رمبو؛ بزرگترین انقلاب علیه شعر فرانسه 

یک بیوگرافی جدید که از هزار و دویست صفحه در قطع بزرگ فراتر رفته است 


آرتور رمبو 
آرتور رمبو 
TT

رمبو؛ بزرگترین انقلاب علیه شعر فرانسه 


آرتور رمبو 
آرتور رمبو 

تابستان امسال از خواندن زندگینامه رمبو که محقق ژان ژاک لوور نوشته بسیار لذت بردم. این بزرگترین بیوگرافی این شاعر است که تاکنون پدید آمده، چرا که از هزار و دویست صفحه درقطع بزرگ فراتر رفته است! از همان ابتدا، شخص حق دارد بپرسد: آیا چیزی در مورد رمبو باقی مانده که ما هنوز کشف نکرده باشیم؟ آیا صدها کتابی که درباره او به زبان‌های مختلف به ویژه فرانسوی و انگلیسی منتشر شده کافی نیست؟ آن وقت شاعری که حداکثر بیش از چهار پنج سال (میان شانزده تا بیست سالگی) شعر نسروده چگونه می‌تواند تا این اندازه تمام دنیا را سرگرم خود کند؟ شاعری که شعرهایش را در مجموعه کوچکی از اشعار محصور می‌کند چگونه می‌تواند تا امروز با این قدرت حضور داشته باشد؟ راز این معما چیست؟ نویسنده در پشت جلد کتاب می‌گوید: آرتور رمبو در سال 1854 در شهر «شارل‌ویل» در شمال فرانسه به دنیا آمد و در سال 1891 در سن سی و هفت سالگی در مارسی درگذشت. و تمام آثار شعری او حداکثر در صد صفحه است. اما با وجود اینکه بیش از یک قرن از مرگ او می‌گذرد، شعرهای او هنوز هم قدرت عاطفی عظیمی بر خوانندگان اعمال می‌کنند و هنوز هم تازگی واقعی خود را حفظ کرده‌اند، گویی دیروز سروده شده‌اند. همانطور که فلیکس فنیون منتقد در سال 1886 در مورد «اشراق‌ها» گفت: آثار شاعرانه او خارج از همه ادبیات شناخته شده است و ممکن است بالاتر از همه ادبیات ممکن باشد. اما ورلن معتقد است که این امر در مورد تمام شعر رمبو صدق می‌کند، نه فقط در مورد اشراق‌ها. شعری است که بیرون از هر شعری قرارمی‌گیرد، شعری ناب که از شعر فراتر می‌رود... سخن ژان ژاک لوور پایان یافت.
نکته جالبی که در این بیوگرافی جدید کشف می‌کنیم این است که نامه رمبو، معروف به «نامه پیشگو» اخیراً به مبلغ سه میلیون فرانک فرانسه به کتابخانه ملی فرانسه فروخته شده است!.. و بیش از سه یا چهار صفحه نیست. می‌دانیم که بعدها به متن بنیانگذار و نیمه مقدس مدرنیسم شعری فرانسه تبدیل شد. در واقع از دو نامه متوالی تشکیل شده که اولی خطاب به معلمش ژرژ ایزامبار و دومی به دوستش پل دومنی، اما در نهایت یک نامه را تشکیل می‌دهند. و در آن لفاظی شعر کهن و رمانتیسیسم رنگ باخته -اگر نگویم سیال- را نکوهش می‌کند و بزرگترین انقلاب را علیه شعر فرانسه رقم می‌زند. او همچنین ادبیات جدید را کلید می‌زند و خطوط کلی شعر آینده را ترسیم می‌کند: یعنی شعر خودش را. اما آیا می‌دانیم که وقتی رمبو در سال 1871 آن نامه را برای دوستش فرستاد، پول تمبر پستی را نداشت تا آن را روی نامه بچسباند، بنابراین دومی مجبور شد برای دریافت آن پول را بپردازد؟ و اکنون به قیمت سه میلیون فرانک فرانسه فروخته می‌شود! این ما را به یاد داستان ون گوگ نقاش می‌اندازد که اکنون نقاشی‌هایش به صدها میلیون دلار فروخته می‌شوند در حالی که او وقتی نقاشی می‌کشید گرسنگی هم می‌کشید!... هر چه بود، رمبو در این نامه معروف حساب خود را با اکثر شاعران پیشین یا معاصر تسویه می‌کند و خواستار شروعی تازه در شعرنویسی می‌شود. بلکه این پیام یک گسست مطلق با گذشته است. از اینجا می‌توان جمله معروف او را فهمید: ما باید کاملاً مدرن باشیم. ما باید از گذشته شعر و نثر جدا شویم. ما باید نوشتنی را امتحان کنیم که قبلاً هرگز نیازموده‌‌ایم. تاریخ شعر، انقلابی رادیکال به این بزرگی و سطح ندیده است،( به جز لاتریامون، آن دیوانه دیگر، می‌توانم بگویم آن جانور شعر دیگر...) بلکه، رمبو این انقلاب رادیکال جنون آمیز را بر خود اعمال کرد، وقتی که از دوستش خواست اولین کتاب شعرش که نزد او سپرده شده بود، به آتش بکشد یا پاره کند! خوشبختانه دوستش این کار را نکرد. اگر این کار را می‌کرد، یک فاجعه واقعی رخ می‌داد، یک جنایت! اگر او این کار را می‌کرد، ما برخی از بهترین شعرهای فرانسوی را در اولین معصومیت او از دست می‌دادیم. آه از اولین معصومیت‌ها! آه از اولین طراوت‌ها!
شاعر پرحاشیه پل دومنی تنها به این دلیل وارد تاریخ شد که اولین مجموعه رمبو را پاره نکرد: شعرهای لطیف او را. ممنون و هزاران سپاس از او. به همین دلیل خود را در تاریخ جاودانه کرد. از بس که آن را نگه داشته یا می‌گویند در یکی از کشوهای عتیقه‌اش انداخته بدون آنکه اهمیت آن را بداند... اما وقتی بعد از سال‌ها فهمید که گنج گنج‌ها را در خانه‌اش در اختیار دارد، شروع به چانه زنی مالی با مؤسسات انتشاراتی کرد تا بدهی‌هایش را بپردازد... در آن زمان، شهرت رمبو شروع به جوشیدن کرد و آرام آرام گسترش یافت تا جایی که همه جا را فراگرفت و هر شهرت دیگری را از بین برد... مانیفست شعر نو، یعنی پیام پیشگو، فقط در مورد «اشراق‌ها» صدق می‌کند که در آن رمبو کاملاً از قیود وزن و قافیه -و حتی فراتر از وزن و قافیه- فارغ شد... به شعر مطلق رسید که فراتر از آن شعری وجود ندارد. اما با «فصلی در جهنم» چه کنیم؟ و با اشعار فراطبیعی مانند «بوهمیا»، «میخانه سبز»، «احساسات» یا امثال آن چه کنیم؟ این یکی از اولین نوشته‌های اوست. «فصلی در جهنم» را می‌توان شعر نثری یا نظم تفعیلی در نظر گرفت، اما در مورد اولین قصاید که عنوان آن‌ها را ذکر کردیم، برخی از آنها همچنان از وزن و قافیه پیروی می‌کنند. به عمود شعر فرانسه وفادار بودند. اما چقدر زیبا و خوب هستند! من در پایان این مقاله به یکی از آنها می‌پردازم. در واقع، همان طور که سوزان برنارد منتقد می‌گوید، رمبو در هر مرحله از محدودیت‌های جدید در حال تحلیل رفتن بود تا اینکه سرانجام به فرمی شاعرانه کاملاً فارغ از هرگونه محدودیت رسید. غل و زنجیرهای خود را به کلی درآورد و شعرش برای او به هوا تبدیل شد، به یک ماده اثیری... شکی نیست که «اشراق‌ها» مظهر این قالب شاعرانه است که رمبو آگاهانه یا ناآگاهانه از ابتدا به دنبال آن بود. اما او جز در پایان راه شعرش نتوانست به آن برسد. این طبیعی است: رهایی از همه محدودیت‌ها فرآیند آسانی نیست و نمی‌توان آن را به یکباره رقم زد، بلکه باید در مراحل انجام داد. و شاعران مدرنیته عرب نیز شروع به نوشتن شعر عمودی و موزون کردند، سپس به عنوان یک راه میانه به شعر نثر رفتند تا در نهایت به شعر منثور رسیدند... بنابراین، تحولی که رمبو طی کرد، یک الگوی کلاسیک برای هر آنچه پس از او اتفاق افتاد در نظر گرفته می‌شود.
نویسنده خاطرنشان می‌کند که نظریه شعری جدیدی که رمبو ارائه کرد، تأثیری بر شاعران هم نسل خود نداشت و آنها اصلاً چیزی از آن نشنیدند! این برای ما معاصران تقریبا غیر قابل باور است. اما آیا پیشگامان همیشه نابهنگام نمی‌آیند؟ چه کسی اهمیت نیچه را در زمان خود او می‌دانست، هولدرلین، کافکا، ون گوگ یا یک دیوانه دیگر؟ تقریبا هیچ کس. با این حال، شاعران قرن بیستم «نامه پیشگو» را مژده مدرنیسم شعری فرانسوی و حتی جهانی دانستند. آنها به معنای واقعی کلمه آن را نگه داشتند. بیایید مثالی بزنیم: سوررئالیست‌ها.
همانطور که می‌دانیم رمبو خواستار بی‌ثبات کردن همه حواس و درگیر شدن در تمام تجربیات زندگی بوهیمی و دیوانه‌وار هیجانی قبل از نوشتن یک حرف در شعر شد. و سوررئالیست‌ها شروع کردند به کاربرد واقعی نظریه او و انجام انواع ناهنجاری‌ها و جنون‌ها در خیابان‌ها و کافه‌های پاریس و خشم افکار عمومی و اخلاق سنتی محافظه کارانه را برانگیختند. آنها اغلب با دعوای پر سر و صدا با یکدیگر یا با دیگران، جام‌ها و ظرف‌ها را در کافه‌های پاریس می‌شکستند. اینها درگیری‌های ساختگی هستند که هدفی جز خرابکاری، آزمایش و نقض تمام قوانین اجتماعی بورژوازی بیش از حد مودب فرانسوی ندارند. تا آنجا که بر نویسنده معروف «آناتول فرانس» در حالی که مرده در کفن خوابیده بود وارد شدند، هر یک دو کشیده بر هر دو گونه‌اش زدند، سپس در مقابل حیرت حاضران و ناباوری آنها از آنچه دیدند بیرون رفتند... چه کسی جز سوررئالیست‌ها می‌توانست چنین کند؟ اما البته جنبه‌های دیگری نیز در این انقلاب بزرگ سوررئالیستی وجود دارد که آگاهی درونی را از همه محدودیت‌های مذهبی ظالمانه و آداب خفقان‌آور اجتماعی رهایی بخشید و آن را منفجر کرد. سپس بالاخره به نوشتن خودکار رسیدیم، یعنی به آزادی فوران آزاد که پس از آن آزادی وجود ندارد.
نامه رمبو، معروف به «نامه پیشگو» که بیش از چهار صفحه نیست، اخیراً به قیمت سه میلیون فرانک فرانسه به کتابخانه ملی فرانسه فروخته شد
احساسات
در غروب‌های آبی تابستان، در راه‌های باریک می‌روم،
با خوشه‌های گندم، تازه علف‌های هرز را زیر پا خواهم گذاشت:
به این خیال که زودی لطافتش را روی پاهایم حس خواهم کرد
و اجازه خواهم داد باد موهای برهنه‌ام را خیس کند

...
کلمه‌ای نمی‌گویم، به چیزی فکر نمی‌کنم:
اما عشق بی پایان در اعماق روح من طلوع خواهد کرد
و من به دور، بسیار دور، همچون بوهیمی خواهم رفت،
به درون طبیعت نفوذ می‌کنم، انگار با زنی هستم


مقالات مرتبط

خشم کارتر از اسرائیل و جنگ داخلی لبنان

فرهنگ و هنر دیوید هیل معاون وزیر امور خارجه سابق آمریکا  بيروت 2019 (رويترز)

خشم کارتر از اسرائیل و جنگ داخلی لبنان

تنشر «الشرق الأوسط» اليوم الحلقة الثانية من كتاب «الدبلوماسية الأميركية تجاه لبنان: ست محطّات وأمثولاتها» لوكيل وزارة الخارجية الأميركية السابق للشؤون السياسية ديفيد هيل، وهي تتناول التدخل السوري العسكري في لبنان خلال الحرب الأهلية عام 1976 في ظل خطوط حمراء وضعتها إسرائيل لكن نظام الرئيس الراحل حافظ الأسد تمكّن من تجاوزها.

«الشرق الأوسط» (لندن)
فرهنگ و هنر بول لينش

پل لینچ: شبيه سازى روايى؛ ايرلند به جاى سوريه

آثار داستانی قابل توجهى توسط نویسندگان ایرلندی وجود دارد که نشان می‌دهد «ملت سبز این شکل ادبی پیچیده را به‌عنوان آینه‌ای سیاه انتخاب کرده تا خود اجتماعی آخرین.

ندى حطيط (لندن )

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»