی قرارگرفتند که آنها را به عنوان مستشرقان جدید و شاگردان مستشرقان به حساب آوردند. و به طور کلی چنین حملاتی به شرقشناسی از سوی محافظهکاران سنتی بی شماربود. و این هرگز ما را به وحشت نمیاندازد بلکه آن را مسئلهای طبیعی و کاملاً قابل انتظار میبینیم. اما مسئلهای که انتظار نداشتیم این بود که فرهیختگان نوگرایی مرتکب همان خطا بشوند! به همین دلیل میگوییم: جنگ با نورعلم در جهان عرب و سراسر جهان اسلامی کافی است! مخالفت با حرکت تاریخ بس است! باید همه این را بدانند: میراث عربی و اسلامی در سالهای آینده تن به روشمندی تاریخی-نقدی خواهد سپرد همان طور که میراث مسیحی در اروپا پس از مقاومتی طولانی و عناد و مخالفت و سرسختی از سوی بنیادگراهای مسیحی تن داد. مشرق عربی نمیتواند از ویروس فرقهگرایی که آن را نابود میکند و مانع از شکلگیری وحدت ملیاش میشود رها گردد مگر پس از دستزدن به این کار فکری آزادیبخش بزرگ، به این فتح المبین. همه جهان اسلامی نمیتواند برخیزد مگر پس از حل مشکل بنیادگرایی. این مشکل مختص جهان عرب نیست بلکه همه ملتهای مسلمان را شامل میشود. به این باید افزود که این تصورات اشتباه و قالبریزی شده در برنامههای آموزشی از میراث خود عامل تولید میلیونها تندرو و داعشی و تروریست است. و نمیتوان با این جریانها مقابله کرد مگر پس از حذف تصورات لاهوتی که عقل جوانان را آکنده و ریشههای آن در اعماق تاریخ زده شود. روشن است که لاهوت دینی کهن-یا فقه تکفیری- است که مشروعیت الهی را به این جریانهای افراطی میپوشاند و به آنها اعتماد به نفس هولناکی میبخشد و توانی وحشتناک برای کشتن و سربریدن میدهد. اگر این نبود اصلاً جسارت و جرأت انجام همه این کارهای خشونتبار و انفجارهای دیوانهوار را نمییافتند که جان دهها و صدها بلکه هزاران شهروند را درو میکنند همان طور که صبح 11 سپتامبر اتفاق افتاد. و در نتیجه، مبارزه با آن باید دقیقاً در زمینه خاص خودش روی دهد: یعنی زمینه فکر دینی که برآن مستولی شد و آن را به گروگان گرفت وگرنه امکان ندارد از آنها و ویروس سرکشش نجات یافت که اکنون به وسعت جهان رسیده است. اسلام به عنوان دین بزرگ جهانی شایسته سرنوشتی دیگر است: شایسته نگاهی دیگر و فهمی تجددی و روشنگراست. میراث ما یکی از بزرگترین میراتهای دینی بشری است. و کسانی که به آن خدمت کردند و تجدید بخشیدند، مستشرقان بزرگی همچون لویی ماسینیون، ژاک برک، آندره میکل، ماکسیم ردونسون، کلود کاهن، روژه ارنالدز، ژوزف وان ایس، آلن دو لبرا و دهها تن دیگر بودند. میراث عظیم ما شایستگی دارد که جدیدترین روشهای علمی و اصطلاحات فکری برآن تطبیق شود به این امید که از تاریکیهای تکفیری رها شود و تصویر درخشانش که روزگاری جهان را روشن ساخت نمایان شود. به همین دلیل خواهان ترجمه اصلیترین کتابهای شرقشناسی به زبان عربی هستیم. درآنجا دریایی از گنجهای معرفت درباره ما و میراث ما به زبانهای مختلف فرانسه، انگلیسی و آلمانی وجود دارد. و متأسفانه همچنان برای ما ناشناختهاند؛ به این دلیل که جریانهای محافظه کار مسلط مانع از ترجمه میشوند یا اگر کسی دل به دریا زد و ترجمه کرد مصادره میشوند!
از این نتیجه میگیریم، دفاع از میراث در این نیست که مانع بررسی علمی-تاریخیاش بشویم یا آن را مومیایی شده در «یخچال تاریخ» بگذاریم، همان کاری که سنتیها و محافظهکارها میکنند. بلکه در آزاد ساختن آن از بسته بودن داخلی است همان طور که مسیحیت اروپا با میراث مسیحی کرد و به نتایجی درخشان و آزادیبخش رسیدند. منظور من این است که آنها را از دالانهای تاریک گذشته و عقلانیت تکفیری و کشتارهای فرقهای کاتولیکی-پروتستانتی رها ساخت. و این همان تعصبهایی است که میرود تا امروز جهان عرب و اسلام را نابود کند.
در پایان به کتاب دایرة المعارفی قطوری اشاره میکنم که اخیراً در پاریس با عنوان: قرآن مورخان منتشر شد. این کتاب شامل فتوحات معرفتی بزرگ بی سابقه است. درباره آن به طور مفصل در کتابی که جدیداً توسط انتشارات «دار المدی» با عنوان: «العرب بین الانوار و الظلمات. محطات و اضائات» منتشر شد صحبت کردهام.